سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
چکیده:
یکی از قواعدی که در کتابهای قواعد فقه مورد بحث واقع شده قاعدۀ نفی سبیل است و مرادشان این است که خداوند در قانونگذاریهای خود قانونی به نفع کافران بر علیه مؤمنان قرار نداده است و به عبارت «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا» و چند روایت استناد کردهاند و از آن فروع فقهی فراوانی استخراج کردهاند از جمله بطلان ازدواج كافر با مسلمان ، بطلان ولایت و حکمرانی کافر بر مسلمان، بطلان معامله ای که در آن فرد کافر بَرده مسلمانی را بخرد، نفی قصاص میان مسلمانان و کافر وقتی که مسلمان کافر را بکشد و …
اما آنچه به نظر میرسد این است که در امور اجتماعی خدا به نفع هیچ کس علیه هیچ کس دیگر قانونی وضع نکرده است و به عبارت روشنتر میتوان گفت: «لن یجعل الله لأحدٍ علی احدٍ سبیلا» خدا همۀ انسانها را آزاد آفریده و همۀ آنان از قید و بند دیگران آزادند.
بله ممکن است افراد خودشان قانونی وضع کنند و طبق آن قانون دیگری را بر خود یا بر مال خود مسلط سازند یا عملی انجام دهند که به موجب آن عمل دیگری بر آنان تسلط یابد.
طبق این دیدگاه ولایت پیامبر و معصومان بر مؤمنان، ولایت مؤمنان بر یکدیگر، ولایت پدر بر فرزند، ولایت فقیه بر امت، ولايت مسلمان بر کافر و … هیچکدم به خاطر وضع قانونی از سوی خدا نیست و همه از باب تأثیر و تأثر متقابل يا وضع قوانین اجتماعی و عرفی است و ربطی به خدا و دین ندارد.
مقدمه :
مسلمانان تصور میکنند که خداوند در وضع قوانین برای آنان امتیازاتی قرار داده است و در میان خودشان نیز معتقدند که خداوند به نفع برخی و علیه برخی دیگر قوانینی وضع کرده است و از آن گاهی تعبیر نصب میکنند و گاهی تعبیر ولایت و … نگارنده با توجه به مطالعۀ بیش از سی سال در منابع اسلامی و فروع فقهی مورد اختلاف مسلمانان با یکدیگر و با مردم جهان به این نظر متمايل شده که خداوند هیچ گونه قانون تبعیض آمیزي وضع نکرده است و هیچ گروه انسانی با هر عقیدهای را از نظر قانونی بر هيچ گروه دیگری برتری نداده است؛ و مردم همه از این جهت با هم برابرند «الناس سواء کأسنان المشط» مردم مانند دندانههای شانه با هم متساوی هستند.
در تفسیر ترتیبی قرآن چون به عبارت «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا»[1] رسیدیم و قبلا نیز عبارت «… فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلا»[2] و عبارت «أُولَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا»[3] را خوانده بودیم به نظر رسید که بحث جعل و وضع قوانین به نفع یا علیه افراد از سوی خداوند مورد بررسی قرار گیرد.
ظاهر مسأله این است که خداوند به نفع یا علیه افراد و یا گروهها قانونی وضع نکرده، بلکه قوانین کلی نظیر عدالت و احسان را وضع کرده است و اين افراد هستند كه با ظلم و تجاوز خود و یا با امضا قرار دادهاي مكتوب و غير مكتوب، حقوقی را از خود سلب میکنند و يا امتيازاتي به ديگران ميدهند و این ربطی به خدا و دین ندارد.
در تفسیر آیه بیان شد که «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا» ربطی به تشریع و قانونگذاری ندارد و مرتبط به عبارت قبل است و نشان میدهد که در قیامت خدا حجتی براي کافران علیه مؤمنان قرار نخواهد داد.
حال بر فرض که «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ …» عالم تشریع را شامل شود باز میگوییم این اختصاصی به کافران ندارد خداوند در عالم تشریع برای هیچ کس علیه هیچکس دیگر حکم جعل نکرده است زیرا جعل چیزی به نفع کسی علیه دیگری با عدالت سازگار نیست باز صرف نظر از عدالت، جعل حکم عليه افراد و گروهها نیازمند دلیل است و در هنگام وجود نداشتن دلیل یا قابل مناقشه بودن دلیل، اصلِ عدم حاکم است. يعني حكمي به نفع فردي، عليه ديگري جعل نشده است.
اشکال: در سرتاسر قرآن و در روایات جعل های فراوانی وجود دارد که انسان را مطمئن میسازد که اجمالاً احکامي به نفع برخی و علیه برخی دیگری جعل شده است از جمله:
1- «اطیعوا الرسول» «یا النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» جعل ولایت برای پیامبر است.
2- آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا …» و یا «…اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» جعل ولایت برای معصوم يا حاکم یا خلیفه يا…است.
3- آیه «المؤمنون بعضهم اولیاء بعض» جعل ولایت برای مؤمنان بر یکدیگر است.
4- دلیل هایی که اطاعت از پدر و مادر را واجب میشمارد جعل ولایت برای آنان علیه فرزندان است.
5- دلیل هایی که اطاعت از شوهر را بر زن واجب میکند و یا مرد را قوّام بر زن میشمارد جعل ولایت برای شوهر است.
7-دلیلهایی که جهاد علیه کُفّار را واجب میشمارد جعل ولایت برای مسلمانان و علیه کافران است.
8-دلیلهایی که پدر را بر بچه صغیر ولایت میدهد یا عاقل را بر مجنون ولایت میدهد جعل ولایت به نفع یکی و بر علیه دیگری است.
9-دلیلهایی که میگوید مجرم را مجازات کنید و گناهکار را حد بزنید و محارب را بکشید و … جعل ولایت برای مؤمنان علیه مجرمان است.
10-دلیلهایی که میگوید با باغیان بجنگید تا به حکم خدا گردن نهند جعل ولایت برای مؤمنان علیه باغیان است.
11-دلیلهایی که میگوید علیه ظالمان و متجاوزان مبارزه کنید جعل ولایت به نفع مظلومان علیه ظالمان است.
12-دلیلهایی که بر قاضی تحکیم یا قاضی منصوب دلالت میکند از مصادیق صریح و غیرقابل مناقشۀ جعل است.
13- …
بنابراین از این مجموعه انسان مطمئن میشود که خداوند برای برخی علیه برخی دیگر حکمی جعل کرده است.
جواب: در هر موردی که جعل الهی با دلیل محکم ثابت شد بحثی نیست شاید در مسألة قضاوت چنین جعلی ثابت شود اما سخن این است که به نظر نگارنده تمامی یا اکثریت قریب به اتفاق موارد ذکر شده از باب جعل الهی نیست بلکه یا جعل عرفی است یا قرار دادی یا طبیعی؛ و ربطی به جعل تشريعي خدا ندارد که بحثش در طول این نوشتار خواهد آمد.
اشکال: اگر به عنوان مثال صد نفر انسان به طور راندمی انتخاب شوند و به مسافرت فرستاده شوند یا در قلعهای کنار هم قرار گیرند پس از مدتی به طور طبیعی خودشان استعدادیابی میکنند یکی مدیر دومی مستخدم و سومی آشپز، چهارمی معلم و پنجمی … این تقسیم شدن برای این است که خدا خلقت افراد را متفاوت آفریده است و هر یک استعداد خاصی دارد که شکوفا میشود آیاتی که فضل برخی بر برخی دیگر را میگوید به همین تفاوتها اشاره دارد (به آیههای 32 و 34 از سوره نسا و 71 از سوره نحل و 21 از سوره اسراء رجوع شود)
بنابراین تشریع خوب همان است که مطابق تکوین باشد و خداوند که جهان را ایجاد کرده است و از این تفاوتها خبر دارد در عالم تشریع و قانونگذاری نیز همینگونه تشریع کرده است و آن کسی را که قوۀ ریاست دارد شرعا مدیر قرار داده است و آن کسی که مستخدم است را شرعاً مستخدم قرار داده است.
جواب: سئوال نگارنده همین است که خدا کجا چنین جعلی را انجام داده است و در کدام کتاب قانون نوشته است؟ و چگونه شما به آن دست پیدا کردید؟
بله آنچه مسلم است این که اگر افراد عاقلي دور هم جمع شوند هوای نفس و امثال آن را دخالت ندهند و مدتی با هم زندگی کنند خودشان برنامه ای تنظیم میکنند که با استفاده از استعدادها و توانمندیهای افراد تنظیم شده است و در آن به نفع هر یک احکامی و علیه او نیز احکامی جعل شده است ولی این نسخهبرداری از تکوین خداست نه این که خدا واقعاً در عالم تشریع جعل کرده باشد.
اشکال: قرآن پیرامون زنان فرموده و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف و این نشان میدهد که خدا برای زنان و نیز علیه آنان قانونهایی وضع کرده است.
جواب: این که منکری ندارد خداوند در قرآن و یا پیامبر(ص) در سنت قوانینی پیرامون خانواده وضع کرده است که عادلانه است اما این که همه جا قوانینی به نفع یا به ضرر افراد وضع کرده باشند باید اثبات شود به عبارت دیگر زن در تکوین از مرد کاملا مشخص است و دهها آیه پیرامون ازدواج، طلاق و … وضع شده است پس وضع این قوانین منتسب به خداست ولی مدیر و غیر مدیر نه در تکوین مشخص است و نه در کتاب تدوین قوانین مشخصی بر له یا علیه او وجود دارد.
همچنین قوانینی بر له یا علیه غیرمسلمانان جعل نکرده اشت بله وقتی که غير مسلمانان با مسلمانان جنگیدند آنگاه به مسلمانان اجازه مقابله به مثل داده است.
به عبارت روشن تر در خانواده قوانینی به نفع زن و قوانینی علیه او وضع شده است اما در سایر جاها اگر کسی ادعا دارد که قوانینی له یا علیه مردم یا حاکمیت یا … وضع شده است باید اثبات کند تازه وضع قانون غیر از جعل ولایت برای افرادی علیه افراد دیگر است.
از دید نگارنده موارد دوازدهگانه مطرح شده در اشکال قبلی همه منتفی است و در هیچکدام از سوی خداوند ابتداء قانونی وضع نشده است؛ بله خداوند تنها پیامبر(ص) را به پیامبری مبعوث کرد و او در آستانه هجرتش به مدینه و پس از هجرت و در خلال حوادث مختلف با مسلمانان و غیر مسلمانان قراردادهایی بستند و طبق آن، مردم اموری را متعهد شدند كه به اسلام ايمان بياورند و از پيامبر محافظت كنند و به سخنان او گوش دهند؛ آيه «اطیعوا الرسول» و نظایر آن تأیید همین قراردادها و تأکید بر انجام همین قراردادهاست و جعل الهی نیست. بله، «اطیعوا الله» امر به اطاعت از قانونهاي مطرح شده در قرآن است و «اطیعوا الرسول» امر به اطاعت از پیامبر(ص) در حیطه قراردادهایی است که با او دارند. تفصیل این قسمت در مقاله بررسی منشأ مشروعيت حکومت ولایی با توجه به حکومت پیامبر(ص) آمده است.[4]
در آنجا مطرح شده که چون اوّل مسلمانان با پیامبر(ص) در عَقَبه قرارداد بستند و اموری را متعهد شدند «اطیعوا الرسول» به همان امور نظر دارد و مشورت خواهی پیامبر(ص) در بدر و امثال آن نیز به خاطر این بوده که در مواردی كه مردم به او تعهدی سپرده بودند مسأله جنگ در بيرون شهر مدينه نبود به همين دليل پيامبر (ص) پيوسته با عبارت نظر بدهيد منتظر ماند تا مردم مدينه نظر موافق خود را اعلام كردند آنگاه براي اقدام جنگي آماده شد و هيچگاه به آنان نگفت كه چون من پيامبرم شما موظفيد به اوامر و نواهي من گوش دهيد و از امر «اطيعوا الرسول» استفاده حكم و يا جعل الاهي نكرد.
تازه «النبی اولی بالمؤمنین» هم جعل ولایت نیست بلکه بحث تأثير گذاري و تأثیرپذیری مهربانانه است و در واقع قرآن میگوید: خدا بسیار خوب و مهربان است و چون مؤمنان مقداری از این مهربانی خدا را فهمیده اند کاملا از خدا تأثیرمیپذیرند[5]. باز ميگويد: پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) آنچنان با مؤمنان دوست و مهربانند که مؤمنان کاملا تحت تأثیر آنان قرار میگیرند و به تمامی فرمایشات آنان عمل میکنند.[6] نه این که ولایتشان تحمیلی باشد.
بله پیامبر(ص) با مهربانی و با کارهایش چنان محبوب دلها شد که همه از او الگو میگرفتند و حتی اختیار خود دربسیاری از امور بلکه در تمامی امور را به او سپردند نه این که با جعل الهی و ترس از عقاب اخروی چنین کرده باشند.
به عبارت دیگر به نظر میرسد ولی بودن پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) به این خاطر نبوده که خداوند برای آنان جعل ولایت کرده است بلکه به خاطر این بوده که آنان از بس خوب و دارای عاطفه بوده و به مردم مهربانی کردهاند و در موارد لزوم از عقل خود استفاده کرده و جامعه را به پیش بردهاند جامعه آنان را کاملا پذیرفته و تحت تأثیر رفتار و کردار آنا قرار گرفته است پس آیه در مقام اخبار است نه انشاء؛ آیه میخواهد بگوید عالَم وجود چنین ثمره شیریني را داده است نه این که با زور چنين ولایتي را به مردم تحميل كنند و به مردم بگويند بايد بيذيريد و گرنه به جهنم میروید.
بله به نظر نگارنده انشایی دانستن این آیات ظلم بزرگی به آیات، به پیامبر(ص) و به امام(ع) مي باشد.
اشکال: آنچه گفته شد یک احتمال است و این احتمال در مقابل ظهور آیه كه جعل ولایت است توان مقاومت ندارد.
جواب: آیات مطرح شده ظهور در جعل ندارد زیرا جملهها همه خبری هستند و ظاهرش اخبار از وضع موجود است و آن کس که میگوید این آیات در مقام جعل است باید دلیل بیاورد زیرا در آنها هیچ قرینهای که جملهها را از خبری به انشایی ببرد وجود ندارد. بله در مقام وضع قانون بودن برداشتی است که از بس تکرار شده گوشها به آن عادت کرده است اکنون نگارنده میگوید جعل ولایتی درکار نبوده و همان طناب مهربانی پیامبر(ص) بوده که همه را با خود همراه کرده است و خدا آن را خبر داده است تا مردم بفهمند خُلق نیکو چه میکند!!
در جوامع بشری میبینیم اگر رهبری دوستدار مردم و با مردم بود نظیر گاندی یا ماندلا تودۀ مردم به خودی خود الگو میگیرند و آنان که ظالم و ستمگرند با زور خود را الگوی مردم معرّفي ميكنند ولی به مجردی که زور تمام شد الگو بودنشان نیز تمام میشود خدا نخواسته پیامبرانش به طور تحمیلي بر مردم حکومت کنند و اصلا چنین تصوری مقام انبیا را کاهش میدهد.[7]
ولایت پدر نیز نظير ولايت پيامبر (ص) است یعنی دين ميخواهد بگويد يك پدر خوب آنقدر با کودک خود دوست و مهربان است که کودک در همه امور از او تأثیر ميپذیرد، با پدر مشورت ميکند و تمامی رهنمودهای او را از جان و دل ميپذیرد نه اینکه دين بگويد پدر بايد با قهر و غلبه و زور اراده خود را بر فرزندش بقبولاند و با ایجاد وحشت از کتک دنیایی یا عذاب اخروی او را تسلیم خود کند.
اشکال: اگر آنچه میگویید صحیح باشد باید مادر بر فرزند ولایت داشته باشد زیرا او بیشتر بر فرزند تأثیر میگذارد یا باید پدر و مادر هر دو ولایت داشته باشند نه این که پدر و جد پدری ولایت داشته باشند و مادر ولایت نداشته باشد.
جواب: ولایت داشتن پدر و ولایت نداشتن مادر جزء مسلمانی نیست بلکه چون اقتصاد آن زمان جامعه در دست مردان بوده از نظر عرفی پدر و در نبود او جد یا عمو و امثال آن سرپرستی کودک را به عهده گرفتند تا از گرسنگی تلف نشود نه این که خدا در جایی گفته باشد مادر ثروتمندی که حاضر است با پول خود فرزندش را پرورش دهد نبايد چنين كند و يا او را از این کار منع کند و آن را به پدر یا جدّ بسپارد، اگرچه بی پول و یا خسیس باشد.
یعنی اولا معلوم نیست که خداوند برای پدر و جدّ پدری ولایت قرار داده باشد بلکه هر چه هست علاقه و محبتی است که به بچه دارند و او را بزرگ میکنند تا نسلشان حفظ شود و درمواردی که نخواهند بچه را پرورش دهند مردم عرفا چنین ولایتی را قرار دادهاند و شرع نیز آن را رد نکرده، يا امضا نموده است نظیر حکومت پیامبر(ص) که توضیحش داده شد و ثانیا این ولایت،چيزي ويا حكمي علیه طفل نیست زيرا طفل قبل از بلوغ، قابل امر و نهي نيست تا به او گفته شود بايد از وليّ اطاعت كند و بعد از بلوغ پدر بر او ولايت ندارد، پس ولايت پدر در واقع وظيفة پدر درقبال فرزند؛ و در حقيقت به نفع فرزند است در حالي كه سخن پيرامون جعل ولايت عليه طفل است.
بنابر اين همانگونه که در میان غیر مسلمانان، خداگریزان و دینگریزان پدر یا پدر و مادر، سرپرستی بچه را به عهده میگیرند و از راه دوستي با فرزند او را تحت تأثير قرار مي دهند و نیازی به جعل الهی احساس نمیکنند؛ در ميان مسلمانان نيز مسأله از همين قبيل است.
ولایت مؤمنان بر یکدیگر نیز از بحثهای گذشته روشن شد یعنی جامعه مؤمنان باید با یکدیگر تأثیر و تأثر مثبت داشته و یار و غمخوار یکدیگر باشند به گونهای که هر کسی بتواند دیگری را به معروفها راهنمایی و از بدیها نهی کند و دیگری نیز به راحتی آن را بپذیرد «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» «و مردان و زنان مؤمن بعضیشان دوست تأثیرگذار بعضی دیگرند به کارهای پسندیده وامیدارند و از کارهای ناپسند باز میدارند.».
اشکال: هیچ کسی حق ندارد به دیگری امر و نهی کند زیرا انسانها آزادند و میتوانند به امر کننده بگویند که چرا به من فرمان دادی؟ بنابراین خداوند اوّل برای مؤمنان ولایت جعل کرده است و به دنبال آن، به آنان گفته که دیگران را امر به معروف و نهی از منکر کنند و شاهدش این که در آیه 67 سوره توبه پیرامون منافقان گفته «بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ» و کلمه اولیاء را برای آنان به کار نبرده است چون خداوند برای آنان ولایت جعل نکرده است.[8]
جواب: عبارت «بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» در قرآن پیرامون افراد و گروههای متعددی به کار رفته است مثلا در آیه 51 از سورۀ مائده پیرامون یهود و نصارا و در آیه 72 از سورة انفال پیرامون مهاجران و انصار و در آیه 73 از همان سوره پیرامون کافران و در آیه 19 از سورۀ جاثیه پیرامون ظالمان به کار رفته است. بنابراین نیامدن اولیاء در آیۀ 67 از سورة توبه و آمدنش در آیۀ 71 همان سوره اثبات نمیکند که دومی را خدا جعل کرده است زیرا همانگونه که گذشت در سورۀ انفال در آیه 72 و 73 در مورد هر دو گروه مؤمن و کافر «بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» آمده است. اما آنچه مهم است این که اگر افراد با هم دوست صمیمی باشند هیچ کس به دیگری نمیگوید چرا مرا امر و نهی کردی؟ بلکه امر و نهی دیگری را گوش میدهد و عمل میکند و اگر با هم دوست نباشند و بتوانند مقابل هم بایستند به یکدیگر میگویند چرا امر کردی؟ و نزاع میکنند و اگر یکی بر دیگری مسلط باشد محکوم تا زمانی كه ناتوان است از روي نا چاري فرمان میبرد و پس از آن كه قوي شد ديگر اطاعت نمی کند ولی اگر ميان آنان محبت حاكم باشد حتی پس از مرگ دیگری هم به یاد آن روزها فرمان میبرد بنابراین به نظر نگارنده آیه خبر میدهد و میگوید مؤمنان چنان با هم دوست صمیمی و تأثیر گذار هستند که به راحتی کارهای خوب را به هم دیگر امر میکنند و از کارهای بد جلوگیری میکنند.
اما مسأله اجرای حدود به گنهکار امر صحیحی است و این خود گنهکار است که با گناه کردن راه و سبیلی بر خودش قرار داده تا قانون توسط مجریان قانون اعم از حاکم منصوب یا منتخب بر او جاری شود در واقع خدا قانون وضع کرده است و مجرم با اختیار، آن را شامل خود کرده است این قانون بر له یا علیه هیچ کس نیست، اگر هیچ کس در طول عمر گناه نکند حکمی علیه او صادر نمیشود بنابراین خود گنهکار است که با گناهِ خود، علیه خود افدام کرده است.
قصاص نیز همین گونه است یعنی خداوند قانون قصاص را قرار داده است ولی هیچ لازم نیست که فردی خود را زیر مجموعه آن قرا دهد بلکه حرام است که زیر مجموعه آن قرار گیرد ولی اگر كار حرام را با اختيار خود انجام داد وزير مجموعه محكومان به قصاص قرار گرفت با خواست اولیای دم حکم قصاص بر او جاری میشود؛ بنا بر این تا کسی قتلی یا قطع عضوی انجام ندهد کسی علیه او کاری نمی تواند بکند، بله پس از این که خودش عمدا کسی را کشت اولیای مقتول طبق آیات قرآن علیه او حقی پیدا میکنند پس خدا ابتدا علیه کس چیزی چعل نکرده است اما وقتی که فرد با اختیار خود دیگری را به قتل رسانید قانون قصاص یا دیه مغلظه علیه او اجرا میشود پس اجرای حدود ربطی به این که خدا به نفع کسی علیه کسی سبیل قرار دهد نیست. از آنچه گذشت معلوم شد که در دایره مسلمانان حکمی به نفع کسی علیه دیگری جعل نشده است .
اشکال: روایاتی مانند مقبولۀ عمر بن حنظله و یا روایت اما الحوادث الواقعه و نظایر آن چه میشود؟
جواب: بر فرض قبول سند و بر فرض مورد قبول بودن نزد تمامی علما، اگر در مورد خاصی مثل قضاوت جعل الاهي ثابت شد نگارنده قبول دارد ولی از صدر و ذیل روایت به نظر میرسد که در این دو روايت نیز جعلی در کار نیست و ارشاد است به این که وقتی نزاعی میان شیعیان پیش میآید خودشان به قضاوت فردی از شیعه رضایت بدهند و پیش قاضیان ظالم نروند و خود را گرفتار آنان نکنند؛ به همين دليل پرسشگر تصور میکند که هر کس از اهل نزاع یک فقیه را برگزیند و باز تصور میکند که هر دو در علم و تقوا، مستند حکم و … همانند هم باشند و بالأخره امام توضیح میدهد که بحث پیرامون اموری است که حکمش واضح نیست و حلال روشن و حرام روشن نیست و در این امور دارای شبهه باید صبر کند تا امامش را ببیند و از او بپرسد و همین نشان میدهد که آن دو داور در مبنای علمی با هم اختلاف دارند و ظنون آنان نمیتواند یک دیگر را قانع کند بنابراین باید صبر کنند تا امام خود را ببینند تا او پردۀ جهل را در آن مورد بشکافد. اگر جعل ولايت بود و امر عرفي نبود امام او را از كثرت سؤال منع مي كرد.
اشکال: همین که امام(ع) فرموده: «فانی قد جعلته حاکما» این جعل است و نشان میدهد که امام از طرف خدا چنین حقی را دارد به ویژه وقتی توضیح میدهد که رد سخن آن فرد رد سخن امام؛ و رد سخن امام رد سخن خداست.
جواب: گفته شد که اگر در موردی نظیر قضاوت جعل ثابت شد بحثی نیست ولی مقبوله از سه نظر سندی و مورد قبول همه بودن و از نظر دلالت مشکل دارد و با آن چیزی ثابت نمیشود.
جمله «فانی قد جعلته حاکما» میتواند نظیر تعابیر عرفی باشد که مسئولان حکومتی پیرامون نمایندگان خود که به اطراف گسیل میدارند بیان میکنند تا همه، سخن نماینده را گوش دهند و در سخن او تردیدی نکنند.
حضرت علی در نامهای که به مردم مصر نوشته و در آن مالک اشتر را معرفی کرده، فرموده است: «فانه …» او نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود جز که من او را فرمایم.[9]
روشن است که مالک تلفن و موبایل نداشته که هر کاری را از حضرت علی بپرسد تازه دلیری کردن که قابل پرسیدن نیست بنابراین معنای این جمله تأیید کردن کامل مالک است تا مردم به دستورهایش گوش دهند؛ در مقبوله نیز ممکن است مراد امام تأيید کامل آن فقیه داور باشد تا طرفین به حرف او گوش دهند و خلاصة کلام این که اثبات جعل به دلیل قویتری نیاز دارد.
اشکال: همین که هر یک از طرفین نزاع نزد یک فقیه میروند و مسأله کش پیدا میکند و تا آخر هم حل نمیشود نشان میدهد که باید قاضی منصوبی باشد که قوة اجرایی نیز داشته باشد و حکمش مُمضا باشد.
جواب: بله جامعه نیازمند حاکم قاضی و … میباشد اما به چه دلیل این افراد را منصوب از طرف خدا بدانیم؟ ممکن است فردی چون نادر شاه با زور بازو بر مردم مسلط شود و برخی با تزویر و برخی با ثروت رأی مردم را بخرند و برخی چون پیامبر(ص) از بس خوب هستند مردم به آنان اقبال کنند؛ بالاخره در هیچ جا خدایی بودن حکومت و ولایت ثابت نیست اگر چه برخی ولایتها حرام است زیرا با اسباب باطل بر گُردة مردم سوار شدهاند.
از مباحث قبلی معلوم شد که خدا نه تنها راه قانونی را به نفع کافران علیه مؤمنان قرار نداده و قرار نخواهد داد بلکه سبیل و راه قانونی به نفع هیچ مسلمانی علیه مسلمان دیگری قرار نداده است و هر چه هست تابع قراردادهایی است که خود افراد علیه خود امضا کرده و میکنند و پس از آن چون خودشان امضا کردهاند به آنچه ملتزم شدهاند
ملزم هستند و طبق قوانینی که خود قرار دادهاند یا خدا قرار داده است با متخلف برخورد میشود.
اکنون سخن این است که حتی خداوند علیه کافران و به نفع مسلمانان نیز قانونی و حکمی قرار نداده است بنابراین اگر مسلمانان اجازه یافتهاند که با كافران بجنگند به خاطر این است که آنان علیه مسلمانان جنگ را شروع کردهاند و گرنه مسلمانان حق نداشتند که با آنان بجنگند.
اشکال: این با اساس دین نمیسازد زیرا یکی از فروع دین «جهاد» است و جهاد یعنی جنگیدن با کافران تا مسلمان شوند و روشن است که اصول دین و فروع دین جزو ضروریات است.
جواب: از نظر نگارنده جهاد ابتدایی نه تنها واجب و مستحب و یا مباح نیست بلکه عقلی و عقلایی نیست پس از نظر شرعي حرام و از نظر عقلي ممنوع است؛ زیرا با جنگ تنها میتوان بر ابدان مسلط شد در حالی که اسلام آوردن افراد مشروط به تسلط بر قلوب آنان است و آن از راههاي غير خشونت آميز نظير سخن نیکو و استدلال امکانپذیر است؛ نه از راه جنگ که نابودی آنان و یا تسلیم شدنشان را به همراه دارد و فروع دین به این صورت که به ما یاد داده شده [10] اصل و اساسش از تعلیمات اهل سنت است و آنان به جای دفاع جهاد را قرار میدهند.
اشکال: آیات فراوان قرآن را چه میکنید؟
جواب: آیات قرآن همه مربوط به دفاع است زیرا قبل از اخراج مسلمانان از مکه آیه جنگی نازل نشده است و پس از آن تمامی جنگها تا آخرین روز زندگی پیامبر دفاع بوده است.
اشکال: فتح ایران چه میشود؟
جواب: اگر به تاریخ مراجعه شود معلوم میشود که مربوط به پس از رحلت پیامبر است.
اشکال: شأن نزول مخصص نیست.
جواب: مخصص بودن یا نبودن شأن نزول ربطی به بحث فعلی ما ندارد. فعلا بحث این است که همه آیات قتال دفاعی بوده است بله اگر کسی گفت چون مورد اين آيات تنها شامل مسلمانان صدر اسلام است پس امروزه برای دفاع نبايد از آنها استفاه کرد در جوابش میگوییم مورد یا شأن نزول مخصص نیست و در مورد دیگری که به مسلمانان مكه مرتبط نباشد نيز ميتوان از آن استفاده كرد بلکه ميتوان گفت هر جا به هر انسان و یا حتی به هر حیوانی حمله شد او یا آن حق دفاع دارد؛ اما آیات دفاع را برای جهاد ابتدایی به کاربردن دلیل میخواهد و به عبارت فنی حکم جهاد تخصصاً از حکم دفع خارج است زیرا موضوع جنگ ابتديي کاملا از موضوع جنگ دفاعی جداست و جواز یا لزوم دومی هیچ حکمی پیرامون اولی صادر نمیکند.
اشکال: تمامی فقهای شیعه و سنی وجوب جهاد ابتدایی را قبول دارند تنها تفاوتشان این است که بیشتر فقیهان شیعه آن را منوط به اذن امام معصوم میدانند بنابراین انکار جهاد ابتدایی مخالفت با ضروری مذهب بلکه مخالفت با ضروری دین است.
جواب: شاید به خاطر شرایط خفقان، شیعه نمیتوانسته با جهاد ابتدایی مخالفت کنند لذا آن را مشروط به شرطی کرده است که وقوعش در هر زمانی محال باشد زیرا در زمان حضور و حکومت امامان معصوم چنین حکمی نکردهاند و اکنون نیز نیستند که چنین حکمی بکنند و در زمان حضور امام زمان(عج) او با علم و عقل مردم را دیندار میکند نه با جنگ و کشتار.
اما بر فرض که اهل سنت و بلکه اهل شیعه جهاد ابتدایی را قایل باشند مستندشان همین آیات و سیره است که نگارنده از آنها جهاد ابتدایی نمیفهمد و به اصطلاح اجماع آنان مدرکی است.
اشکال: آنچه شما میگویید دین جدیدی است.
جواب: خیر، همان دین است که با دید دیگری به آن نگریسته شده است همان قرآن و همان سنت است بدون در نظر گرفتن فهم فقیهان و بدون التزام به جعل حکمی به نفع برخی و به ضرر برخی دیگر؛ به عبارت روشنتر دین بدون جعل امتیاز برای افراد، دینی عادلانه و قابل قبول تر است و چون دلیل متقنی برای امتیاز دادن به گروهی نداریم، دلیلهای «مردم ماند دندانههای شانه متساوی هستند» و« عرب بر عجم فضلی ندارد» و… حاکم میشود به ویژه که با عدالت سازگار است و ادله جعل تنها میان خود مردم و زاییده افکار خودشان است که برای دیگری امتیازی قائل میشوند.
بله اگر امتیازات براساس توانایی های و استعدادها باشد این قسنمت به خدا مستند است از این باب که خداوند وفای به عهد و شرط را بلازم دانسته است.4
اشکال: یکی از مسلّمات این است که خدا مردان را بر زنان قوّامیّت داده است.
جواب: روشن است که جمله «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا» جملهای خبری است نه انشایی؛ بله خداوند در عالم تکوین به طور معمول و متوسط مردان را قویتر از زنان قرار داده است پس به طور طبیعی بر زنان مسلط هستند و چون توانمندتر هستند و مال بیشتری دارند هزینههای زندگی زن و فرزند را قبول کردهاند و زن و فرزند چون این بزرگتری را از او میبینند از او اطاعت میکنند.
اما اعتقاد به اين كه اگر مردی عقل زندگی، توان جسمی و راهی برای پول در آوردن نداشت باز قوّام است و زن و فرزند تعبدا باید از او اطاعت کنند، نیازمند دلیل است.
اشکال: قویتر بودن مرد از زن از بدیهیات است و چون قرآن نمیخواسته توضیح واضحات بدهد معلوم میشود که در صدد وضع قانون بوده است و جملۀ خبری آورده تا در انشایی بودن تأکید بیشتری داشته باشد.
جواب: این فقط یک احتمال است احتمال دیگر این است که این جا نیز نظیر حرکت خورشید و ماه رویش گیاهان از زمین و … که امور طبیعی است و قرآن به صورت جملات خبری بیان کرده است باشد بله اگر کسی خواست قانون بنویسد باید قانونی بنویسد که مطابق تکوین باشد یعنی اگر کسی قانونی نوشت که باید زنان بر مردان حکومت کنند جواب میشنود که چون این قانون بر خلاف تکوین است به شکست منجر میشود و تا آن زمان استعدادهای فراوانی را به هدر میدهد.
سئوال: چرا میگویید مرد مشرک نمیتواند زن مسلمان بگیرد؟ مگر غیر این است که او بر مسلمان ولایت و قیمومیت پیدا میکند؟
جواب: خیر این که میگوییم مرد مشرک با زن مسلمان ازدواج نکند و مرد مسلمان با زن مشرک ازدواج نکند دلیلش کفو نبودن آنان است دلیلیش زندگی پرتشنجی است که ایجاد خواهد شد و دین در این باره هشدار میدهد.
اما وقت در شهری همه مشرک باشند و یک فرد مسلمان باشد حق ازدواج با آنان را دارد همان طور که زن حضرت نوح غیر مسلمان بود و زن حضرت لوط با بدگاران بود اما در هر دو مورد ازدواجشان مشکل شرعی نداشت تنها مشکلش این بود که حضرت نوح در خانه نیز هم فکر و هم عقیده اي نداشت.
اشکال: آیه 221 از سورة بقره از زن دادن یا زن گرفتن از مشرکان نهی میکند و جمله خبری نیست.
جواب: این نهی ارشادی است یعنی مسلمانان را ارشاد میکند که زن مسلمان غیر زیبا از زن مشرک زیبا بهتر است زیرا انسان علاوه بر نیاز جسمی و جنسی نیاز به همنشین و همدم دارد و این دومی مهمتر است زیرا وقتی از نظر عقیده با هم مشکل داشته باشند نیاز دومی برآورده نمیشود.
اشکال: شما همه چیز را توجیه میکنید.
جواب: طرفداران جعل نیز توجیه میکنند به عبارت روشنتر قرآن سخن روشن و صریحی ندارد که بر طبق آن حکمی به نفع گروهی و علیه گروه دیگري وضع کرده باشد بلکه سخنان قرآن همه دارای احتمالات متعدد است و ترجیح هر احتمال بر احتمال دیگر دلیلی میخواهد.
اشکال: بنابراین جعل و عدم جعل از نظر دلیل متساوی میشود.
جواب: امّا عدمِ جعلِ قانونِ تبعیضآمیز، مطابق اصل و مطابق عدل است و ما را از بحث ها و گرفتاریهای متعددی نجات میدهد.
از جمله مسأله تنفیذ و نظایر آن کاملا منتفی نمیشود.
بالأخره اين هم احتمالي در عرض بحث جعل، اميدوارم كه بحثهاي علمي اين بحث را پختهتر كند.
احمد عابديني
[1]. نساء/ 141.
[2]. همان/ 90.
[3]. همان/ 91.
[4] اين مقاله در جلد دوم مجموعه آثار امام خميني و انديشه حكومت اسلامي از صفحه 163 تا 242 در زمستان 1378 به چاپ رسيده است.
[5]. بقره/257.
[6]. مائده/55.
[7]. کدخدای منصوبی که مردم از او دلخوشی نداشتند به نصب کننده خود گفت مردم مرا قبول ندارند و از من تنفر دارند نصب کننده جواب داد مرا نیز کسی قبول ندارد ولی تو جایگاه قانونی داری محکم بایست همان گونه که من محکم ایستاده ام خداوند نمی خواهد پیامبرش امامان این گونه باشند. او سیزده سال صبر میکند تا پیامبر(ص) هجرت کند و مردم با او بیعت کنند.
[8]. این گونه بیان از مرحوم آیت الله منتظری است که در سخنان خود بر آن تکیه داشت و در نامه ای که به نگارنده نوشتند بر آن تأکید داشتند.
[9]. نهج البلاغه، نامه 38، ترجمه شهیدی.
[10]. آنچه به بچهها یاد میدادند که فروع دین هشت تاست 1- نماز 2- روزه 3- خمس 4- زکات 5- حج 6- جهاد 7- امر به معروف 8- نهی از منکر در روایتی نیامده است.