هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
آیه ۱۳۰ سوره انعام
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا شَهِدْنَا عَلَىٰ أَنْفُسِنَا ۖ وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ
گفته شد که جن در این آیه نوعی مقابل انس نیست بلکه همان انسان های ناپیدا مراد است به قرینه «الم یاتکم رسل منکم؛ آيا رسولاني از جنس خودتان نيامد» كه اقتضا دارد هم از انسانها و هم از جنيان پيامبراني وجود داشته باشند، در حالي كه تمامي رسولانی که اسمشان در قرآن آمده است همه از جنس انسانها هستند و از جنس جنيان در ميانشان نيست.
دليل دوم: خداوند میفرماید: وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً ﴿الأنعام، 9﴾
و اگر پيامبر را فرشتهای قرار داده بوديم، حتماً وی را بصورت مردی درآورده بودیم.
اين آيه نشان ميدهد كه اگر فرشته كه نوعي غير نوع انسان است رسول خدا بشود براي مردم اتمام حجت نميشود؛ زيرا هر انساني ميتواند به خدا بگويد اين فرشته اگر خوب است و كار بد نميكند براي اين است كه از نوع ديگر است. بنابراين برای اینکه جحت بر همه تمام شود، خدا بر فرض كه فرشتهاي را پيامبر قرار دهد قطعا او را انسان قرار ميدهد. به همين دليل خدا فرمود: اگر بر فرض محال ميخواستيم براي انسانها از ميان فرشتگان رسولي بفرستیم حتما او را به شکل مردي میفرستاديم.
حالا اشکالی که میشود اين است كه اگر خداوند رسولی از جنس انسان يا از جنس فرشته به شکل مردي بفرستد، حجت بر جنيان تمام نميشود و میگویند ما نمیتوانیم از او پیروی کنیم، چون او از جنس ما نیست و ما چون جسم لطيفي داريم، سرعت زیادی داریم و مثلا توان تقلب داریم در حالي كه انسان چنين تواني ندارد. پس حجت بر جنيان تمام نيست.
شايد گفته شود همانطور كه رسول مرد براي زنان هم رسول است و رسول عرب براي اهل ساير زبانها رسول است، پس رسول انسي ميتواند براي جنيان هم رسول باشد.
در جواب ميتوان گفت كه زن و مرد يا فارس و عرب صنفهايي از نوع انسانند، در حالي كه جن و انس دو نوع هستند و ذاتياتشان متفاوت است. پس رسول از يك نوع نميتواند رسول براي نوع ديگر باشد.
اما اگر جن را انسانهاي ناپيدا دانستيم با افراد ظاهر، در انسان بودن فرق ندارند و جن صنف دیگر از انسان ميشود، نه نوعي مقابل انسان.
البته روشن است كه در همه جای قرآن این حرف را نمیزنیم مثلا در آیه ۱۷ سوره نمل (وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ) جن نوع مقابل انسان مراد است.
ادامه آیه: (أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ؛ آیا نیامد رسولانی از جنس شما که) (يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا؛ آنان آیات مرا بر شما پيوسته بيان كنند و شما را پيوسته نسبت به ملاقات امروز هشدار دهند؟
(توضيح:
1. در ترجمه منظور از «جنس» جنس نحوی است نه جنس منطقی.
2. استفهام، تقريری است يعني حتما آنان پاسخ مثبت ميدهند و ميگویند: بله، آمد. و نمیتوانند انکار کنند، چون خود صحنه در قیامت وجود دارد، نه اينكه تنها فيلمش يا خبرش موجود باشد.
3. فعل (يَقُصُّونَ) و «يُنْذِرُونَ) مضارع هستند و بر استمرار دلالت ميكنند. يعني روز قيامت خدا از تمامي انسانهاي در صحنه و پشت صحنه ميپرسد آيا پيامبراني از جنس و تيپ خوتان نيامدند و پيوسته براي شما آيات مرا بيان نكردند و پيوسته نسبت به چنين روزي كه در پيشگاه من حاضر شدهايد، هشدار ندادند؟
(قَالُوا شَهِدْنَا عَلَىٰ أَنْفُسِنَا؛ جن و انس يا تمامي انسانهاي در صحنه و پشت صحنه خواهند گفت: بله رسولان آمدند و ما حرف آنان راشنيديم و حق بودن آن را با تمام وجود يافتيم و به همين دليل امروز هر كسي خودش بر عليه خودش شهادت ميدهد.
توضيح:
1. ضمير جمع غايب در (قالوا) به جن و انس بر ميگردد كه نگارنده با توضيحاتي منظور از آن دو را انسانهاي در صحنه و انسانهاي پشت صحنه دانست.
2. فعل(الم يكن) در عبارت قبل و (قالوا) و (شهدنا) در اين عبارت و (غرتهم) و (شهدوا) در عبارتهاي بعدي ماضي هستند ولي همه مضارع معنا ميشوند يا به اعتبار اينكه عربها بر كاري كه در آينده حتما واقع ميشود فعل ماضي به كار ميبرند يا به اعتبار اينكه خداوند، سخن پاسخ دهندۀ در آن زمان را بيان ميكند و او در آن حالت حتما فعل ماضي به كار ميبرد.
3. كلمه (شهدنا) در اينجا كلمۀ جامعي است كه دلالت ميكند كه بله پاسخ پرسش مثبت است و رسولان الهي آمدند و پيوسته آياتت را بر ما خواندند و پيوسته نسبت به روز قيامت هشدار دادند و آنقدر زحمت كشيدند تا چشم حقيقت بين ما را گشودند به گونهاي كه ما حق را ديديم و يافتيم و شهادت ميدهيم كه ما خودمان حقناپذير بوديم و محكوم هستيم.
پرسش: آيا یقصون عربی است یا عبری؟
پاسخ: با اينكه قصاص در تورات آمده است ولي در کتاب واژههای دخیل در قرآن این کلمه جزء کلمات دخیل در قرآن نیامده است. ولي مصطفوي در «التحقيق في كلمات القرآن الكريم» ج9 ص 304 از قاموس عبري غير عربي بودن قص را نقل كرده و خودش نيز تفصيل داده و آنچه كه به معناي داستان، روايت و.. است را عربي و آنچه به معناي قطع و بريدن است از عبري دانسته است.
معمولا کتب لغوی قصه و قَصَّ و قصاص را به یک معنا می آورند و به معنای اتبع اثره یعنی پایش را جای پا او گذاشت و قصاص هم همینطور است که اولیا مقتول رد قاتل را میگیرند تا پيدايش كنند و قصاصش کنند.
گروه دیگری گفتهاند: قص به معنای بریدن است و به قیچی و ناخنگیر مقاص میگویند.
در کتاب التحقیق از مصباح المنیر نقل کرده: قصصتُه قصا مِن باب قَتَلَ یقتُلُ یعنی قطعتُه و قَصَّیتُه مبالغهً و الاصل قصّصتُه و قیل قصّیتُ الظفر و نحوه و هو القلم و قصصت الخبر قصاً حدثتُ به علی وجهه و الاسمُ القَصَصُ و قصصتُ الاثرَ تَتَبِعُهُ (یعنی دنبال او میروی) و قاصصتُه مقاصهً و قصاصاً، که دنبال میکنی آن را تا ببینی کی مالش بدست تو بیاید و برداری به تقاص آن،
ثم غَلب استعمال القصاص فی قتل القاتل و جرح الجارح و قطع القاطع، کم کم به اتباع اثر قاتل و به سرش آوردن آنچه که به سر مقتول آورده بود گفته شد قصاص و القصهُ الشأن و الامر و الجمع قصص است و القُصة الطرّة تُقَصُّ حذاءَ الجبهه.
از مصباح المنير به دست ميآيد كه قصاص و قصه هم ريشه هستند.
مقاییس اللغة میفرماید قصَّ اصل صحیح یدل علی تتبع الشیء من ذلک قولهم اقتصصتُ الاثر و من ذلک القصاص و کانه اقتص اثرَه و من الباب القصه و القصص کل ذلک یتتبع فیُذکر و اما الصدر و هو القص (چون هر دنده ای دنبال دیگری است)و من الباب قصصتُ الشعر و ذلک انه اذا قصصته فقد سویت بین کل شعره و اخری (اصلاح مو که با دیگر موها متساوی شود)
لسان العرب قَصَّ الشَعر و الصوف و الظفر گفته و المِقَص ما قطعتَ و قصصتَ (به آنچه که با آن بچیدی و قطع کني.
لیث گفته است القص فعل القاص اذا قص القصص و القصه معروفه و یقال قصصت الشی اذا تتبعته شیءً فشیءً والقصه الخبر و هو القصص و قصَّ علیه خبرَه یقصه.
و از کتاب قاموس عبري نقل کرده است که قص به معناي قطع و چيدن است.
پس یقصون یعنی آیات من را پیوسته برای شما می گویند.
نكته: جامعه را اصلاح کردن کار مستمر است و یکبار سخنرانی اثر ندارد و پیوسته باید کار اخلاقی انجام دهیم و وظیفه روحانیت پیوسته ترویج اخلاق بین مردم بوده است و باید برگردیم به کار خودمان که اخلاق و عقاید مردم را یاد بدهیم و باید تکرار کنیم و شبهات مردم را جواب بدهیم همان کاری که رسولان خدا انجام میدادند، رسولان پیوسته آیات خداوند را برای مردم میگفتند و ما هم باید آیات را برای مردم بگوئيم و رسالت طلبه گفتن آیات الهی است و پیوسته رسولان هشدار میدادند از ملاقات روز قیامت و ما هم باید دنبال صحبت انذار بدهیم
(وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا) و انذار کار دیگر انبیاء است.
نکته: آیت الله جوادی آملی میفرماید که پیامبران منذر و بشیر هستند و وصف منذر به تنهايي براي پيامبر آمده است. «انما انت نذير» رسالت او را محصور در انذار ميكند. اما آيهاي نيست كه وظيفۀ پیامبری را فقط تبشیر بداند. (ر.ك تسنيم/27 ص 194)
ایشان در ادامه نوشته: حصر ياد شده براي آن است كهبسياري از مردم با انذار و ترس از جهنم به سوي فضيلتها ميروند. (همان ص 195) مثلا نماز شب پاداشش بهشت است و مردم کمتر میخوانند ولی نماز صبح که كيفر ترکش، عذاب است، بیشتر میخوانند چون میترسند.
به نظر بنده کار اصلی انبیاء بشارت است و انذار. و منحصر ساختن وظيفه آنان در انذار، از روي ناچاری است و اگر اين ناچاري نبود انبیاء بشارت را ترجيح میدادند نه انذار را. و اینکه انبیاء منذر بودند بخاطر خشونت جامعه بود. چون بسیار خشن بودند باید انذار میشدند تا از خشونت دست بردارند و چارهای جز انذار آنها نبود ولی برای نسل امروز نباید تنها انذار دهیم. مثلا نبايد برای بچه دبیرستانی از جهنم و عذاب خداوند بگوئيم تا از خداوند بترسند. پس منذر بودن پيامبر برای جامعه جاهلیت و خشن بود نه جامعه امروز که کمتر اعمال خشن دوران جاهلیت در آن وجود دارد.