سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
نکات درس تفسیر در تاریخ 14/9/1401
تفسیر آیات 107 و 108 سوره انعام
وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكُوا وَ مٰا جَعَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ ﴿الأنعام، 107﴾
اگر خدا خواسته بود آنان مشرک نشده بودند، [ولی خواست خدا تفاوت در فهم و آزادی در عمل است] و ما تو را حافظ آنان قرار ندادیم و تو بر آنان نگهبان نيستي.
وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الأنعام، 108﴾
و كساني را كه به جای خدا میخوانند، دشنام ندهید، که آنان هم از روی دشمنی به نادانی خدا را دشنام ميدهند. این گونه برای هر امتی عملشان را آراستهایم؛ سپس بازگشت آنان به سوی پروردگارشان خواهد بود، آنگاه آنان را به آنچه انجام میدادند، آگاه میکند.
نکته 1: خداوند از لحاظ تشریعی خواسته که همه ایمان بیاورند ولی از لحاظ تکوینی به همه اختیار داده است و در نتیجه تکوینا ممکن است عدهای ایمان نیاورند.
نکته 2: مردم خدا را مثل پادشاه تصور میکردند و طبق آیه 148 سوره انعام میگفتند خدا مثل پادشاه است که جلو مردم را میگیرد. پس اگر خدا شرک ما را نمیخواست جلو ما را میگرفت.
باید دقت داشت که خدا با ما انسانها فرق دارد. ما اگر ببینیم بچه یا برادرمان به سمت بدی میرود جلو او را میگیریم و این وظیفۀ ماست و الا شریک جرم میشویم ولی خدا این چنین نیست. خدا اگر دخالت کرد جبر لازم میآید و این با حکمت خدا که انسانها را مختار آفریده سازگار نیست.
البته این حرفهای مشرکان علاوه بر سوره انعام در آیات دیگر نیز آمده است مثل این آیات:
وَ قٰالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا عَبَدْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ﴿النحل، 35﴾
و کسانی که [به خدا] شرک ورزیدند [از روی جهل، و بی خردی و بدون دلیل و برهان] گفتند: اگر خدا خواسته بود نه ما و نه پدرانمان هیچ چیزی را جز او نپرستیده بودیم، و هیچ چیزی را بدون [حکم و فرمان] او حرام نکرده بودیم. کسانی هم پیش از اینان بودند [در برابر حق] چنین کردند، پس آیا بر عهده پیامبران جز رساندن آشکار [پیام وحی، وظیفهای] هست؟
وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ ﴿الزخرف، 19﴾
و فرشتگان را که بندگان [خدای] رحماناند، به پندار خود جنس ماده قرارداده اند، آیا زمان آفرینش آنان حضور داشتند [که بر ماده بودنشان گواهی میدهند؟] به زودی گواهی آنان [در نامه اعمالشان] نوشته میشود و [درباره آن] مورد بازپرسی قرار خواهند گرفت.
وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ مٰا لَهُمْ بِذٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ ﴿الزخرف، 20﴾
و گفتند: اگر خداي رحمان خواسته بود، آنان را نپرستیده بودیم. ادعایشان متکی بر هیچ [دلیل] و دانشی نیست [و مایهای جز جهل و نادانی ندارد] ، فقط حدس میزنند و دروغ میبافند.
جالب است که در این آیه مشرکان خدا را با نام رحمان یاد کردهاند در حالی که طبق آیهای از سورۀ فرقان آنها اصلا با رحمان موافق نبودند. در این آیه از سوره فرقان آمده است:
وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً ﴿الفرقان، 60﴾
و هنگامی که به آنان گفته شد: برای رحمان سجده کنید، گفتند: رحمان چیست؟! آیا برای چیزی که تو فرمان میدهی، سجده کنیم؟ و [دعوت تو] بر رمیدگی و نفرتشان افزود.
طبق این آیه عدهای با خدایي كه مهربان باشد هيچ آشنا نبودند، آنان افراد خشني بودند. امروزه نیز عدهای با اینکه ریش دارند و خود را به دین میچسبانند ولی خشن هستند. کسی که فکر میکند کار را باید با خشونت پیش برد بویی از دین نبرده است.
البته اینکه چرا مشرکان با اینکه با رحمان مخالف بودند در اینجا خدا را با نام رحمان صدا میزنند باید بررسی بیشتری صورت گیرد.
نکته 3: به مناسبت خوب است اشتباهی که برخی در قامت خطیب و سخنران مرتکب میشوند را اشاره کنم. ممکن است کسی بگوید من میگویم آمریکا باطل است و بايد نابود شود يا بايد با او جنگيد و… خدایا اگر حرفهاي من باطل است ریشۀ من را بکن.
بعد که مشکلی پیش نمیآید او استفاده میکند که پس حرف من درست است.
جواب این است که رخ ندادن مشکل دلیل بر صحت حرف آن خطیب نیست چون خدا قرار نیست با حرف فردي در علل و اسبابش دخالتی کند و او را يكمرتبه نابود كند، تازه بر فرض كه چنين شود مريدانش ميگويند او مستجاب الدعوه بوده است. پس افراد باید با عقل و علم، حق و باطل را تشخیص دهند نه با موكول كردن حيات و ممات خود يا خطيب به خدا.
خدا به خاطر حرف ما علل و اسباب را به هم نمیریزد بلکه جهان را با اسباب خودش پیش میبرد.
نکته 4: در انسان دو قوه وجود دارد. یکی عقل نظری که مربوط به فهمیدن است و یکی عقل عملی که مربوط به عمل کردن است و اینها از هم جداست. معمولا عقل عملی تابع عقل نظری است و در اين صورت فرد به سعادت ميرسد.
عقل عملی اگر بخواهد راه درست را برود باید در امور كلي جهان پیرو عقل نظری باشد. مثلا چون خدا هست و خالق و رازق ماست پس بايد او را عبادت كرد. ولی همیشه عقل عملي اين پيروي را نميكند يعني با اينكه میفهمد که خدا حق است ولی در عمل به پست و مقام بیشتر از خدا توجه میکند و از گفتههاي خدا پيروي نميكند. خدا میتوانست عقل عملی را به اجبار تابع عقل نظری کند ولی چنین نکرده است تا در جهان انسان مختار باشد.
دقت کنید که انسان وقتی به دنیا میآید استعداد عقل نظری را دارد اگر چه آن را بالفعل ندارد. خداوند میفرماید:
وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿النحل، 78﴾
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گزاری کنید.
پس انسان ابتدا حسی ندارد و کم کم احساس پیدا میکند. سپس ذهن و خیال برای او به وجود میآید. بعد از قوۀ خیال برای او وهم درست شده و سپس عقل پیدا میکند. يعني قوۀ تجرید پيدا ميكند و مثلا عدد بدون معدود را درك ميكند. ابتدا كه قوۀ تجريد ندارد باید با شکل به او چیزهایی یاد داد تا کم کم قوۀ تجرید پیدا کند. وقتی قوۀ تجرید پیدا شد عقل نظری هویدا میشود. وقتی عقل نظری رشد پیدا کرد و چیزهایی فهمید نوبت تکلیف میشود که باید فلان کار را کرد و فلان کار را نکرد. اینجاست که میفهمد خدا ما را آفریده و به ما نعمت داده و باید او را عبادت کرد. پس باید مراحل رسیدن به مرحلۀ تکلیف، خوب طی شود.
نکته 5: خدا بدبختی انسان را نمیخواهد ولی از آن طرف نمیخواهد اختیار را نیز از او بگیرد. به همین خاطر علاوه بر عقل، راه خیر را نيز توسط كتاب و رسول به انسان نشان میدهد تا او بتواند از بدبختی نجات پیدا کند. ولي او را مجبور نميكند.
نکته 6: مراد از تعبیر الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ممکن است افراد بتپرست باشند، یعنی کسانی که غیر خدا را میخوانند. ممکن هم هست چیزها مراد باشند یعنی بتها. احتمال دوم بیشتر با آیه تناسب دارد چرا که در ادامه آمده است که در صورت فحش دادن شما، آنها نیز به خدا فحش میدهند. اگر گفته بود به خودتان فحش میدهند با احتمال اول سازگاتر بود ولی چون بت و خدا مقابل هم هستند همان احتمال دوم تناسب بهتری با آیه دارد.
البته عبارت به گونهای است که هر دو معنا میتواند صحیح باشد. اگر بجای «الذین» از «ما» استفاده کرده بود حتما بتها مراد بود و اگر بجای دشنام خدا دشنام خود مسلمانان را گفته بود حتما خود مشرکان مراد بودند ولی عبارت به گونهای است که هر دو معنا را شامل میشود.
نکته 7: سؤالی مطرح است که آیا نهی در آیۀ 108 نهی مولوی است که ما علت آن را نمیدانیم و تعبدی باید عمل کنیم یا ارشادی است که علت آن را میدانیم؟
به ذهن میرسد که نهی در اینجا ارشادی است و عقل آن را میفهمد مثل امر در «اطیعوا الله» که مولوی نیست بلکه ارشادی است و حتی قبل از اینکه قرآن بيايد و امر «اطيعوا الله» نازل شود و آن را بخوانیم عقلمان میفهمد که باید خدا را اطاعت کرد. پس آیه به ما میگوید گوش به حرف عقلت بده چرا که عقل میگوید فحش دادن بد است و باید حرف خوب زد.
نکته 8: یک مؤمن، مقید است و در حرف زدن نیز قید و بند دارد. از آن طرف برخی مؤمن نیستند و غیر مقید هستند و در حرف زدن نیز قید و بند ندارند. حال اگر قرار دادی بین این دو گروه نوشته شود که هر دو به هم فحش ندهیم بهتر است تا اینکه بگوییم شما فحش بدهید و ما نیز فحش میدهیم؛ زيرا اولا فحش دادن بد است و ثانيا مؤمنان به هر حال قید و بند دارند و نمیتوانند مثل افراد لاابالی فحش دهند و در نتیجه طرف مقابل پیروز میشود. پس عقل میگوید بهتر است طبق قرار داد هیچ کس فحش ندهد.
به عبارت دیگر عقل نظری میگوید فحش دادن بد است. از آن طرف عقل عملی نیز فحش دادن را بد میداند چون جامعه با فحش دادن به قهقرا میرود. پس بهترین کار این است که قانونی نوشته شود که هیچ کس فحش ندهد. بنابراین نهی از فحش دادن نیازی به گفتن دین ندارد و با کمترین التفات، خود انسان آن را میفهمد.