نکات درس تفسیر در تاریخ 4/10/1401
بررسي فحش در خطبههاي 19 و 135 نهج البلاغه
تفسیر آیه 108 سوره انعام
وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الأنعام، 108﴾
و كساني را كه به جای خدا میخوانند، دشنام ندهید، که آنان هم از روی دشمنی به نادانی خدا را دشنام ميدهند. این گونه برای هر امتی عملشان را آراستهایم؛ سپس بازگشت آنان به سوی پروردگارشان خواهد بود، آنگاه آنان را به آنچه انجام میدادند، آگاه میکند.
نکته 1: در ادامۀ بحث بررسی فحش و سبّ به كلماتي از نهج البلاغه میرسیم که ظاهرش فحش است. خوب است که این سخنان را بررسی کنیم. در این جلسه به خطبه 19 و 135 ميپردازيم.
خطبه 19:
و من كلام له (علیه السلام) قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث فيه، فقال: يا أميرالمؤمنين، هذه عليك لا لك، فخفض (علیه السلام) إليه بصره ثم قال:
مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي، عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ، حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى، فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ، وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.
[قال السيد الشريف يريد (علیه السلام) أنه أسِر في الكفر مرة و في الإسلام مرة. و أما قوله (علیه السلام) دل على قومه السيف فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غرّ فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد و كان قومه بعد ذلك يسمّونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم.]
«از سخنان آن حضرت است به اشعث بن قيس؛ امام بر منبر كوفه سخنرانى مى فرمود، در ضمن گفتارش مطلبى گفت كه اشعث بر آن حضرت اعتراض نموده، گفت: يا امير المؤمنين اين مطلب به زيان توست نه به سودت. امام نگاهش را به او دوخت و فرمود:
تو چه ميداني كه چه به ضرر من و چه به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنتكنندگان بر تو باد، اى بافنده پسر بافنده، منافق كافر زاده، به خدا سوگند يك بار كفر اسيرت كرد و بار ديگر اسلام؛ و در هر دو بار نه ثروتت تو را سودى داد و نه تبارت به دادت رسيد.
مردى كه عشيره خود را به دم شمشير بسپارد، و مرگ را به سوى آنان كشاند حق اوست كه نزديكانش با او دشمنى ورزند، و بيگانگان از او ايمن نباشند.
سيد رضي گفت: مقصود امام اين است كه اشعث يك بار در كفر و بار ديگر در اسلام به اسارت رفت. و اين كه فرمود: «عشيره خود را به دم شمشير سپرد» منظورش داستانى است كه ميان اشعث با خالد بن وليد در يمامه اتفاق افتاد. اشعث قوم خود را فريب داد تا خالد بر آنان هجوم كرد. از آن پس قوم اشعث او را «عرف النار» ناميدند، و اين سخن در نزد عرب اصطلاحى است براى آدم دغلباز.»
آیت الله منتظری در شرح اين خطبه در كتاب درسهايي از نهج البلاغه، ج2،ص311 به بعد در مورد زندگی اشعث مفصل بحث کرده است که میتوانید به آن مراجعه کنید. بنده برخي از كلمات ايشان و توضيحاتي از خودم را بيان ميكنم. ايشان نوشته: او اسمش معديكرب بوده و به خاطر موهاي ژوليدهاش اشعث ناميده شده است( همان ص 311) ولي بنده با خواندن مطالب ايشان فهمیدم که اشعث علاوه بر ژولیده بودن مو افکار و کارهایش نیز ژولیده بوده است و شاید به این خاطر كه مهمتر از ژوليده بودن مواست به او اشعث میگفتهاند، چرا که لغت اشعث به معنای ژولیدگی است.
قيس پدر اشعث را قبيله مراد كشتند و او نيرويي فراهم كرد و اشتباهي به قبيله ديگري حمله كرد و شكست خورد و اسير شد و طايفهاش سيهزار شتر براي آزاديش دادند. بعدا با طايفهاش مسلمان شدند ولي از زكات خودداري كردند و ابوبكر سپاهي براي جنگ با آنان فرستاد و اشعث خيانت كرد وو با گرفتن امان براي خودش و 10 نفر ديگر قلعه را باز كردو 800 نفر را به كشتن داد. (همان ص 312).
باید دقت داشت که اشعث کسی بوده که جنگ صفین را به شکست کشاند و حضرت را به قبول حكميت مجبور كرد و او و ساير خوارج اجازه ندادند كه عبدالله بن عباس نماينده حضرت علي باشد و ابو موسي اشعري را بر او تحميل كردند كه ساده بود و از طرف معاويه عمروعاص نماينده شد كه زيرك و نقشه كش بود و وقتي كه با حيلههاي عمروعاص ابو موسي فريب خورد و حضرت علي را از حكومت خلع كرد و عمروعاص معاويه را ابقا كرد تازه مردم فهميدند كه چه خبطي كردهاند ولي باز به جاي توبه كردن گفتند علي با قبول حكميت كافر شده است و بايد از كارش توبه كند و بالأخره حکومت حق حضرت علي را شكست دادند و بعد از آن جنگ نهروان را راه انداختند. علاوه بر اینها همین اشعث بعدها در قتل حضرت علی(ع) با ابنملجم همكاري داشت. پسرش نیز در کربلا با امام حسین(ع) جنگید. دختر اشعث نیز جعده، همسر امام حسن(ع) بود که با زهر، آن امام را به شهادت رساند.
این اشعث با این سابقه باز به مسجد میآید و به سخنان حضرت علی(ع) گوش میدهد و اعتراض ميكند و…
بالأخره باعث اين سخن حضرت در خطبه 19 اين بود كه یکی از خوارج در حين سخن به حضرت اشکال گرفت که تو زمانی از حكميت نهي كردي و زماني به آن امر کردی و ما نمیدانیم كدام صحيح است. (همان ص 315) حضرت در جوابش فرمود: این جزای کسانی است که پیمان را ترک کردند. هذا جزاء من ترك العقدة.
اینجا بود که طبق خطبۀ 19 اشعث به حضرت علی(ع) اشکال گرفت و گفت اين به ضرر تو است نه به نفع تو. شايد نظر اشعث از عقده حكم خدا بر نفي حكميت بوده است و منظور حضرت بيعت بوده است. به هر حال حضرت این حرفها را به او زد. كه بحثش گذشت.
ما اگر بودیم واقعا امثال اشعث را نابود میکردیم ولی حضرت تنها به همین گفتهها اکتفا میکند. رأفت اسلامي با كارهاي احساسي ما اصلا قابل قياس نيست.
آیت الله منتظری در توضیح این خطبه آورده است:
در اسلام آبروی اشخاص محترم است و اگر کسی در گذشته اشتباهی کرده و حالا پشیمان است باید حیثیتش کاملا حفظ شود. من برخی افراد تند را نصیحت میکنم که اگر کسی قبلا اشتباه کرده نباید شخصیتش خرد شود. انسان جایز الخطا است و اگر کسی اشتباه کرد باید از آن گذشت. ما به افراد متخصص احتیاج داریم. اما در عین حال که اسلام به آبروی اشخاص اهمیت داده اگر کسی سر دستۀ منافقان است و از اول کارش کارشکنی بوده و حالا نیز کارش کارشکنی است حضرت علی(ع) با برخوردش با اشعث این درس را به ما میدهد که حفظ شخصیت این فرد لازم نیست و چه بسا لازم است شخصیت این فرد خورد شود تا از وجودش سوء استفاده نشود. در روایتی آمده است که اشعث در خانهاش که نزدیک مسجد جامع کوفه بود مأذنهای ساخته بود و هر وقت اذان را میشنید او نیز به مأذنه میرفت و خطاب به حضرت علی(ع) میگفت تو آدم ساحر و دروغگویی هستی. حضرت باید شخصیت این فرد را خورد کند تا دیگر نتواند اهداف خودش را پیش ببرد.(درسهايي از نهج البلاغة ج2، ص 317)
در مجموع متوجه شدیم که در این خطبه فحشی داده نشده بلکه لعنت بود تا حقیقت روشن شود. تازه اشعث جنایت کرده و در مقابل، حضرت کلمات اندکی گفته است. شما ببینید صبح تا شب در تلویزیون بر علیه این و آن نفرت پراکنی میشود در حالی که آنها چه بسا کار خاصی نیز نکردهاند.
خطبه 135:
و من كلام له (علیه السلام) و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان، فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان: أنا أكفيكَهُ، فقال علي (عليه السلام) للمغيرة:
يَا ابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لَا أَصْلَ لَهَا وَ لَا فَرْعَ، أَنْتَ تَكْفِينِي!؟ فَوَاللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَ لَا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ؛ اخْرُجْ عَنَّا، أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، فَلَا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ.
«از سخنان آن حضرت است وقتى بين آن حضرت و عثمان مشاجره اى درگرفت، مغيرة بن اخنس به عثمان گفت: من در برابر او براى دفاع از تو كافى هستم. حضرت به او فرمود:
اى فرزند لعينِ نسل بريده، و فرزند درختى كه ريشه و شاخه ندارد، تو [براي مقابله] مرا كافي هستي؟! سوگند به خدا كه خداوند عزيز نكرده آن را كه تو يارش باشى، و بر پا نمى ايستد آن كه تو او را به پا دارى. از اين مجلس بيرون شو، خدا خير را از تو دور كند، و كوششت را به نهايت برسان، كه خدا تو را مشمول رحمت نگرداند اگر بر من رحم كنی.»
عثمان خرابکاریهای زیادی میکرد و حضرت علی(ع) او را نصیحت میکرد. عثمان بر خلاف عمر به حرف حضرت گوش نمیداد و با او نیز مشورت نمیکرد. در جلسهای به اطرافیانش گفت بروید و علی را ساکت کنید. از جمله مغیره بن اخنس خیلی تند با حضرت حرف زد و اینجاست که این خطبه بیان شد.
در جلد 6 شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری، ص178 به بعد در مورد این خطبه توضیح داده شده است که میتوانید به آن مراجعه کنید. ایشان گفتهاند این کلمات در برخی نسخههای نهج البلاغه نیامده و ابن ابی الحدید قصه را به گونۀ دیگری نقل کرده است. خود کلمات خطبه نیز که در اینجا نقل شده بعضا با هم سازگار نیستند مثل عبارت أَنْتَ تَكْفِينِي که نمیتواند خطاب حضرت علی(ع) به اخنس باشد؛ مگر اينكه تعجبي خوانده شود و مقصود اين باشد كه تو گمان ميكني به تنهايي از پسِ مبارزه با من بر ميآيي؟!.
در شرح مرحوم آيت الله منتظري آمده كه از طرف عثمان دو نفر برای صحبت با حضرت علی(ع) فرستاده شدند. یکی زید بن ثابت که محترمانه با حضرت سخن گفت و ایشان را از نقد به عثمان باز داشت و حضرت در جوابش فرمود: به خدا سوگند اعتراض کردن بر او را خوش ندارم مگر از حق الهی که باید در مورد آن به حق سخن بگویم. به خدا سوگند تا دست بر داشتن در توانم باشد دست بر میدارم.
یعنی تا جایی که بتوان چشم پوشی کرد چنین میکنم.
نفر دوم مغیره بود که فکر میکرد باید محکمتر با حضرت سخن بگوید. ابن ابی الحدید گفته است مغیره شخص وقیح و از پیروان عثمان بود و به حضرت گفت: دست از سر او برمیداری یا دست برداشته میشوی و به تعبیر دیگر یا دست از حرفهایت بردار یا به حسابت میرسیم. همچنین گفت همانا عثمان تواناتر از توست و میتواند تو را نابود کند و اگر اكنون این گروه را نزد تو فرستاده است برای این است که نزد مردم حجت داشته باشد.
اینجا بود که حضرت در جواب مغیره آن كلمات را بیان کرد.
لعن به معنای دور بودن از رحمت خداست. ابتر هم به معنای دم بریده است و به شخصی که فرزند ندارد ابتر گفته میشود. برخی تاریخ نویسان گفتهاند در نسب مغیره اختلاف وجود دارد و به همین خاطر است که حضرت گفته است تو مربوط به شجرهای هستی که اصلی ندارد.(درسهايي از نهج البلاغه،ج6، ص191)
به هر حال این مورد چون جلسۀ خصوصی بوده شاید دقیق نقل نشده باشد. الله اعلم.