سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی سخنرانی احمد عابدینی در ظهر عاشورای سال 1440 هجری قمری در جمع فرهیختگان اصفهان وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(برای باز شدن این لینک ممکن است قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این سخنرانی
سخنرانی محرم در جمع فرهیختگان اصفهان در ظهر عاشورای 1440 قمری
موضوع سخنرانی: امام حسین(ع) پیشگام در مذاکره – نقش مذاکره در نهضت امام حسین(ع)
امروز روز عاشوراست و از شهادت امام حسین(ع) ناراحتم ولی از طرفی خوشحالم که در جمع فرهیختگان اصفهان قرار دارم.
بحث امروز پیرامون نقش مذاکره در نهضت امام حسین(ع) است و من این بحث را انتخاب کردم چون برخی میگویند ما مثل امام حسین(ع) مذاکره نمیکنیم. ولی من میخواهم بگویم امام اهل مذاکره بوده است.
البته من سیاسی نیستم و نمیخواهم بگویم با آمریکا مذاکره بکنید یا نه. چیزی که مربوط به من است این است که دین چه میگوید. پس نباید دین را یدک کشید و برای امور سیاسی از آن استفاده کرد.
امام حسین(ع) برای اینکه خون کسی ریخته نشود و حرمت کعبه از بین نرود از مکه خارج میشود ولی عبدالله بن زبیر به کعبه پناهنده میشود تا اگر اتفاقی هم رخ داد به نفع او تمام شود.
اینها تفاوتهایی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
و اما بحث را اینگونه شروع کنیم که حضرت علی(ع) از همان اول با پیامبر(ص) بوده ولی معاویه در اواخر عمر پیامبر(ص) آن هم شاید به اجبار ایمان آورد و در زمان حضرت علی(ع) نیز جنگهایی بر علیه حضرت علی(ع) بپا کرد. پس از آن در زمان امام حسن(ع)، ایشان با معاویه عهد و پیمانی میبندد ولی معاویه به مفاد عهدنامه عمل نمیکند. از جمله مواردی که به پیمان عمل نشد این بود که معاویه، یزید را به جانشینی خود تعیین کرد.
وقتی یزید به حکومت رسید قصد کرد کسانی را که شایستگی حکومت دارند با خود همراه کند و از آنها بیعت بگیرد.
به همین خاطر فرماندار مدینه امام حسین(ع) را به فرمانداری دعوت کرد تا از او به نفع یزید بیعت بگیرد. وقتی امام و عبدالله بن زیبر در مسجد بودند مأموران آمدند و آنها را به فرمانداری دعوت کردند. عبدالله بن زبیر نرفت ولی امام رفت.
این خودش اولین قرینه برای مذاکره است که با وجود این همه تخلف، باز امام به فرمانداری رفت.
وقتی امام به فرمانداری رفت و ولید و مروان را در آنجا دید آنها را به اتحاد تشویق کرد و وقتی خبر درگذشت معاویه را شنید گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»
این مسائل نیز دلالت بر این دارد که امام واقعا اهل مذاکره بوده است.
و اما وقتی از او درخواست بیعت کردند بجای اینکه دعوا به راه بیندازد با آنها بحث کرد که برای چه میخواهید بیعت بگیرید؟ بگذارید فردا که مردم جمع شدند با همفکری مردم به نتیجهای خواهیم رسید.
این هم قرینۀ دیگر بر اینکه امام اهل مذاکره است.
بعد از این واقعه تا اواخر ذی الحجه که با لشگر حرّ مواجه شد هیچ درخواست مذاکرهای از طرف حکومت نیامد. پس طرف مقابل راه را بسته بود و الا امام در این مدت با مردم و گروههای مختلف ملاقات میکرد. پس در این مدت از طرف حکومت هیچ چراغ سبزی نشان داده نشد و بلکه در ایام قبل از حج امام حسّ کرد که قصد ترور او را دارند. به همین خاطر امام در آن روزها که همه برای رفتن به عرفات آماده میشدند از مکه بیرون رفت.
در واقع امام در طول این مدت که در مکه بود فهمید که مردم تفاوتی بین معاویه و یزید قائل نیستند و برایشان فرقی ندارد که چه کسی حاکم اسلامی باشد و انگار نه انگار که معاویه بسیاری از قراردادها را زیر پا گذاشته است.
وقتی امام و یارانش از مدینه خارج شدند در طول مسیر با لشگر حرّ مواجه میشوند. در این هنگام امام دستور میدهد که به لشگر حرّ آب بدهند و حتی به اسبان آنها آب میدهند.
به تعبیر من امام کادوی ارزشمند و بزرگی به لشگر حرّ میدهد تا بتوانند با آنها مذاکره کنند.
پس این هم قرینۀ دیگری بر اینکه امام اهل مذاکره بوده است.
و اما وقتی زمان نماز رسید لشگر حرّ حاضر شدند پشت سر امام نماز بخوانند و این اولین اثر مهربانی امام بود. امام در سخنرانی بعد از نماز باز باب مذاکره را باز کرد و گفت مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و اگر الآن پشیمان شدند از همین مسیر برمیگردم.
امام دوباره قبل از نماز عصر نیز همین صحبتها را تکرار کرد. در اینجا حرّ جواب داد که ما نامه ننوشتیم و به دستور امام نامههای کوفیان را به حرّ نشان داد.
سپس حرّ گفت من نمیگذارم برگردی بلکه نامهای به ابن زیاد مینویسم تا کسب تکلیف کنم. شما هم اگر خواستی به یزید نامه بنویس.
پس نوشتن نامه حتی به شخصی مثل یزید بد نبوده است. اتفاقا حضرت علی(ع) نیز نامههای زیادی به معاویه نوشته است.
زمانی من سر درس گفتم که اگر یکی از این نامهها را به صدام نوشته بودیم شاید 8 سال جنگ ادامه پیدا نمیکرد.
بعد از آن به حرّ دستور داده شد به امام سخت بگیرد و امام را زمینگیر کند.
از روز دوم که عمر سعد وارد کربلا شد حداقل چهار جلسۀ گفتگو بین امام حسین(ع) و عمر سعد برقرار شده است. امام هیچ گاه نگفت من حسینم که پدرم علی است و اصلا تو در حدّ مذاکره با من نیستی بلکه مذاکرات طولانی با هم میکنند.
عمر سعد به ابن زیاد مینویسد که امام حاضر به یکی از این سه مورد شده است: به مدینه برگردد یا به سر حدات برود یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.
البته این مورد سوم را شیعیان منکر هستند اما در جملاتی که زهیر بن قین و حرّ دارند مطالبی آمده است که دلالت بر صحت این مورد سوم دارد مثلا میگویند آیا این خصالی که حسین قبول کرد برای شما کافی نبود؟
دقت کنید که خصال جمع است و دلالت دارد همان سه موردی که گفته شد مدّ نظر بوده است.
به هر حال اینکه فکر کنیم امام از مذاکره گریزان بود صحیح نیست.
و اما اگرچه ابن زیاد حرف عمر سعد را قبول کرد ولی شمر ابن زیاد را تحریک کرد که الآن حسین در چنگ توست و باید بر او سخت بگیری.
وقتی شمر عصر تاسوعا به کربلا میرسد امان نامهای برای بچههای خواهرش میآورد و وقتی آنها را صدا میزند امام حسین(ع) میگوید ببینید چه میگوید. شمر گفت برای شما امان نامه دارم ولی آنها این امان نامه را نمیپذیرند.
عباس عصر تاسوعا برای مذاکره به سمت لشگر دشمن میرود که برای چه آمدهاید؟ و آنها میگویند یا باید تسلیم ابن زیاد شوید یا اینکه با شما میجنگیم.
در این حین بین خود لشگر دشمن اختلاف میشود و عدهای مثل زهیر میگویند چرا میخواهید با نوۀ پیامبر(ص) بجنگید.
وقتی عباس خبر را به امام میرساند امام میگوید اصلا بحث جنگ مطرح نبوده است و ان شاء الله فردا با هم ملاقات میکنیم و یا آن چیزی که میخواهند انجام میدهیم و یا اگر خوش نداشتیم آن را رد میکنیم.
پس شاید امام در ذهنش بوده است که بتواند باز مذاکراتی صورت بگیرد.
و اما روز عاشورا باز امام سخنرانی میکند که دلالت دارد اصلا اهل جنگ نیست و اعلام میکند که مگر من چه گناهی کردهام و با این صحبتها حرّ جذب امام شد.
بعد از آن عمر سعد اولین تیر را به سمت خیمهها زد و جنگ شروع شد.