سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسه دهم شرح خطبه قاصعه وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
شرح خطبه قاصعه- جلسه دهم
در جلسات قبلی توضیح دادیم که مشکل اصلی جامعه ما، تکبر است. دعوای زن و شوهر، دعوای همسایگان، دعوای یک کشور با کشور دیگر بيشترش از تکبر نشأت میگیرد.
ما باید خودسازی کنیم و تکبر را از وجود خودمان پاکسازی کنیم تا جهان آباد شود.
و اما به مناسبت بحث کبر شایسته است روایاتی را در این باب بخوانیم. بنده عنوان این روایات را «نمونهای از روایات مبارزه با نژاد پرستی» میگذارم. این روایات را مرحوم آیات الله منتظری در شرح نهج البلاغه، ج9، ص604 به بعد آورده است:
روایت اول: و قال له (ع) عقبة بن بشیر الأسدی: أنا فی الحسب الضخم عزیز فی قومی، فقال له: «تمن علینا بحسبک! إن اللَّه تعالی رفع بالإیمان من کان الناس یسمونه وضیعا إذا کان مؤمنا، و وضع بالکفر من کان الناس یسمونه شریفا إذا کان کافرا. فلیس لأحد فضل علی أحد إلا بتقوی اللَّه»(جامع السعادات، ج1، ص400 و 401)
ترجمه: «عقبة بن بشیر اسدی، گوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم و عرض کردم: من در میان قوم خود از حسبی عالی برخوردارم. امام فرمود: آیا حسبت را به رخ ما میکشی، خداوند مؤمنان را به وسیلهی ایمان رفعت بخشیده است، هر چند در نظر مردم بیمقدار باشند؛ و کافران را به خاطر کفرشان پست قرار داده است، هر چند در میان مردم شریف شناخته شوند! هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، مگر به وسیلهی تقوای الهی.»
در داستان حضرت نوح آمده است که کافران قوم نوح به او گفتند کسانی که دور تو را گرفتهاند انسانهای پستی میباشند ولی نوح به ایمان آنها اشاره کرد.
البته خود ما نیز چنین هستیم و مثلا کسی که ماشین خوب یا خانۀ خوبی دارد را بیشتر مورد احترام قرار میدهیم، ولی کسی که فرد سادهای است یا لباس سادهای دارد چندان مورد توجه ما قرار نمیگیرد مثل آن شخصی که به خاطر لباسهای سادهاش در یک مهمانی مورد توجه قرار نگرفت ولی وقتی لباسهایش را عوض کرد همه به او توجه کردند.
بد نیست در همین رابطه خاطرهای بگویم:
ما چند نفر بودیم که عصرها درس آیت الله وحیدخراساني میرفتیم و برای نماز پشت سر آیت الله شبيري زنجانی به مسجد بالاسر میرفتیم و قبل از نماز آنجا مشغول مباحثه میشدیم. شبی مشاهده کردم که بعد از نماز هرکسی از کنار ما عبور میکرد به خصوص به من سلام میکرد و احترام میگذاشت. دقت کردم و متوجه شدم رفیقان همدرسي من همگی با اورکت بودند و طوری واقع شده بودند که چهار نفر آنها چهار طرف مرا گرفته بودند، انگار که محافظ من بودند و به همین خاطر مردم بیشتر به من احترام میگذاشتند.
متأسفانه همه همینطور هستیم. اگر فردی را ببینیم که با ماشین ضد گلوله آمده به او احترام میگذاریم، ولی اگر شخص سادهای عبور کرد به او توجه نمیکنیم.
اینکه هرکسی لباس و ماشینش بهتر بود دنبال او بدویم خود را تحقير كردهايم و آن شخص نیز متکبر میشود و الا اگر ما این گونه نباشیم شايد او نیز اینگونه نشود.
پس ما در واقع خداپرست نیستیم. مثال دیگرش گنبد امام رضا(ع) است که چون نورانی و طلایی است حسابی احترام آن را داریم وحتی پشت به گنبد از حرم خارج نمیشویم ولی وقتی قبرستان بقیع میرویم چون گنبد ندارد چندان احترام را رعایت نمیکنیم.
روایت دوم: إمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام : عَجَبا للمُتَكبِّرِ الفَخورِ الذي كانَ بالأمسِ نُطفَةً ثُمّ هُو غَدا جِيفَةٌ !(کافی،ج1،ص328)
ترجمه: «امام زين العابدين عليه السلام : شگفتا از متكبّر فخر فروش كه ديروز نطفهاى بود و فردا مردارى است.»
در برخی روایات جملۀ دیگری هم به این روایت اضافه شده است که:
وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ اَلْعَذِرَةَ .(غرر الحکم و درر الکلم، ج1، ص696)
ترجمه: «انسان بین نطفه و جیفه حامل نجاست است.»
پس انسان ماشین کودسازی و کودکِشی هم هست. با این اوضاع چرا باید تکبر کند؟
روایت سوم: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِيِّ عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَتَى رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَنَا فُلاَنُ بْنُ فُلاَنٍ حَتَّى عَدَّ تِسْعَةً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمَا إِنَّكَ عَاشِرُهُمْ فِي اَلنَّارِ .(کافی،ج2،ص329)
ترجمه: «امام صادق علیه السلام فرمود: مردی نزد رسول خدا (ص ) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! من فلانی پسر فلانی ام و تا نُهْ نفر از پدران و اجداد خود را شمرد، رسول خدا به وی فرمود: اما تو دهمین آنانی در دوزخ.»
روایت چهارم: عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر عليهمالسلام ، قال :جلس جماعة من أصحاب رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم ينتسبون ويفتخرون وفيهم سلمان رحمهالله فقال له عمر :ما نسبتك أنت يا سلمان ، وما أصلك؟ فقال : أنا سلمان بن عبد الله ، كنت ضالاً ، فهداني الله بمحمد ، وكنت عائلاً ، فأغناني الله بمحمد ، وكنت مملوكاً فاعتقني الله بمحمد ، فهذا حسبي ونسبي يا عمر. ثم خرج رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم : فذكر سلمان ما قال عمر وما أجابه به. فقال رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم ، يا معشر قريش ؛ إن حسب المرء دينه ، ومروته خلقه ، وأصله عقله ، قال الله تعالى : «يا أيها الناس إنا جعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكم.» ثم أقبل على سلمان فقال له : « سلمان ، إنه ليس لأحد من هؤلاء عليك فضل إلا بتقوى الله عز وجل ، فمن كنت أتقى منه فأنت أفضل منه. »(الدرجات الرفیعة، ص205)
ترجمه: «روزی سلمان فارسی در میان جماعتی از قریش در مسجد النبی(ع) نشسته بودند، این جماعت از حسب و نسب خود می گفتند تا اینکه نوبت به سلمان رسید، عمر از او پرسید: ای سلمان، به ما خبر بده که تو کیستی، اصل و نسبت چیست؟ سلمان فارسی پاسخ داد: من سلمان هستم، پسر بندۀ خدا، گمراه بودم خداوند بواسطه پیامبر مرا هدایت کرد، نیازمند بودم خداوند به واسطه پیامبر مرا بی نیاز کرد، بَرده بودم خداوند به واسطه محمد(ص) مرا آزاد کرد، نسب و حسب من این است. در همین حین پیامبر اکرم وارد مسجد شدند و از سلمان جریان را پرسیدند و سلمان هم برای پیامبر جریان را توضیح داد، بعد پیامبر اکرم خطاب به جماعت قریش گفتند: ای جماعت قریش، بدانید که حسب یک انسان دین او، مروت و جوانمردیش اخلاق پسندیده او و اصل و ریشه اش عقل اوست. بعد خطاب به سلمان فارسی گفتند: هیچ کدام از جماعت قریش بر تو فضلی ندارند مگر به واسطه تقوا، بنابراین اگر تو تقوای بیشتری داشته باشی بر آن ها افضل هستی.»
و اما بعد از این روایات به دنبالۀ جملات خطبۀ قاصعه بپردازیم:
وَ اَلْقَوُا الْهَجينَةَ عَلى رَبِّهِمْ،
ترجمه: «متکبران امور زشت و ناپسند را (بر اساس اعتقاد باطلشان) به خدا نسبت دادند،»
متکبران عیب را به گردن خدا میاندازند و مثلا میگویند خدا ما را عرب خلق کرد و بقیه که عجم و گنگ هستند ساخت دست خدا هستند و خدا آنها را اینگونه پست آفریده است.
پس کار اول متکبر، بزرگ دانستن خود است و وقتی بقیه را کوچک و معیوب دید عیب آنها را به خدا نسبت میدهد؛ زيرا خدا آفرينندۀ آنان است، پس خدا موجوداتي معيوب آفريده است و اشكال به او وارد است.
وَ جاحَدُوا اللهَ عَلى ما صَنَعَ بِهِمْ
ترجمه: «و احسان خدا را بر خود منکر شدند،»
«جهد» به معنای تلاش و «جحد» به معنای انکار است که در قرآن نیز از این ریشه استفاده شده از جمله در سوره نمل آمده است:
وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِينَ ﴿النمل، 14﴾
«و آن معجزات را در حالی که باطنشان به الهی بودن آنها یقین داشت، ستمکارانه وبرتری جویانه انکار کردند. پس با تأمل بنگر که سرانجام مفسدان چگونه بود؟!»
حال در این تعبیر خطبۀ قاصعه نیز از جحد و انکار سخن گفته شده است و به این اشاره شده که متکبران ساختۀ خدا را انکار میکنند و همانطور که گفتیم بر روی آن عیب میگذارند.
مُكابَرَةً لِقَضائِهِ،
ترجمه: «تا با قضای حق بستیزند،»
خدا برای اینکه جهان بچرخد هرکسی را به گونهای آفریده است. حتی اعضاي بدن ما متفاوت هستند. مهمترین عضو بدن ما چشم است. حال فرض کنید همۀ اعضاء ما بخواهد چشم باشند. آیا این ممکن است؟
در جهان نیز هرکسی به گونهای است و همه با هر قیافه و سلیقهای که هستند باید باشند. در جامعه به افراد مختلف که هرکس وظیفهای داشته باشد نیاز است. پس کسی نباید دیگری را تحقیر کند چرا که همه چیز در جامعه نیاز است.
بنابراین اگر خدا به کسی حافظه یا امکانات زیاد نداد و او شغلي را كه از نظر اجتماعي پايين است قبول كرد، نباید به او اشکال گرفت و او را تحقير كرد يا خود را برتر ديد، بلکه باید برخي از اين امور را كه دست ما نيست، قضاي خدا دانست و تسلیم قضای خدا باشیم.
وَ مُغالَبَةً لآِلائِهِ،
ترجمه: «و بر نعمتهای او چیره آیند،»
آلاء به معنای نعمتهاست که در قرآن نیز در سوره الرحمن به این کلمه اشاره شده است:
فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ﴿الرحمن، 13﴾
پس [ای عروس و داماد] کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟
پس متکبران با تکبر خود میخواهند نعمتهای گوناگون الهی را پست شمارند.
فَاِنَّهُمْ قَواعِدُ اَساسِ الْعَصَبِيَّةِ، وَ دَعائِمُ اَرْكانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُيُوفُ اعْتِزاءِ الْجاهِلِيَّةِ.
ترجمه: «زیرا این متكبران پایههای ساختمان عصبیت و ستونهای ارکان فتنه، و شمشیرهـای تفـاخر جاهلیـت هستند.»
این سه جمله تقریبا یک مضمون را میرسانند و دلالت دارند که عصبیت همان فتنه و همان جاهلیت است. پس باید عصبیت را از وجودمان بیرون کنیم تا مشکل حل شود.
و اما بد نیست کمی در مورد لغت «اعتزاء» توضیح دهم. البته این لغت، لغت جالبی نیست ولی شاید بد نباشد کمی در مورد آن توضیح دهم:
کسی که به پدرش مینازد باید دقت کند که مگر پدرش چکار کرده که او به وجود آمده است؟ آیا جز این است که پدرش با یک لذت جنسی و ورود آلتش به رحم مادرش او را به وجود آورده است؟ حال تعبیر اعتزاء به همین اشاره دارد که ما منسوب به این کار هستیم. در واقع این عبارت میخواهد به متکبر بگوید آیا اینكه آلت رجوليتي در جايي رفته و تو به وجود آمدهاي افتخار دارد؟
پس گفتن این جمله براي كم كردن تكبر متكبر اشكالي ندارد و حتی در حدیثی منسوب به پیامبر(ص) داریم که:
من تعزى بعزاء الجاهلیة فاعضوه بهن أبیه ولا تکنوا.
ترجمه: «اگر دیدید کسی به روش جاهلیت عزاداری می کند او را به آلت تناسلي پدرش حواله ديد و کنایه نگوييد بلكه صریح بگویید.»(سنن کبرای نسائی، ج8، ص136)
به هر حال دین میخواهد تکبر به پدر و جدّ را از ما دور کند چرا که بزرگترین مشکل ما تکبر است. شاه بر رعیت تکبر میکند، کدخدا بر مردم تکبر میکند، این شاه بر شاه دیگر تکبر میکند و بر سر این تکبرها جنگهایی به راه میافتاد و تازه زمان ما اين جنگها زیر پوشش اسلام و قرآن انجام میشود در حالی که علت اصلی آن، مقام طلبی افراد است. به قول دکتر شریعتی: کسانی میجنگند و کشته میشوند برای کسانی که نمیجنگند و کشته نمیشوند.
فَاتَّقُوا الله وَلا تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْكُمْ اَضْداداً،
ترجمه: «بنابراین از خدا پروا کنید، و با نعمتهایش به ستیزه برنخیزید،»
پس نباید نعمتهای خدا را سبک شمرد. یکی از نعمتهای خدا تنوع افراد است. هرکسی شغل و کاری دارد و این نعمتی است که بتوان به وسیلۀ آن یک جامعۀ خوب ساخت نه اینکه هر روز این صنف با صنف دیگر دعوا کند.
وَلا لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسّاداً،
ترجمه: «و به احسان او بر خودتان حسادت نورزید،»
فضلی که خدا به دیگری داده و به ما نداده نباید موجب حسادت ما شود. به هر حال در یک جامعه هرکسی باید شغلی داشته باشد. بنابراین نباید نسبت به هم حسادت کنیم.
وَلاتُطيعُوا الاْدْعِياءَ
ترجمه: «و از ادعیاء اطاعت نکنید»
ادعیاء یعنی کسانی که چیزی از خود ندارند ولی آن را به خود نسبت میدهند و در واقع فقط ادعا دارند.
دقت کنید که راجع به ابن زیاد وارد شده است که «الدعی بن الدعی» و برخی افراد بیسواد این جمله را اینگونه ترجمه میکنند که: زنازاده فرزند زنازاده و با این حرف میخواهند بگویند امام حسین(ع) فحش داده است در حالی که معنای این تعبیر این نیست. دعی به معنای پسر خوانده است. افرادی هستند که بچه ندارند و بچهای را به عنوان فرزندخوانده انتخاب میکند مثل زید که فرزند خواندۀ پیامبر(ص) بود. به چنین فرزندانی دعی گفته میشود. پس دعی به معنای فرزندخوانده است. همچنین به بچهای که پدر و مادرش معلوم نیست نیز دعی گفته شده است. حال معلوم نبودن پدر و مادرش یا به خاطر این است که بچۀ سر راهی است و پدر و مادرش او را از روي ناچاری و فقر رها کردهاند یا اینکه پدر و مادر مشخصی ندارد.
پس «الدعی بن الدعی» به معنای بچهای است که منتسب به پدرش نباشد و به معنای زنازاده نیست.
حال در تعبیر مورد بحث گفته شده است از کسانی که حقیقتی ندارند و به پستی که در آن هستند تخصص ندارند اطاعت نکنید. هرکسی باید بر سر پُستی باشد که راجع به آن تخصص داشته باشد.
الَّذينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ،
ترجمه: «آنها کسانی هستند که آب تیرۀ طبعشان را با آب صافی قلبتان نوشیدید،»
یعنی آنها آب گل به شما میدهند نه آب زلال و دلیلش این است که متخصص کار نیستند و کسی که متخصص نیست نتیجۀ کارش خرابکاری است. کار باید به کاردان سپرده شود و الا فرد غیر متخصص آب زلال را کدر میکند.
وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ
ترجمه: «و بیماری روانشان را با سلامت روح خود آمیختید،»
پیروی از ادعیاء موجب میشود سلامت روح ما به خطر بیفتد و مرض آنها به ما منتقل گردد.
وَ اَدْخَلْتُمْ فى حَقِّكُمْ باطِلَهُمْ،
ترجمه: «و باطلشان را در حق خود داخل کردید»
نباید گذاشت که باطل آنها در حقی که نزد ماست داخل گردد.
وَ هُمْ اَساسُ الْفُسُوقِ، وَ اَحْلاسُ الْعُقُوقِ،
ترجمه: «آنان پایه گناهانند، و ملازم نافرمانیها هستند.»
کسی که ریشه ندارد به خاطر تکبر، خود را ریشهدار معرفی میکند و با وجود عدم تخصص خود را متخصص نشان میدهد.
برخی اوقات میگویند چون فلانی با تقواست میخواهیم او را مسئول فلان ارگان قرار دهیم در حالی که کسی که تخصص ندارد اگر مسئولیت قبول کرد خودش نوعی بیتقوایی است. فرض کنید آخوندی که نماز شب میخواند بخواهد عمل جراحی انجام دهد. آیا این بیتقوایی نیست؟
متأسفانه 45 سال است که در کشور ما آخوندهایی که تخصص ندارند در هر امری دخالت کردهاند در حالی که باید به صراحت گفت ما آخوندها در کار خودمان نیز تخصص درستی نداریم.
البته من با این حرفها نمیخواهم بگویم غیر آخوندها متخصص هستند. خیر، حرف من این است که در هر امری باید متخصص گمارده شود با هر لباسی که باشد.
به هر حال امروزه میپرسند چرا اوضاع اینقدر بد است؟ يكي از مهمترين دلیلهايش همین است که افراد غیر متخصص بر سر کار هستند. وقتی راه را اشتباه برویم ضرر میکنیم همانطور که در جنگ احد با وجود اینکه پیامبر(ص) نیز حاضر بود وقتی عدهای گردنه را رها کردند مسلمانان شکست خوردند.
و اما در آخر به این نکته اشاره کنم که برخی اوقات دیده میشود که مأموران نیروی انتظامی به زدن متوسل میشوند و افراد را میزنند. این کار اشتباه است. تنها قاضی عادل است که میتواند حکم صادر کند که فلان شخص به خاطر فلان جرم مجازات شود. پس اینکه در برخی شهرها نیروهای انتظامی کسی را میگیرند و میزنند کاملا اشتباه است.
من به افراد نیروی انتظامی پیشنهاد میدهم که یک دور تاریخ زندگی پیامبر(ص) را مطالعه کنند. ایشان کارها را با مهربانی پیش میبرد. سراغ قرآن هم بیاییم در قرآن آمده است:
وَ لاٰ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدٰاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ﴿فصلت، 34﴾
نیکی و بدی یکسان نیست. [بدی را] با بهترین شیوه دفع کن؛ [با این برخورد متین و نیک] ناگاه کسی که میان تو و او دشمنی است [چنان شود] که گویی دوستی نزدیک و صمیمی است.
پس راه کار صحیح، محبت کردن است و پیامبر(ص) اینگونه افراد را جذب کرد. ایشان حتی ابوسفیان و هند جگرخوار و وحشی را جذب کرد. البته این کار برای همه آسان نیست. به همین خاطر در آیۀ بعدی آمده است:
وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلاّٰ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ﴿فصلت، 35﴾
این بهترین شیوه را جز کسانی که [در زمینۀ خودسازی و تزکیه] پایداری کردند، نمییابند، و جز کسانی که بهرۀ بزرگی [از ایمان و تقوا] دارند به آن نمیرسند؛
پس رسیدن به این مقام که با دشمن محبت کنیم کار آسانی نیست.
خلاصه اینکه مواظب باشیم و بدانیم زدن افراد صحیح نیست و حتما باید با حکم قاضی باشد. قاضی نیز در حدّ امکان باید قانون و آیات فوق را رعایت کند.