هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲
آیه ۱۳۱ سوره انعام
ذَٰلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَىٰ بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ
خلاصۀ آيۀ قبل: بحث قبلی این بود که روز قيامت خدا از هر موجود عاقلی ميپرسد كه آیا به سوی شما رسولانی نيامد؟ گفتند: بله. [آمدند و گفتند و ما ياد گرفتيم و حقيقت را یافتیم و مخالفت کردیم] و عليه خودشان شهادت میدهند. و خداوند فرمود: حیات دنیا آنها را فریب داد. و باز فرمود: خودشان بر علیه خودشان شهادت دادند كه كافر يا حق پوش بودند.
مفسران معمولا آن آيه را مربوط به مشركان دانستند و ما آن را ربط به ظالمان مکار دادیم خصوصا ظالمان اقتصادی که با چاپ پول بدون پشتوانه و بازی دلار و ریال مكر ميزنند و پول مردم را بالا ميكشند و باعث سخت شدن شرایط اقتصادي مردم میشوند.
قرآن میفرماید: بر علیه خودشان شهادت دادند كه پيوسته حق را پوشاندند يا به عبارت بهتر اصلا شغلشان پوشاندن حق و حقيقت بود که مثال چاپ بيرويۀ پول را زدیم که به مرور زمان در زندگی افراد تأثیر خودش را نشان میدهد یا مثال دیگری زدیم که طرف یک بشکه شیر دارد و شخصی به او ميگويد: آن را به من بده. برايت امانت داري ميكنم و مزد هم نميخواهم و حتي روزانه يك ليوان شير هم به تو ميدهم. و صاحب شير، شيرش را به امانت نزد او ميگذارد و او مخفيانه روزي چند ليوان آب به شيرها اضافه ميكند و روزي يك ليوان از آن را به صاحب شير ميدهد و بقيه را خودش ميخورد و پس از مدتي، بشكۀ شير دیگر شیر نیست بلکه آب سفيد است. اين مكري است كه ظالمان با مخفي كاري انجام ميدهند و خدا خبر ميدهد كه در قيامت اين افراد به اين جرم خود شهادت ميدهند. كافر اسم فاعل است و دلالت بر ثبات ميكند و نشان ميدهد كه اين كار روش مستمر آنان بوده است.
ذَٰلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَىٰ بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ
ذلک اشاره به همین امور دارد که بدانید اگر خداوند ملتی را هلاک كرده وقتی هلاک كرده که ظالم بودهاند و توجه داشتهاند که ظالم هستند و ظالم بودن خود را با انواع طرفندها پيوسته پوشاندهاند.
ترجمۀ تفصيلي آیه:
اي محمد(ص) آن اموري كه در بارۀ اعترافات مجرمان در قيامت برايت بيان شد براي اين است كه بداني اینچنین نیست که پروردگارت در گذشتۀ تاريخ روشش هلاك مردم ظالمي باشد كه از ظلم خود غافل بودهاند.
توضيح ترجمه:
«ذلک» اسم اشاره بمعنای آنچه در آيۀ قبل بیان شد، «اَن لم یکن» أنْ مخففه از مثقله است و اصلش «أنَّ» بوده است. اسم آن كه«هُ» بوده حذف شده است. پس اصلش «اَنَّه» بوده است. يعني تحقيقاً چنين است. «لم یکن» خبر آن است.
به نظر ميرسد كه «لميكن ربك» معنايش با «ما كان ربك» بسيار نزديك به هم باشد و اولي استمرار روش را ميرساند و دومي شأنيت را. پس ترجمۀ اولي اين است كه «روش مستمر خدا چنين نبوده است» و ترجمۀ دومي اين است كه «در شأن خدا نيست».
ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ
در شأن خدا نیست که فرزندی را بگيرد.
به هر حال ترجمۀ عبارت اين است كه « روش پروردگار تو اینچنین نبوده است که ..»
مهلك اسم فاعل از باب افعال است و در باب افعال اسم فاعل و صفت مشبهه داراي يك صيغه است. بنابراين ثبات و استمرا را ميرساند. يعني اين چنين نيست كه پروردگارت كارش هلاك كردن باشد.
(اَن لم یکن ربک) گفته شده است نه «ان لم یکن الله» و «ربک» خطاب به پیامبر است یعنی ای پیامبر که اینقدر مهربان و خوش اخلاق و انساندوست هستی، فکر نکن که اقوام قبل را كه خداوند نابود کرده است همینطور بدون دلیل بوده است، خیر اینجور نبوده است، پروردگار تو كه همۀ اين خوبيها را به تو داده است به دنبال اصلاح همه بوده است، ولی آنها با اختيار خودشان راهی را رفتهاند و به ديگران ظلم كردهاند و توجه هم داشتند كه ظلم ميكنند و خداوند عذابشان كرد. و اگر توجه نداشتند خدا عذابشان نميكرد. او کاری به جاهلان و غافلان نداشته است.
(مهلک القری هلاك كنندۀ قريهها)
سؤال: آیا باید کلمه اهل در تقدیر بگیریم و بگوييم « هلاك كنندۀ اهل قريهها» مثل (وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ)که ميگوييم از اهل قريه بپرس؟
جواب: خیر در «واسال القریه» حتما باید «اهل» را در تقدیر بگیریم چون «قریه» شعور ندارد تا از او سؤال شود. اما در هلاک شدن قریه نياز به شعور قريه نيست.
هلاك قريه به سه صورت است: الف هلاك مردم؛
ب: هلاك ساختمانها؛
ج: هلاك ساختمانها و مردن مردم.
يعني میشود جایی مردم آن بمیرند اما ساختمان های آنجا از بین نرود، مثلا مردم آنجا بیرون باشند و زلزله بیايد و خانه ها بدون مردم از بین بروند و میشود که وبا بيايد و مردم بميرند و ساختمانها باشد و ميشود با ويراني ساختمانها مردم بمیرند. و به هر سه میشود گفت: قريه هلاك شده است.
تازه اگر اهل در تقدير گرفتيم و گفتیم «مهلک اهل القری و اهلها غافلون عبارت با داشتن دو«اهل» جالب نمیشود.
نکته بعد در مورد کلمه قُری است.
بعضی ها گفتند به مكان دینداران و با فرهنگان مدينه، و به محلي كه در آن دين و فرهنگ نباشد قریه میگویند، ولی ما قبلا به این نتیجه رسیدیم که قریه جایی است که در آن بيقانون حاكم است و امور حساب و كتاب خاصی ندارد و اگر جایی تحت قانون بود و امورش منظم بود میشود مدینه.
پس در آيه نمیشود «قری» را بردارید و بجای آن «مُدُن» بگذارید چون مدن مقتضی هلاکت ندارد چون فضای حاکم بر مدینه عادلانه است و هلاکت مال قریه هاست که در آن قانون حكمفرما نيست و در آن ظلم محقق ميشود. قريه جايي است كه به اصلاح خر بايد کار کند و یابو بخورد.
نكته: علت تامه جایی گفته میشود که مقتضی و شرط باشد و مانع نباشد. مثلا وقتی که میخواهی پنبهاي را آتش بزنی باید مقتضی موجود باشد یعنی آتش و پنبه باشد، شرط هم باشد که آتش کنار پنبه باشد و مانعی هم نباشد مثلا پنبه خیس نباشد.
نكتۀ مهم اين است كه این امور باید به ترتیب باشد و به ترتيب هم ذكر شود و اعتبارش نيز به ترتيب است. اول آتش و پنبه را بايد تهيه كرد، بعد از آن کنار هم بودن را بايد ايجاد و لحاظ كرد و در آخر بايد از خیس نبودن پنبه مطمئن شد. و اگر ترتیب رعایت نشود اشتباه هست كه با لطيفهاي آن را واضح ميكنم.
لطيفه: شخصی به دادگاه شكايت كرد که سگ همسايه مرا گاز گرفته است. متهم به قاضي گفت: اولا من سگم را بستهام. ثانيا من سگم را تربيت كردهام كه گاز نگيرد. ثالثا من اصلا سگ ندارم!! ميبينيد كه چقدر خنده دار است. اگر شخص بگوید که سگ من بسته است يا تربیت شده است و بعد بگوید اصلا من سگ ندارم که بخواهد گاز بگيرد درست نیست چون ترتیب این است که اول بگوید سگ ندارم و ديگر نوبت به امور ديگر نميرسد.
این را مثال زدم تا بگويم اگر قریه نبود و مدينه بود نه هلاكتي بود و نه زمينۀ اعتراضي. چون در مدينه نظم هست و ظلم نيست.
سؤال: بعضی وقتها میپرسند چرا گرفتاریها بيشترش در خاورمیانه است؟
جواب: شايد چون خاورميانه از لحاظ فرهنگي قریه است و همه از استثناها استفاده ميكنند نه از قانونها. يا کسی زیاد کار میکند ولی كار او ارزش كمي برايش در نظر گرفته ميشود و مثلا سبزيكار چون محصولش قابل ذخيره نيست به قيمت بسيار کم خریده میشود و كسي كه توليد نميكند و دلال است بيشترين سود را ميبرد. تازه كسي كه تغغيير ارزش پول در اختيار اوست هيچ كاري نميكند و با تغيير ارزش پول از مال مردم ارتزاق ميكند. بله اگر مدینه بود، قانون داشت و به مقدار زحمت کشاورز به او پول داده ميشد و توليد رشد مييافت و افراد به جاي چاپيدن يكديگر و حيله براي دزديدن مال يكديگر به كار و تلاش مشغول ميشدند.
کانادا که بودم یک روز رفتیم به سمت آبشار نیاگارا و بین راه از كنار خانه های روستایی زیبا عبور کردیم و به شخصی که همراهم بود گفتم که شما نمیتوانی از این خانه ها تهیه کنید و دیگر در آپارتمان ساکن نباشید؟ گفت: خیر روستایی های اینجا بسیار پول دار هستند و قيمت این خانه ها خیلی گران است.
بله، به خلاف ايران كه روستاها ارزنترين خانهها را دارد و روستائيان زحمتكشترين و فقيرترين گروههاي جامعه هستند.
به هر حال «قریه» مقتضی هلاکت را دارد چون نظم ندارد و ظلم در آن زياد است. خوب آيا با وجود مقتضی هلاکت آنان هلاك ميشوند؟ خیر. شرط آن ظلم است. مثل اينكه آتش باشد و نزدیک پنبه هم باشد. حالا وقتي ظلم كردند آيا خدا آنان را هلاک میکند؟ خیر. بايد مانعي نباشد. يعني آن ظالمان از ظلم خود غافل نباشند؛ زيرا غفلت آنان مانع عذاب شدن آنان بوده است.
خلاصه: آيۀ مورد بحث با کلمه «قریه» اشاره به مقتضی دارد، با کلمه «ظلم» به شرط اشاره دارد و با «و هم غافلون» اشاره به عدم مانع دارد.
پرسش: آیا منظور از «ظلم» در آيه ظلم از طرف خداست؟ يعني خدا ظالمانه هلاك نميكند؟
پاسخ: به نظر بنده، خیر. منظور ظلم انسان هاست. يعني خدا انسانهاي ظالم را تا از ظالم بودن خود غافلند عذاب نميكند.
اما بعضی مثل صاحب تسنيم «بظلم» را به خداوند نسبت میدهند، یعنی خداوند ظالمانه هلاک نمیکند.پس بدانکه هلاكت حقشان بوده است.
غفلت از سهو و نسيان عامتر است. نتيجه اينكه تا اهل قريههاي ظالم نسبت به ظلم خود سهو يا نسيان داشتهاند خدا آنان را عذاب نكرده است.
آیت الله جوادی نوشته: سنت الهی در تعذیب، پس از رسیدن حجت حق به خد نصاب و اتمام آن است، از اين رو هيچگاه خدا غافلان را عذاب نميكند كه حجت حق به ايشان نرسيده است و آنها را به عذاب و هلاکت نميافكند.
احتمال صحيح در معناي (بظلمٍ) اين است كه خدا هرگز فردي را ظالمانه عقاب نميكند. (تسنيم/27 ص206).
اما بنظر بنده ظلم به اهل قریه میخورد كه بحثش مفصلا گذشت.