سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 19/11/1401
شرح خطبه سوم نهج البلاغه
حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى: «شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا ، وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ»؛ فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا. فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا
ترجمه: «تا اينكه خليفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به فلان [پسر خطّاب] سپرد. سپس امام مثَلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد:
چقدر فرق است بین روزی سواری بر پشت شتر بدون جحاز در بیابان و روز کنار حیان برادر جابر بودن.
شگفتا ابابكر كه در حيات خود مى خواست آن [حکومت] از دوشش بر داشته شود، چگونه در هنگام مرگ، آن را برای دیگری بست!! یقیناً آن دو با علاقۀ تمام تقسیم کردند منافعش را.
سرانجام [ابوبکر] آن را در مجموعه اى از خشونت قرار داد. زخمش شدید و لمسش خشن و اشتباهاتش فراوان و پوزش طلبش [نیز فراوان بود.]
قبل از اینکه این قسمت از خطبه را توضیح دهم ابتدا به سؤالی که مربوط به جلسات قبل است پاسخ دهم و آن اینکه گفتیم اسم ابوبکر عبد الکعبه بوده و پیامبر(ص) اسم او را به عبد الله تغییر داد. حال شخصی اشکالی مطرح میکرد که وقتی پیامبر(ص) اسم افراد را تغییر میداد آیا خودشان یا خویشاوندان آنها ناراحت نمیشدند؟
در جواب باید توجه شود که اولا با آمدن دین جدید بالاخره عدهای ناراحت شدهاند چون پیامبر(ص) چیزی آورده بود که آنها نمیخواستند.
پس هر ناراحت کردنی بد نیست. کسی که از حرف حق ناراحت میشود او اشتباه میکند نه کسی که حرف حق میزند. پیامبر(ص) و امامان ما سازشکار نبودهاند که به دیگران بگویند هر کاری میخواهید بکنید.
پیامبران و امامان وقتی حرف از عدالت میزنند عدهای که ظالم هستند یا مریدان ظالمان هستند ناراحت میشوند. از آن طرف اهل وجدان حرف پیامبران را قبول میکنند. به همین خاطر وقتی مثلا پیامبر(ص) به کسی که مسلمان شده و عقیدۀ خود که مهمترین چیز است عوض کرده است، میگوید اسمت را عوض کن او با کمال میل چنین میکند. کسی که از بت پرستی دست برداشته کار سختی کرده است و این کار سختتر از عوض کردن اسم است. در صدر اسلام کسانی که از شرک به اسلام آمدند واقعا یک انقلاب درونی داشتهاند و بعد از آنها کمتر چنین امری اتفاق افتاده است. ما نباید فکر کنیم دینمان را واقعا با فکر انتخاب کردهایم چرا که اگر ما در کشور دیگری متولد شده بودیم به احتمال زیاد همان عقیدۀ مردم آن کشور را داشتیم.
ما جرأت اینکه یک خرافه را از خودمان دور کنیم نداریم. حتی گاهی اوقات چون روضهای از قدیم برای ما خواندهاند به همان عادت کردهایم و حاضر نیستیم آن را عوض کنیم.
بله ما حتی حاضر به ترک خرافاتی که میدانیم دلیلی ندارد نیستیم. پس کسانی که در صدر اسلام حاضر به ترک عقیدۀ قبلی خود شدند واقعا انسانهای بزرگی بودند.
همین امروز کسانی که اسم اشتباه دارند حاضر به عوض کردن اسم خود نیستند ولی مسلمانان صدر اسلام حاضر به عوض کردن عقیده شدند.
به هر حال اگر میگوییم پیامبر(ص) مهربان بوده است این مهربانی به معنای سازشکاری نیست. بله سعی میکرده است که سخن خود را با بیانی خوب به مردم برساند و از تشنج بپرهیزد، ولی وقتی طرف مقابل جنگی را شروع میکرد و چارهای جز جنگیدن نبود، مسلمانان محکم میجنگیدند. البته پس از پایان جنگ با اسراء جنگی به رأفت برخورد میکردند و دیگر جنگ را کِش نمیدادند. پس در جنگهای اسلامی بردهگیری نبوده است.
نکتۀ دیگر اینکه پیامبر(ص) با اقوام و طوایف مختلف قرارداد بست پس از آن پیامبر(ص) ملتزم به عمل کردن به قرارداد بود و برای طرف مقابل نیز انتظار داشت که او نیز به قرارداد عمل کند و اگر او خیانت میکرد، محکم در مقابلش میایستاد.
پس اینکه ما دائما از مهربانی پیامبر(ص) میگوییم اشتباه برداشت نشود که میخواهیم پیامبر(ص) را انسانی سست نشان دهیم. اگر این طور بود که پیامبر(ص) نمیتوانست مکه را فتح کند. اصلا فتح مکه به خاطر برخورد محکم پیامبر(ص) با کسانی بود که به قراردادهایشان عمل نکردند.
از همینجا جواب اشکال دیگری نیز داده میشود که میگویند پیامبر(ص) انسان خشنی بوده است و اگر ابوسفیان و هند را بخشید از باب خویشاوندی بوده است، ولی با گروههای یهودی مدینه محکم برخورد کرد و آنها را از مدینه بیرون کرد.
جواب این حرف این است که پیامبر(ص) با آنها قرارداد داشت و وقتی در قرارداد خیانت کردند پیامبر(ص) محکم در برابر آنها ایستاد. مثلا در بحث بنی قینقاع یهودیان قصد کردند که پیامبر(ص) را به قتل برسانند و به همین خاطر پیامبر(ص) آنها را از مدینه بیرون کرد. بنی نضیر و بنی قریظه نیز از قرارداد تخلف کردند.
پس اگر کسی طبق قانونی که طرف مقابل قبول دارد با او برخورد کند اشکالی ندارد و اگر چنین نکند جامعه و مدنیت شکل نمیگیرد.
پیامبر(ص) نه خشن بود و نه سست بلکه طبق قرارداد بسته شده با افراد برخورد میکرد و به پشیمانها مهربانی ویژه داشت. و با این حال بر روی موضع خودش محکم میایستاد.
و اما به ادامۀ بحث خطبه بپردازیم. در تعبیر فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ حکومت اینگونه تشبیه شده است که در دلوی گذاشته شده است و به عمر منتقل گشته است.
و اما حضرت در ادامه به این شعر تمسک کرده است:
«شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا ، وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ»
با این شعر شاید میخواهد بگوید یک روز من پیش پیامبر(ص) بودم و مورد توجه خاص ایشان قرار میگرفتم و مثلا آیات سورۀ برائت را که باید خودش میخواند به من داد که بخوانم و یک روز هم زمانی است که ابوبکر مرا برای جانشینی خودش قبول ندارد و عمر را بجای خود جانشین کرده است.
سپس حضرت علی (ع) به ابوبکر این اشکال را میگیرد که تو از طرفی در زمان خلافت میگفتی من لایق این مقام نیستم و مرا اقاله کنید ولی از طرف دیگر هنگام مرگت برای زمان پس از خودت هم تصمیم گرفتی و جانشین پس از خودت را نیز خودت مشخص کردی!!
بعد از این حرف حضرت با تعبیر لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا این نکته را میرساند که در این زمینه یک تبانی در کار بوده است؛ انگار که حکومت مثل شتری بوده که دو پستان داشته و ابوبکر یکی از آنها را میدوشیده و عمر دیگری را. اول در سقیفه عمر تلاش کرده تا پستان خلافت را به دهان ابیبکر بگذارد و آن را از دهان انصار جدا کند و ابوبکر هنگام مرگ آن را به دهان عمر سرازیر کرده است.
و اما تعبیر فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ به این معناست که ابوبکر با انتخاب عمر، حکومت را به خشونت کشاند.
تعبیر يَغْلُظُ كَلْمُهَا ممکن است به این معنا باشد که کلام عمر خشن بوده یا اینکه زخم انداختنش خشن بوده است.
به هر حال عمر فرد خشنی بوده است و بسیاری از شیعیان اگرچه از عمر بد میگویند ولی مثل عمر خشن هستند. لعن کردن و دعوا راه انداختن و کوتاه نیامدن، همۀ اینها کارهای عُمَری است نه کارهای نبوی.
جالب است که حضرت اولین اشکالش به عمر همین خشونت او بوده است. وقتی حکومت اسلامی خشن باشد دین نیز خشن جلوه داده میشود. البته عمر ساده زیست بوده است، ولی مهربانی پیامبر(ص) را نداشت بلکه خشن بود.
اتفاقا از خود زمان پیامبر(ص) نیز خشونتهای عمر نقل شده است. البته در جنگها نقل نشده که عمر خشن بوده و شجاعانه با دشمن میجنگیده است. همچنین نقل شده است که عمر وقتی احساس کرد زن و مردی در خانه میخواهند گناه کنند از دیوار بالا رفت که جلو آنها را بگیرد. و صاحب خانه به او گفت که بر فرض من یک خطا کرده باشم تو سه خطا کردی تجسس، از دیوار وارد شدن و سلام نکردن و بدون اذن ورود وارد شدن.
به هر حال خشونت یک اخلاق بد است و عمر فکر میکرده باید هر طوری که هست جلو گناهان را بگیرد و لو با چند گناه دیگر. مثل خود ما در اوایل انقلاب که اینچنین بودیم و بر روی برخی چیزها حساس بودیم و با خشونت و با انجام چند گناه در برابر یک گناه یا توهم گناه میایستادیم. امروز نیز بسیاری از بسیجیان همین گونهاند.
سؤال: آیا عمر در حملۀ به ایران خشونت ورزیده است؟
جواب: در این زمینه باید مطالعات تاریخی مفصل انجام داد. خود من به تازگی کتابی به نام «ورود اسلام به ایران و تأثیراتش در قرون بعد» نوشته محمد مسعود نوروزی را مطالعه میکنم و نکات تازهای در اینباره متوجه شدهام. مثلا در این کتاب نوشته است که حکومت ایران از اهل ردّه در مقابل حکومت اسلام حمایت میکرده است. همچنین حضرت علی(ع) یک بار به عمر پیشنهاد داد که خودت نیز به جنگ برو و در یک مورد به او گفت که خودت نرو. به هر حال باید در این زمینه تحقیقات مفصلی انجام داد.
سؤال: امروزه برخی میگویند سلمان به ایران خیانت کرده است و در جنگ اعراب با ایران نقش داشته است؟
جواب: نه فقط سلمان بلکه دیگر ایرانیان نیز به نفع اسلام جاسوسی میکردند؛ بله چون از حکومت ساسانی آزار فراوان دیده بودند و اصلا به آن دل خوشی نداشتند به اعراب کمک میکردند تا از دست ظلم حکومت ایران خلاص شوند. پس امثال سلمان به نفع اسلام کار میکردهاند و دوست داشتند مردم ایران را از ظلم ساسانیان نجات داده و به دین حق سوق دهند.