سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسه دوم شرح خطبه قاصعه وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
شرح خطبه قاصعه- جلسه دوم
توضیح دادیم که خطبۀ قاصعه ضد تکبر است به این معنا که خداوند نمیخواهد کسی غیر از خودش صفات عزت و کبر را به خود بگیرد چون این دو صفت را غیر خدا یا ندارند و یا اگر دارند عاریهای است و چیزی از خود ندارند.
شيخ محمود شبستري در ديباچه گلشن راز بيت 20 گفته:
ز احمد تا احد یک میم فرق است جهاني اندر آن یک میم غرق است
منظور از ميم ممكنات است. خدا واجب الوجود است و همه چیز را از خود دارد ولی بقیۀ موجودات هر چه دارند از خدا دارند. پس وقتي كسي چيزي ندارد كبر و غرور معنا ندارد
در قرآن در سورۀ فاطر آمده: فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ جَمِيعاً ….﴿فاطر، 10﴾ و در سورۀ منافقون آمده است :
…. وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ …. ﴿المنافقون، 8﴾
عزت برای خدا و پیامبر او و مؤمنان است.
راه جمع ميان آیۀ 10 فاطر و آیۀ 8 سوره منافقون اين است که عزت، بالاصالة و ذاتا مربوط به خداست که آیۀ 10 سوره فاطر به آن صراحت دارد، و خداوند به رسول و مؤمنان نیز عزت داده است که آیۀ 8 سوره منافقون به آن دلالت دارد.
وقتی پیامبر(ص) ذاتا از خود عزت ندارد خود را فقیر میداند و میگوید من فقیر درگاه خدا هستم یا میگوید: الفقر فخری(بحارالانوار، ج69، ص56). این فقر به معنای فقر مالی نیست که کسی بگوید دست پیامبر(ص) پیش مردم دراز بودن که افتخار نيست. فقیر بودن به درگاه خدا افتخار است یعنی اينكه با تمام وجود بفهمیم ما نسبت به خدا مثل پرتو نسبت به خورشید هستیم که اگر خورشید مدد نکند پرتوی وجود ندارد.
فرض کنید ما در چاهی تنها با یک طناب كه دور ما پيچيدهاند آویزان هستیم و میدانیم اگر طناب پاره شود خواهیم مرد. در اینجا نیاز به این طناب را با تمام وجود میفهمیم. حالِ احتیاج ما به خدا مثل احتیاج فرد رها شده در چاه به آن طناب است ولی ما این را نمیفهمیم و اگر بفهميم باز به خاطر امور ديگر از اين حقيقت غافل ميشويم، لکن پیامبر(ص) میفهمد که برای وجود داشتن، هر لحظه احتیاج به خدا دارد و هيچ وقت از اين فهمش غافل نيست.
با این توضیحات میفهمیم وقتی ما از خودمان چیزی نداریم نباید به خود ببالیم و تكبر كنيم اگر چنین کنیم خداوند بر اين نفهمي يا دروغگويي يا خودبزرگبيني از دست ما ناراحت میشود. ببينيد ضعف ما به حدي است كه حتی ما نمیتوانیم بگوییم تا یک دقیقه دیگر زنده هستیم. اگر فهمیدیم که همیشه در هر چيزي و در هر جهتي كاملا نیازمندیم هیچ گاه مغرور نمیشویم.
البته ابلیس این چیزها را میدانست ولی با مقایسۀ خود با آدم مغرور شد و فراموش کرد که آدم اگرچه از خاک است ولی نور الهی دارد.
و اما در ادامه به جملات خطبۀ قاصعه بپردازیم:
فَعَدُوُّ الله اِمامُ الْمُتَعَصِّبينَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرينَ،
ترجمه: «این دشمن خداوند پیشوای اهل تعصّب، و پیشرو گردنکشان است،»
از این جمله میفهمیم امام کسانی که متعصب هستند شیطان است. همچنین نسب و پیشینۀ مستکبران به ابلیس میرسد.
الَّذى وَضَعَ اَساسَ الْعَصَبِيَّةِ
ترجمه: «که بنیاد عصبیت را بنا کرد»
هرکسی چیزی پایهگذاری میکند که اگر آن چیز خوب باشد مردم برای او دعا میکنند ولی اگر بد باشد مردم او را نفرین میکنند. حال عصبیت و تعصب را ابلیس پایهگذاری کرد.
وَ نَازَعَ اللهَ رِداءَ الْجَبَرِيَّةِ وَ ادَّرَعَ لِباسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِناعَ التَّذَلُّلِ.
ترجمه: «و با خداوند در لباس عزّت و کبریایی به ستیز برخاست و آن لباس عزّت را برخود پوشید، و جامۀ فروتنی و خاکساری را درآورد»
جَبَرِیّت به معنای جباریت و کبریایی است و ابلیس با خدا بر سر این امر نزاع کرد و خود را شایستۀ این مقام دانست.
و اما «درع» به معنای زره است. بنابراین تعبیر وَ ادَّرَعَ لِباسَ التَّعَزُّزِ به این معناست که ابلیس لباس عزت را به عنوان زره پوشید و لباس تواضع را از تن خود در آورد.
دقت شود که برخی افراد تواضع دارند و مثلا سر به زیر هستند یا حرف حق را میپذیرند ولی برخی حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند و در برابر مردم نیز خود را بالاتر میدانند. چنین کسانی باید بدانند که مثل ابلیس لباس تکبر به تن کردهاند.
اَلَا تَرَونَ کَیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ اللهُ بِتَرَفُّعِهِ؟
ترجمه: «نمیبینید خداوند چگونه او را محض تکبرش به شدت تحقیر کرد، و به سبب گردنکشی به چاه سرافکندگی درانداخت؟»
ابلیس چون خودش را بالا میدانست خداوند به او نشان داد که او پوچ است.
ضرب المثل قشنگی هست که میگوید: هستۀ بی مغز گر دهان باز گوید عاقبت رسوا شود.
شاعر نیز گفته است:
سر فرو میآورد هر شاخۀ بار آوری میکند افتادگی انسان اگر دانا شود(دیوان خسرو نیشابوری)
آنها که دائما قیافه میگیرند و لفّاظی میکنند معلوم است که میخواهند خود را بالا بگیرند و الّا کسی که عالم شد متواضع شده و متوجه است که اگر تکبر کرد خدا زمینش میزند همانطور که ابلیس را زمین زد. پس کسی که در مقابل خدا ایستاد خدا او را زمین خواهد زد.
در عالم هستی هیچ کس غیر خدا بالا و والا نیست. حال اگر کسی این را فهمید و با تمام وجود حس کرد و خود را فقیر الی الله دانست خدا او را بالا میبرد و هرکس که در مقابل خدا قد عَلَم کرد خدا او را زمین میزند.
فَجَعَلَهُ فِى الدُّنْيا مَدْحُوراً، وَ اَعَدَّ لَهُ فِـى الاْخِـرَةِ سَـعيـراً .
ترجمه: «پس او را در دنیا طرد از رحمت نمود، و برای وی در آخرت آتش فروزان مهیّا ساخت.»
این عاقبت ابلیس است که نه دنیا دارد و نه آخرت؛ پس ما نباید راه ابلیس را طی کنیم و نباید در هیچیک از مراحل زندگی تکبر کنیم. به عنوان مثال اگر من يا شما به عنوان قاضي بوديم و دیدیم حكم ما صحيح نبود و فرد ديگري و لو بچۀ كوچكي حرف درستي زد، باید در مقابلش تسلیم شویم.
طبق آیات قرآن حضرت داود(ع) در مورد نزاعی حکم کرد ولی فرزندش یعنی حضرت سلیمان نظر دیگری داد که بهتر از حكم حضرت داود بود و حضرت داود قبول کرد. در سورۀ انبیاء این داستان به این صورت آمده است:
وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ ﴿الأنبياء، 78﴾
و داود و سلیمان را [یاد کن] زمانی که دربارۀ آن کشتزار که شبانه گوسفندان قوم در آن چریده بودند، داوری میکردند، و ما گواه داوری آنان بودیم.
فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً…. ﴿الأنبياء، 79﴾
پس [داوری] آن را به سلیمان فهماندیم، و هر یک را حکمت و دانش عطا کردیم…
ظاهرا خسارت وارد شده به كشتزار به مقدار قيمت گوسفندان بوده و حضرت داود حكم كرده كه گوسفندان را به عنوان خسارت به صاحبان كشتزار بدهند، ولي حضرت سليمان گفته كه صبر شود تا گوسفندان زايمان كنند و برّههاي آنها به صاحبان كشتزار داده شود. كه حرف عادلانهتر و عاقلانهتر است و هيچچكدام فقير محض نميشوند. در اینجا مشاهده میکنیم حضرت سلیمان که فرزند حضرت داود است حق را بهتر فهمیده بود. حال همین امر برای ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد و در مواردی فرزند ما بهتر از ما بفهمد که نباید تکبر کنیم و به خاطر پدر بودن تسلیم فرزند نشویم.
وَ لَو اَرَاد اللهُ اَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُور يَخْطَفُ الاْبْصارَ ضِياؤُهُ، وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُواؤُهُ، وَ طيب يَأْخُذُ الاْنْفاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الاْعْناقُ خاضِعَةً، وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوى فيهِ عَلَى الْمَلائِكَةِ
ترجمه: «اگر خداوند خواسته بود آدم را از نوری بيافريند که روشنیاش دیدهها را برباید، و زیبایی آن خِرَدها را مات و مبهوت کند، و از مادۀ خوشبویی که بوی خوشش نَفَسها را بگیرد، چنين كرده بود، و اگر چنين كرده بود گردنها در برابرش خاضع، و آزمایش فرشتگان سهل و آسان شده بود»
لغت «آدم» به معنای گندمگون است. حال در این تعبیر میگوید خدا میتوانست آدم را به گونهای بیافریند که چهرهاش نور داشته باشد و بوی خوب بدهد ولی چنین نکرد چون در این صورت امتحان بر ملائکه آسان میشد و همه حتی ابلیس سجده میکردند ولی خدا میخواست امتحان سخت باشد.
به طور کلی امتحانهای الهی با راحتی همراه نیست. مثلا خدا کعبه را خیلی ساده قرار داده و مکه را سرزمینی خوش آب و هوا قرار نداده است و اینگونه امتحان سخت میشود و الا اگر کعبه در جایی مثل اروپا و آمریکا قرار داشت امتحان راحت میشد چون افراد برای گردش نیز به آنجا میرفتند.
موسی و هارون نیز با لباس چوپانی نزد فرعون رفتند. اگر شاه دیگری هم تراز فرعون نزد او میرفت شاید فرعون حرف او را گوش میداد ولی امتحان الهی این است که افرادی را با لباس چوپانی نزد فرعون فرستاد.
حال امتحانهای ما نیز همینگونه است. مثلا هریک از ما برای خود شخصیتی قائلیم ولی در موردی بچۀ ما بر خلاف نظر ما حرف صحیحی میزند. اینجاست که امتحان ما شروع میشود که آیا تسلیم او میشویم یا تکبر میکنیم.
یا ممکن است فردی با ظاهری که ما نمیپسندیم نزد ما بیاید ولی در واقع عالِم باشد. در چنین مواردی افراد ظاهربین به او بیتوجهی میکنند ولی از آن طرف اگر فرد بیسوادی با ظاهری آراسته و جذاب نزد آنها بیاید به حرفهای او دقیقا گوش فرا میدهند. این موارد نیز نوعی امتحان است که ما چکار میکنیم.
یکی از شخصیتهای اسلام علی بن جعفر فرزند امام صادق(ع) و برادر امام کاظم(ع) و عموی امام رضا(ع) است. ایشان تا زمان امام جواد(ع) زنده بود. او پیرمردی عالِم بود و امام جواد(ع) بچهاي نُهْ ساله بود، وی احترام زیادی به امام میگذاشت و مردم به او اعتراض کردند که تو با این سن و سال و با این علم چگونه خود را پایینتر از یک بچۀ نُهْ ساله میدانی؟ او جواب جالبی داد و گفت خدا این ریش و این سن را برای امامت لایق ندانست ولی این کودک را لایق دانست.
در کتاب کافی کلینی این داستان به این صورت نقل شده است:
شيخ كلينى (ره) از محمّد بن حسن بن عماد روايت می كند كه گفت:
“من در حضور على بن جعفر (عموى امام رضا عليه السّلام) در مدينه نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، نزد او می رفتم و احاديثى را كه از برادرش امام كاظم عليه السّلام شنيده بود، مى فرمود و من مى نوشتم، (و شاگرد او بودم) در اين هنگام ناگاه ديدم ابو جعفر (حضرت جواد عليه السّلام در سنين كودكى) در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر او وارد شد، على بن جعفر [با آن سنّ و سال] تا حضرت جواد عليه السّلام را ديد، شتابان برخاست با پاى برهنه و بدون رداء، به سوى حضرت جواد عليه السّلام رفت و دست او را بوسيد، و احترام شايان به او نمود، حضرت جواد عليه السّلام به او فرمود: «اى عمو بنشين، خدا تو را رحمت كند»
على بن جعفر گفت: «اى آقاى من، چگونه بنشينم، با اينكه تو ايستاده اى؟»
هنگامى كه على بن جعفر (ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال اين گونه در برابر او كوچكى می كنى (و دستش را می بوسى) و …؟».على بن جعفر گفت: ساكت باشيد، آنگاه ريش خود را به دست گرفت و گفت: «اگر خداوند اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين كودك را شايسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بندۀ او هستم»(الاصول من الکافی،ج1،ص322 )
اگر اینگونه شدیم معلوم است که متواضع هستیم. استادی خوب است که اگر دید شاگردش بهتر است تواضع کند و برتری او را قبول کند.
وَ لَکِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ يَبْتَلى خَلْقَهُ بِبَعْضِ ما يَجْهَلُونَ اَصْلَهُ، تَمْييزاً بِالاْخْتِبارِ لَهُمْ، وَ نَفْياً لِلاْسْتِكْبارِ عَنْهُمْ، وَ اِبْعاداً لِلْخُيَـلاءِ مِنْهُـمْ .
ترجمه: «ولی خداوندِ پاک از هر عيب و نقص بندگانش را به برخی از اموری که به حقیقت و ریشه آن آگاه نیستند آزمایش میکند، تا خالص از ناخالص جدا شود، و کبر و نخوت از آنان برطرف، و خودخواهی و خودپسندی از آنان دور گردد»
اگر همه چیز برای ما روشن بود تکبر معنا نداشت ولی خدا با روشن نکردن برخی چیزها ما را امتحان میکند.
فَاعتَبِرُوا بِمَا کان مِن فِعلِ الله بِاِبْليسَ
ترجمه: «از برنامۀ كار خدا با ابليس عبرت بگیرید»
عبرت از ریشۀ «عبر» به معنای عبور كردن است یعنی از چیزی عبور کردن و به چیز دیگر رسیدن. به عنوان مثال کتاب قلعۀ حیوانات از جمله کتب ممنوعه در هر دو رژيم در ايران است و داستان آدمهای یک شهر را در قالب حیوانات یک قلعه آورده است. دقیقا هرچه که بعد از هر انقلابی رخ میدهد تا دوباره به اول خط برميگردند، در این کتاب آمده است. ما باید این کتاب را بخوانیم و از آن عبور کنیم و بفهمیم امروز انقلابمان در چه مرحلهاي است.
حال در بحث ابلیس نیز ما باید از ابلیس عبرت بگیریم یعنی از ابلیس عبور کنیم و به خودمان برسیم که مثل ابلیس عمل نکنیم. ما باید با خواندن داستان ابلیس به خودمان برسیم که آیا ما نیز مثل ابلیس عاصي هستيم و حاضر به تسلیم شدن در برابر حق نیستیم یا اینکه مثل ملائکه فرمانبر هستيم و در برابر حق سجده میکنیم.
سؤال: در خطبۀ قاصعه آمده است که ابلیس حقیر و صغیر شده است در حالی که اتفاقا ابلیس بر بسیاری از انسانها مسلط است و آنها را بردۀ خود کرده است. پس چندان حقیر نیست.
جواب: حقیر شدن ابلیس به این نیست که خدا مسئولیتهای او را بگیرد بلکه به این است که آبروی ابلیس رفته است. و اما اینکه ابلیس در ما نفوذ دارد به دلیل ضعف خودمان است و الّا اگر کسی مثل پیامبران قوی باشد ابلیس توان نفوذ در آنان را ندارد.