چرا امام صادق كتابي ننوشت؟

چرا امام صادق كتابي ننوشت؟

چرا از امام صادق (ع) کتاب و نوشته‌ای به ما نرسیده است؟
به نام خدا آن مهربان که مهر گستر است.
در یکی از شبکه‌های مجازی به نقل از ابن جوزی خواندم که خلیفه عباسی در سال ۴۰۰ قمری فرزندان امام صادق(ع) و بنی هاشم را فراخواند و پس از محبت فراوان به آنها از آنان خواست تا درب خانه امام که از زمان شهادت ایشان بسته شده بود را باز کنند و وسایل امام را بیاورند تا خلیفه ببیند و به بنی هاشم تحویل دهد.
وسایل امام مقداری کتاب و یک تخت و یک آسیاب یا دستاس بود که خلیفه تخت را به فرزندان امام تحویل داد و بقیه را برداشت و گفت من خودم سزاوارترم.(متن آن نوشته را در آخر همین نوشته آورده‌ام)
ابتدا با خواندن این مطلب، به سادگی از کنار آن گذشتم ولی بعد با خود گفتم با استفاده از این قضیه شاید بتوان به سؤال جوانان پاسخ داد.
سئوالی که امروزه خیلی از جوانان می‌پرسند و در فضای مجازی هم بخش شده این است که چرا انمه شیعه کتاب ننوشته‌اند تا الآن مردم اینگونه سرگردان نباشند؟
جواب: حتما از زبان منبری‌ها و روضه خوان‌ها شنیده‌اید که امام صادق (ع) وقتی به شهادت رسید، خلیفه عباسی به والی مدینه نامه‌ای می‌نویسد و از وی می‌خواهد تا جانشین امام را پیدا کرده و نابود کند.
والی مدینه وقتی وصیتنامه امام را دید متوجه شد که امام پنج نفر را جانشین خود قرار داده است:
۱- خلیفه ۲- والی مدینه ۳- همسر امام صادق(ع). (حمیده) ۴- پسر بزرگ امام به نام عبد الله ۵- پسر کوچک امام به نام موسی (شیوۀ پیشوایان ص 414)
والی مدینه در جواب خلیفه نوشت که کشتن جانشین امام ممکن نیست چون یکی از جانشینان ایشان خلیفه است و دیگری والی که خودم هستم.
منبری‌ها معمولا این را نشانه زیرکی امام می‌دانند که حرف درستی هم هست چون خلیفه و والی که شایستگی امامت شیعه را نداشتند و زن هم مرسوم نبوده است امام باشد فقط دو پسر امام باقی می‌ماند.
وقتی امام همراه پسر بزرگتر پسر کوچکتر را نیز وصی قرار می دهد نکته‌ای در آن است و نشان دهنده این است که پسر بزرگ لیاقت لازم برای جانشینی را ندارد، پس فرزند کوچک جانشین امام است و با این وصیت، آن حضرت به خلیفه رو دست زده است.
ولی سئوال این است که آیا خلیفه رو دست خورده و مسئله تمام شده است؟
خیر. با شهادت آن حضرت و وصی شدن خلیفه، تازه مسائلی شروع می‌شود و آن این است که برای تصرف در اموال امام، خلیفه و والی هم باید نظر بدهند و مثل الآن نبوده است که بگویند نظر اکثریت را در نظر مى‌گیریم، بلکه خلیفه و والی هم که قرار بوده جانشین امام را بکشند و حالا رودست خورده‌اند برای خود صاحب نظر بودند و اجازه نمی‌دادند که هیچ کاری بدون نظارت و خواست آنان انجام شود. پس تصرف در اموال امام متوقف شد.
البته شاید آن موقع عده‌ای از این وصیت امام ناراحت شدند و حتی دشنام هم داده بودند، اما چنین وصیتی نشان دهنده مهم بودن حفظ جان امام بعدی است که آن حضرت با چنین وصیتی حاضر می‌شود از اموال و کتاب‌های خود بگذرد و خلیفه در ریز و درشت امور إعمال نظر کند، اما جان امام بعدی حفظ شود.
با وجود چنین شرایطی که مقداری از آن بیان شد آیا فکر می‌کنید خلیفه عباسی اجازه می‌داد که کتابی از امام صادق (ع) باقیمانده باشد و به امام بعدی برسد؟ (این نکته ای است قابل توجه ).
نکته بعدی این است که با توجه به این قضیه و این وصیت امام، مقداری از اموال ایشان را فرزندان و همسر آن حضرت برده‌اند، چون آخرین بار چند چیز جزئی باقیمانده که خلیفه آن را هم برای خود برداشته است.
البته تاریخ دانان باید صحت و سقم این خبر و تبعات آن را بررسی و تحلیل کنند؛ زیرا این مسئله از توان من خارج است چون تاریخ دان نیستم و ففط با توجه به این واقعه توانستم آن را این گونه تحلیل کنم.
امروزه به برکت اینترنت و فضای مجازی تا حدود زیادی جلو خفقان گرفته شده است هر چقدر هم حکومت‌ها فشار بیاورند و با سانسور و فیلتر کردن جلو درز اخبار را بگیرند باز هم اخبار به بیرون درز پیدا می‌کند و وقتی مطلبی در یکی از شبکه‌های مجازی بارگذاری شد آن مطلب به سرعت پخش می‌شود و هرچقدر هم آن را حذف کنند باز هم در جایی باقی می‌ماند.
قبلا برای انتشار یک مطلب باید از روی آن می نوشتند یا بعد از این که دستگاه پلی‌کپی یا تکثیر به بازار آمد از روی آن تکثیر می‌کردند ولی آن هم باز تعدادی محدود بود و علاوه بر سخت بودن تکثیر، از بین بردن آن راحت بود و باز هم تکثیر کردن کار سختی بود.
اما زمان امام صادق (ع) که حتی دستگاه تکثیر هم نبود و برای تکثیر یک مطلب باید چندین مرتبه از روی آن می نوشتند.
از طرف دیگر خفقان در زمان آن حضرت آنقدر زیاد بود که چندین مرتبه شبانه به دستور خلیفه به خانه امام یورش بردند و امام را در همان حالتی که بود و با همان لباسی که تنش بود دستگیر کردند و حتی اجازه تعویض لباس هم به آن حضرت داده نشد.با توجه به این اوضاع آیا فکر می‌کنید آن حضرت می‌توانسته است کتابی بنویسد؟ یا اگر نوشته است آیا توان حفظ آن را داشته است؟
شاید عده ای بگویند امام بیش از سه هزار شاگرد داشته است و حداقل یکی از آنها می‌توانسته است کتاب امام را نگهداری کند.
با مطالعه تاریخ و اسامی و القاب بعضی از شاگردان آن حضرت متوجه می‌شویم در بین شاگردان ایشان مثلا یکی روغن فروش بوده یا دیگری گوشت فروش و از این قبیل مشاغل.
و با دقت بیشتر معلوم می‌شود که این افراد به بهانه فروش روغن یا گوشت یا پارچه یا …، به خانه آن حضرت رفته و ضمن فروش کالای خود به سرعت سئوال خود را می‌پرسیده‌اند و از خانه ایشان خارج شده تا مشکلی برایشان پیش نیاید، چون معلوم نبوده است که مأموران خلیفه چه زمانی به خانه آن حضرت یورش می برند.
البته در بین شاگردان آن حضرت افراد شناخته شده‌ای مثل زراره نیز بوده‌اند ولی امام نمی‌توانسته کتاب خود را نزد آنان بگذارد چون مأموران خلیفه به سرعت متوجه این موضوع می‌شدند، حتی در مواردی حضرت از زراره بدگویی می‌کند و بعد مخفیانه خبر می‌دهد که بدگویی کردم تا از هجوم حکومت سالم بماند.
مطالب بالا فقط بیان‌ گوشه‌ای کوچک از خفقان حاکم در زمان امام صادق (ع) است که مانع از نوشتن کتاب توسط آن حضرت یا مانع از رسیدن آن به ما شده است.
جوان امروزی فکر می کند آن زمان، مثل امروز بوده است که با وجود خفقان بازهم نوشته‌ها به بیرون درز پیدا می‌کند و حکومت‌ها نمی‌توانند همه چیز را منع کنند، بنابراین این سئوال برایشان پیش می‌آید که چرا امام صادق (ع) کتابی ننوشته تا مردم سرگردان نمانند.

پی نوشت: ابو عبدالله زنجانی:
بازگشایی خانه [امام] جعفر بن محمد صادق [ع]
برای نخستین بار از زمان وفات وی در سال 400 هجری
ابن جوزی نوشته است:
در این سال، خبر رسید که حاکم مدینه، دستور بازگشایی خانه جعفر بن محمد الصادق [وفات 148]را داده است. قرآن و آلاتی در آنجا بود، و تا این وقت، از زمان وفات جعفر (ع) کسی متعرض این خانه نشده بود. در این سال حاکم مدینه دستور به باز کردن خانه داد، در حالی که بخشش های حسنی ها و حسینی ها با او بود و بر آنها افزوده بود [مبالغی که حکومت برای سادات علوی می فرستاد]. مقرر کرد آنان را حاضر سازند، و وقتی آمدند، بازگشایی خانه را با آنان در میان گذاشت، و گفت ببینند چه آثاری از جعفر در آنجاست، آنها را نزد وی بیاورند و (قول داد آنها را ) باز به جای خود برگرداند. وی وعده پول بیشتری را هم به آنان داد! آنان قبول کردند. (وقتی در خانه را گشودند) در آنجا مصحف، قدحی چوبین که دور آن آهن بود، سپر خیزران، حربه [کارد)، و تخت بود. همه را جمع کرده، همراه شماری از علویان، نزد حاکم آوردند. وقتی آمدند، هدایای آنان را داد. از میان اشیاء، تخت را برگرداند، اما باقی وسائل را نگاه داشت و گفت: من به آنها سزاوارترم! آنها در حالی که وی را سرزنش می کردند رفتند. (المنتظم: 15 / 71).
تلگرام (صفحۀ عمومی) : @ostadahmadabedini
تلگرام (صفحۀ قرآنی) : @bazandishi_tafsir
تلگرام (صفحۀ پرسش و پاسخ) : @porseshha_va_pasokhha
تلگرام(بازاندیشی در فقه):
@fegheostadahmadabedini
اینستاگرام : @ostad_ahmad_abedini

 

برچسب ها


0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.