امام عسکری(ع) و حل مشكل تناقضات قرآن

امام عسکری(ع) و حل مشكل تناقضات قرآن

امام عسکری(ع) و حل مشكل تناقضات قرآن

هر كسي به قرآن مراجعه كند ممکن است در نگاه اول ناسازگاریهای ظاهری در قرآن يابد، از سوي ديگر قرآن با صراحت مي­گويد كه اين كتاب از جانب خداست و در آن سستي و اختلاف يافت نمي­شود. اگرچه مسلمانان به اين كتاب اعتقاد دارند ولي گهگاهي فردي مسلمان يا غيرمسلمان اشکال‌هایی مطرح مي­كند و ناسازگاری‌هایی را مي­يابد و گروه ديگري به جواب دادن به آن مشغول مي­شوند. آخرين اشكال كننده، فردي با نام مستعار دكتر سُها است كه تحت عنوان «نقد قرآن» مطالبي را در 02 فصل و 850 صفحه نوشته در فضاي مجازي منتشر كرده است[1].

بيشتر اشكالات در قالب تناقضات آيات با يكديگر و ناسازگاري آن‌ها با علم مطرح است. نگارنده چون راه حل جواب به آنان را از خبري كه برخورد امام يازدهم با اسحاق كندي را بیان می‌کند فرا گرفته، در نظر دارد، آن حديث را آن‌گونه كه مي­فهمد بيان كند تا بسياري از اشكالات حل شود و بسياري از اشكال كنندگان از اشكال خود دست بر دارند؛ زيرا عمده اشكالات، اين است كه يا فرد روي دندة لجبازي مي­افتد و نمي­خواهد حق را قبول كند و يا فهم خود را از آيه يا آيات، مسلّم و يقيني تصور مي­كند آنگاه مي­بيند كه با آيه ديگر يا با علم سازگار نيست. اما امام عسكري (ع) كاري كرد كه اشكال كننده از تمامي امور فارغ باشد و روي دنده لجبازي نيفتد فقط بر اين نكته متمركز شود كه آيا آنچه از يك يا چندين آيه فهميده همين مراد خداوند بوده يا شايد خدا چيز ديگري را اراده كرده است؟

بنابراين اول متن خبر را مي­آوريم، سپس اسحاق كِندي معرفي مي­شود و پس از آن نحوه برخورد امام با او بيان مي­شود و در ادامه، جمله‌ای كه اسحاق را از درون فرو ريخت توضيح می‌دهیم و در نهایت نتيجه­ بحث بیان مي­شود.

«أَبُو الْقَاسِمِ الْكُوفِيُّ فِي كِتَابِ التَّبْدِيلِ‏ أَنَّ إِسْحَاقَ الْكِنْدِيَّ كَانَ فَيْلَسُوفَ الْعِرَاقِ فِي زَمَانِهِ أَخَذَ فِي تَأْلِيفِ تَنَاقُضِ الْقُرْآنِ وَ شَغَلَ نَفْسَهُ بِذَلِكَ وَ تَفَرَّدَ بِهِ فِي مَنْزِلِهِ وَ إِنَّ بَعْضَ تَلَامِذَتِهِ دَخَلَ يَوْماً عَلَى الْإِمَامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (ع) فَقَالَ لَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ (ع) أَ مَا فِيكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ يَرْدَعُ أُسْتَاذَكُمُ الْكِنْدِيَّ عَمَّا أَخَذَ فِيهِ مِنْ تَشَاغُلِهِ بِالْقُرْآنِ فَقَالَ التِّلْمِيذُ نَحْنُ مِنْ تَلَامِذَتِهِ كَيْفَ يَجُوزُ مِنَّا الِاعْتِرَاضُ عَلَيْهِ فِي هَذَا أَوْ فِي غَيْرِهِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ 7 أَ تُؤَدِّي إِلَيْهِ مَا أُلْقِيهِ إِلَيْكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَصِرْ إِلَيْهِ وَ تَلَطَّفْ فِي مُؤَانَسَتِهِ وَ مَعُونَتِهِ عَلَى مَا هُوَ بِسَبِيلِهِ فَإِذَا وَقَعَتِ الْأُنْسَةُ فِي ذَلِكَ فَقُلْ قَدْ حَضَرَتْنِي مَسْأَلَةٌ أَسْأَلُكَ عَنْهَا فَإِنَّهُ يَسْتَدْعِي ذَلِكَ مِنْكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ أَتَاكَ هَذَا الْمُتَكَلِّمُ بِهَذَا الْقُرْآنِ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مُرَادُهُ بِمَا تَكَلَّمَ بِهِ مِنْهُ غَيْرَ الْمَعَانِي الَّتِي قَدْ ظَنَنْتَهَا أَنَّكَ ذَهَبْتَ إِلَيْهَا فَإِنَّهُ سَيَقُولُ إِنَّهُ مِنَ الْجَائِزِ لِأَنَّهُ رَجُلٌ يَفْهَمُ إِذَا سَمِعَ فَإِذَا أَوْجَبَ ذَلِكَ فَقُلْ لَهُ فَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ قَدْ أَرَادَ غَيْرَ الَّذِي ذَهَبْتَ أَنْتَ إِلَيْهِ فَتَكُونُ وَاضِعاً لِغَيْرِ مَعَانِيهِ فَصَارَ الرَّجُلُ إِلَى الْكِنْدِيِّ وَ تَلَطَّفَ إِلَى أَنْ أَلْقَى عَلَيْهِ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ فَقَالَ لَهُ أَعِدْ عَلَيَّ فَأَعَادَ عَلَيْهِ فَتَفَكَّرَ فِي نَفْسِهِ وَ رَأَى ذَلِكَ مُحْتَمَلًا فِي اللُّغَةِ وَ سَائِغاً فِي النَّظَر»[2]

في المناقب ج 4 ص 424، و بعده: فقال: أقسمت عليك الا أخبرتنى من أين لك؟ فقال: انه شي‏ء عرض بقلبى فأوردته عليك فقال: كلا، ما مثلك من اهتدى الى هذا و لا من بلغ هذه المنزلة فعرفنى من أين لك هذا؟ فقال: أمرنى به أبو محمد، فقال: الآن جئت به، و ما كان ليخرج مثل هذا الامن ذلك البيت، ثمّ انه دعا بالنار و أحرق جميع ما كان ألفه.

ابوالقاسم كوفي در كتاب تبديل نوشته: اسحاق كِندي كه در زمان خودش فيلسوف عراق بود به تأليف كتاب تناقضات قرآن پرداخت و همه وقتش را روي آن گذاشت و… .

يكي از شاگردانش روزي بر امام حسن عسكري(ع) وارد شد، امام(ع) به او فرمود: آيا در ميان شما فرد رشيدي نيست كه استادتان كِندي را از آنچه به آن پرداخته و مشغول به [نوشتن تناقضات] قرآن شده است بازدارد؟

شاگرد گفت: ما از شاگردان او هستيم چگونه ممكن است در اين كار يا در غير اين بر او اعتراض كنيم؟ امام(ع) فرمود: آيا آنچه را به تو ياد دهم به او می‌رسانی؟ گفت: بله. امام(ع) فرمود: نزد او برو و در انس با او خوش‌رفتاری و فروتني نما و در آنچه به صدد انجام آن است او را ياري كن، هنگامی‌که مؤانست حاصل شد به او بگو: سؤالی پيش آمده، آن را بپرسم؟ و او از شما آن را مي­خواهد. آنگاه به او بگو: اگر گوينده اين قرآن نزدت آمد آيا ممكن است [كه بگويد] مرادش از آنچه تكلم كرده غير از معانی­اي است كه گمان كرده­اي؟ [يا] به سوي آن رفته­اي؟ در آن هنگام به تو خواهد گفت كه چنين چيزي ممكن است؛ زيرا او فردي است كه وقتي بشنود مي‌فهمد. وقتي جواب مثبت داد، به او بگو: چه می‌دانی شايد [خدا] غير آنچه را به سوي آن رفته‌ای، اراده كرده است و تو آن را بر معناهاي ديگري حمل کرده‌ای.

آن مرد نزد كِندي رفت و باظرافت خاص به او مهرباني كرد تا اين سؤال را بر او عرضه كرد، كِندي گفت: دوباره آن را بگو، [شاگرد] دوباره گفت و [كِندي ] پيش خود فكر كرد و ديد در زبان [عربي] چنين چيزي احتمال دارد و از نظر فكري نيز جايز است.

در کتاب مناقب در ادامه آورده است: كِندي گفت: سوگندت مي­دهم كه به من خبر دهي اين سؤال از كجا آورده­اي؟ شاگرد گفت: اين چيزي بود كه به ذهنم رسيد. كِندي گفت: هرگز مثل تو به چنين چيزي نرسيده است. بگو از كجا آورده­اي؟ شاگرد گفت: ابو محمد به من اين چنين امر كرد. كِندي گفت: الآن درست شد. مثل اين سخن جز از اين خاندان صادر نمي­شود و آتش خواست و تمامي تأليفاتش [درباره تناقضات قرآن] را سوزاند.

بررسی سند: در جای خود بیان شده که امور متعددی در این که انسان مطمئن شود قصه­ای واقع شده یا واقع نشده است دخالت دارد. یکی از آن­ها بررسی سند است، یکی محتوا است مثلاً محتوای مهربانی معمولاً از غیر اهل بیت صادر نمی­شود. به ویژه در چنین مواردی غیر معصوم غیرت دینی­اش به جوش می­آید و فتوای به ارتداد و یا ترور می­دهد. تنها امام معصوم است که با راهی منطقی فرد را مانند موم نرم می­کند.

اول بايد اسحاق كِندي يعني فردي كه كتاب تناقضات قرآن را نوشت بشناسيم پس از آن شيوة برخورد امام (ع) را كاملاً تحليل كنيم و سوم به بازتاب و بازخورد راه امام عسكري (ع) برسيم.

 شخصيت اسحاق، زمان حيات او و چگونگي برخورد با او مهم است و نبايد از كنار آن به سادگي گذشت.

آن گونه كه در پاورقي بحارالانوار ج 10 ص 392 آمده اسحاق كندي طبيب و فيلسوف بوده و مانند پدرش حنين بن اسحاق كتاب­هاي يوناني را به عربي ترجمه مي­كرده است، کتاب‌های فلسفه، رياضيات همانند اصول هندسه از اقليدس و مَجَستي از بطلميوس و كُره و اسطوانه از اَرِخميدُس و سوفسطس از افلاطون و مقولات ارسطو را ترجمه کرده است.

در فرهنگ دهخدا جلد 2 ص 1887 و 1888 حدود دو ستون را به شرح زندگاني او و کتاب‌ها و مقالاتي كه ترجمه كرده اختصاص داده است و نوشته او در علم طب يگانة عصر خويش و در نقل و معرفت لغات و فصاحت آن از نسيج (دست پرورده) پدر خود بود. قاسم بن عبيدالله وزير خليفة عباسي المعتضد بالله، او را مَحرَم اسرار خويش ساخت و آنچه را از ديگران مكتوم می‌داشت بر او نمی‌پوشید.

شناخت اسحاق كندي از اين جهت مهم است كه بدانيم او دانشمندي داراي شخصيت اجتماعي بوده و محرم اسرار وزير اعظم. بنابراين هم از مال برخوردار بوده است و هم از مقام. پس نمی‌خواسته به قرآن اشكال كند تا معروف شود، نمی‌خواسته كتاب چاپ كند تا از مسلماناني كه با او بد رفتار كردند يا او را در تنگنا قرار دادند انتقام بگيرد، او در نوشتن كتاب و پخش آن از كسي ترسي نداشته است بنابراين، از همه اين جهات آزاد بوده و در آرامش كامل به نوشتن كتاب تناقضات قرآن، به عنوان يك كار علمي مشغول بوده و هيچ غرض سياسي، اقتصادي و… پشت سر آن نبوده است.

دقت در اين امور مهم است؛ زيرا برخي اوقات كه ناقد و مستشكل قانع نمی‌شود به خاطر امور جانبي است كه ذهن او را تحت تأثیر خود قرار داده است. مثلاً فردي كه از فقر رنج می‌برد يا فردي كه شخصيت اجتماعی‌اش لِه شده است شايد اشكال به قرآن را راهي براي حل مشكلات خود يافته است.

نكته دومي كه مهم است این‌که چون اسحاق دانشمند بوده توجه دارد كه سخن علمي با سخن عرفي متفاوت است مثل‌ این­که امروزه همه دانشمندان و بلكه همۀ مردم می‌دانند كه زمين به دور خود و به دور خورشيد می‌گردد. پس در واقع زمين است كه به جايي می‌رسد كه افراد ساكن در روي آن خورشيد را می‌بینند و جملۀ صحيح علمي اين است كه انسان بر خورشيد طلوع می‌کند ولي با اين حال همه می‌گویند خورشيد طلوع كرد، يعني واقعيت چيزي است و زبان محاوره چيز ديگر و هر دو در جاي خود درست است. و وقتي دانشمند به قرآن مراجعه كند گاهي آن را زبان علمي و گاهي زبان عرفي مي­يابد، حال اگر در موردي خواست چيزي را به قرآن نسبت دهد نمي­تواند به يقين بگويد آنچه را نسبت داده است مقصود قرآن نيز همين بوده است. بنابراين اگر قرآن گفت كه [ تغرب في عين حمئه] [خورشيد] در چشمۀ لجن‌زار غروب می‌کند، نمي‌داند اين سخن عرفي است كه ساكنان شرق درياي سياه مي‌گويند تا صحيح باشد يا مطلبي خرافي و غلط است تا باطل باشد اما فردي كه دانشمند نباشد و تازه چند كلمه‌اي درس خوانده است، اين مطلب را از خرافات دوران جاهليت می‌داند كه امروزه علم بطلانش را كشف كرده است.

نكتة سوم برخورد امام عسكري(ع) با اين دانشمند است كه امام(ع) خودش اقدام نكرد همچنین افراد ناآشنا را وارد ماجرا نكرد، سخن از ارتداد اسحاق به ميان نياورد، در سخنرانی‌ها و نظاير آن از اين كتاب ابراز تأسف و انزجار نكرد بلكه شاگردي از شاگردان او را پيدا كرد و به او گفت: با استادتان ملاطفت كن و با او انس بگير و در راهي كه در آن قرار گرفته یاری‌اش كُن و وقتي كاملاً مؤانسه حاصل شد به او بگو…

در واقع امام (ع) خواسته هيچ فشار خارجي روي ذهن اسحاق كندي سايه نيفكند، بلكه واقعاً تصور كند شاگردي همراه و ياور او چنين اشكالي در ذهنش آمده است[3] و با خيال راحت فكر كند و جواب دهد.

بنابراين اگر جلسۀ محاکمه یا احضار یا مناظره یا مباحثه میان امام عسگری(ع) و اسحاق تشکیل می­شد، معلوم نبود که چنین نتیجۀ مثبتی را که اکنون به آن رسیدند به دست می­آورد.

بالاخره وقتی همۀ زمینه‌ها فراهم شد، امام (ع) آخرین مطلب را فرمود و آن این‌که شاید گوینده قرآن سخنی بگوید و مراد و مقصودی داشته باشد و شنونده چیز دیگری بفهمد. لذا به شاگرد اسحاق فرمود: وقتی با او مؤانست کامل برقرار کردی به او بگو «إِنْ‏ أَتَاكَ‏ هَذَا الْمُتَكَلِّمُ‏ بِهَذَا الْقُرْآنِ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مُرَادُهُ بِمَا تَكَلَّمَ مِنْهُ غَيْرَ الْمَعَانِي الَّتِي قَدْ ظَنَنْتَهَا أَنَّكَ ذَهَبْتَ إِلَيْهَا؛ اگر این شخصی که این قرآن را تکلم کرده نزدت بیاید آیا ممکن است که [بگوید] مرادش از آنچه تکلم کرده است غیر از معانی­ای است که گمان کرده­ای [یا] به سوی آن رفته­ای؟

در این عبارت باز امام (ع) به عقاید اسحاق احترام گذاشته است زیرا اسحاق که تناقضات قرآن را جمع‌آوری کرده است معتقد بوده که این قرآن از ناحیۀ غیر خداست؛ زیرا از نظر او که فیلسوف و طبیب بوده، خدایی وجود داشته است که علیم و حکیم بوده و به مقتضای علمش جهان را آفریده و انسان را آفریده است پس باید علم طب را فرا گرفت و به مقتضای حکمت جهان را ساخته است پس باید آن را فرا گرفت. ولی او معتقد بوده که قرآن از خدا نیست وگرنه تناقض نداشت و امام(ع) به این فکر احترام گذاشته به جای آوردن لفظ «خدا» فرموده به او بگو: اگر آن کسی که کلمات این قرآن را تکلم کرده است نزدت بیاید.

باز به او احترام کرده و نگفته: تو نزد گویندۀ این قرآن بروی؟ بلکه فرموده: اگر او نزد تو بیاید.

باز به اسحاق نگفت که اگر آن متکلم بگوید تو اشتباه فهمیده‌ای و مراد من این نبوده است تو چه می‌کنی؟ زیرا اگر چنین پرسیده می­شد او به موضع می‌افتاد و از فهم خود دفاع می‌کرد و نقص را به قرآن نسبت می‌داد نه به خودش. ولی وقتی امام (ع) به شاگرد اسحاق یاد داد که به او بگوید اگر متکلم به قرآن نزدت بیاید آیا می‌تواند بگوید معانی دیگری غیر از آنچه تو گمان کرده‌ای را اراده کرده است؟

به عبارت روشن‌تر برای اینکه وجدان فرد به کار بیفتد و سخن حق را بفهمد باید شرایط کاملاً مهیا باشد.[4]

آنچه امام (ع) مطرح ساخته گوشه‌ای از بحث هرمنوتیک است که به سه نوع متن محور، مؤلّف محور و مفسّر محور تقسیم می­شود، در متن محور، بیشترین توجه به متن است تا احتمالات آن معلوم شود و ظاهرترین آن‌ها روشن شود. در این نوع از هرمنوتیک، شاید عبارت « من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» یا اشعاری که دارای می و ساقی و شاهد و… این‌هاست به معانی مادی ، شهوانی و… حمل شود زیرا ظهور متن در این معانی است.

اما در هرمنوتیک مؤلّف محور، بیشترین توجه به مؤلّف است. بنابراین اگر پیری عارف گفته باشد «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» آن را بر معانی عرفانی نظیر سیاهی خط قرآن بر سفیدی کاغذ حمل می‌شود و اگر این شعر از جوانی پر شهوت صادر شده باشد بر دختری زیبا چهره و دارای خالی بر لب، حمل می­شود.

اما در هرمنوتیک مفسّر محور، مفسّر با توجه به روحیات خود، عبارات مختلف را به نفع خود مصادره می‌کند. اگر او پیری عارف باشد، شعرهای شَهَوی جوانان را زمزمه می‌کند و آن را بر معشوق حقیقی یعنی خدا تطبیق می‌دهد و اگر جوانی پر شهوت باشد، کلمات عرفانی که صدها قرینه دارد را باز به معانی مبتذل حمل می‌کند و برای معشوقه‌اش می‌فرستد.

اما وقتی‌که هر سه قسم از هرمنوتیک در هم ادغام شود آن‌گونه که نزد اسحاق، این چنین شد، احتمال‌های فراوان با هم برابری می‌کنند و هم ارزش مي‌شوند و دیگر نمی‌توان یکی از آن‌ها را ترجیح داد و در آن هنگام بحث تناقضات قرآن به کلی رخت بر می‌بندد: زیرا اسحاق شخص ادیبی بود و کتاب‌های فراوانی را به عربی ترجمه کرده بود و به خوبی در می‌یافت که متن قرآن متن فصیح و بلیغ است و بالاخره ارزش آن را دارد که او بر علیه آن ردّیه بنویسد. پس این‌که آیات قرآن احتمالات متعددی دارد برایش امر مسلمی بود و نمی‌توانست آن را نادیده بگیرد. از سوی دیگر احتمال اینکه این کتاب بشری نباشد و الهی باشد در ذهنش منتفی نبود و در این صورت، این‌که خدای حکیم، کلامش را به‌گونه‌ای بفرستد که دارای احتمالات فراوان باشد دور از ذهنش نبود و تازه قدرت بی‌انتهای خدا اقتضا می‌کرد که کلامی شاهد و دارای احتمالات فراوان بفرستد خود اسحاق نیز چون در علوم مختلفی دست داشت احتمالاً در هر آیه احتمالات گوناگونی در ذهنش پدید می‌آمد لذا نتوانست تاب بیاورد و اعلام کند که قرآن تناقضاتی دارد بلکه کتاب خود را به آتش کشید.

نتیجه:

  1. قرآن دارای وجوه فراوانی است و نمی‌توان در امور و حقایقی که اختلافی است و مردم متفاوت می‌فهمند وجه خاصی را به خدا نسبت داد، بله آنچه را متن قرآن دلالت دارد نظیر توحید، نفی شرک، پیامبر بودن موسی و عیسی: را می‌توان به خدا نسبت داد.
  2. در برخورد با افراد مخالف قرآن باید تلاش شود شرایطی به وجود آید که فرد تحت تاثیر جوّهای منفی قرار نگیرد و آزادانه فکر کند و تصمیم بگیرد تا وجدانش او را به راه راست رهنمون سازد. بنابراین بازداشت افراد دارای شبهه، تذکر به آنان، برخورد با آنان در میزگرد علنی و رسمی، هیچ‌کدام راه صحیح برخورد با افراد منحرف شده نیست. جدا کردن مرز خودی و غیرخودی و دادن امکانات به خودی، سمّ مهلک و كشنده‌ای است که راه را برای هدایت شدن آنان می‌بندد.[5]
  3. برداشت­های متفاوت از قرآن اگر مخالف ضروری عقل و شرع نباشد[6] می‌تواند صحیح باشد و اگر دو برداشت با یکدیگر ناسازگار شد و در یک سطح باشد یکی از آن‌ها حتماً باطل است و اگر در دو سطح و دو درجه باشد به‌گونه‌ای که در قرآن تناقض و ناسازگاری وجود نداشته باشد می‌تواند هر دو صحیح باشد.

[1] – نگارنده در گاهنامه بازاندیشی ديني شماره 9 طي 80 صفحه 55 نقد او را پاسخ گفته است.

[2]–  بحارالانوار، ج 50، ص 312.

[3] – خاطره: روزي مطلبي روي كانال تلگرام گذاشتم، فاضل دانشمندي كه از دوستان است و حدود ده سال با هم مباحثه می‌کردیم و به خاطر اشتغال ما در دو جاي مختلف و همچنين خطوط سياسي، حدود دو دهه نيز از هم تقريباً جدا بوديم و تنها در حدّ ديد و بازديد سالانه يكديگر را می‌دیدیم، از مطلب من، خلاف آنچه را اراده كرده بودم فهميد و به نوشته‌ام اعتراض كرد، به او جواب دادم و اشكال ديگري كرد و جواب دادم و… تا بالاخره قانع شد كه اشتباه برداشت كرده است و خطوط سياسي و از هم دور بودن در اين بد برداشت كردن مؤثر بوده است. در همان‌جا برايش نوشتم. حال اگر شما قاضي و من متهم بودم، رفاقت ميانمان نبود فرصت براي خواندن مطالبم نداشتي و من نيز فرصت براي پيدا كردن دليل نداشتم و در زندان بودم، چه می‌شد؟!

آنگاه نوشتم: به همين دليل محاکمه‌هایی كه قاضي از يك خط سياسي و متهم از خط سياسي ديگري باشد، معلوم نيست كه عادلانه باشد و به همين دليل در دنيا در جرائم مطبوعاتي و نظاير آن‌که بيان و نوشتار مطرح است نه عمل. به هیئت‌منصفه پناه می‌برند تا كمتر به جور كشيده شوند. و قاضي حكمش را بر طبق نظر هیئت‌منصفه تنظيم می‌کند.

بله، در کشورهای عقب‌افتاده هر كسي را كه جرمي برايش نداشتند به اقدام عليه امنيت ملي و نظاير آن متهم می‌کنند و گمان می‌کنند حربه خوبي پيدا کرده‌اند اما در اسلام اتهام زني شديدترين عذاب اخروي را دارد و حتي به مجرم نيز نمی‌توان اتهام زد، بلكه حداكثر اين است كه بايد او را به مجازات آن جرم محكوم كرد.

[4] – شاید از همین‌جا بتوان به ضعف قضا در جمهوری اسلامی و به ضعف تدریس در کتاب‌های حوزوی و به ضعف میزگردها پی برد در آن‌ها همۀ شرایط برای بیداری وجدان‌ها فراهم نیست و لذا روز به روز نفوذ دین کم می‌شود.

[5] – و اگر دیده می­شود پس از 40 سال تبلیغ، ریزش جوانان بیش از رویش آنان شده به خاطر این است که فضاهای مجازی شبهه می‌اندازد و نه‌تنها در فضای عادی به آنان پاسخ داده نمی­شود بلکه تحقیر، توهین، حبس و… آنان را در شبهه پابرجا می­کند و اگر فقر اقتصادی و سایر مشکلات نیز به آن اضافه شود، شبهه خودش یک دلیل می‌شود.

[6]– توحید و نفی شرک از ضروریات عقلی و وجوب نماز مثال برای ضروریات نقلی است.

1.3 3 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات