گفتگوی احمد عابدینی با خانم صدیقه وسمقی

گفتگوی احمد عابدینی با خانم صدیقه وسمقی

گفتگوی احمد عابدینی با خانم صدیقه وسمقی

در بحث تفسیر آیه 91 سوره انعام به مباحثی رسیدیم که با دیدگاه خانم دكتر صدیقه وسمقی که در کتاب «مسیر پیامبری» آورده‌اند ارتباط داشت. به همین خاطر از ایشان دعوت کردیم تا در جلسات به صورت مجازی و آنلاین حضور پیدا کنند و نظر خود را بیان نمایند.

در این نوشتار صحبت‌های ایشان و نکاتی که بنده بیان کرده‌ام آورده شده است. باشد که این نوشته گامی برای رشد فکری در جامعه شود و باب تضارب آراء و بیان نظرات مخالف و منتقد را باز کند.

ابتدا آیۀ 91 سوره انعام را که منشأ این بحث بود می‌آورم:

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتٰابَ الَّذِي جٰاءَ بِهِ مُوسىٰ نُوراً وَ هُدىً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِيسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُكُمْ قُلِ اللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ  ﴿الأنعام‏، 91﴾

و خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، آنگاه که گفتند: خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده است. بگو: کتابی را که موسی آورده که برای مردمْ نور و هدایت است و شما بعضی از آن را در کاغذهایی ثبت می‌کنید و آشکارش می‌کنید و بسیاری از آن را پنهان می‌دارید و حال آنکه حقایقی که نه شما می‌دانستید و نه پدرانتان [به وسیلۀ آن] به شما آموخته شد، چه کسی نازل کرده است؟ بگو: خدا [نازل کرده است]، سپس آنان را واگذار در یاوه گویی‌هایشان که به بازی مشغولند.

با توجه به اینکه برخی به استناد این آیه نظر خانم دکتر وسمقی را مصداق آیه دانسته‌اند قرار شد، ايشان را دعوت کنیم تا خودشان نظرشان را بیان کنند.

صحبت‌های خانم دکتر وسمقی:

بحث بر سر این است که آیا پیام‌هایی که در دست ماست پیام‌های خداوند است یا نه؟ با خود قرآن نمی‌توان سراغ مناقشه آمد چون دَوْر است. وقتي‌که اگر مفروض ما این باشد که اینها آیات الهی است نمی‌توان راجع به آن مناقشه کرد. پس باید ادلۀ دیگری را مطرح کرد.

امیدوارم در جامعه، افراد آزاداندیش بتوانند نظر خود را آزادانه بیان کنند و از اینکه در این جلسه این بحث آزادانه مطرح شده خیلی خوشحالم.

و اما قبل از ورود به بحث خوب است به این نکته اشاره کنم که یک نظام اعتقادی و دینی باید همواره با شرائط زندگی انسان سازگاری داشته باشد. زندگی دائما در حال تغییر و تحول است. اندیشه، عقل، علم، تجربه و دانش دائما در حال تحول است و نظام دینی اگر با اینها ناسازگار باشد نمی‌تواند پیش رود.

از دیگر سو، اجزاء نظام دینی در درون خودش نیز باید انسجام داشته باشد و نباید در آن تناقض باشد.

برای ایجاد سازگاری‌ها با شرائط و مقتضیات زندگی در همۀ ادیان تلاش‌هایی در طول تاریخ صورت گرفته است چرا که همواره ناسازگاری‌هایی مشاهده می‌شود و تلاش می‌شود اینها به سازگاری تبدیل شود.

در حوزۀ فقه و احکام شرعی ناسازگاری‌هایی وجود دارد که خود فقهاء می‌کوشند سازگاری ایجاد کنند. آنها با صدور احکام ثانویه یا رعایت مصالح می‌کوشند دین را با زندگی سازگار کنند.

در حوزۀ تفسیر نیز همین‌گونه است. استاد عابدینی در ذیل همین آیۀ 91 سوره انعام نظرات مختلف مفسران را بیان کردند و ما چنین اختلاف فهم را در همۀ آیات قرآن مشاهده می‌کنیم.

مفسران تلاش می‌کنند فهم از دین را نزدیک به اقتضائات زمانه کنند و به همین خاطر تفسیرهای گوناگون ارائه می‌شود.

این تلاش برای ایجاد سازگاری انجام می‌شود و فکر می‌کنیم کار موثری است چرا که اگر چنین نشود نمی‌توان دین را با توجه به پیشرفت زندگی جلو ببریم. پس این کار از یک سو گام مثبتی است، ولی همین کار به نظر من مشکلی دارد چرا که به یک ناسازگاری در درون اجزاء دین منجر می‌شود. در واقع هر چقدر تلاش می‌کنیم سازگاری دین با زندگی را ایجاد کنیم حس می‌شود در درون نظام دینی میان اجزاءش ناسازگاری ایجاد شود.

به عنوان مثال فقهاء برای سازگاری احکام با زندگی تغییراتی در احکام ایجاد می‌کنند و می‌گویند اینها احکام الهی است. حال تغییراتی که در این احکام صورت می‌گیرد بر مبنای سازگاری دین با زندگی است ولی چگونه می‌توان احکام الهی را دائما تغییر داد؟ اگر این حکم، حکم الهی است فقیه چگونه می‌تواند با تشخیص خودش آن را تغییر دهد و باز نام آن را حکم شرعی بگذارد.

شیخ انصاری گفته: وظیفۀ پیامبران ابلاغ قوانین و احکام الهی است اما اکثر این احکام و قوانین به ما نرسیده است.

بخشی از فرمایش شیخ انصاری قابل توجه است چون ایشان واقعیتی را تأیید می‌کنند که همۀ این قوانین و احکام به ما نرسیده است ولی در خود گفتار ایشان تناقض است. چگونه خداوند اراده کرده است که انسان را با ارسال پیامبران هدایت بکند ولی موفق به انجام این کار نشده است و قوانین و احکامی که هدف از ارسال پیامبران ابلاغ آن قوانین مي‌باشد را به انسان‌ها نرسانده است.

دقت کنید بحث من این نیست که انسان‌ها هدایت را می‌پذیرند یا نه بلکه بحث من راجع به هدایت‌گری است که آیا هدایت الهی به دست انسان‌ها رسیده است یا نه؟

به نظر من این تناقض در درون اجزاء نظام دینی ایجاد می‌شود که از طرفی حکم شرعی چیزی است ولی به نام حکم ثانوی یا مصلحت، حکم دیگری داده می‌شود. همچنین فتاوای مختلفی به نام دین صادر می‌شود ولی مشخص نیست که کدام‌یک از آنها مقصود شارع است. در تک تک موضوعات چنین اختلافاتی مشاهده می‌شود.

فقهاء این اندیشه را دارند که شاید این حکم خدا باشد و شاید نباشد. آیا این روش، ما را دچار تناقض نمی‌کند؟ اگر بگوییم مبنای دین، الهی است و برای هدایت آمده هدایت با این اوضاع چگونه محقق می‌شود؟

در فهم آیات قرآن نیز این اختلاف دیده می‌شود و حتی اخباریون گفته‌اند ما قرآن را نمی‌فهمیم. حال واقعا کدام فهم مقصود خداست؟

در همین آیۀ 91 سوره انعام که استاد عابدینی اختلافات را بیان کردند سؤال این است که کدام فهم مقصود خداست تا ما آن را بکار ببندیم و توسط آن هدایت شویم؟

من خودم به عنوان یک نواندیش دینی سال‌ها برای ایجاد سازگاری‌ها تلاش کردم و مثلا وقتی مشاهده کردم حقوق زن در دنیای امروز با توجه به تغییرات ایجاد شده در زندگی‌ها با متون دینی سازگار نیست کتاب‌هایی نوشتم و تلاش کردم تفسیر و قرائت دیگری ارائه کنم و بگویم اسلام طرفدار برابری حقوق زنان است. بعد از آن وقتی با فتاوای گوناگون در حوزه‌های مختلف رو به رو شدم مثل بحث حضانت یا ولایت و سرپرستی یا مجازات کتاب‌هایی نوشتم و احتجاج فراوان کردم تا ثابت کنم قوانین زندگی نمی‌تواند جزو شریعت باشد چون باید دائما تغییر کند و چگونه می‌توان این قوانینی که دائما تغییر می‌کند را الهی دانست؟ این هم یک مرحلۀ از تحول من بود.

من این کارها را انجام دادم ولی فکر می‌کنم تلاش ما برای سازگارسازی مستمر دین با مقتضیات زندگی خودش در برابر یک پرسش بزرگ قرار می‌گیرد و آن اینکه این فهم‌های گوناگون که از دین وجود دارد کدامیک از آنها همان است که خدا اراده کرده است؟

در فهم اسلام طیفی از قرائات قرار دارد. یک سر آن، قرائت طالبانی و داعشی است که می‌گوید طبق قرآن در جنگ مسلمانان و کفار می‌توان کفار را به بردگی گرفت. سر دیگر این طیف روشنفکری دینی است که تلاش می‌کند قرائت و تفسیری از اسلام بدست آورند که با حقوق بشر و آزادی و دموکراسی سازگار باشد و هریک می‌گویند فهم ما درست است.

در اینجا کدام یک ارادۀ الهی است؟ خود من در چنین جاهایی به این نکته رسیدم که نظام دینی در درون خودش دچار یک چالش و تناقض می‌شود. تفسیرپذیری متن قرآن با هدایت‌گری آن در تناقض است چون برای ما روشن نمی‌شود که ارادۀ خداوند به درستی چه چیزی است؟ آیا فهم روشنکفرانه درست است یا آن فهم رادیکال؟

مشی‌ها و فهم‌های گوناگون آیا همگی الهی هستند؟ اگر بگوییم مقصد الهی همین است و زیبایی دین به این است که بتوان فهم‌ها و تفاسیر گوناگون از آن بشود باید گفته شود که بحث ما هدایت است. فهم‌های گوناگون با بحث هدایت در تناقض است. چگونه می‌توان گفت هر کسی هر تفسیری از دین کرد همان هدایت الهی است؟ تنوع در برداشت‌ها باعث مختل شدن هدایت‌گری می‌شود و همین نکته توجه من را جلب کرد که چگونه ممکن است ادعا کنیم خداوند این‌ها را برای هدایت فرستاده است ولی اینقدر ما در آن ابهام داریم.

همچنین در اصل انتصاب کتاب به خداوند چه دلیلی وجود دارد که بتواند برای همه مشترک باشد. به صرف اینکه کسی صادق است نمی‌توان گفت تمام بشریت زندگی‌اش را مبنتی بر کلام او بکند.

دلیل اطمینان بخش و غیر قابل انکار لازم است تا ثابت شود این کلام از جانب خداست. حال آیا دلیلی وجود دارد که بتواند چنین اطمینانی را حاصل کند؟

من واقعا این سؤال برایم مطرح شد که باید دید آیا این‌ها پیام الهی است؟ به نظرم دلیلی که همه را قانع کند وجود ندارد.

دقت کنید که هیچ انسان عاقلی نمی‌خواهد دچار هلاکت شود. هر انسان عاقلی اگر دلیل مطمئنی داشته باشد که این کلام سعادت بخش الهی است هیچ وقت خودش را به هلاکت نمی‌اندازد.

اختلاف اینجاست که یکی با توجه به تحلیل‌های ذهنی خودش کتاب را باور می‌کند و دیگری با توجه به تحلیل‌های ذهني دیگر آن را باور نمی‌کند.

پس این یک امر بین الاذهانی است نه یک دلیل متقن. این بحث مبتنی بر تحلیل‌های ذهنی افراد است. بحث من مربوط به همۀ کتاب‌ها مثل تورات و انجیل و قرآن است. ما حق داریم نسبت به این کلام‌ها موشکافی کنیم. ما یک بار زندگی می‌کنیم و باید مسیری را برویم که بدانیم درست است. پس حق داریم موشکافی کنیم.

بحث من منحصر به این پرسش‍ها نیست. وقتی من قصد داشتم سازگاری بین دین و زندگی کنونی ایجاد کنم این پرسش‌ها برایم پر رنگ شده و به نظرم رسید باید در اصل پیامبری تأمل کرد که آیا پیامبری یک نهاد الهی است و خدا پیامبر فرستاده است یا اینکه یک امر بشری است. پرسش‌هایی که من را به این امر سوق داده همین‌ها است.

یکی تفسیر پذیری متون دینی است.

دیگری فقدان دلیل واحد برای همه که نشان دهندۀ الهی بودن این پیام است.

دیگری اینکه این پیام‌ها به درستی و بی کم و کاست به دست همه نرسیده است و این نیز با الهی بودن آن در تعارض است.

حتی نسبت به خود قرآن نیز بحث‌هایی است که دلالت دارد قرآن بی کم و کاست به دست ما نرسیده است. حتی اگر گفته شود قرآن درست به دست ما رسیده ولی تورات و انجیل تحریف شده است، پس تکلیف این همه انسان در طول تاریخ که هدایت نشدند چیست؟

تاریخ تدوین تورات و چگونگی جمع آوری آن نیز محل مناقشه است و آن چه اکنون در دست ماست نوشتۀ علمای یهود در طول هزار سال است و فقط ده فرمان الهي است.

حال سؤال این است که چرا هدایت الهی این گونه به دست بشر رسیده است؟

از سوی دیگر اگر ما می‌گوییم خداوند هدایت‌گر است و با این هدف پیام‌هایی را می‌فرستد چرا ما آثار این پیامبران را در همه جای جهان نمی‌بینیم بلکه تنها در منطقۀ بین النهرین مشاهده می‌شود؟ مگر نباید همۀ انسان‌ها هدایت شوند؟

برخی جواب می‌دهند که شاید در چین و هند پیامبرانی بوده‌اند ولی اثری از آنها نمانده است. پاسخ این است که این حرف، علمی و تحقیقی نیست.

همچنین اگر کسی بگوید شاید در آن مکان‌ها احتیاجی به پیامبر نبوده این سؤال ایجاد می‌شود که چرا در هدایت تبعیض ایجاد شده است؟

به نظر من باید مسأله دقیق نگاه شود. اگر می‌خواهیم بدون تعصب این مسأله را مورد بررسی قرار دهیم نباید به هر توجیهی دست بزنیم. ما مجبور نیستیم عقاید گذشتگان را تقلید کنیم و اتفاقا خود قرآن نیز این مشی را تأیید می‌کند. قرار نیست چون گذشتگان ما عقیده‌ای داشته‌اند ما نیز پیرو آنها باشیم.

پس حق داریم بسیار موشکافی کنیم و زیر سؤال ببریم. بحث کفر و انکار و شرک نیست. اینکه افرادی به ما بگویند قرآن گفته است کفار قرآن را نمی‌پذیرند درست نیست. سؤالات جدی است و باید به آن پاسخ منطقی داد.

چرا برای همه، پیامبر نیامده است؟ چرا همان پیام‌های صادر شده دارای اختلاف است؟ چرا در متون دینی گزاره‌های خلاف علم وجود دارد؟

آیا خدایی که خالق ما انسان‌هاست بردگی را تأیید می‌کند؟ فهم من این است که نباید چنین کند ولی در قرآن بردگی تأیید شده است. البته خود من سال‌های درازی این قضیه را به گونۀ دیگری تفسیر کردم و گفتم اسلام بردگی را نیاورده است اما به هر حال اذعان دارم که با آن مخالفتی هم نکرده است که به عنوان مثال می‌توانید به آیه 24 سوره نساء مراجعه کنید.

چگونه می‌توان توجیه کرد خداوندی که خالق همۀ انسان‌هاست بردگی را تأیید کرده است؟

وقتی دلیل قاطعی وجود ندارد که بتواند برای همۀ انسان‌ها اطمینان بخش باشد الا ایمان شخصی و در مقابل قرائن زیادی وجود دارد که این پیام، الهی نیست چگونه می‌توان آن را الهی دانست؟

علاوه بر آن قرآن وابسته به زندگی خاص پیروان اولیۀ اسلام بوده است. جنگ‌ها، حوادث، سؤالات مطرح شده، ماجرای زندگی پیامبر، اشاره به ابولهب، اصحاب فیل و … بسیاری از گزاره‌ها معلوم است که متعلق به زمان و مکان خاص و یک فرهنگ خاص است.

اما می‌گویند این پیام برای همۀ زمان‌ها و مکان‌ها است در حالی که در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها نمی‌توان با این پیام ارتباط گرفت.

مفسران برای فهم این کلام باید شأن نزول‌ها و تاریخ را بخوانند و تازه فهم‌های مختلف برای آن ایجاد می‌شود.

این قرائن ما را سوق می‌دهد که این کلام بشری است.

من با توجه به همۀ این قرائن با خود گفتم شاید این انسان بوده که چون همواره کوشیده آفریدگار جهان را بشناسد خود انسان نهاد پیامبری را ایجاد کرده است نه اینکه خدا این نهاد را ایجاد کرده باشد.

اتفاقا با بررسی تاریخ بشر می فهمیم که تصورات انسان در مورد خدا دائما در حال تغییر و تحول بوده است و تازه با آمدن پیامبران این تحول متوقف نشده و حتی در درون اسلام خود متکلمان و فلاسفۀ اسلامی نیز هریک نگاه خاصی به خدا دارند.

این قرائن به من می‌گویند می‌توان پیامبری را بشری دانست. پس من از طبیعت گرایی به این نتیجه نرسیدم بلکه از مسیر درون دین به این نتیجه رسیدم. من با اعتقاد به وحیانی بودن کلام می‌زیستم ولی پرسش‌ها و پاسخ‌ها مرا به اینجا رساند نه اینکه بگویم عقل برای ما کافی است.

پس من چون ادله‌ای برای الهی بودن نهاد پیامبری نیافتم به این نقطه رسیدم. به نظرم نهاد پیامبری بشری است و به همین خاطر تعریف دیگری از پیام‌هایی که در دست ماست دارم. به نظر من این پیام‌ها تجربۀ معنوی انسان است.

انسانی که همواره در جستجوی آفریدگار جهان بوده و شناختش متحول می‌شده است نهاد پیامبری را ایجاد کرده است.

البته برخی گفته‌اند آیا با این حرف باید بگوییم پیامبران دروغ گفته‌اند؟

در جواب باید گفته شود که مقصود من این نیست که پیامبرانِ خداباوری که تاریخ بشری را از بت‌پرستی به توحید رساندند دروغ گفته‌اند. خیر. چنین حرکت عظیم و بزرگی بر دروغ استوار نشده بلکه بر باورها استوار شده است. انسان بر این مسأله باور داشته است. وقتی پیامبر اسلام می‌فرماید خدا به من چنین گفت، دروغ نمی‌گوید بلکه بر اساس باور خودش گفته است ولی این بدان معنا نیست که خدا را به گونه‌ای تصور کنیم که یک ارتباط انسان‌وار با پیامبر بر قرار کرده و گفته است این پیام را برای انسان‌ها ببر.

اینها تصورات ابتدایی ارتباط خدا و انسان است. انسان روز به روز بیشتر به عظمت هستی پی می‌برد. این هستی با این عظمت چنین خدایی ندارد که بخواهد این قدر در جزئیات زندگی انسان یا پیامبرش دخالت کند. چگونه می توان تصور کرد خدایی با این عظمت از ازدواج پیامبرش با زینب یا بریده شدن دست ابولهب صحبت کند؟

به نظر من این چیزها جای سؤال و تردید دارد.

صحبت‌های احمد عابدینی:

در ابتدای جلسه به این نکته اشاره کنم که خانم وسمقی خیلی از من تشکر کرد ولی من فکر کردم این ما هستیم که باید از ایشان تشکر کنیم چرا که ما قرار است از ایشان مطالبی بیاموزیم. در کشور ما چون قدر علم را ندارند و نمی‌گذارند طرف مقابل حرف خودش را بزند، ايشان به نظرشان رسيده كه از بنده تشكر كند. ما باید این روش را باب کنیم که یک شخصی که اهل نظر است فرصت داشته باشد نظرش را کامل بیان کند.

نکتۀ دیگر اینکه اگر خواستیم نقد کنیم نباید عجله کنیم بلکه باید خوب مطالعه و بررسی کرد و سپس نقد کرد.

مطلب دیگر اینکه من ادب نقد بلد نیستم چون در کشوری بزرگ شده‌ام که روش گفتگو و نقد صحیح را یاد نداده‌اند و به همین خاطر اگر بد نقد کردم پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم.

قبل از بیان نقدم یک خاطره بگویم. در دو سفری که به کانادا رفتم با خود گفتم اهل کانادا باید مُبلّغی از کشور خودشان داشته باشند تا لازم نباشد من از این فاصلۀ دور بروم و برای کسانی تبلیغ کنم که فرهنگشان با ما متفاوت است. به همین خاطر این ایده را با یک روحانی که در آنجا مسئولیتی حوزوي و مردمي داشت مطرح کردم. او گفت من ابتدا مجوز مهدکودک گرفتم و سپس مجوز دبستان و بالاتر و الآن مجوز دبیرستان گرفته‌ام ولي هنوز دانش‌آموز دبيرستاني نپذيرفته‌ام. او در ضمن صحبت‌هایش می‌خواست به من بگوید شما ايراني‌ها آداب گفتگو و كار جمعي را نمی‌دانید و باید از مهدکودک شروع کنید.

من ابتدا از این حرف ناراحت شدم ولی کم‌کم متوجه شدم که او درست می‌گوید و باید از مهد کودک فرهنگ سازی کرد.

ما در دوران مهد کودک هستیم و بنابراین اگر در نقد کردن و گفتگو خطایی می‌کنم پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم.

به نظر من کتاب قرآن و آورندۀ آن با هم جمعاً هدایت‌گر هستند نه کتاب تنها. سنت یا عترت پیامبر(ص) جلد دوم قرآن نیست بلکه روش مشخصی است که قرآن را تفسیر و تبيين می‌کند تا قرآن تفاسیر بی‌نهایت متفاوت نداشته باشد که نگوییم یک سر هدایت داعش است و یک سر هدایت اسلام رحماني.

سنت پیامبر(ص) همه‌جا مهربانی بوده است و خود ایشان از آیات خشن قرآن خشونت نفهمیده است و به همین خاطر با منافقان نجنگیده و کارش فقط دفاع بوده است و هرجا مشرکان کوتاه آمده‌اند پیامبر(ص) نیز کوتاه آمده است.

پس این قرآن و عمل پیامبر(ص) است که هدایت‌گر و قابل پیروی است و دو سر طیفش بی‌نهایت نیست و همه‌اش جنبۀ مثبت دارد.

نکتۀ دیگر اینکه عده‌ای از آیه 213 سوره بقره فهمیده‌اند که انبیاء با آمدنشان اختلاف انداختند ولی امثال علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی گفته‌اند این آیه اشاره به دو اختلاف دارد. یکی اختلاف ابتدایی مردم که انبیاء آن را حل کردند و دیگر اختلافی که پس از آمدن پیامبران توسط ظالمان رخ داد. من نیز اختلاف سومی را از این آیه برداشت می‌کنم و آن اختلاف به خاطر فهم‌های مختلف است که خودش جزو هدایت است نه بیرون از هدایت.

برداشت‌های مختلف از قرآن در صورتی که با ضروری عقل و نقل مخالف نباشد حجت است و همان‌طور که انسانها چهره‌ها و رنگهايشان مختلف است فهم‌های آنها نیز مختلف است و اشکالی ندارد. پس هر اختلافی مذموم نیست.

نکتۀ دیگر اینکه اگر اختلاف فهم وجود دارد ملاک تشخیصِ نظر صحیح چیست؟ به نظر من باید ملاک جداسازی ثابتات از متغیرات و همچنین ملاک جداسازی عرف از شرع مشخص شود تا بهتر بتوانیم مباحث را درک کنیم.

به نظرم مشکلی که خانم دکتر وسمقی به پيام و پيامبري داشتند را از این طریق می‌توان حل کرد و اگر خودمان بتوانیم دور هم جمع شویم چه بسا به مطالب خوبی برسیم.

و اما طبق صحبت خانم وسمقی اثبات اینکه پیامبر(ص) از طرف خداست کار مشکلی است ولی من فکر می‌کنم اثبات این مطلب مشکل نیست چون پیامبر(ص) کتابی آورده که با آن تحدی کرده و گفته است بهتر يا حداقل مثل آن را بیاورید و کسی نتوانسته است مثل آن را بیاورد. به این نکته نیز توجه شود که قرآن مثل كتابهاي حافظ و سعدی نیست چرا که آنها تحدّي ندارند و 14 قرن سابقۀ مبارز طلبي و عجز از پاسخگويي را ندارند ولی قرآن چنین سابقه‌ای دارد و تا كنون كسي نتوانسته مثل یا بهتر از آن را بیاورد.

قرآن حتی در بین کلمات نهج البلاغه مشخص است که قرآن است. به ذهن من می‌آید که با این معیار می‌توان پیامبری پیامبر اکرم(ص) را ثابت کنیم.

صحبت‌های خانم دکتر وسمقی:

ابتدا به این مطلب اشاره کنم که در ایران آزادی بیان به شکل شایسته و گفتگو به صورت آزاد و منصفانه وجود ندارد و وقتی افرادی پیش‌قدم می‌شوند که روش گفتگو را پیاده کنند واقعا جای تقدیر و تشکر دارد.

و اما اگر اجازه بدهید من بحث قبلی را تکمیل کنم و در خلالش نکاتی را در مورد فرمایشات شما عرض خواهم کرد.

بحث من این بود که فهم معمول از پیامبری این است که خداوند انسان‌هایی را برگزیده تا پیام‌های او را برای بشریت بیاورند تا این پیام‌ها انسان‌ها را هدایت کند. این فهم معمول از پیامبری است و من به دلایلی این فهم را مردود می‌دانم.

اگر این حرف را بپذیریم باید به پیام‌ها ملتزم باشیم. وقتی کسی ادعا می‌کند از جانب خدا پیام آورده است آیا باید بدون دلیل بپذیریم در حالی که این پدیده یک پدیدۀ معمول نیست. دقت کنید که بحث ارتباط انسان با خدا را نمی‌گویم بلکه بحث من مربوط به رابطه‌ای است که در آن رابطه، خدا با انسان حرف بزند و پیامی را بفرستد. میلیاردها میلیارد انسان وجود دارد و اصلا چنین امری معمول نیست. اگر انسانی بگوید یک درخت با من حرف زد آیا این را می‌پذیریم یا نه؟

حال اگر انسانی بگوید خدا با من حرف زده و برای هدایت بشریت به من پیام داده است باید تأمل کرد که این حرف زدن چگونه بوده است و نمی‌توان بدون دلیل آن را پذیرفت. در این زمینه باید دلیل قطعی داشته باشیم و در مورد پیامبران باید بگویم چنین دلیلی وجود ندارد و هیچ پیامبری نیز برای این ادعا دلیل قطعی نیاورده است.

به این نکته نیز توجه شود که دلیل، چیزی است که بتوانیم به همه عرضه کنیم و در مورد آن نتوان مناقشه کرد مثل اینکه وقتی گفته می‌شود آفتاب درخشان است همه قبول می‌کنند ولی در مورد ادعای پیامبران این‌گونه نیست.

و اما اینکه یک کلام قابل تفسیرهای گوناگون است می‌تواند دال بر این باشد که هدایت‌گر نیست. شما می‌فرمایید قرآن را باید با عقل و سنت سنجید در حالی که دربارۀ سنت نیز اختلاف بسیار است. عقل نیز همین‌گونه است.

افراط‌گرایی اسلامی که دنیا را به وحشت انداخت از نظر خود آن گروه موافق قرآن و سنت است. متن، قابلیت تفاسیر مختلف دارد از تفسیر غیر اخلاقی گرفته تا تفسیر انسانی و این قابلیت با هدایت‌گری منافات دارد.

متن دین یک معنا را به ما نمی‌رساند که بتوان با اطمینان گفت این ارادۀ خداست. هریک از ما فهم خودمان را بهترین فهم از قرآن و سنت می‌دانیم و این با هدایت منافات دارد.

به علاوه اجزاء درونی یک نظام دینی و اعتقادی باید با یکدیگر سازگاری داشته باشد ولی چنین چیزی را مشاهده نمی‌کنیم.

همچنین پیامبران محدود به منطقۀ بین النهرین بوده‌اند و برای همۀ زمان‌ها و مکان‌ها نبوده‌اند و اصلا تاریخ نشان نمی‌دهد که در همۀ مکان‌ها پیامبر وجود داشته است. الا اینکه کسی بگوید من کاری به علم تاریخ ندارم و چون قرآن گفته همه جا پیامبر هست پس هست ولی من گفتم ما با استناد به قرآن نمی‌توانیم به این بحث بپردازیم چون ابتدا باید این تناقضات را بر طرف کرد تا قانع شویم که این پیام از جانب خدا آمده است.

نکتۀ دیگر اینکه مطالبی در کتب آسمانی آمده است که اصلا با زمانۀ ما سازگاری ندارد مثل بحث برده‌گيری در قرآن و بحث جزیه گرفتن از اهل کتاب به همراه تحقیر آنها.

امروزه این آیات برای ما قابل قبول نیست. بله ممکن است افرادی جواب دهند که خدا این‌گونه گفته است و ما باید بپذیریم ولی به نظر من پیام اگر پیام خداست باید با عدالت در همۀ زمان‌ها سازگار باشد.

دقت کنید که پیام چون با زبان خاصی می‌آید ترجمه‌پذیر است و از همین‌جا اختلاف فهم و تفسیر آغاز می‌شود. به همین خاطر به نظر من اصلا ارسال پیام از طرف خدا ممتنع است. حتی در بین عرب‌ها نیز تفسیر آیات قرآن متفاوت است.

حال پس از همۀ این بحث‌ها سؤالی که از من می‌شود این است که اگر تعبیر سنتی از پیامبری را مردود می‌دانید پس این پیامبران در طول تاریخ چه کسانی بوده‌اند؟

من گفتم که این پیام‌ها را بشری می‌دانم و پیامبری یک نهاد بشری است و بر طبق همین فهم نیز پیام‌ها را توضیح می‌دهم.

من نمی‌گویم پیامبران ادعای دروغی را مطرح کرده‌اند ولی متأسفانه کسانی که می‌خواهند نظری را سرکوب کنند زود این پاسخ را می‌دهند که تو پیامبران را به دروغ‌گویی متهم می‌کنی.

اینکه من نهاد پیامبری را بشری می‌دانم مستلزم این نیست که بگوییم آنها دروغ‌گو هستند. به نظر من نگاه به زندگی پیامبران به ما می‌فهماند که آنها تغییرات بزرگی را در جامعۀ خود ایجاد کرده‌اند. پیامبر اسلام جامعۀ خود را از بت‌پرستی به توحید رساند و این کار بزرگی است و با دروغ سازگار نیست.

بحث من بحث باور انسانی نسبت به هستی است. به نظر من حتی بت‌پرستان نیز دروغ نمی‌گفتند بلکه باور آنها این بود که خدایان متعددی در جهان دخالت دارند. پس انسان در طول تاریخ رفته رفته و به تدریج تصورش از هستی و انسان و خدا تغییر و تحول پیدا کرده است و این تغییرات نقطۀ پایان ندارد و پیامبران توحیدی نیز نقطۀ پایان این تحولات نیستند بلکه تحولات در امر خداشناسی بعد از آنها نیز ادامه خواهد داشت.

گذشتگان این‌گونه فکر می‌کردند که خدا با پیامبران حرف زده و این تفکر به خاطر تصور ابتدایی آنها از خدا بوده است. حتی در تورات، تصورات ابتدایی از خدا بیان شده است. امروز که تصور انسان از خدا ارتقاء پیدا کرده مفسران این آیات را تأویل می‌کنند ولی به نظر من انسان‌های قبل واقعا این‌گونه فکر می‌کردند و لزومی به تفسیر و تأویل ندارد.

همچنین مردم به ظاهر کلام پیامبران تمسک می‌کردند و می‌گفتند اگر پیامبر گفته است که «خدا گفت» این گفتن خدا مثل گفتگوی ما انسان‌ها با یکدیگر است.

ما امروزه برداشتی که از خدا داریم برداشت انسان 3000 سال پیش یا 1400 سال پیش نیست. به نظر من می‌توان برداشت‌های دیگری را مطرح کرد و گفت «قال الله» یعنی هر چه هست از خداست و پیامبر اسلام وقتی دخالت بت‌ها را رد کرد می‌خواست به مردم بگوید همه چیز را از الله ببینید و خود او چون چنین باوری داشت هر چه می‌گفت و هر چه می‌کرد را از الله می‌دید و چون اعتماد به الله داشت این گونه با پیروانش سخن می‌گفت.

پس پیامبر اسلام این فرهنگ را به مردم آموزش داد که باید همه چیز را از خدا بدانید.

پس من این‌گونه می‌فهمم نه اینکه بگویم خدا با محمد حرف زده است.

من نمی‌توانم بگویم خدایی که ادیان ابراهیمی معرفی کرده‌اند خدای حقیقی است. من نمی‌دانم. شناخت انسان از خدا دائما در حال تحول است و حتی درون ادیان ابراهیمی نیز تصورات مختلفی از خدا وجود دارد. متکلمان و فلاسفه و عرفای اسلامی همگی خدا را مثل هم نمی‌شناسند. حتی در بین مسلمانان مُجسِمه و مُشبّهه هم بوده‌اند. وحدت وجود نیز در بین عرفای اسلامی وجود داشته است. پس پیروان ادیان ابراهیمی مثل خود پیامبران، خدا را نمی‌شناختند.

بله این تفاوت‌ها اشکال ندارد و فکر و ذهن انسان بر روی هستی گشوده است و انسان دائما در حال تغییر و تحول بوده است. به همان میزانی که انسان خودش و هستی را بیشتر شناخته کوشیده که آفریدگار جهان را نیز بیشتر بشناسد و البته نمی‌توان گفت این شناخت پایان یافته است.

پس پیامبران توحیدی نیز حرف آخر را نزده‌اند و ممکن است شناخت انسان از خدا در آینده بسیار متفاوت از آن چیزی باشد که ادیان ابراهیمی گفته‌اند.

جمع بندی حرف من این است که اگر نهاد پیامبری را بشری بدانیم خیلی راحت جواب سؤالات را پیدا خواهیم کرد مثلا اینکه چرا متن دین تفاسیر مختلف دارد دلیلش این است که این پیام‌ها زاییدۀ یک دورۀ خاص است و حوادث خاصی در ایجاد آن دخالت داشته است و به همین خاطر ما نمی‌توانیم آن پيامها را درست بفهمیم چرا که اصلا ما مخاطب آن نیستیم و به همین خاطر تفاسیر ما از آن متفاوت است.

همین آیه 91 سوره انعام را هر کسی به گونه‌ای می‌فهمد و دلیلش این است که جزئیات آن برای ما معلوم نیست. اگر قرآن کتاب هدایت برای همه باشد نمی‌تواند فهم‌های مختلف از آن قابل تصور باشد.

همچنین این سؤال که چرا هدایت شامل حال همه نشده است جوابش این است که اصلا خدا پیامی نفرستاده است.

به هر حال قرآن تحت تأثیر حوادث و رویدادهای خاصی بوده و به همین خاطر نمی‌توانسته برای همۀ زمان‌ها و مکان‌ها مفهوم مشترک داشته باشد.

علاوه بر این برخی از آیات قرآنی از لحاظ علمی، اخلاقی و حتی در بحث عدالت مورد اشکال قرار گرفته است.

خلاصه اینکه اگر دین را بشری بدانیم دچار پیچ و تاب‌ها نخواهیم شد و از آن طرف از ارزش پیامبران نه تنها کاسته نمی‌شود بلکه بر ارزش آنها افزوده می‌شود و نشان می‌دهد که برخی از انسان‌ها برای رسیدن به خدا قدم‌های بلندی برداشته‌اند.

به نظر من پیام‌های متون دینی بازتاب تفکرات انسان‌های بزرگی در تاریخ بشری بوده که تأملات خودشان از هستی را در اختیار انسان‌های دیگر قرار دادند و تاریخ‌ساز شدند.

به نظر من بشری دانستن نهاد پیامبری چالش‌های بزرگی را پاسخ خواهد داد. تعارض برخی آیات با زندگی بشر امروز با بشری دانستن پیام‌ها کاملا حل می‌شود.

آیا جوامعی که خداپرست نیستند برای دزدی مجازات ندارند که خدا بخواهد مجازات دزد را بیان کند؟ آن جوامع نیز مجازات‌هایی دارند و بهتر از قطع دست بوده است و خیلی خوب از دزدی جلوگیری کرده است. در جوامع اسلامی که دست دزد قطع می‌شود دزدی خیلی بیشتر است.

جرائم در جوامع غیر توحیدی آن‌قدر زیاد نیست که در جوامع اسلامی هست. در بسیاری از کشورها مجازات اعدام نیست ولی وضع آنها بهتر از ماست.

اگر ما دستورات خدا را اجرا می‌کنیم چرا سلامت جامعۀ ما بهتر از جوامع غیر دینی نیست؟

پس ما باید از رؤیاهای خود بیرون بیاییم. ما خیلی انتزاعی فکر می‌کنیم و به همین خاطر از زندگی عقب مانده‌ایم. ما پیام‌هایی را الهی می‌دانیم و دائما در حال تفسیر آنها هستیم و به همین خاطر عقلمان را بکار نمی‌اندازیم تا زندگی خود را با علم و آموختن از دیگران بهتر کنیم.

ما باید پرسش‌گری خود را بیشتر کنیم. عقل خود را تقویت کنیم. به عقل بیشتر اعتماد کنیم و مسائل را متفاوت نیز نگاه کنیم. سعی کنیم بشنویم و احتمالات گوناگون را بسنجیم.

من بسیاری از مشکلات جوامع اسلامی را ناشی از باورهای غلط دینی می‌دانم. ما دور خود می‌چرخیم و دچار خرافه‌های فراوان هستیم و عقلمان متروک شده است.

عقل ما در ارتباطات اجتماعی و انسانی متروک شده است. دین را باید به صورت عقلانی مورد بررسی قرار دهیم و آن مواردی که عقلانی نیست کنار بگذاریم.

اگر نهاد پیامبری را بشری بدانیم به راحتی می‌توانیم دین را با عقل تطبیق دهیم.

جالب است که بسیاری از قوانین که گفته شده الهی است عملا در جوامع اسلامی کنار گذاشته شده است چون نمی‌توان آن را عمل کرد و من می‌خواهم بگویم اگر کنار گذاشته‌ایم دلیل بر این است که الهی نیست.

فقه دائما با مصلحت و استحسان، قوانین دین را کنار می‌گذارد و من می‌گویم این دلیل بر آن است که اینها الهی نیستند و الا اگر الهی بود نباید کنار گذاشته می‌شد. مگر می‌شود احکام خدا با زندگی انسان ناسازگار باشد؟

ما فکر کرده‌ایم اینها احکام الهی است و وقتی تحولات زندگی را می‌بینیم می‌خواهیم از طرفی با تحولات پیش برویم و از طرف دیگر الهی بودن احکام را نیز پذیرا باشیم در حالی که چنین امری یک تعارض است.

جوامع غیر دینی با عقل خود پیش رفته‌اند و با عقل و عرف دائما خود را به روز می‌کنند و اوضاعشان خیلی بهتر از ماست.

ما اشتباه می‌کنیم. ما خدا و معنویت را تقلیل داده‌ایم و به همین خاطر به دلیل باورهای نادرست، زندگی خود را خراب کرده‌ایم.

به هر حال از دعوت شما تشکر می‌کنم و باز اگر سؤال و ابهامی باقی مانده در خدمت شما هستم.

صحبت‌های استاد عابدینی:

به نظر من برخی صحبت‌های شما درست است و برخی قابل بحث و بررسی است. مثلا شما فرمودید روش و سنت پیامبر(ص) متفاوت است ولی من می‌گویم روش پیامبر(ص) واحد است.

یادم هست زمانی یک دانشجو از من سؤال کرد که شما در زمان جنگ از دین استفاده می‌کردید که باید جنگید. زمان دیگر که بحث صلح پیش آمد از رحمت خدا گفتید. واقعا کدام درست است و حقیقت دین کدام است؟

جواب این است که یک چیزی در دین وجود دارد که هر مسلمانی در هر زمانی انجام می‌دهد و آن این است که همه نماز را قبول دارند و همه قبول دارند که در نماز سورۀ حمد خوانده می‌شود و در این سوره چهار بار از مهربانی خدا سخن گفته شده است و این دلالت دارد که دین واقعا دین مهربانی است.

پس به نظرم می‌توان از این طریق به اتحاد رسید. و از طريق تحدّي كتاب، الهي بودن قرآن را ثابت كرد و با كمك قرآن امور ديگر را ثابت كرد و با جداسازي عرف از دين بر مشكلات فايق آمد.

باید دقت داشت که آیات قرآن قضایای خارجیه و حقیقیه را همراه با هم بیان کرده است. قضایای خارجیه آنها هستند که زمان و مکان دارند و شخصی و جزئی می‌باشند مثل اینکه هوای اصفهان آلوده است. ولی قضایای حقیقیه، کلی هستند و زمان بردار نیستند. مثلا اینکه 2 ضرب در دو 4 می‌شود یک قضیۀ کلی است و اینگونه نیست که مثلا در اصفهان این قاعده درست باشد.

حال در قرآن قضایای حقیقیه و خارجیه به صورت مخلوط آورده شده است. به عنوان مثال در آیۀ مورد بحث تعبیر وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ با توجه به ماضی آمدن فعل، اشاره به افراد خاصی دارد که در گذشته چنین بوده‌اند. اما این قضایای خارجیه حکایت از قضایای حقیقیه دارد و در درونش از یک واقعیت کلی سخن می‌گوید و آن این است که حق قدر خدا قابل شناخت نيست.

این آیه را برخی مربوط به مشرکان و برخی مربوط به یهودیان دانسته‌اند و ما نیز کلی معنا کردیم و گفتیم تمام انسان‌ها ممکن است مصداق آیه باشند که همۀ این تفاسیر قضایای خارجیه بودند.

حال با صحبت‌های خانم وسمقی متوجه می‌شویم که باید بُعد دیگری باز کنیم و آن بُعدِ قضایای حقیقیه است. باید بحث کنیم اینکه حضرت محمد(ص) گفته است من پيامبرم و این کتاب از طرف خدا نازل شده است چه دلیلی بر این ادعا وجود دارد؟

بحث من با خانم وسمقی این بود که اگر خدا كسي را به پيامبري برگزيد و واقعا به کسی وحی فرستاد چگونه باید آن را به بشر بفهماند؟ در واقع خدا چه راهی برای اثبات نبوت قرار می‌دهد؟

در علم کلام گفته شده است که معجزه دلیلی است برای اثبات نبوت برای مدعی نبوت. اگر كسي ادعاي نبوت كرد براي اينكه ادعاي خود را ثابت كند بايد دليلي بياورد. امر خارق العاده‌اي كه او مي‌آورد دليل بر ادعاي اوست. در زمان موسی، عصای موسی و ید بیضاء معجزۀ او براي اثبات ادعاي نبوتش بوده است. در زمان عیسی زنده کردن برخی از مردگان دلیلی بر اثبات نبوت عیسی بوده است.

حال چگونه مي‌توان نبوت پیامبر اسلام(ص) را ثابت کرد؟

قرآن یک معجزه است و در زمان پیامبر(ص) به مشرکان که شاهکارهای ادبی می‌نوشتند گفته شد که اگر می‌توانید مثل قرآن بیاورید. اگر می‌گویید قرآن دروغ است شما نیز مثل این دروغ‌ها بیاورید.

حال اینکه مثلیت به چه معناست باید گفته شود که اگر کتابی علمی، ادبی، اخلاقی بهتر از قرآن نوشته می‌شد خود به خود پیدا می‌شد و از قرآن جلو می‌زد همانطور که تکنولوژی چه بخواهیم و نخواهیم درحال پیش رفتن است و عملا خود را نشان داده است. پس از گرامافون و ضبط صوت، اِم پي تري آمد و بر آنها پيشي گرفت.

وقتی کتابی بهتر از قرآن نیاورده‌اند یعنی نتوانسته‌اند بیاورند و خود این دلالت بر اعجاز قرآن دارد. وقتی چیزی بهتر بود چیز پایین‌تر، خود به خود کنار می‌رود و وقتی می‌بینیم این‌گونه نشده است همين دلالت بر اعجاز قرآن دارد.

و اما شبهاتی که وارد می‌کنند به خاطر این است که علم درستی ندارند. مثلا می‌گویند مثل حافظ و مثنوی نیز نداریم. جواب این است که اولا حافظ و مولوی ادعایی نداشته و اصلا تحدی نکرده‌اند و ثانیا شعرها و غزل‌هایی بهتر از اشعار حافظ و مولوی آمده است.

از آن طرف قرآن تحدی کرده است که مثل من بياوريد و برای مبارزه با من از هرکسی می‌خواهید کمک بگیرید و مثل قرآن را بیاورید و شاهد نیز از خودتان باشد.

معلوم است چیزی در این کتاب نهفته است که اینقدر مؤسسه در غرب وجود دارد که در رابطۀ با قرآن تحقیق می‌کنند.

حتی تعداد حروف و نقطه‌های قرآن را شمرده‌اند و این معلوم است که چیزی در این کتاب یافته‌اند. حتی نقد قرآن می‌نویسند. واقعا چرا بر کتب دیگر این‌گونه نقد نمی‌نویسند؟ ناقد قرآن نیز خواهی نخواهی عشق به قرآن دارد.

به نظر من شک و شبهه‌ای در اینکه قرآن کلام خداست وجود ندارد و من خیلی خوشحالم که تمام طلبگی من با قرآن گذشته است.

البته در کنار قرآن فقه نیز کار کرده‌ام و البته فقه را نیز به صورت فقه قرآنی پیش برده‌ام و از همین طریق ثابت کرده‌ام که در هر سال می‌توان چند حج انجام شود.

به هر حال قرآن کتابی است که مُهر تأیید پیامبری حضرت محمد(ص) است.

حال که فهمیدیم حضرت محمد(ص) پیامبر خداست باید ببینیم پیام حضرت محمد(ص) چیست؟

پیام او همان قرآن است. پس قرآن هم معجزه است و هم پیام. به همین جهت همگی در محضر قرآن می‌نشینیم و در مورد آن بحث می‌کنیم.

وقتی ما فهمیدیم که قرآن پیام الهی است حتی احتمالاتش نیز برای ما مهم و قابل بحث است. حتی بنده در کتاب «ژرفایی قرآن و شيوه‌هاي برداشت از آن» ثابت کرده‌ام که فرازهای قرآن نیز حجت است و همۀ این‌ها به خاطر این است که یقین کرده‌ایم قرآن پیام الهی است.

ما از ائمه یاد گرفته‌ایم که حتی به احتمالات قرآن نیز توجه کنیم و استفاده از احتمالات را در همین کتاب «ژرفایی قرآن» مطرح کرده‌ام.

و اما شبهات وارده در قرآن را نیز جواب داده‌ام و اگر در مواردی نتوانسته‌ام جواب دهم ضعف من بوده است نه ضعف قرآن.

حال اگر دیگری از لحاظ علمی به این نتیجه رسید که قرآن کتاب الهی نیست نباید او را به کفر و ارتداد متهم کنیم. این اتهام‌زني‌ها مخصوص حکومت‌هاست و الا ما باید بحث علمی کنیم.

ما باید با افراد مختلف و حتی با کسانی که قرآن را کلام خدا نمی‌دانند بحث کنیم. چه بسا آنها ما را قانع کنند و چه بسا ما آنها را قانع کنیم و چه بسا دو طرف به نتیجۀ سومی برسیم.

به هر حال تا اینجا، بحث‌های مطرح شده از سوي خانم وسمقي باعث نشد که در عقائدم سست شوم.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات