هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
به نام خداوند آن مهربان كه مهر گستر است.
سوره حجرات آیه ۲
یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴿۲﴾
اى مسلمانان، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و همچنانكه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد مبادا بىآنكه بدانيد كرده هاي[نيك]تان تباه شود (۲)
اگر در این سوره دقت کنیم می بینیم که عبارت “یا ایهاالذین آمنوا” درآیۀ اول و دوم تکرار شده و چند آیه بعد از آن تکرار نشده است، این تکرار در بعضی آیات و عدم تکرار در بعضی دیگر دارای نکتهای است و نباید فکر کنیم که بدون دلیل بوده است.
از مقایسه این دو آیه با هم و دقت در آنها نکات زیر را میتوان به دست آورد:
۱- میدانیم وقتی تکلیف سخت است برای اینکه آن را آسان کنند، هدیه و پاداشی میدهند و یا احترام میگذارند تا مکلف کاری را که میخواهد انجام دهد، انجامش برایش آسان شود. و خطاب به شخص احترام به فرد است و او را خوشحال ميكند.
به قول عرفا که میگویند:
اگر یک بار بگویی بنده من از دوعالم بگذرد خنده من
در آیه اول و دوم با تکرار عبارت “یا ایهاالذین آمنوا” معلوم است كه مردم به چشم خدا آمدهاند و معلوم است دستوراتی که در این دو آیه و آیات بعد از آن آمده مهم بوده است و عمل کردن به آن مشکل است که لازم شده است خداوند التفات و توجه ویژهای به مردم بکند و بگوید ای بنده من. و بعد دستور خود را به مردم ابلاغ کند.
۲- در آیه اول مطالب بعد از ” یا ایهاالذین آمنوا” با مطالب گفته شده بعد از آن در ارتباط است و همین موضوع در آیه دوم هم دیده میشود.
آیه اول در مورد امور دینی است که خداوند سفارش میکند از خدا و رسولش پیشی نگیرید، اما آیه دوم مطالب اخلاقی در آن سفارش شده است.
۳- در مورد رسول گفتیم که نباید تنقیح مناط کرد و این حکم را مثلا به رهبر جامعه یا رئیس جمهور تسری داد و ما نباید فکر کنیم چون آنان داراي پست بالاتر هستند هر چه گفتند باید گوش کنیم حتی اگر خلاف عقل باشد. اما در آیه دوم میتوان تنقیح مناط کرد چون از خدا اسمی برده نشده و فقط از پیامبر(ص) آن هم با لفظ “نبی” نه «رسول خدا» یاد شده است، اما در آیه اول رسول آمده است. رسول یعنی فرستاده خدا که در آیه اول به مسلمانان سفارش شده است که از حرف خدا و فرستادهاش پیشی نگیرید.
۴- در آیه دوم به مسلمانان سفارش شده که نباید صدای خود را بلندتر از صدای نبی کنند و در این آیه حرفی از خدا و رسول او نیامده است.
البته اکثر مفسرین “نبی و رسول” را یکی میدانند ولی نظر بنده این است که این دو لفظ با هم فرق دارند اما تاکنون نتوانستهام معیار مشخص و ثابتی برای این تفاوت پیدا کنم، اما نکتهای که هست این است که در موارد متعددي كنار لفظ رسول لفظ الله آمده است ولي در جایی در قرآن لفظ “نبی» و «الله” با هم نیامده است و هر کجا عبارت “یا ایها النبی” آمده مستقل است.
البته در قرآن دو جا عبارت “یا ایها الرسول” آمده است.
الف) آیه ابلاغ، “یا ایها الرسول بلغ … “(مائده41)
ب) آیه “یا ایها الرسول لایحزنک … “(مائده/67)
ولی “یا ایها النبی …” در 13 آیه آمده است.
كنار لفظ «نبي»، «الله» نيامده است ولي كنار لفظ «رسول» يا «رسل» فراوان «الله» آمده است
۵- از اینکه لفظ “الله و النبی” در قرآن با هم نیامدهاند میتوان این نکته را دریافت که فرقی بین “النبی» و «الرسول” هست حتی اگر ما متوجه نشویم.
۶ – به نظر بنده البته با دقتها و مطالعاتی که کردهام متوجه شدهام معمولا اموری که مربوط به دين نيست از لفظ “نبی” استفاده شده است. در واقع نبی ممکن است حرفی بزند یا دستوری بدهد که اصلا ربطی به دين نداشته باشد و به عبارت دير چون نبی یک فرد نخبه است و حرف درست میزند، خدا هم او را با بيان یک حکم اجتماعی و یا عرفی تأييد کند، اگر چه آن حكم دینی نباشد.
به طور مثال خیابان کشیدن امری ديني نیست، ولي نيازي عرفي است، آنگاه ممکن است خدا به حضرت محمد(ص) فرمان دهد که راهی بین مکه و مدینه احداث کن. این فرمان خداوند حکم دینی نیست بلکه ارشاد براي رفع یک نياز اجتماعی است.
در قرآن در مورد طلاق دادن زنان آمده است:
“یا ایها النبی اذا طلفتم النساء …” که در این آیه خداوند شیوه طلاق دادن زنان را به پیامبرش آموزش میدهد که زنان باید سه ماه عده نگه دارند چون اگر عده نباشد ممکن است زنان بعد از طلاق بلافاصله ازدواج کنند و اگر مرد از طلاق دادنش پشیمان شد راه چارهاي برايش نباشد.
میتوان گفت عده نگه داشتن یک امر عرفی هم هست.
در مورد آیات حجاب هم همین مطلب را میتوان گفت که حجاب امری است اجتماعی، نه واجب شرعی. وشايد به همين دليل در شرع به خاطر عدم رعایت آن. زنان را مجازات نميکنند.
۷ _ ما نباید فکر کنیم که قرآن مثل یک کتاب معمولی یا روزنامه است که، خداوند میتوانست مثلا به جای “النبی»، «الرسول” را قرار میداد یا بالعکس، بلکه باید گفت خداوند از آوردن هر لفظی منظوری دارد.
۸ – در آیه دوم خداوند مسائل اخلاق اجتماعی را به مردم آموزش میدهد و آن این است که؛ صدای خود را در مقابل پیامبر بلند نکنند.
در این آیه چون لفظ “نبی” آمده است میتوان از دو جهت تنقیح مناط کرد.
الف) “نبی” فقط منحصر به پیامبر نیست و شامل همه بزرگان میشود.
ب) نهی در این آیه فقط شامل بلند نکردن صدا نمیشود بلکه شامل هر کاری که موجب اهانت، باشد میشود و نباید آن را انجام داد، مثل دراز کردن پا.
پس می توان از این آیه نتیجه گرفت که هرگونه کاری که موجب بی ادبی به پیامبر شود یا با تنقيح مناط توهين به یکی از بزرگان شود (مثل پدر و مادر یا مرجع تقلید یا کسی که مقام اجتماعی بالایی دارد مثل فرماندار)، نباید انجام داد.
۹ – ادامه آیه آمده است:
“و لاتجهروا له بالقول … ” ظاهر این قسمت از آیه نشان دهنده این است که، تکرار قسمت قبلی آیه است و به نظر عدهای از مفسرین چون این مسئله خیلی مهم بوده است خداوند آن را تکرار کرده است.
اما عدهای دیگر آن را تکرار نمیدانند، بلکه آن را دو نکته و دو مطلب مجزا میدانند:
الف) قسمت اول آیه یعنی، “لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی” مریوط به زمانی است که عده ای همراه با پیامبر در جایی جمع شدهاند، مثل مهمانی و دورهمی و پیامبر سخنران جلسه نیست بلکه افراد حاضر دو نفر دو نفر یا بیشتر با هم در حال گفتگو هستند. این قسمت آیه به مسلمانان حاضر در مهمانی سفارش میکند که هنگام صحبت کردن با هم صدایشان از پیامبر بلندتر نباشد.
ب) قسمت دوم آیه یعنی “و لاتجهروا له بالقول…” مربوط به زمانی است که فردی در حال سخن گفتن با پیامبر است، که این قسمت آیه سفارش میکند که صدایش بالاتر از صدای پیامبر نرود.
در تفسیر المیزان این نكته بالعکس گفته شده است. یعنی، “لا ترفعو … ” شامل کسی میشود که با پیامبر در حال صحبت کردن است و نباید صدایش بلندتر از صدای پیامبر شود و قسمت دوم آیه یعنی، “ولاتجهر وا له …” شامل کسانی میشود که با هم در حضور پیامبر در حال صحبت کردن هستند که صدایشان را باید پائین بیاورند.
۱۰- ادامه آیه حکم کسانی را بیان می کند که اين دستور اخلاقي را رعايت نكنند و صدایشان را از صدای پیامبر بالاتر كنند، اعمال این افراد در معرض حبط یا نابود شدن است. بدون اینکه خودشان توجه داشته باشند.
سوره انعام آیات ۱۲۲ تا ۱۲۷ بحث التفات
«کذلک» را بعضی گفته اند اسم اشاره است و مخاطب آن پیامبر است و میگویند آیه قبل غایب بوده و کذلک مخاطب است و این التفات میشود، به نظر بنده اين التفات نیست چون آخر آیه قبل خطاب به پيامبر(ص) میفرماید (ان ربک حکیم علیم؛ پروردگار تو حكيم و عليم است) و «کذلک» ادامه آن است، یعنی این حرف ها برای تو پیامبر است و دیگران متوجه این حرف ها نمیشوند.
بررسی التفات در این آیات؛ از آیه ۱۲۲ که شروع کنیم كه تعبير از «خدا» مدام در حال تغییر از متكلم به غیاب هستیم. آیه ۱۲۲ از «احيينا» و «جعلنا» التفات به غايب و مجهول كرده و اصلا فاعل را نياورده و فرموده:كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
کذلک زین گفته شده است نه زینا.
اما در آیه ۱۲۳ میفرماید: وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ
ما قرار دادیم یعنی مجرمین استقلالی ندارند.
در ادامه آیه ۱۲۴ میفرماید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ
بايد میفرمود نحن أعلم حیث نجعل رسالتنا. در حالیکه گفته شده الله اعلم.تا نشان دهد كه ذات داراي جمیع کمالات است که میداند چه کسی را رسول قرار دهد.
در ادمه آیه ۱۲۵ میفرماید: «فمن يرد الله» و همچنين «كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ»
در این آیه التفات نشده است و همان روالِ غایب است. فقط دوبار تصريح به اسم «الله» در اول و آخر آيه125 دليل ميخواهد. و احتمالا براي اين است كه نقش «الله» را برجسته كند تا كسي از آيه 122 استقلالي براي ساير علل و اسباب نفهمد
در آیه ۱۲۶ دوباره التفات شده است از «الله» بر «رب» و در بارۀ مردم از غایب به مخاطب قرار دادن پيامبر(ص)، وَهَٰذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا
باید گفته میشد: صراط الله يا صراطه یا صراطنا، اما فرمود صراط پروردگار تو [اي پیامبر]. به نظر ميرسد با اين گونه بيان مقام پیامبر را خیلی بالا میبرد. يعني راه آن خدايي كه تو را پروراند كه چنين موجود كامل و خوبي شدي.
در ادامه آیه ۱۲۶ دوباره به سیاق قبلی برگشته است. قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ.
اینجا نکته ای دارد، که «الآیات» جمع داراي الف و لام است و بر عموم دلالت ميكند يعني هم آيات تکوینی و هم تدوینی را شامل ميشود. اگر «فصلنا» را به آیات تكويني بزنيم. تمامي مخترعان و دانشمندان علل و اسباب تفصيل هستند كه با ضمير«نا» در «فصلنا» به آنان توجه داده است . و اگر آن را آيات تدوینی بدانیم خود پیامبر و ائمه و پس از آنان مفسران تفصیل میدهند که منظور کدام ريزهكاري آيه است و آیات را تفصیل میدهند. اما اگر گفته شده بود «قد فصل الله الآیات» اشکال ميشد که خداوند، تفصیل نداده است.
پس التفات از ضمیر غایب به ضمیر متکلم شد چون خداوند تفصیل نداده است بلکه پیامبر و ائمه يا دانشمندان تفصیل داده اند.
در آیه ۱۲۷ میفرماید: لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ که التفات جدیدي رخ داده است، یعنی يا التفات از «ربك» به «ربهم» يا التفات آز ضمير «نا» به «رب» که صاحب اختیار آن ها است و آنان را پرورش داده است و آنان به حرف او گوش دادهاند و برای آنان «دارالسلام» است نزد همان پروردگارشان، جایگاه هر کس نزد پروردگار خودش است. پروردگار حيات مطلق، علم بينهايت، قدرت مطلق و بالأخره داراي عرض عريض و طول طويل در هر صفت و مقامي است و بينهايت مرتبه وجود داره که همه متفاوت است.
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها.
نسبت ما و خداوند مثل نسبت پرتو نور است به خورشید که اولآ بدانیم چیزی از خودمان نداریم و ثانیا این پرتوها از هم متفاوت هستند به تفاوت نزدیکی و دوری از خورشید.
همه ما انسان هستیم اما داشته ها و رتبه ها کاملآ متفاوت است، یک نفر با کمی گرانی از دین دوری میکند، یک نفر هم مثل امام حسین عليهالسلام هر چه عرصه بر او سخت تر میشود دینداری امام بیشتر میشود، فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا، رب امام حسین با رب ما فرق میکند، نه اینکه مشرک باشیم، بلکه امام جوری خدا را شناخته است که بدی ها را از جانب او نمیداند نه مثل ما که با کوچکترین سختی میگوییم خدا کجاست؟
چند تا خورشید نداریم، چند تا پرتو داریم، هر کس به اندازه خودش رب را می شناسد و روز قیامت مهمان پروردگار خودش و کمالات خودش است.
سؤال؛ بعضی میگویند بهشت جای پیامبران است و بسیار مؤدبانه با هم برخورد میکنند و نمیشود راحت بود، ما دوست داریم به جهنم برویم که راحت باشیم و آزاد باشیم؟
جواب؛ بهشت دارالسلام است یعنی بيعيب و بي نقص است و هر آنچه که تو دوست داری آنجا هست. نه خانه سالمندان در این دنیا که طرف سلامتی ندارد آنجا و منتظر مردن هستند.
بهشت سلامت محض است و هرچی میخواهید آنجا هست و هر کس مهمان کمالاتی است که خودش کسب کرده است، یکی خداوند را خیلی پایین میبیند و جایگاه او هم در همان حد است و یک خدایی را حضرت موسی میشناسد و يك خدايي را شبان اينها با هم متفاوتند و فيض خدا به آنان نيز متفاوت است.
مرحوم آسیدعلی نجف آبادی که جد مادری مادر بنده است و علاقه داشتم به پیگیری احوالات ایشان. او هم عارف بوده و هم متکلم و هم فیلسوف و در سطح بالایی مباحث را در مسجد توضیح میدادند، یک روزی پیرمردی حوصلهاش سر میرود و از حاج آقا سؤال پرسید که من رو بهشت میبرند؟
حاج آقا فرمود: خیر. دوباره پيرمرد پرسید: جهنم میروم؟ حاج آقا فرمود: خیر. عصبانی شد و گفت پس کجا میروم؟ حاج آقافرمود: جایی تو را میبرند که زنت و زمینت و تمام متعلقاتت هست.
بله، به اندازه شناخت تو از خدا، مثل مورچه که فکر میکند خداوند بزرگ تر از او هست و شاخک های بزرگی دارد.
پس تلاش کنیم که کمال بدست بیاریم که به اندازه کمالمان بهشت میرویم.
فرض كنيد یک عالمی جای سرسبزی باشد و الاغش در حال خوردن سبزه و آقا مشغول به مطالعه و لذت باشد، یه کسی از آنجا عبور میکند و به طعنه ميگويد: آقا و خرش کنار هم در حال لذت بردن هستند، اما نمیداند که لذت آنها با هم متفاوت است، شاید ما هم کنار جسم پیامبر باشیم اما در جایگاه پیامبر نیستیم، مثل همین دنیا که ابوسفیان هم کنار پیامبر بوده و حضرت علی علیهالسلام هم کنار پیامبر بوده است. یک کسی دنبال نان و آب از پیامبر است و یک کسی هم مثل حضرت علی دنبال علم است.
یا اعتراض بعضی از همسران پیامبر بخاطر اینکه حضرت علی کنار پیامبر بود و آن ها هم دوست داشتند کنار پیامبر باشند و از او لذت ببرند اما لذت حضرت علی کجا و لذت جسمی آن ها کجا.
پس چندتا رب نداریم بلکه چندتا شناخت داریم و عدد طرق به سوي خدا بعدد انسان ها بلكه به عدد مخلوقات است. و در اثبات اين مطلب نياز به حديث نداريم بلکه از خود آیات مطلب را ميفهميم و توضیح میدهیم.