هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
آیه ۱۲۶ سوره انعام، توضیح کلمه صراط
وَهَٰذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ
گفته شد کلمه صراط طبق کتاب واژههای دخیل در قرآن مجید از جفری آرتور به معنای street یا strad است به معنای اتوبان و لغت غیر عربی است.
نکته: اتوبان قم تهران یک مبدا دارد و یک مقصد که مبدا و مقصد و راننده و ماشین و مسیر ثابت است، تنها متغیر این است که شخص ساعت اول در قم است و ساعت دوم در تهران.
اما یک اتوبان داریم در قرآن که مبدا هم با شما حرکت میکند و متحرک و محرک و مبدا همه با هم میرسند به مقصد. در صراط های جسمی و دنیایی همه چیز ثابت است و در صراط دين همه چيز متحرك.
در صراط معنوی مبدا با متحرک و وسيله حركت و راه همه با هم حرکت میکنند و میرسند به مقصد مثلا خرمالویی که تازه از گل بیرون آمده که به اندازه یک نخود است، این خرمالو حرکت میکند از درون خودش به سمت خرمالوي رسیده و وقتی که به مقصد رسید، دیگر نمیشود مبدا را نشان داد اما در اتوبان ماشین و قم و تهران را میشود نشان داد، اما در خرمالو دیگر قبلی را نمیشود نشان داد.
مثال واضحتر انسان است که از نطفه شروع میشود و بعد از مدتي علقه میشود بعد از آن مضغه و بعد تبدیل میشود به طفل و به دنیا میآيد. همان نطفه و مبدا حرکت کردند و تبدیل شدند به علقه و محرک نیروی درونی نطفه تغییر کرده و بعد از آن علقه تبدیل میشود به مضغه و دیگر علقه را نمیشود دید که حرکت جوهری نام دارد و دوباره حرکت میکند تا بلاخره تبدیل به نوزاد میشود و این حرکت در مادیات است، همه اتوبان دارند، همین طفل که به دنیا آمد دوباره اتوبان دارد، اول میشود نوزاد، بعد همان نوزاد ميشود طفل، بعد همان طفل ميشود جوان بعد همان جوان ميشود ميانسال و… اين حركت در جوهر جسماني است.
موازي با همين اتوبان ميتوان و بلكه بايد اتوبان ديگري ايجاد كرد كه طفل اول بشود مهد كودكي بعد همو بشود دانشآموز ابتدائی بعد همو بشود دانشآموز راهنمایی بعد همو بشود دانشآموز دبیرستان بعد دانشجو و همینطور ادامه میدهد. كه اين حركت استكمالي در بعد علمي است.
راه معنوی هم صراط يا اتوبان دارد که نزد عرفا سلوك نام دارد و در آن سالک و مسلک و سلوک يكي ميشود. هدف سالک رسیدن به معنویت است. در آیه میفرماید: به صراط مستقیم هدايتم نما. يعني غیر از بعد جسمانی كه به طور طبيعي رشد ميكنم در بعد صفات روحي مثل علم يا حكمت يا بخشش متکامل شوم و روز به روز مراحل كمال را طی كنم. آنقدر متكامل تا فرد میرسد به جایی که خداوند به او وحی میکند دوباره جلو میرود تا شايستۀ مقام محمود ميشود.
به دست آوردن مقام معنوی زحمت دارد همینطور كه به دست آوردن مقام علمی زحمت دارد. و هذا صراط ربک مستقیما صراطی که پروردگار تو قرار داده مستقیم است که هر چه معنویت کسب کنی هنوز راه کمال برای تو باز است و اتوبانی است و میشود جلو رفت.
نکته بعدی: خداوند فرمود: (هذا صراط ربک)، نه «هذا صراط ربهم» يا «صراط ربکم».
دنباله آیه میفرماید: (لهم دارالسلام عند ربهم)، توجه شود كه دارالسلام نزد «ربهم» است نه نزد «ربک».
توضيح: گفته شد که راه های زیادی است که رونده و راه متحد هستند و با هم میرسند به مرحلۀ بالاتر، و مقصد «صراط ربک؛ راه پيامبر» پایان ناپذیر است، برای پیامبر اما «صراط ربي؛ راه پروردگارمن» و راه پروردگار شما نسبت به راه پروردگار حضرت محمد(ص) محدود و پایان پذیر است.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه هر متحرکی محرک میخواهد، قسمتي از محرک درون فرد است که كار ميكند و بواسطۀ كارش به ئرجهاي ميرسد. و قرآن ميگويد (و هو وليهم بما کانوا یعملون؛ به خاطر كارهايي كه ميكنند او وليّ آنان است. يعني صدقه دادن، كار نيكو كردن، قرآن خواندن و فهميدن تأثیر دارد و البته اراده خداوند هم باید باشد. محرک هاي همه را اجمالا میشود گفت خداوند، اما بسته به شناخت فرد از خدا محرکش فرق میکند. یعنی شناخت هر فرد نسبت به خداوند فرق میکند و ياري خدا به هر فرد بسته به معرفت فرد متفاوت ميشود، اینجا عرفا میگویند: «عدد الطرق الی الله بعدد انفاس البشر؛ به عدد انسانها راه به خدا وجود دارد» و برخي خيال كردهاند كه اين حديث است، در حالي كه از لحاظ سندی به معصوم نميرسد اما از لحاظ محتوايي قابل استناد به قرآن است. بلكه بالاتر از آن يعني الطرق الي الله بعدد ذرات العالم و مخلوقات العالم، صحيح است و کل طبیعت حرکت جوهری دارد و در موازات حرکت جوهری، حرکت معنوی هم ميتواند باشد.
داستان: گفتهاند دربي از کاخ شاهی در حال سیاه شدن بود، و علتش را نميدانستند تا علاجش كنند، پیرمردی گفت این از درون کرم خورده شده است و مشاهده کردند که درست است و بخاطر جبران کارش به پیرمرد غذای مانده دادند، روز بعد پادشاه سوار اسب شد و پیرمرد گفت اسب ميافتد توي آب و افتاد. دوباره غذای مانده به او دادند، روز آخر پیرمرد به پادشاه گفت: تو بچه پدرت نیستی و شاه پیگیری کرد و متوجه شد که درست است و بچه پادشاه قبلی نیست.
سپس پیرمرد را آورد و گفت چطور فهمیدی؟ گفت کرم خوردگی درب را از سلامت ظاهر آن فهمیدم و گفتم حتما علت آن در باطنش است. اسب را هم که دیدم پاهايش پشم زیاد دارد، فهمیدم که از شیر گاومیش خورده است و گاومیش به آب علاقه دارد. و تو را هم از غذای مانده ای که دادی فهمیدم بزرگ زاده نیستی.
خلاصه در عالم همه چيز همینطور است سال ها زحمت دارد تا سنگ تبدیل به عقیق شود.
(و هو ولیهم) یعنی رب هر کس ولیّ آن شخص است پس ربّ پيامبر وليّ اوست و ربّ من و شما وليّ من و شماست ببينيد به چه درجه ای رسیدهاید و رب شما کیست، خداوند ولیّ همه است اما ولیّ بودن« الله» نسبت به حضرت علی علیهالسلام با وليّ بودن «الله» براي ابوهریره زمین تا آسمان فرق دارد.
خلاصه وليّ بودن داراي عرض عريضي است و ربّ بودن او نيز همينطور. پس هر کس بیشتر معنوی شود از ولایت خدا بیشتر استفاده میکند
اشکال: بعضی میگویند ما کمال داریم و دیگر نیازی به نماز نداریم؟
جواب: در هر مرحلهای از كمال كه هستید، كمال بالاتري هست و عقل و شرع ميگويد باید به آن برسيد و خودتان را از فیض خداوند محروم نکنید.
(و هو ولیهم بما کانوا یعلمون)، عمل و زحمت تو در چگونگي و مقدار ولايت خدا بر تو دخالت دارد و هر فرد نیاز به ظرفیت ایجاد کردن دارد که با ترتیل قرآن و شب زنده داری ایجاد میشود.
(و یوم یحشرهم جمیعا)، یحشر محشور میکند همه مخلوقات را، ضمیر «هو» در یحشر به خداوند بر میگردد، و دقيقترش اين است كه چون در آیه قبل «ربهم» و «ولیهم» بود، ضمير به يكي از اين دو يعني پروردگارشان يا وليشان بر ميگردد و او محشورشان میکند.
یک قاعده ای در کتاب مجمع البحرین نوشته است، که اگر دوتا جمع در مقابل هم قرار گرفتند افراد هر یک، یک فرد مناسب از گروه دیگر را انتخاب میکند، مثلا خذوا اسلحتکم، یعنی هر کس اسلحه خودش را بردارد یا اغلسوا وجوهكم یعنی هرکس صورت خودش را بشوید. روي اين حساب و با توجه به برگشت ضمير در «يحشر» به «ربهم»، معناي (یوم یحشرهم» روزي كه هر کسي را خدا يعني رب خودش محشورش میكند، رب افراد با توجه به شناخت افراد، متفاوت است و هر کس را رب خودش محشور میکند.
«یحشر» التفات نداشت و ضمير «هو» در آن به رب بر می گردد. و در ادامۀ آيه نيز التفاتي نيست. اما بايد توجه داشت كه در اینجا تنها دو نفر یکی حفص و ديگری روح (یحشر) خوانده اند ولی بقیه «نحشر» خوانده اند که اگر نحشر شد در وسط آيه (قال النار) دو باره التفات از متكلم به غايب میشود؛ زيرا باید قلنا گفته میشد و اینکه گفته قال التفات از متكلم به غایب شده است.
در آيه 127 (بما كانوا يعملون) را داشتيم و در آیه مورد بحث يعني ۱۲۹( بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ) را داشتیم و در آیه ۱۳۲ (وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ)باز کلمه «یعملون» آمده است.
کلمه کسب بیشتر برای کار بد و کلمه عمل بیشتر برای کار خوب بکار رفتهاند. البته هميشگي نیست مثلا عمل در آیه ۱۰۸ سوره انعام (فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) در مورد کار بد بکار رفته است و کلمه کسب در آیه ۲۸۶ سوره بقره (لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ) در مورد کار خیر بکار رفته است.
در کتابهايي همانند معجم فروق اللغويه از تفاوت اين دو بحثي نشده است. گویا نزدیک به هم نیستند كه اشتباه شوند، بلکه كاملا جدا هستند ولي به نظر ميرسد اين دو عين هم هستند.
ابتدا توضیح کلمه عمل: کتاب التحقیق فی کلمات قرآن الکریم اول از مصباح المنیر نقل کرده است که عمل ساختن است و الفاعل عامل، يعني فاعل و عامل يكي است. از مقاییس اللغة نقل كرده: هر چیزی که انجام میشود عمل نام دارد، با قصد یا بدون قصد.
صحاح اللغة بمعنای کار آورده است.
الفروق الغویه فرق گذاشته بین فعل و عمل، عمل ایجاد اثر در چيز خاصي است و فعل چيزي ايجاد آن چيز است.
مفردات راغب: عمل چیزی است که هر حيوانی با قصد انجام میدهد. پس اخص از فعل است چون فعل گاهی نسبت داده میشود به حيواناتي که قصد ندارند پس فعل عام است و عمل خاص.
مرحوم مصطفوی: وقتی گفته میشود عمل یعنی آنچه در خارج بروز و ظهور دارد و شأن به چیزهایی که انسان افاضه میکند به خاطر حالات درونی، از جهت انتساب به فاعل و صدور میگویند شأن اما اگر ملاحظه شود چه چیزی صادر شد عمل نام دارد، عمل ملاحظه فعلی که در خارج واقع میشود از آن جهت که چیزی هست ولی فعل صدور عمل از روی قصد و اختیار صادر میشود.
در قرآن بیشتر عمل همراه با صالح آمده است و در بعضی موارد برای سیئه هم بکار رفته است.
به ذهن می آید که فرق خاصی بین عمل و فعل نیست، لغوی ها یک مبنا درست کردهاند که اصل در کلمات عربی مترادف نداشتن است و این یک ویژگی زبان عرب است و تلاش ميكنند بين واژهها تفاوتي بگذارند.
لذا کلمه کسب را میگویند که کسب فعلي است كه همراه با طلب باشد، مصباح المنیر دارد کسبتُ مالا، یعنی سود بردم و کَسَبَ لاهله یعنی دنبال درآمد برای زندگي اهلش بود و کَسَبَ الاثم، یعنی گناه را تحمل کرد.
مقاییس اللغة: کسب اصل صحیحی است که دلالت بر طلب میکند.
التهذیب: الکسبُ طلبُ الرزق؛ کسب روزي طلب كردن است و رجل کسوب یعنی مرد کاسب.
التحقیق: اصل واحد در ماده به دست آوردن چیزی مادی یا معنوی است، به دست آوردن غیر از به دست آمدن است و به دست آوردن یعنی به دست آمدن را ايجاد كردن، در کسب به دست آوردن چيزي برای خود، معتبر است، به دست آوردن و تحت اختیار گرفتن و مصادیق کسب، طلب رزق و سود و طلب معیشت است.
تفاوت کسب و اكتساب اين است كه كسب مطلق به دست آوردن چيزي براي خود است و اكتساب به اختيار و قصد مخصوص نيز نياز دارد.
کسب اعم از آن است که به نفع باشد یا ضرر؛ اگرچه كاسب قصد نفع براي خود را نموده است.
اکتساب عمل با قصد مخصوص که خارج از معمول متعارف است.
نتيجه: انسان میفهمد که فعل، عمل، كسب و اكتساب، نزديك به هم هستند. فعل اصلا نياز به قصد ندارد. عمل نياز به كمترين قصد دارد. کسب همان عملي است که انسان به آن اشتیاق دارد. اكتساب همان كسب است كه در آن شوق زیادی وجود دارد.
براي ثواب دادن عمل كافي است؛ زيرا در عمل تنها انتساب آن به فاعل كافي است. اما براي عذاب كردن بايد کسب يا اكتساب باشد يعني فاعل آن كار را حتما از روي عمد انجام داده است.
نکته: بعضی وقت ها امکان دارد کلمهای در غیر معنای خودش با قرینه استفاده شود مثلا صراط الجحیم، کسب و فعل و عمل هم همینطور است و کسب برای کار خوب بکار رفته باشد و عمل هم برای کار بد.
در آیه شریفه درباره کار خوب یعملون بکار رفت و درباره کار بد یکسبون، کار خوب یه مقدار کمی منتسب باشد به شما پاداش میدهند مثلا میخ اسب را بكوبي و بعد از رفع نيازت آن را باقي بگذاری تا شايد بقیه هم استفاده کنند حالا ممکن است که یک نفری پايش به آن گير گند و بخورد زمین. اما چون شما قصد نکردی خوردن زمین دیگران را پس گناهی ندارید، اما پاداش به شما میدهند هر چند که قصد جدی برای ثوابش نداشته باشید ولی اگر جایی میخ را زدی که پای دیگران عمدا گیر کند اکتساب است.
پس خداوند بخاطر رحمتی که به بندگان دارد به شما پاداش میدهد با کوچکترین کار خیری اما برای کار بد قصد مستمرحسابی میخواهد و اگر بدون نقشه انجام شود عمل است اما با قصد و نقشه و برنامه ریزی اکتساب است.
در آیه شریفه ۱۲۹ سوره انعام میفرماید(وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) یکسبون بخاطر این بکار رفته است چون ظالمان کارهایی مستمر انجام میدادند و قصد هم دارند. در روایت داریم ملکی سمت راست ما هست و همینکه قصد خیر کردید ولو انجام ندادید مینویسد اما ملک سمت چپ تا قصد شر کردید و تا عمل نکردید و تا هفت ساعت اگر توبه نکردید مینویسد.
نتیجه: در عمل كه براي ثواب دادن است تنها انتساب میخواهد اما براي عذاب بايد اکتساب يعني عمل همراه با قصد حتمی موجود باشد، پس نشان میدهد ظالمین پیوسته علیه یکدیگر نقشه میکشند.