سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 24/12/1401
شرح خطبه سوم نهج البلاغه
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
ترجمه: «تا آن كه سومى آنان به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين طويله و آخورش سرگردان بود، و خويشاوندان پدرياش با او به پاخاستند و همراه او بيت المال را همانند شتري كه علف بهاري را بخورد، خوردند تا آنكه بافتههايش پنبه شد و أعمالش او را آمادۀ مرگ كرد و شكم بارگىاش بر زمينش زد.»
امشب آخرین جلسۀ نهج البلاغه در سال 1401 است و به ذهنم رسید چندین مطلب در این جلسه عرض کنم.
مطلب اول اینکه در مورد شورای شش نفرۀ خليفۀ دوم باید گفته شود که طبق نقلهای ابن ابی الحدید بحثهاي این شورا خصوصی و مخفي نبوده است بلکه این 6 نفر با دیگران نیز مشورت میکردهاند. پس تنها منافع يا نظر فردی این 6 نفر ملاک نبوده است بلکه نظرات مختلف را نیز میشنیدهاند.
مثلا در ج1 ص193 آمده است که عبد الرحمن بن عوف از مردم پرسید که من عثمان را انتخاب کنم یا علی را؟ عمار یاسر گفت اگر میخواهی اختلافی نشود با علی بیعت کن. عبد الله بن ابی سرح گفت اگر میخواهی قریش اختلاف نکنند با عثمان بیعت کن. اینجا بود که عمار به ابن ابی سرح فحشی داد و گفت تو از چه زمانی خیرخواه اسلام شدهای؟ بنی هاشم و بنی امیه نیز در این زمینه با یکدیگر صحبت میکردند و بحثها بالا گرفت تا اینکه شخصی به عبد الرحمن گفت زود یکی را انتخاب کن تا اختلاف زیاد نشود.
در اینجا بود که عبد الرحمن از حضرت علی(ع) و عثمان پرسید که آیا حاضرید به سیرۀ شیخین عمل کنید و وقتی حضرت علی(ع) این شرط را قبول نکرد عبد الرحمن، عثمان را انتخاب کرد وحضرت علی(ع) گفت: این اولین روزی نیست که بر علیه ما تصمیم میگیرید. سپس به عبد الرحمن گفت تو عثمان را خلیفه کردی تا بعدا تو را خلیفه کند.
به هر حال با خواندن این نقلها میفهمیم که مسأله علنی بوده است. پس اینکه در کشور ما برخی چیزها مخفی است که کسی نداند درست نیست. حکومت مربوط مردم است و معنا ندارد که تصمیمات مجلس خبرگان مخفی باشد.
یادم هست آیت الله موسوی اردبیلی که در مجلس خبرگان بود تعریف میکرد که در جلسه افرادی آمدند و گفتند کردستان رفت، تبریز رفت و ما برای حل مشکل به صورت موقت آقاي خامنهاي را انتخاب کردیم و بعد در تلویزیون موقت بودن آن را اعلام نکردند و بعدا معلوم شد در كردستان و تبريز و… خبری هم نبوده است.
مخفی بودن این تبعات را دارد. پس باید مجلسها علنی باشد.
و اما مطلب دیگر اینکه عدهای دوستدار حضرت علی(ع) هستند ولی به ایشان اشکال میگیرند که مصلحت اسلام و مسلمین اقتضا داشت که ایشان در اینجا دروغ بگوید تا حکومت به عثمان نرسد. ایشان میتوانست بگوید به سیرۀ شیخین عمل میکنم ولی بعد که به حکومت میرسید کار خود را میکرد. اگر چنین میکرد این همه جنگ پیش نمیآمد. پس در اینجا دروغ مصلحتی لازم بود.
در این زمینه میتوان گفت در بحث اخلاق گفته شده است که دروغ بد است و دروغگو دشمن خداست. پس نبايد دروغ گفت و لو بلغ ما بلغ. پس نباید دروغ گفت. وقتی حضرت علی(ع) در این مورد دروغ نگفت پس در هیچ کجا نمیتوان دروغ گفت. و ما شيعيان بايد راستگوترين ميشديم ولي..
بنابراین اینکه در حکومت ما دروغهای زیادی گفته شده و میشود اصلا درست نیست.
علاوه بر این حضرت علی(ع) دروغ نگفت تا معلوم شود ایشان با هرکس دیگری متفاوت است و نان به نرخ روز نمیخورد. با این روش حرف ایشان ارزشمند میشود و کسی نمیگوید ایشان طبق مصلحت صحبت میکرده است. از همینجاست که هیچکس آبروی والای حضرت علی(ع) را ندارد.
همچنین اگر حضرت علی(ع) میگفت من به سیرۀ شیخین عمل میکنم، این حرف چه دروغ باشد و چه راست در هر صورت عبد الرحمن بن عوف خلافت را به حضرت علی(ع) نمیداد.
اگر حضرت این را میگفت ممکن بود به او اشکال شود که پس چرا در زمان شیخین با آنها مخالفت میکردی؟
در این صورت هم حضرت به مقام طلبی متهم میشد و هم خلافت را از دست میداد.
بنابراین حضرت علی(ع) انسان زیرکی بود و میدانست اگر دروغ بگوید باز به خلافت نمیرسد.
تازه وقتي هم او و هم عثمان ميگفتند به سيرۀ شيخين عمل ميكنيم باز عبدالرحمن چيز ديگري را مطرح ميكرد تا بالأخره يكي ممتازتر شود. پس با يك دروغ مشكل حل نميشد و اخلاق نيز فاسد ميشد. و وضع از قبل بدتر ميشد. اصلا حکومت از وقتی به دست خلفاء افتاد منحرف شد. در نامۀ حضرت علی(ع) به مالک اشتر آمده است که دین در دست اشرار بوده است. «قد كان هذا الدين اسيرا بيد الأشرار».
پس روش حکومت حضرت علی(ع) با بقیۀ حاکمان متفاوت است. مثلا جنگ ابتدایی در حکومت خلفاء بوده ولی در حکومت حضرت علی(ع) و خود پیامبر(ص) وجود نداشته است.
اگر واقعا حضرت علی(ع) پس از پيامبر(ص) حاکم شده بود جنگ ابتدایی به عنوان لکۀ ننگ بر دامان اسلام نمینشست. همچنین برده گرفته نشده بود و بردهگیری نسخ شده بود و ننگ بردهداري و بردهگيري نيز به اسلام نميچسبيد.
و اما در تعابیر بعدی خطبه به عثمان اشاره شده و از او بدگویی شده است از جمله اینکه تعبیر بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ برای حیوان بکار میرود كه ميان طويله و چراگاهش است و در اینجا برای عثمان بکار رفته است و همين تعبيرهاي تند صدورش را از حضرت علي با ترديد روبهرو ميكند.
و اما «اب» در تعبیر قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ به معنای پدر نیست بلکه مراد از آن طائفۀ بنی امیه است.
همچنین تعبیر يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ به این معناست که آنها بيتالمال را به راحتي و با اشتها و بدون پروا میخوردند. متأسفانه برخی از مسئولان مملکت ما از مال مردم در عراق موکب میزنند در حالی که اینها از مال مردم است و اجازۀ آنها را لازم دارد. همچنین عدهای دیگر از همین مالها فرزندان خودشان را به خارج میفرستند.
پس این کارهای عثمان در کشور ما به وفور یافت میشود. عدهای زندگی عثمانی کردهاند و بعید نیست عاقبتشان مثل عثمان شود.
مراد از بِطْنَة شکمبارگی است. پس كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ يعني شكمبارگيش موجب هلاكتش شد. البته امروزه مصادیق شكمبارگي عوض شده است و امروزه با آپارتمان و برج و دلار اتفاق میافتد.
و اما نکتۀ مهم این است که طبق این جملات عثمان از ابوبکر و عمر بدتر بوده است و عمر و ابوبکر این صفات را نداشتند. حال این سؤال مطرح است که پس چرا در بین شیعیان عمر بدنامتر از عثمان است؟ حتی ابن ملجم و یزید نیز بدنامتر از عمر نیستند.
معلوم است که شیعیان در توطئهای افتادهاند که خودشان نمیفهمند. تنها خطبۀ حضرت بر علیه خلفاء همین خطبه است که در این خطبه بیشترین انتقاد به عثمان است. پس او بدتر از عمر بوده است.
معلوم است که در اینجا دست دشمن براي ايجاد اختلاف ميان سني و شيعه در کار است. پس سنتیهای حوزه باید بدانند که این لعنهایشان به خليفۀ دوم برای خدا نیست و الا بايد ديگراني بيش از عمر لعن شوند.
سؤال: آيا دلیل بد بودن زیادتر عمر این است که عمر ریشۀ بدی است؟
جواب: اگر این چنین باشد باید ابوبکر را متهم کنند نه عمر را. پس معلوم است توطئهای در کار است مثل اینکه گفته شده آخوندی در مسجدي كنار سفارت عثماني هر روز روضۀ حضرت زهرا(س) میخواند و عمر را لعن ميكرد و پس از تحقيق معلوم شد که با چند واسطه پول این روضه از سفارت انگلیس میآمده است. پس استعمار در کل ما نفوذ کرده است.
من بارها گفتهام پس از رحلت حضرت زهرا(س) هیچیک از دو پسر ایشان برای مادرشان روضه نگرفتند تا از این طریق مشخص شود وفات حضرت چه زمانی است و اختلافی نباشد.
اگر روضۀ حضرت زهرا(س) اینقدر مهم است چرا خود حضرت علی(ع) در 5 سال حکومتش حتی یک روز روضه نخوانده است.
از همینجا مشخص میشود که این افراد دلشان به حال دین نمیسوزد بلکه همان منافع مطرح است یا حتی ممکن است جهل باشد. پس بسياري از سنتیها و مداحان ما با دشمن همراه هستند.
و اما در آخر جلسه به مناسبت نزدیکی ماه رمضان است به این نکته اشاره کنم که چه بسا اگر امسال تبلیغات کم شود به نفع دین باشد.
در حکمت 312 آمده است:
إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ.
ترجمه: دل ها را نشاط و فرارى است، پس آنگاه كه نشاط دارند آنها را بر انجام مستحبّات واداريد، و آنگاه كه پشت كرده بى نشاط است، به انجام واجبات قناعت كنيد.
این حدیث، هم شخصی است و هم اجتماعی. جامعۀ ما در روزگار حاضر از دین زده شده است و به همین دلیل لزومی به تبلیغ نیست.
در حکمت 193 نیز آمده است:
إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ.
دل ها را خواهشي و روى آوردني و پشت كردنى است، پس دل ها را آنگاه به كار واداريد كه خواهشى دارند و روى آوردنى، زيرا اگر دل وادار شود كور مى گردد.
پس وقتی جامعه اقبال ندارد لزومی به تبلیغ نیست به خصوص اینکه ماه رمضان در امسال با عید نوروز همراه شده است.
پس شایسته است اجازه دهیم مردم به دنبال عید و شادی خود باشند.
من فکر میکنم به خصوص در ایام نوروز جلسۀ درس بنده نيز تعطيل باشد بهتر است.