شرح دعای ابوحمزه – جلسه پنجاهم

شرح دعای ابوحمزه – جلسه پنجاهم

برای شنیدن فایل صوتی جلسه پنجاهم شرح دعای ابوحمزه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

جلسه پنجاهم شرح دعای ابوحمزه

وَ مَا لِي لا أَبْكِي وَ لا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي

ترجمه: «و چرا من به حال خودم گريه نكنم در حالي كه نمي‌دانم سرانجامم چيست؟»

توضيح بيشتر در باره صيرورت:

صيرورت يا طبيعي است يا مصنوعي و صنعتي.

مثلا دانه گندم كه در زير خاك قرار گرفت بعد از مدتي جوانه زده و رشد مي‌كند و تبديل به يك خوشه گندم مي‌شود، يا نطفه بز بزغاله مي‌شود، و يا …، كه اين تحولات طبيعي است و در جهان نمونه‌هاي بسياري را روزانه شاهديم.

بعضي از اوقات صيرورت و تحول زوري و صنعتي است، مثل پيشرفت شهرها، مثلا وقتي شهر اصفهان را با 50 سال خود مقايسه مي‌كنيم، مي‌بينيم چه تحولاتي در اين شهر به دست بشر ايجاد شده است. يا حركت كردن انسان براي انتقال از جايي به جاي ديگر چگونه بوده است.

در اين قسمت دعا منظور اين دو نوع صيرورت نيست، بلكه نوعي ديگر از صيرورت هم وجود دارد، و آن صيرورتي است كه انسان براي خودش مي‌سازد، در حالي كه حيوان از چنين تواني برخوردار نيست. انسان در مقايسه با حيوان در بعدهاي جسماني مشترك هستند، حتي مي‌توان گفت كه رشد جسماني حيوان بيشتر از انسان است، مثلا نوزاد حيوان سريعتر رشد مي‌كند تا نوزاد انسان. اما صيرورتي در انسان است كه آن آدم شدن، عاقل شدن، با تقوا شدن، موجود معنوي شدن و يا …، است كه در حيوان وجود ندارد. به حيوان نمي‌توان گفت كه عاقل باش يا باشعور باش، اين ويژگي‌ها مربوط به انسان است.

به گربه نمي‌توان گفت: چرا گوشت يك انسان فقير را دزديدي؟ مگر وجدان نداري؟ ولي به انساني كه دزدي كرده است مي‌توان گفت: چرا از فقرا دزدي كردي؟ مگر وجدان نداري؟

عقل و وجدان مخصوص انسان است به خاطر همين است كه اگر انساني راه را اشتباه رفت و دوباره همان كار را انجام داد و دوباره ضربه ديد به او گفته مي‌شود چرا دوباره از اين راه رفتي؟

بنابراين دو نيرو در انسان وجود دارد، نيروي طبيعي و نيروي معنوي، كه هر دوي اين نيروها به كمك‌كاراني نيازمندند.

كمك‌كار نيروي طبيعي، هواي نفس است، كه انسان با توجه به آن در مورد هر چيزي مي‌گويد دلم مي‌خواهد. و كمك‌كار نيروي معنوي، عقل و وجدان و … است. اكنون ما در درگيري اين دو نيرو نمي‌دانيم چه مي‌شويم آيا به سمت عقل مي‌رويم يا هواي نفس.

بنابراين منظور امام سجاد (ع) در اين فراز دعا اين است كه نمي‌دانم كدام يك از اين دو نيرو پيروز مي‌شوند و نمي‌دانم تحولم و صيرورتم و مصيرم به كجاست. البته جامعه و زمان هم در اين انتخاب مؤثر است.

به طور مثال، در مثل امروزه ايران، فردي اگر به دنبال علم رفت بعد از مدتي مي‌بيند كه علم برايش مالي نداشته است در عوض افراد نادان و جاهل بيشتر به مال و ثروت رسيده‌اند، در اين صورت دو چيز او را تحت فشار قرار مي‌دهد، از طرفي خود را به نان شب محتاج مي‌بيند و از طرف ديگر خانواده‌اش هم او را مورد سرزنش قرار مي‌دهند، و اين فرد بعد از يك عمر علم‌داري و دينداري تسليم هواي نفس مي‌شود و اين هشداري است به همه‌ي انسان‌ها.

در شعري به زبان عربي آمده است:

كَمْ مِن عاقلٍ، عاقلٍ اعيت معيشَتُه                       و كَم مِن جاهلٍ، جاهلٍ تلقاه مرزوقا…

يعني چه بسا انسان عاقلي را مي‌بيني كه در تأمين مايحتاج ضروري خود در مانده است و چه بسا فرد جاهلي را مي‌بيني كه از همه طرف پول برايش مي‌رسد، و اين چيزي است كه انسان را به شگفت مي‌آورد و دانشمند فرزانه را از دين بيرون مي‌كند.

« و يجعل العالِم النحرير زنديقاً » و يك عالم بسيار دانا و فهيم، ناگهان تبديل به يك كافر مي‌شود.

مي‌گويند: فرد جاهلي با الاغ خود بار گندم مي‌برد و آن را در يك تاي خورجين مي‌ريخت و آن را بر پشت الاغ قرار مي‌داد و براي اين كه خورجين نيفتد خورجين ديگر را پر از سنگ مي‌كرد، روزي عالمي به او گفت: تو مي‌تواني براي اين كه هم الاغ كمتر اذيت شود و هم بارت به مقصد برسد، گندم ها را دو نصف كني و در هر خورجين نصف آن را بريزي. فرد جاهل از اين پيشنهاد خوشحال شد و قبل از اين كه كاري انجام دهد از فرد عالم پرسيد تو با اين علمت چقدر مال داري؟ جواب داد: هيچ، در اين هنگام فرد جاهل گفت من با همه‌ي ناداني خود مال زيادي به دست آورده‌ام پس بگذار به همان كار سابق ادامه دهم.

بنابراين يعضي اوقات انسان مي‌بيند كه با علم داشتن به جايي نمي‌رسد، به خاطر همين خودش را به خريّت مي‌زند تا به نوايي برسد. پس ما نمي‌دانيم عاقبت كارمان چه مي‌شود؟ آيا در وجودمان عقل پيروز مي‌شود يا هواي نفس؟

ما بايد در امور و كارها به دقت نگاه كنيم و قضاوت كنيم، اگر اين كار را نكنيم خدا را بي‌وجدان تصور مي‌كنيم، و مي‌گوييم به فلان شخص با همه‌ي جهالتش همه چيز داده و يك فرد عالم به نان شبش محتاج است. حال اگر ما دقت كنيم مي‌بينيم كه كار دنيا بايد بچرخد و توازني در آن باشد، بنابراين خداوند به انسان عاقل عقل مي‌دهد و مال نمي‌دهد و به غير عاقل، عقل نداده ولي مال داده است، تا تعادل برقرار شود و كار دنيا بچرخد. اگر همه به يك اندازه عاقل باشند زير بار يكديگر نمي‌روند و اگر هم همه به يك اندازه جاهل باشند با هم درگير مي‌شوند، پس براي چرخش زندگي به اين اختلافات نياز است.

پس جايگاه بدي و خوبي كجاست؟

ما روزي ديگري هم داريم كه بايد براي آن گريه كنيم كه در آن روز از انسان عاقل بيشتر سئوال مي‌شود و بيشتر تكليف مي‌خواهند. به خاطر همين است كه آن حضرت در اين فراز دعا مي‌فرمايند:  « وَ مَا لِي لا أَبْكِي وَ لا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي» كه نمي‌دانم سرانجامم چه مي‌شود؟ بنابراين در تحول دروني نبايد اسير هواي نفس شد.

در تاريخ سه دسته افراد هستند كه نامشان باقي مانده است:

1- پادشاهان؛ كه در اين دنيا زندگي كرده و خوشگذراني كرده‌اند و آخرت برايشان مهم نيست. اين افراد دنيا را دارند و آخرت بهره‌اي ندارند.

2- پيامبران و اولياء الهي؛ كه در دنيا به سختي زندگي كرده‌اند و همواره مورد آزار و اذيت افراد نادان قرار گرفته‌اند. اين گروه بهره‌اي از دنيا ندارند، اما آخرتي آباد دارند.

3- افرادي مثل، بلعم باعورا و صامري؛ اين افراد نه از دنيا بهره‌اي مي‌برند و نه از آخرت. چون بلعم باعورا عالمي بود كه يك عمر با ورع زندگي كرد و در زندگي سختي كشيد اما عاقبت فريب هواي نفس خود را خورد. سامريّ هم فردي زيرك بود، اما عاقبت فريب نفس خود را خورد.

همه‌ي اين افراد نامشان باقي مانده است، اما به جز گروه دوم از بقيه به بدي ياد مي‌شود.

پس ما نبايد فكر كنيم اگر زندگي سختي داشته باشيم بد مي‌شود، خير، چون اولا آخرت را داريم و در ثاني نام نيكي از ما باقي مي‌ماند. فقط بايد مواظب مصير خود باشيم و صيرورت حق را انتخاب كنيم و اگر در دنيا هم سختي كشيديم در آخرت جبران خواهد شد.

 وَ أَرَى نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي تُخَاتِلُنِي

ترجمه: «و مي‌بينم كه هواي نفسم به من خدعه و نيرنگ مي‌زند و روزگار هم اتفاقا همينطور است.»

از اين جمله معلوم مي‌شود كه انسان داراي دو شخصيت و دو « مَن » است، يك « من » كه همان هواي نفس است، و يك « من » كه نفس معنوي و عقل انسان است و همواره « من » اول در صدد فريب « من » دوم است. هواي نفس مي‌گويد: حال اين يك گناه را انجام بده بعدا توبه كن . مثلا مي‌ّبينيم مالي نداريم و با گفتن يك دروغ مي‌توانيم به مالي برسيم و مي بينيم بقيه هم همين‌كار را كرده‌اند، هواي نفس ما را به انجام اين كار تشويق مي‌كند. نفس اماره مثل دوستي صميمي با انسان رفتار مي‌كند تا او را به اسارت بگيرد، پس نبايد فكر كنيم كه گناهكاران عقل ندارند، آنها هم عقل دارند اما عقلشان اسير هواي نفسشان شده است. حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: « كم من عقل اسير تحت هويً امير … » چه بسا عقلي كه زير نظر هواي نفس اسير شده است و وقتي نفس مسلط شد دشمن عقل مي‌شود و زورگويي مي‌كند مثل انسان متجاوز و انسان را به راه‌هاي بد مي‌كشاند.

پس تا هواي نفس سوار ما نشده مي‌توان خود را درست كرد اما وقتي هوا بر عقل سوار شد ديگر كار از كار گذشته و انسان اسير او مي‌شود.

مثالي در بين مردم رايج است كه مي‌گويند الاغ را مي‌توان بالاي بام برد اما پايين آوردنش سخت و غير ممكن است و حتي ممكن است الاغ بر اثر مقاومت سقف را هم خراب كند. هواي نفس هم همان الاغ است كه به راحتي سوارمان مي‌شود اما وقتي سوار شد ديگر كاري از دست كسي برنمي‌آيد.

در كتاب مفاتيح الجنان دعاهاي مختلفي است از جمله دعاي « خمس عشره » از امام سجاد (ع)، انسان بهتر است جاهاي مختلف اين كتاب دعا را بخواند، اين دعا شامل 15 قسمت است كه هر قسمتي از آن مربوط به گروهي خاص است، مثلا يك قسمت به نام مناجات تائبان است يا مناجات عارفان يا …، يك قسمت آن مناجات شاكيان يا شكايت كنندگان است كه در اين دعا افراد به خداوند از دست خودشان شكايت مي‌كنند.

در فرازي از اين دعا آمده است:

« خدايا من به تو شكايت مي‌برم از نفسي كه به كار بد دستور مي‌دهد و به كار بد مبادرت مي‌كند. ( مبادرت يعني زود انجام مي‌دهد) و به معصيت‌هاي تو حريص است و كاري مي‌كند كه تو از دست من عصباني شوي و به راه‌هايي مي‌برد كه خطرناك است و راه همواري نيست، و مرا در نزد تو طوري قرار مي‌دهد كه مي‌خواهد از هر هلاكت شونده‌اي پست‌تر باشم، اين نفس من آرزوهايش طولاني است و كارهاي بدش زياد است، اگر بدي به او برسد جزع مي‌كند و اگر خوبي به او برسد مواظب است كسي از آن بهره‌اي نبرد.

اين نفس من خيلي به بازي و سرگرمي علاقه دارد، به طرف همه سرگرمي‌ها مي‌رود اما براي كار و عبادت حال و حوصله ندارد. و مرا به سمت گناهي كه به سرعت در سقوط مي‌اندازد وارد مي‌كند و مرا به عقب انداختن توبه دعوت مي‌كند.» تا بالاخره بدون توبه از دنيا مي‌رود.

بعضي فكر مي‌كنند وقتي از دنيا رفتند پسرشان برايشان نماز و روزه‌ي قضا شده را انجام مي‌دهد. بر فرض كه وظيفه  پسر يزرگ باشد و انجام دهد او ثواب مي برد نه مرده. تازه او كه انجام نمي‌دهد، پول مي‌دهد تا ديگران انجام دهند آن هم چه پولي!! نقل شده كه شخصي پدرش از دنيا رفته بود و نماز و روزه‌اش بر عهده او بود اما او دلش نمي‌آمد كه پولي به فردي بدهد تا آن را به جا آورد، تا اين كه يك روز در ظرف روغن خود موش مرده‌اي ديد با خود گفت كسي كه نمي‌داند همين را براي نماز و روزه پدرم مي‌دهم، بعد از اين كه آن فرد اجير، نماز و روزه را به جاي آورد، آن شخص به او گفت دهانت را آب بكش. وقتي اجير علت را جويا شد او دليلش را گفت، اجير هم گفت اتفاقا من هم هر موقع كه مي‌خواستم نماز بخوانم وضويم باطل مي‌شد و حال علتش را فهميدم. بنابراين بهتر است كه خودمان كارهايمان را انجام دهيم و براي ديگران نگذاريم.

و روزگار هم انسان را به اين كار – بي دين شدن- تشويق مي‌كند و كسي كه مي‌خواهد دين خود را نگه دارد، روزگار كاري مي‌كند كه به سمت خطا و اشتباه برود، چون مي‌بيند كسي كه بدي مي‌كند هميشه جلو است و نفس نهيب مي‌زند تا كي صبر مي‌كني؟ يك جا هم دروغ بگو يا دزدي كن و از اين قبيل موارد.

مرحوم مطهري در كتاب « حماسه حسيني » از قول يك عالم نقل مي‌كند كه، در منزل خود در ايام محرم مراسم روضه‌خواني داشتم و به روضه خوان سفارش كرده بودم كه در روضه خواني دروغ نگويد و فقط واقعيات را بيان كند، بعد از چند روز ديدم جمعيت كم شد و اين مراسم داشت از رونق مي‌افتاد و مردم براي روضه‌هاي اين فرد گريه چنداني نمي‌كردند، بنابراين آن شخص عالم براي اين كه مورد اتهام قرار نگيرد مخفيانه به روضه خوان اشاره مي‌كند كه از آن زهرماري‌ها هم بخوان.

بله آن عالم با عقل خود مي‌فهمد نبايد در روضه خواني دروغ گفت، اما نفس هم مي‌گويد بايد زندگي كرد و مصلحت است كه مردم دار بود و حفظ آبرو نمود تا مردم عليه او حرف نزنند.

هر فردي متناسب با شغل خودش وسوسه مي‌شود، بازاري يك جور عالم جور ديگر و همينطور همه مشاغل.

مثلا يك بازاري مي‌بيند چون در كار خودش صداقت داشته و به مشتري گفته است كه اين جنس كيفيت ندارد پس فروشي نداشته و كارش كساد است و از طرف ديگر مي‌بيند كه افرادي ديگر با دروغگويي و فريب ديگران به مال و ثروت زيادي رسيده‌اند، كم‌كم وسوسه مي‌شود كه او هم دروغ بگويد و سر ديگران را كلاه بگذارد، چون روزگار او را به چنين كاري وادار كرده است.

بعد از واقعه كربلا همه چيز به نفع يزيديان بود، سرتاسر كشور اسلامي از يزيد حمايت مي‌كردند و امام سجاد (ع) با چند تن از يارانشان به تنهايي كاري از پيش نمي‌بردند، چون همه چيز بر عليه آنان بود، هم در جنگ مغلوب شده بودند و از طرفي ديگر تعداد زيادي از اهل بيت و يارانشان به شهادت رسيده بودند و آنقدر در آن زمان در مضيقه بودند كه حتي معلوم نيست حضرت زينب (س) در كجا از دنيا رفته و در كجا دفن شده است.

 وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ [فَوْقَ‏] رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ

ترجمه: « در اين هنگام مي‌بينم كه پرنده مرگ در اطرافم پرواز مي‌كند و بال‌هاي مرگ بالاي سرم به پرواز در آمده است »

ما پيوسته علامت‌هايي را در خود مشاهده مي‌كنيم كه هر كدام از آنها نشانه مرگ و پرنده مرگ است، مثلا سفيد شدن موي سر، كم شدن توان براي روزه گرفتن، چروك شدن پوست، همه بال‌هاي مرگ است كه بايد حواس خود را جمع كنيم.

چند حديث در باره قبر:

1- در حديثي از امام صادق (ع) آمده است: « إنَّ للقبر كلاماً في كلِّ يومٍ » قبر هر روز با انسان سخن مي‌گويد، كه البته منظور قبر روح است نه قبر جسم.

« أنا بيت الغربة، أنا بيت الوحشة، أنا بيت الدود » من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه كرمم. كه اين ويژگي‌هاي قبر انسان‌هاي بدكار است. اما قبر انسان‌هاي نيكوكار اين چنين است:

« أنا روضةٌ من رياضِ الجنة » من باغي از باغ‌هاي بهشت هستم.

اگر راه را درست رفتيم و صيرورتمان درست بود، قبرمان بهشت مي‌شود. پس اين كه قبرمان محل چه چيزي باشد بستگي به اعمال خودمان دارد. قبر روح را خودمان مي‌سازيم و قبر جسم را قبركَن. پس اين كه در حديث آمده است كه: قبر يا حفره‌اي از حفره‌هاي جهنم است يا باغي از باغ‌هاي بهشت، منظور اين است كه صيرورت انسان درست است يا نادرست و قبر روح خود را با اين صيرورت چگونه مي‌سازيم.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات