سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
سؤالی در مورد ارث پرسیده شده و آن اینکه سهام مشخص شده در قرآن در برخی موارد زیاد میآید و در برخی موارد کم میآید. متن سوال چنين است:
#تناقضات_قرآن:
بنده ایراداتی نمیگیرم که کسی بیاید بگوید: آیه قبل و بعد را بخوان! این برای زمان جنگ بود. یا شأن نزول را بخوان و … حرف منطقی و ریاضی است. هرکس پاسخی برای این ایرادها دارد (حتی به روش مالهکشی) ارائه دهد.
فرض کنید زنی فوت کرده و میخواهیم طبق گفتهی قرآن اموالش را تقسیم کنیم.
وارثان این زن فقط دو خواهر و یک شوهر هستند.
طبق گفتهی قرآن:
دو خواهر باید روی هم دو سوم دارایی او را بردارند و شوهر باید نیمی از دارایی او را از آن خود کند.
2/3 + 1/2 = 7/6 مثال عددی:
اگر این زن 6 شتر داشته باشد، شوهرش باید 3 شتر بردارد و هر کدام از خواهرانش باید 2 شتر بردارند.
در مجموع 7 شتر.
مثالی دیگر:
فرض کنید مردی بمیرد که وارثانش پدر، مادر، دو دختر و همسرش باشند.
در این صورت طبق قرآن:
دخترانش دو سوم، پدر و مادرش یک سوم و همسرش یک هشتم ارث ميبرد.
2/3 + 1/3 + 1/8 = 27/24
مثال عددی:
فرض کنید این مرد 24 شتر دارد در این صورت:
دخترانش: 16 شتر، پدر و مادرش: 8 شتر و همسرش: 3 شتر، در مجموع 27 شتر.
منبع:
قرآن، سوره نسا، آیات (7, 11 , 12 , 176)
پاسخ:
ابتدا باید اطلاعرساني شود که این اشکال جدیدی نیست، بلکه تقريبا از صدر اسلام این اشکال مطرح بوده و به آن پاسخ داده شده است. گفته شده که خليفۀ دوم، عُمَر اولین کسی بوده که چنین مواردی را نزدش آوردند، او نمیدانست چه بکند. به همین خاطر تصمیم گرفت مجموع ارث را به نسبت سهام هرکس بین آنان تقسیم کند و از همه مقداري کم کند.
وقتی مشكل نزد ابن عباس مطرح شد او گفت که باید سهم کسی را که خدا مقدم کرده مقدم كرد و سهم کسی را که خدا مؤخر کرده مؤخر کرد. و گفت: کسی مقدم است که در حالات مختلف سهامش در قرآن مشخص باشد. مثل وقتي كه زني بميرد، آنگاه اگر بچه ندارد شوهرش نصف ارث را میبرد و اگر بچه دارد شوهرش یک چهارم میبرد. در این مثال سهم شوهر در دو صورتِ بچهدار بودن و بچهدار نبودنِ همسرش در قرآن بيان شده است ولی کسی که تنها یک طرفش بیان شده است مثل حالتي كه وارثان همه دختر ياشند قرآن تصريح كرده كه دو سوم ارث را میبرند، اما صورت ديگرش را بيان نكرده است این گروهها مؤخر هستند.
این مطلب در منابع روایی متعدد به این صورت آمده است:
عبید الله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود نقل میکند که من و «زفر بن أوس بن حدثان» پس از این که «ابن عبّاس» چشمان خود را از دست داده بود به خدمت او رسیدیم و درباره میراث گفتگو نمودیم. ابن عبّاس گفت: «ترون الّذی أحصى رمل عالج عدداً لم یحص فی مال نصفاً ونصفاً وثلثاً إذا ذهب نصف ونصف فأین موضع الثلث؟!»؛ (به نظر شما کسى که شمار ریگهاى بیابان را مى داند آیا دربارۀ ارث مال، نصف و نصف و ثُلث را حساب نکرده است، و اگر نصف و نصف برود پس جایگاه ثُلث کجاست؟ ) . زفر از ابن عبّاس پرسید: اى ابن عبّاس! چه کسى براى اوّلین بار عول (=نقص) در فرائض را بنا نهاد [نقص را بر همه وارثان وارد کرد؟] . ابن عبّاس گفت: عمر بن خطّاب . پرسید: چرا؟ پاسخ داد: آنگاه که تقسیم ارث دچار مشکل شد وتقسیم سهام جور در نیامد و وارثان درگیر شدند و از او قضاوت خواستند، گفت: به خدا نمى دانم چه کنم؟! به خدا نمى دانم کدام یک از شما را مقدّم و کدام یک را مؤخّر سازم؟! بنابراین گفت: پس بهتر است که نقص را میان همه ورّاث ، بصورت مساوى تقسیم کنم. آنگاه ابن عبّاس گفت : «وایم الله لو قدّم من قدّم الله ، وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة»؛ (به خدا قسم اگر کسى را که خداوند مقدّم داشته بود مقدّم مى کرد، و کسى را که موخّر ساخته بود مؤخّر مى نمود، هرگز فریضه [سهمهاي مشخص شده در قرآن] نقص پیدا نمى کرد. زفر به او گفت: خداوند کدام یک را مقدّم و کدام یک را مؤخّر داشته است؟ ابن عبّاس پاسخ داد: فریضه اى که از بین نمى رود بلکه به فریضه دیگر تبدیل مى شود ، همان است که خداوند مقدّم داشته است و آن، فریضه (سهم قرآنى) شوهر است که نصف تَرَکه است و در صورت وجود فرزند به یک چهارم تبدیل مى شود و از این کمتر نمى گیرد ; و نیز سهم زن که یک چهارم است و در صورتى که میّت فرزند داشته باشد تبدیل به یک هشتم مى شود و از این کمتر نمى گیرد؛ اما سهم دو خواهر و بیشتر ، دو سوم است و سهم یک خواهر ، یک دوم . حال در صورت وجود اينان در کنار شوهر زني كه مرده است، باقیمانده به آنها مى رسد، این گروه (خواهران ميت ) کسانى هستند که خداوند مؤخّر داشته است، پس اگر ابتدا سهم کسى که خداوند سهم او را مقدّم داشته (شوهر، زن)، پرداخت شود و سپس باقیمانده میان کسانى که خداوند سهامشان را مؤخّر کرده است تقسیم شود هرگز سهام كم نميآيد.
زفر به ابن عبّاس گفت: چرا این را به عمر نگفتى؟ ابن عبّاس پاسخ داد: «هیبته والله» به خدا سوگند ترسیدم»
(کافی، ج7، ص80 – وسائل الشیعه، ج17، ص427 – مستدرک حاکم، ج4، ص340 – السنن الکبری، ج6، ص253)
از انتهای این روایت این نکته بدست میآید که عمر ترسی از خودش بین مردم ایجاد کرده بود که افراد نمیتوانستند مسائل شرعی را در پیش او بازگو کنند و این رفتارِ بسیار بدی بوده و موجب شده تا حق روشن نشود و امروز كساني گمان كنند فرستندۀ قرآن آسانترين مطالب رياضي را نميدانست است، در حالي كه قانون دقيق آن از خود آيات ارث قابل برداشت است.
در آیه 11 سوره نساء گفته است که اگر وارث تک دختر باشد نصف ارث را میبرد و بقیه را همچنين حالت ديگر را نگفته است.
اهل سنت قائل به عول و تعصیب هستند. عول یعنی در مواردی که سهام کم بیاید به نسبت سهام بین همه تقسیم میشود و تعصیب یعنی در مواردی که سهام زیاد میآید آن مقدار زیادآمده به عصبه یعنی خویشاوندان مَرد میرسد.
شیعه در جایی که به نظر اشكال كننده سهام کم میآید میگوید آن کسی مقدم است كه دو حالت يا دو طرف ارثش مشخص شده است چنين شخصي سهم ارثش باید ابتدا داده شود و کسی که تنها يك طرف ارثش مشخص است باید مؤخر شود و در جایی که مقدار ارث از مقدار سهام زیاد میآید میگوید به همان شخص وارث باید برگردانده شود که البته بنده در اینجا نظر خاصی دارم که در ادامه خواهم گفت.
به هر حال اگر در آيات ارث دقت شود متوجه خواهیم شد که کم و زیادی رخ نخواهد داد.
اثبات حقانيت قرآن و لزوم دقت در كتاب الهي
اشكال: پاسخ شما مربوط به کسی است که اصل دین يا قرآن را قبول دارد و در واقع پاسخ شما درون دینی است و کسی که اصل دین اسلام را قبول ندارد نمیتواند با این پاسخ قانع شود.
پاسخ: با همین قرآن حقانیت این کتاب را ميتوان ثابت كرد. با اين بيان: اگر این کتاب از طرف خدا نبود و معجزۀ جاويدان نبود در طول زمان بهتر از آن يا حداقل متساوي با آن آورده میشد. بد نیست مثالی بزنم. 50 سال پیش گرامافون وجود داشت ولی وقتی ضبط صوت آمد گرامافون کنار رفت. ضبط صوت نیز با وجود وسائل امروزی عملا کنار رفته است. پس وقتی بهتر آمد قبلیها خود به خود کنار میروند و به موزه ميروند، ولی الآن 1400 سال است که قرآن در صحنه است و مثل گرامافون و ضبط صوت به موزه منتقل نشده است و دلیلش این است که کسی نتوانسته بهتر از آن يا حد اقل مثل آن را بیاورد.
حال که قرآن معجزه است باید در گفتهها و ناگفتههای آن دقت کرد. اگر میبینیم مطلبی در قرآن آمده است که از لحاظ ریاضی جور در نمیآید باید به آورندۀ دين يا وارثان علم آنان مراجعه كرد، چه بسا نکتهای داشته باشد كه ما از آن غافل بودهايم.
رد يا تعصيب يا تخيير با توجه به شرايط
در آیات مربوط به ارث بحث خویشاوندان نسبی در آیه 11 آمده و بحث خویشاوندان سببی در آیه 12 آمده است. در خویشاوندان سببی دو طرف را گفته است ولی در خویشاوندان نسبی –در غير مادر- یک طرف را گفته است. نكتهاش اين است كه گروههايي از يك حدي نبايد كمتر ببرند، بنابراين دو طرف سهمشان گفته شده است، پس آنان مقدم هستند.
در آیه 11 سوره نساء كه ارث خویشاوندان نسبی بيان شده، آمده است که اگر وارثان چند دختر بودند دو سوم میبرند و بقیه را نگفته است و همچنین گفته که اگر وارث یک دختر باشد نصف را میبرد و بقیه را نگفته است.
اهل سنت گفتهاند آنچه كه بيان نشده يا اضافه آمده است، به عَصَبه یعنی خویشاوندان مرد ميت داده میشود و شیعه میگوید آن مقدار به خود همين وارثان بر میگردد. به عنوان مثال شیعیان در بحث وارث بودنِ تک دختر میگویند نصف به عنوان فرض به او داده میشود و نصف ديگر با عنوان رد.
پس هم در کم آمدن ارث بحث است و هم در زیاد آمدن آن. بنده در بحث زیاد آمدن ارث نظری دارم که مربوط به بحث ثابتات و متغیرات در دين است و آن این که اگر در زمانی هستیم که خانمها در جامعه حامی حکومتی ندارند و مردها باید امنیت زنان را حفظ کنند در این صورت مردهای طائفه سهمی از ارث میت ببرند و آن مربوط به همین مواردی است که ارث از سهام زیاد میآید. اما اگر زمانی بود که خانمها از طرف حکومت حمایت میشوند و زن برای حفظ امنیت نیاز به مردان طائفه ندارد در این صورت همۀ ارث را خودش ببرد. پس قرآن این را عمدا بیان نکرده تا این مورد از متغیرات باشد و بسته به شرائط جامعه حکمش تغییر کند.
قرآن در مواردي نيازمند به بيانگر
بنابراین نگفتن در اینجا برای مصلحتی بوده که طبق شرائط عمل شود و حکم متغیر باشد و در آنجا که ارث کم آمد نکتهاش با ظرافتی بیان شد برای این است که نیاز جامعه به امامان فهمیم مشخص شود که چنین ظرائفی را از قرآن بفهمند.
توضیح اینکه قرآن قسمتهایی داردکه پیامبر(ص) باید بیان کند یا بعد از ایشان امامان بیان کنند. پس جاهایی عمدا مشکل گذاشته شده تا افراد مجبور باشند از پیامبر و امام بپرسند.
چه بسا در مواردی قرآن مبهم میگوید تا به درب خانۀ پیامبر و امامان برویم. قرآن همراه با پیامبر(ص) فرستاده شده است یعنی باید پیامبر(ص) نیز برای بیان قرآن در کنار قرآن باشد همانطور که در سورۀ نحل آمده است:
…وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿النحل، 44﴾
و قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را که به سویشان نازل شده بیان کنی، [براي اينكه آگاه شوند] و برای اینکه بیندیشند.
و اما وقتی پیامبر(ص) نیست باید به درب خانۀ امام برویم تا از او علم یاد بگیریم. اگر وظیفۀ پیامبر(ص) تعلیم علم و حکمت است امامان نیز چنین وظیفهای دارند.
بعد از پیامبر(ص) وقتی اشکالی در قرآن پیش میآید نمیتوانیم بگوییم خودمان به جواب میرسیم بلکه باید سراغ امام برویم تا آنان توضیح دهند و مشکل را حل کنند.
حال چه بسا بتوان گفت حدیثی که از ابن عباس آمد همین معنا را داشته باشد. دقت کنید که ابن عباس چنین گفت:
لو قدّم من قدّم الله ، وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة
یک معنای این عبارت همان بود که گفتیم ولی ممکن است این عبارت به گونۀ دیگری معنا شود و آن اینکه اگر عمر کسی را که خدا مقدم داشته یعنی حضرت علی(ع) را مقدم میداشت چنین مشکلی پیش نمیآمد، ولی علی(ع) را مؤخر کردند و در نتیجه به مشکل برخوردند.
پس کسی نباید بگوید من قرآنی هستم. باید گفت ما قرآنی هستیم و در عین حال اهل بیت پیامبر(ص) عمل کنندۀ به قرآن و در امثال این موارد بيانگر آن هستند.