جلسه دهم شرح خطبه سوم نهج البلاغه

جلسه دهم شرح خطبه سوم نهج البلاغه

برای شنیدن فایل صوتی جلسه دهم شرح خطبه سوم نهج البلاغه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 11/07/1403

شرح خطبه سوم نهج البلاغه

إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

ترجمه: «تا آن كه سومى آنان به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين طويله و آخورش سرگردان بود، و خويشاوندان پدري‌اش با او به پاخاستند و همراه او بيت المال را همانند شتري كه علف بهاري را بخورد، خوردند تا آنكه بافته‌هايش پنبه شد و أعمالش او را آمادۀ مرگ كرد و شكم بارگى‌اش بر زمينش زد»

در رابطۀ با این جملات که در جلسۀ گذشته مفصلا توضیح دادم سؤالاتی مطرح شده است. از جمله اینکه گفته‌اند اگر عثمان به بنی‌امیه اموالی داده است پیامبر(ص) نیز چنین کرده است چرا که ایشان پس از پیروزی در جنگ هوازن اموال و غنائم را بین مسلمانان تقسیم کرد و مقداری از آنها را به ابوسفیان داد.

برای جواب به این سؤال شاید بد نباشد قدری در مورد جنگ هوازن توضیح دهم:

قبیلۀ هوازن رئیس متکبری داشت که پس از فتح مکه قصد جنگ با مسلمانان را کرد و به لشگرش گفت هر چه مال و زن و فرزند و گوسفند و شتر و گاو دارید با خود همراه بیاورید و با این کار می‌خواست لشگرش خوب بجنگند و تا پای جان دفاع کنند. اما اتفاقا شکست خوردند و مال زیادی به دست مسلمانان افتاد و زن و بچۀ قبیلۀ هوازن نیز اسیر شدند. پیامبر(ص) دوست داشت این اموال و دارایی‌ها و اسراء را به آنها بازگرداند و به همین خاطر در تقسیم آنها حدود یک ماه صبر کرد تا آنها عذرخواهی کنند و دارایی‌های خود را ببرند ولی وقتی آنها نیامدند پیامبر(ص) غنائم را تقسیم کرد. ایشان سهم خود كه یک پنجم از آن اموال بود را برای خود برداشت. البته روش عربی آن زمان این بود که فرماندۀ جنگ، یک چهارم بردارد ولی پیامبر(ص) یک پنجم برمی‌داشت و به همین خاطر برخی عرب‌ها خوشحال بودند و در رکاب پیامبر(ص) می‌جنگیدند تا چیز بیشتری بدست آورند. به هر حال پیامبر(ص) یک پنجم برداشت و بقیه را بین مسلمانان تقسیم کرد.

از این یک پنجمی که پیامبر(ص) برداشت صد شتر به ابوسفیان داد. همچنین به صفوان بن اميه و دیگرانی از بزرگان مکه که تازه مسلمان شده بودند نیز صد شتر داد.

وقتی قبیله هوازن مشاهده کرد که همۀ دارایی آنها تقسیم شده نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند برای ما کاری بکن. پیامبر(ص) به آنها گفت من همه را تقسیم کرده‌ام ولی شما بین اموال و زن و بچه یکی را انتخاب کنید و آنها زن و بچه را انتخاب کردند. پیامبر(ص) به آنها گفت شما سر نماز بیایید و خواستۀ خود را مطرح کنید. من سهم خودم و بنی‌هاشم را می‌بخشم و از مردم هم تقاضا می‌کنم که سهمشان را ببخشند و همۀ مسلمانان تقاضای پیامبر(ص) را قبول کردند الا افراد خاصی مثل یک پیرمرد که پیرزنی نصیبش شده بود که او را نمی‌بخشید ولی به او گفته شد از جنگ بعدی شش شتر به تو داده می‌شود و با این روش او نیز حاضر به بخشش شد.

و اما به اشکال مطرح شده برسیم. مستشکل گفته است اگر عثمان به بنی‌امیه اموالی داده است پیامبر(ص) نیز در این قضیۀ هوازن به بنی‌امیه اموالی داده است.

جواب این اشکال این است که این دو با هم متفاوت هستند. اگر پیامبر(ص) به برخی از بنی‌امیه اموالی داده برای تألیف قلوب بوده است چرا که یکی از موارد مصرف زکات تألیف قلوب است و ابوسفیان در آن زمان جزو تازه مسلمانان بود و به نظر می‌رسد  از روی ترس مسلمان شده بود. عباس به پیامبر(ص) گفته بود که ابوسفیان مقام طلب است و باید شخصیتش حفظ شود و به همین خاطر حتی خانۀ او امن قرار داده شد. پس پیامبر(ص) به ابوسفیان مال داد تا او خودش دلش به اسلام گرم شود و علیه مسلمانان جنگ به راه نیندازد و مانع مسلمان شدن دیگران نشود. علاوه بر این پیامبر(ص) آنچه به ابوسفیان داد از سهم خودش بود نه از سهم مردم.

و اما جالب است که وقتی پیامبر(ص) چنین کرد به خصوص بین انصار حرف و نقل پیش آمد و آنها با خود گفتند تا حالا که جنگ بود نوبت ما بود و حالا که بحث غنیمت شد چرا به بنی‌امیه داده می‌شود. البته آنها سهم خود را از غنائم گرفته بودند ولی دوست داشتند كه اگر بناست سهم پيامبر (ص) به مردم داده شود به آنان داده شود نه به كساني مثل بنی‌امیه كه تا قبل از فتح مكه هر كاري عليه اسلام كرده بودند.

پیامبر(ص) وقتی این حرف‌ها به گوشش رسید به سران قبائل دستور داد که انصار را جمع کنند. وقتی آنان جمع شدند پیامبر(ص) شروع به صحبت کرد و ابتدا کارهایی که برای آنها کرده بود را به آنها یادآوری کرد و سپس گفت شما هم می‌توانید به من بگویید تو هم آواره بودی و ما به تو جا دادیم و قومت تكذيبت كردند و ما به تو ايمان آورديم و…

سپس پیامبر(ص) به آنها گفت: بنی امیه دنیا دوست داشتند و من به آنها دنیا دادم ولی شما رسول خدا را دوست می‌داشتید و رسول خدا مال شماست و من همراه شما به مدينه مي‌آيم و در مدینه از دنیا می‌روم.

انصار گفتند: «رضینا یا رسول الله» و راضی شدند و الآن هم می‌بینیم که این رضایت، واقعا به نفع آنها تمام شد. اگر قبر پیامبر(ص) در مدینه نبود و ایشان در مکه از دنیا رفته بود کسی به مدینه نمی‌رفت بلکه حاجیان برای انجام حج به مکه می‌رفتند و از همان‌جا برمی‌گشتند همانطور که کسی از حاجیان به ریاض و تبوک نمی‌رود. پس مدینه از آن زمان تا ابد آباد شد و این معاملۀ خوبی بود.

اگر مردم مدینه شتر گرفته بودند نهایتا تا چند نسل باقی می‌ماند ولی اینگونه مدینه تا ابد آباد شده است.

این کار پیامبر(ص) بود که کاملا منطقی و عقلانی و آینده‌نگرانه است. حال به کار عثمان برسیم:

اگر عثمان به بنی‌امیه و ابوسفیان اموالی داده است در اواخر حکومتش بوده که حدود 20 تا 25 سال از مسلمان شدن ابوسفیان گذشته است و چنین کاری نمی‌تواند به عنوان تألیف قلوب باشد. علاوه بر این پیامبر(ص) از سهم خودش به ابوسفیان داد ولی عثمان از سهم بیت المال مسلمین به ابوسفیان و دیگران داده بود. سوم اینکه در جنگ هوازن اموال زیادی به مردم مسلمان رسید ولی در قضیۀ عثمان او به بنی امیه اموال فراوانی می‌داد ولی مردم در تنگنا قرار داشتند و به همین خاطر بود که مردم بر علیه عثمان قیام کردند. آنها از شهرهای خودشان چندین بار به مدینه آمدند و عثمان به آنها قول‌هایی می‌داد ولی بعدا معلوم می‌شد که همان کارهای قبلی خود را ادامه می‌دهد. همین امور موجب قیام مردم بر علیه او شد. به علاوه پیامبر(ص) با انصار صحبت کرده و آنها را راضی کرد ولی عثمان مردم را راضی نکرد.

و اما اینکه عثمان سزاوار کشتن بود یا نه به نظر می‌آید که خیر. کشتن بحث دیگری دارد چون برای اینکه کسی مستحق کشتن باشد باید دادگاه و محاکمه وجود داشته باشد و اما اینکه مردم بریزند و کسی را بکشند درست نیست.

حال آیا باید مردمی که عثمان را کشتند قصاص شوند؟ جواب این سؤال نیز منفی است. بنده در کتاب «ساختارشکنی در مباحث قصاص» گفته‌ام که قصاص مربوط به کشتنی است که قاتل از قبل تصمیم واقعی برای کشتن دارد و عصباني هم نيست و آلت قتاله نیز در اختیار دارد ولی کسی که از روی عصبانیت از طرف مقابل او را می‌کشد در چنین مواردی قصاص نیست. پس کشتن عثمان صحیح نبوده اگرچه کارهایش غلط بوده است.

به هر حال با مجموع صحبت‌های بیان شده می‌فهمیم مقایسۀ کارهای عثمان با کارهای پیامبر(ص) قیاس مع الفارق است.

و اما اشکال دیگری که کرده‌اند این است که چرا در خطبۀ سوم نهج البلاغه، حضرت علی(ع) از تعبیر توهین آمیزِ «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ» استفاده کرده است؟ این تعبیر برای حیوانات بکار می‌رود و نوعی بی‌احترامی است.

جواب این است که به هر حال در این کلمات یک جنبۀ منفی دیده می‌شود ولی باید توجه داشت که در کل نهج البلاغه دائما تشبیه و تمثیل بکار رفته است و چون عرب‌ها سر و کارشان با شتر بوده بیشتر تمثیل‌ها به شتر است مثل همین تعبیر که به معنای محل علف خوردن و محل مدفوع کردن شتر است.

جالب است که حضرت علی(ع) در جای دیگر از نهج البلاغه خودش را نیز با همین تمثیل‌ها تشبیه می‌کند. در اواخر خطبه 192 نهج البلاغه که به خطبۀ قاصعه معروف است حضرت در وصف خودش می‌گوید:

وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ یعنی من همراه پیامبر(ص) بودم مانند بچه شتری که به دنبال مادرش می‌رود.

همچنین در همین خطبۀ سوم آمده است:

مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ یعنی مردم چونان گله گوسپند محاصره‌ام کردند.

در توضیح این جمله گفتم که این تشبیه توهین نیست بلکه وجه شبه در اینجا مربوط به جمعیت و موج زدن مردم است. پس باید وجه شبه را پیدا کرد. دقت شود که وقتی گفته شود «زید کالاسد» همه شجاعت به ذهنشان می‌آید نه بوی بد دهان شیر.

حال در تعبیر بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ نیز باید وجه شبه را پیدا کرد. به نظر می‌رسد که این تعبیر به این معناست که عثمان آینده نگر نبود. او به فکر خود و مردم نبود و دیدش از نوک بینی‌اش بالاتر نمی‌رفت و الا کاری نمی‌کرد که تودۀ مردم از دست او عصبانی شوند.

پس اینکه حضرت در این خطبه می‌گوید عثمان به فکر خوردن بود اشاره به بینش اندک او دارد چرا که او به بنی امیه اموال می‌داد و تنها همین گروه دور او جمع شده بودند در حالی که اگر به همۀ مردم می‌رسید همه، دور او را می‌گرفتند.

کلا حکومت‌هایی که تنها به خواص رسیدگی می‌کنند و به افراد خاصی امتیاز می‌دهند با این کارشان تنها آنها را دور خود جمع می‌کنند و تودۀ مردم از آنها دور می‌شوند. این در حالی است که با چهار نفر خاص نمی‌توان عوام را کنترل کرد و اصلا وقتی خواص، زیاد خوردند خودشان طمع حکومت می‌کنند مثل معاویه که وقتی عثمان از او کمک خواست کمکی به او نکرد چون در ذهنش بود که اگر عثمان مُرد خودش به جای او می‌نشیند.

حال وقتی حضرت می‌گوید عثمان بین توالت و آشپزخانه بود نوعی تشبیه و استعاره است که عثمان دید وسیعی نداشت.

و اما به این نکته نیز دقت شود که همانطور که قبلا گفتیم اصلا عده‌ای در سند این خطبه اشکال دارند و می‌گویند نمی‌شود حضرت چنین جملات تندی گفته باشد.

البته بنده قبلا گفته‌ام که اصل صدورش ممکن است و برخی از جملات این خطبه ممكن است عوض شده باشد و ناقلان پیاز داغش را زیاد کرده باشند. این نیز ممکن است و این احتمال هست که جملۀ مورد بحث از همین قبیل باشد.

البته اگر این جملات مربوط به حضرت علی(ع) باشد به نظر من توجیه دارد و توجیهش بیان شد.

به این نکته نیز دقت شود که حضرت علی(ع) از دست عثمان راضی نبود و این خطبه نیز مربوط به امور اجتماعی است و حضرت بالاخره باید عصبانیت خود از عثمان را به گونه‌ای بیان کند.

برخی از کسانی که به این جملات اشکال می‌کنند جوانان امروزی هستند که با حکومت نیز مخالفند. به آنها باید گفت شما در جریان تظاهرات زن زندگی آزادی فحش رکیک نیز می‌دادید حالا چرا وقتی به حضرت علی(ع) می‌رسید که جمله‌ای گفته که از لحاظ اخلاقی قابل توجیه است اشکال می‌گیريد؟

بالاخره کسی که از حکومت ناراضی است باید با جملاتی مخالفت خود را اعلام کند و حضرت همین‌گونه بوده است و تازه هیچ‌گاه فحش نداده است در حالی که مخالفان حکومت‌ها در مقابل حکومت، هر حرفی را می‌زنند.

و اما اشکال دیگری که به حضرت علی(ع) کرده‌اند این است که می‌گویند وقتی حضرت علی(ع) مشاهده کرد که مخالفانش مثل معاویه یا طلحه و زبیر تسلیم نمی‌شوند و قرار است جنگ رخ دهد باید مثل امام حسن(ع) خود را کنار می‌کشید تا این همه کشته نشوند.

جواب این است که در اینجا نیز قیاس باطل رخ داده است. وقتی مردم از جمله خود طلحه و زبیر آمده‌اند و با فشار زیادی با حضرت علی(ع) بیعت کرده‌اند، حال وقتی بیعت را شکستند چرا حضرت علی(ع) باید کنار رود؟ وقتی مردم زیادی به امام علی(ع) رأی دادند که حاکم باشد آیا ایشان در مقابل کسانی که بیعت‌شکنی می‌کنند باید تسلیم شود و کشور را تحویل آنها دهد؟ حضرت به دنبال برقراری عدالت است و در مقابل کسانی که امتیاز زیادی می‌خواستند ایستاد. همچنين وقتی مهاجران و انصار حضرت علی(ع) را تعیین کرده‌اند و معاویه حاضر به تمکین نیست آیا حضرت باید حکومت را به معاویه تحویل دهد؟ حضرت كه مثل رئيس جمهور است نباید تسلیم معاویه كه پستش مثل استاندار است بشود، بلکه معاویه باید تسلیم می‌شد. حضرت علی(ع) در نامه 17 نهج البلاغه به معاویه متذکر می‌شود که فضائل بنی‌هاشم با فضائل شما قابل قیاس نیست. هاشم زندگی خود را وقف حجاج کرده بود و اصلا اگر به او هاشم می‌گفتند به این خاطر بود که هاشم از ریشۀ «هشم» به معنای خورد کردن است چرا که او در طول سال نان خشک جمع می‌کرد و در موقع حج آنها را خورد می‌کرد و در آب‌گوشت می‌ریخت و به حجاج می‌داد ولی در مقابل، امیه ممسک بود و خیرش به کسی نمی‌رسید. همچنین حضرت در همین نامه می‌گوید نسب‌ها در طائفۀ ما معلوم است بر خلاف طائفۀ شما که برخی نسب‌ها مجهول است.

به هر حال معاویه مقام طلب بود و قرار نیست حضرت علی(ع) در مقابل مقام‌طلبان کوتاه بیاید. به همین خاطر حضرت در خطبۀ سوم به این آیه اشاره می‌کند که:

تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا فى الاَرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.

این سرای‌ آخرت را برای‌ کسانی‌ قرار داده‌ایم که خواهان برتری‌ و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.

در شرح ابن ابی الحدید و شرح آقای خوئی و شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری در ذیل این آیه که در خطبه سوم به آن اشاره شده روایاتی از تواضع‌های حضرت علی(ع) نقل شده که من با وجود اینکه انسانی بدون پست و مقام هستم نمی‌توانم چنین تواضع‌هایی انجام دهم.

در یکی از این روایات آمده است:

قال زاذان: انه کان علیه السلام یمشی فی الاسواق وحده و هو ذاک یرشد الضال و یعین الضعیف و یمر بالبیاع و البقال فیفتح علیه القران و یقرء:تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین. (مناقب، ج2،ص104)

ترجمه: «زاذان می گوید: حضرت امیر المؤمنین به تنهایی در بازار می گشت و گمشده را راهنمایی و ناتوان را کمک می کرد و به هنگام عبور از فروشندگان و کسبه، قرآن کریم را در برابر آنها می گشود و این آیه را برای آنها می خواند«خانه آخرت-سعادت ابدی-را برای کسانی قرار دادیم که قصد سرکشی و فساد در زمین ندارند و عاقبت نیک تنها از آن پرهیزکاران است»

اگر روزي ماشینی در خیابان خراب شده و من آن را هُل داده‌ام در ذهنم مانده است، چون به نظر خودم كار مهمي انجام داده‌ام ولی حضرت با آن همه فضائل و رهبري مسلمانان به راحتی هر روز چنین کارهای متواضعانه‌ای را انجام می‌داده است.

در روایت دیگری چنین آمده است:

زاذانُ : رَأَيتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يُمسِكُ الشُّسوعَ بِيَدِهِ ، يَمُرُّ فِي الأَسواقِ فَيُناوِلُ الرَّجُلَ الشِّسعَ ويُرشِدُ الضّالَّ ويُعينُ الحَمّالَ عَلَى الحُمولَةِ ، وهُوَ يَقرَأُ هذِهِ الآيَةَ: «تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ ولا فَسادًا والعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ  » . ثُمَّ يَقولُ : هذِهِ الآيَةُ اُنزِلَت فِي الوُلاةِ وذَوِي القُدرَةِ مِنَ النّاسِ

ترجمه: «زاذان: على بن ابى طالب را ديدم كه بند كفش‌هايى را با دست خود مى‌گرفت و از بازار مى‌گذشت تا بند كفش را به دست نيازمندش مى‌داد و ره گم كرده را ره مى‌نمود و در برداشتن بار، به حمّال كمك مى‌كرد و اين آيه را تلاوت مى‌فرمود: «اين سراى آخرت را از آن كسانى ساخته‌ايم كه در اين جهان نه خواهان برترى جويى هستند و نه خواهان فساد؛ و فرجام نيك، از آن پرهيزگاران است» . سپس مى فرمود: اين آيه در حقّ واليان و مردم قدرتمند نازل شده است.»(فضائل الصحابه لابن حنبل، ج2،ص621، ح1064)

از این روایات بدست می‌آید که والیان نباید بگویند ما دست به سیاه و سفید نمی‌زنیم و همه باید در خدمت ما باشند.

یادم هست آیت الله صانعی در خطبه‌های نماز جمعه در قم این حدیث را از امام صادق(ع) می‌خواند که:

مِنَ اَلْجَوْرِ قَوْلُ اَلرَّاكِبِ لِلرَّاجِلِ اَلطَّرِيقَ.(خصال،ج2،ص3)

ترجمه: «امام صادق عليه السلام فرمود: اين، خود ستمي است كه سواره به پياده بگويد: راه بگشا.»

پس حتی سواره نباید بر پیاده علوّ داشته باشد.

در روایت دیگری نیز آمده است:

ِانّ الرّجلَ لَيُعجِبُهُ أنْ يَكونَ شِراكُ نَعْلِهِ أجْوَدَ مِن شِراكِ نَعلِ صاحبِهِ، فيَدْخُلُ تحتَها .(سعد السعود للنفوس، ص88) (همچنین تفسیر نورالثقلین، ج4، ص144، حدیث 124)

ترجمه: «امام على عليه السلام :اگر انسان از اين كه بند كفش او از بند كفش دوستش بهتر است سرخوش شود، مشمول اين آيه مى شود.»

پس اگر بند کفشی ما را به غرور بکشد مورد مذمت است.

بنابراین حضرت علی(ع) مقام طلب نبود و حتی اگر فشار مردم نبود حکومت را قبول نمی‌کرد ولی در مقابل، معاویه و طلحه و زبیر دنبال حکومت می‌دویدند. حال چرا حضرت باید حکومت را كه مردم به عنوان امانت به او داده‌اند، به آنها تحویل دهد؟

در آخر به این نکته اشاره کنم که بنده خیلی دوست دارم اهل سنت نیز صحبت‌های مرا گوش دهند و اشکال کنند چرا که در این گفتگوها کم‌کم الفت قلوب بيشتر خواهد شد و همگی به حالت تعادل خواهیم رسید. بنابراین درخواست دارم که این صحبت‌ها را برای دوستان اهل سنت خود بفرستید. منابع بنده در اين بحث شرح ابن ابي الحديد و السيرة النبوية از ابن هشام بود.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات