جلسه دوازدهم شرح خطبه سوم نهج البلاغه

جلسه دوازدهم شرح خطبه سوم نهج البلاغه

برای شنیدن فایل صوتی جلسه دوازدهم و آخر شرح خطبه سوم نهج البلاغه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 25/07/1403

شرح خطبه سوم نهج البلاغه

اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!

ترجمه: «هان! به خدایی‌ که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور اين جمع حاضر نبود و تمام بودن حجت به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدی‌ که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگی‌ هیچ ستمگر و گرسنگی‌ هیچ مظلومی‌ سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش می‌انداختم، و پایان خلافت را با پیمانۀ خالی‌ اولش سیراب می‌‌کردم، آنوقت می‌‌دیدید که ارزش دنیای‌ شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!»

با خود گفتم به مناسبت این جملات این بحث را مطرح کنم که آیا حکومت، الهی است یا مردمی ولی این موضوع نیاز به وقت زیاد و بحث فراوان دارد و با ورود به این بحث عملا از خواندن نهج البلاغه خارج می‌شویم و به همین خاطر آن را به فرصت دیگری واگذار کردم.

آنچه که ظاهر است این است که حضرت در اینجا هیچ اشاره‌ای به غدير خم و نصب ود به حكومت نمی‌کند و نمي‌گويد كه با حاکم شدن من حقي كه غصب شده بود به حقدار رسید یا بگوید من از جانب خدا وظیفه داشتم حکومت تشکیل دهم و تا حال چون نيرو نداشتم صبر كردم و اكنون كه نيرو يافتم وظيفۀ خود مي‌دانم كه حكومت تشكيل دهم و حاكم شوم؛ خیر، حضرت این حرف‌ها را نمی‌زند و تنها به سه دلیل بیان شده اکتفا می‌کند.

پس از این جملات، الهی بودن حکومت او يا الهي بودن حكومت امامان استفاده نمی‌شود. بنابراین اینکه در جمهوری اسلامی گفته شد که حکومت ولیّ فقیه، الهی است و ادامۀ حکومت ائمه است و حکومت ائمه نیز از طریق نصب رسول الله می‌باشد چنین امری را من از اين خطبه و از ساير ادله نمی‌فهمم.

باید دقت داشت که نصب بیان شده از طرف خدا مربوط به نصب جانشيني براي رسالت است و وظائف رسالی پیامبر(ص) در آیۀ 2  از سورۀ جمعه بیان شده است:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ  ﴿الجمعة، 2﴾

اوست که در میان مردم بی‌سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را [از آلودگی‌های فکری و روحی] پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، و آنان به یقین پیش از این در گمراهی آشکاری بودند.

حضرت علی(ع) و ائمه و علمای دین نیز برای همین وظایف منصوب شده‌اند، حال یا به نصب خاص و یا به نصب عام؛ ولی حکومت کردن ظاهرا امری مردمی است. هرکسی حق حکومت بر خود را دارد و می‌تواند قسمتی از آن را به دیگری واگذار کند.  اما اینکه خدا کسی را بفرستد و بگوید تو باید بر مردم حاکم باشی بر این مطلب دلیلی نداریم. آنچه که دلیل دارد این است که خدا رسولانی را برای هدایت فرستاده است و اوصیاء و خلیفه‌های رسول برای ادامۀ کار هدایتگری بوده‌اند نه کار سیاسی.

اگر حکومت براي امامان امری الهی بود به گونه‌ای که بسیاری از علماء شیعه گفته‌اند جملۀ لاَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها معنا ندارد و حضرت باید محکم می‌ایستاد و خود را به آب و آتش می‌زد تا آنچه خدا به عهدۀ او گذاشته است را انجام دهد. این جمله بدان معناست که همانطور که بعد از رحلت پیامبر(ص) مشغول کفن و دفن ایشان شدم الآن هم اگر مرا رها مي‌كردند به کار دیگری غیر از حکومت مشغول می‌شدم. پس این قسمت‌های خطبه نه تنها الهی بودن حکومت را نمی‌رساند بلکه دلالت دارد که حکومت، امري  الهی نیست به خصوص جملۀ آخر این قسمت از خطبه که دنیا و حکومت را بی‌مقدارتر از اخلاط دماغ بز می‌داند.

و اما قدری در مورد جملۀ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز صحبت کنم:

ازهد از زهد می‌آید. زاهد به فقیر نمی‌گویند چون فقیر چیزی ندارد که بخواهد آن را ترک کند. پس زاهد به کسی گفته می‌شود که از دنیا رو بر می‌گرداند. در واقع زاهد تارک دنیاست نه فاقد دنیا.

و اما «عفطة» را برخی به معنای آب بینی گرفته‌اند. برخی دیگر گفته‌اند «عفطة» برای میش بکار می‌رود نه بز و برای آب بینی بز از لغت «نفطة» استفاده می‌کنند نه «عفطة». این گروه می‌گویند کلمۀ «عفطة»  به معنای بادی است که با صدا از پشت بز خارج می‌شود.

حال اگر حضرت احتمال می‌داد که حکومت الهی است آیا چنین توهینی می‌کرد که آن را از باد صدادارمعدۀ بز کم‌ارزش‌تر بداند. نمی‌دانم آنها که حکومت را الهی می‌دانند اگر این جملات را از حضرت علی(ع) بدانند امثال اين تعابیر را چگونه توجیه می‌کنند؟

قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع  مِنْ خُطْبَتِهِ، فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ.

ترجمه: «ناقلان گفتند: چون سخن مولا به اینجا رسید مردی‌ از اهل عراق برخاست و نامه ای‌ به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد»

دقت شود که عرب‌های حجاز چون اطراف خود تنها بیابان می‌دیدند وقتی وارد عراق شدند و درختان فراوان دیدند از دور آن درختان را به رنگ سیاه می‌دیدند و می‌گفتند «اراضی سواد» یعنی زمین‌های سیاه که مراد، زمین‌های عراق بود که پر از درخت بود. پس اهل سواد در این تعابیر به معنای اهل عراق است.

فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس  رَضِىَ الله عَنْهُما: يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ!

ترجمه: «پس از اينكه [امام] از خواندن آن نامه] فارغ شد ابن عباس گفت: ای‌ امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدی‌ ادامه می‌ دادی‌!»

افضاء به معنای پاره کردن است و در اینجا ابن عباس می‌گوید ای کاش از همانجا که خطبه را پاره و قطع کردی ادامه می‌دادی.

فَقـالَ: هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.

ترجمه: «فرمود: هیهـات ای‌ پسر عبـاس، این آتش درونی‌ بود که شعله کشید سپس فرو نشست!»

وقتی شتر هیجانی می‌شود و حالت عصبانیت به خود می‌گیرد دهانش کف می‌کند و چيزي شبيه ریه‌اش بیرون می‌آید و بعد از آرام شدن این کف از بین می‌رود و مثل اينكه دوباره ریه‌اش به درونش می‌رود. به این چيز خارج شده شقشقه گفته می‌شود.

پس با این تعبیر حضرت می‌خواهد بگوید من یکدفعه هیجانی شدم و چیزهایی گفتم و بعید است که دوباره این حرف‌ها را بزنم.

بررسي: شیعیان امروزه اعتقاد دارند که پیامبر(ص) و ائمه انسان‌هایی نیستند که احساسی و غضبناک شوند و حرفی بزنند که بعدا پشیمان شوند.

اگر پیامبر(ص) و ائمه ناراحت یا خوشحال می‌شوند خلاف دستور خدا انجام نمی‌دهند. مثلا پیامبر(ص) در مرگ ابراهیم گریه کرد و گفت من هم مثل شما گریه می‌کنم ولی حرفی خلاف رضای خدا نمی‌زنم.

حال اگر این خطبه درست باشد این سؤال پیش می‌آید که تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ به چه معناست؟ اگر حضرت احساساتی شده و از روی هیجان حرف‌هایی زده که پشیمان شده این با مقام عصمتی که برای حضرت قائلیم سازگار نمی‌باشد.

در ابتدای شرح این خطبه بحث شد که آیا این جملات را حضرت علی(ع) گفته است یا نه؟ و نظرات مختلف در این‌باره را بیان کردیم. برخی گفته‌اند این خطبه را حضرت علی(ع) نگفته است و برخی دیگر خلاف این نظر داده‌اند. ما گفتیم شاید حضرت جملاتی گفته است ولی عده‌ای از شیعیانِ داغ، جملاتی به آن اضافه کرده‌اند. يا تعابير را عوض كرده و تندترش كرده‌اند. البته نظر ما در مجموع این شد که محتوای این خطبه قابل دفاع است چرا که اشکالات مطرح شده نسبت به خلفاء درست است. حال به جملۀ مورد بحث که رسیدیم این بحث پیش می‌آید که اگر جملۀ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ را حضرت علی(ع) گفته باشد، در واقع خط بطلانی بر جملات قبلی است و به این معناست که آنچه گفتم از روی احساسات بود.

طبق این حرف به آنچه در این خطبه آمده نمی‌توان استناد کرد. یادمان نرود که گوینده تا در مقام بيان است می‌تواند هر قیدی را که خواست به جملاتش اضافه کند.

آیت الله ستوده این قصه را برای ما می‌گفت که فردی قاتل بود ولی به قتل اقرار نمی‌کرد. او دوستی داشت که نزد قاضی رفت و گفت من جلسه‌ای تشکیل می‌دهم و شما پشت پرده باشید. من از او می‌خواهم مفصل داستان آن قتل را توضیح دهد و شما از پشت پرده بشنوید و بعد حکم کنید. جلسه برقرار شد و آن قاتل شروع به تعریف کردن داستان قتل کرد ولی در آخر کار حس کرد که صدای قلم می‌آید و زمانی که فهمید دوستش او را فروخته است، گفت: اینجا بود که یکدفعه از خواب بیدار شدم و با این جمله می‌خواست بفهماند که همۀ آنچه تعریف کرده در خواب اتفاق افتاده است تا قاضي نتواند حكمي عليه او صادر كند.

این حرف آخر این فرد یک قرینۀ متصله برای کلامش می‌شود و تمام حرف‌هایش را زیر سؤال می‌برد. حال در اینجا نیز جملۀ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ می‌تواند این معنا را داشته باشد که به جملات قبلی اعتنا نکنید.

حال در اینجا یک جمع بندی بکنیم:

اول خطبه گفتیم که این خطبه سند رجالی ندارد. در مورد محتوا گفتیم که از دید یک شیعه محتوای خطبه قابل قبول است. نکتۀ بعدی این که جملۀ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ طبق عقیدۀ شیعه نمی‌تواند حرف امام علی(ع) باشد چرا که امام هیچ‌گاه احساساتی نمی‌شود. حتی امام حسین(ع) در روز عاشورا هیچ‌گاه عصبانی نشده و کاری خلاف ادب و دین انجام نداده است. حضرت علی(ع) در هنگامی که می‌خواست سر عمرو بن عبد ودّ را جدا کند وقتی عمرو بر صورت او آب دهان انداخت احساسی نشد بلکه ابتدا چند قدم زد و سپس کار را تمام کرد. البته این نقل، سند ندارد و تنها مولوی در اشعارش آورده است ولی به هر حال با رفتار حضرت علی(ع) سازگار است. ولی جملۀ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ علاوه بر اینکه سند ندارد با مبانی و رفتار حضرت نیز سازگار نیست.

و اما از دید یک محقق وقتی شخصی حرفی بزند و بعد از آن بگوید من احساساتی شدم به این معناست که حرف‌های من از روی احساسات بود نه از روی عقل و منطق.

پس اگر یک شخص محقق بخواهد بدون فکر دینی نظر دهد حضرت علی(ع) را یک فرد منطقی می‌داند که در طول زندگی کارهایش از روی منطق بوده است. حال اگر این فرد منطقی یک لحظه احساساتی شد نباید آن کار را به حساب او گذاشت چون خود او نیز گفته است که از روی احساسات بوده است.

 قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَالله ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ

ترجمه: «ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنی‌ به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانی‌ به پایان نبرد»

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که من این خطبه را در سال 603 نزد استادم می‌خواندم و زمانی که به این موضع رسید او گفت: اگر من در آن جلسه بودم و ابن عباس این حرف را می‌زد به او می‌گفتم مگر حرف دیگری باقی مانده است؟ او که برای سه خلیفه چیزی باقی نگذاشت و هر چیزی را گفت الا برای رسول الله(ص).

به نظر می‌رسد استاد ابن ابی الحدید با این جملات می‌خواسته به صورت محترمانه اعلام کند که این خطبه از حضرت علی(ع) نیست.

در جواب استاد ابن ابی الحدید می‌توان گفت که اگر حضرت علی(ع) ادامه می‌داد شاید کارهایی که قرار بوده انجام دهد را بیان می‌کرد. به هر حال ما دقیقا نمی‌دانیم طرح و نقشۀ حضرت علی(ع) برای حکومتی که در ذهن داشته چه بوده است؟ پیامبر(ص) که مؤسس دین بود و اشتغالات فراوانی داشت و سه خلیفه هم طبق نظر ما فهم دقیقی از اسلام نداشتند. حضرت علی(ع) نیز در طول حکومتش درگیر جنگ بود. حال اگر این خطبه از حضرت علی(ع) باشد و حرف‌هایش را ادامه می‌داد چه بسا گفته بود که در مورد اقتصاد و سیاست چه خواهم کرد. یا چه بسا در مورد طلحه و زیبر و کارهای آنها سخن می‌گفت. به هر حال ما نمی‌دانیم کار طلحه و زبیر تنها مربوط به جنگ جمل بود یا جنگ صفین و نهروان نیز از آنها ناشی می‌شد؟ و همچنين نمي‌دانيم كه آنان خود جنگ جمل را برپا كردند يا به تحريك معاويه بود.

در مجموع در این خطبه، حضرت اشکالات دقیقی به خلفاء گرفته است که هیچ‌کس نمی‌تواند منکر شود. پس اگر خطبه ادامه پیدا می‌کرد حضرت از پشت صحنه‌ها سخن می‌گفت و فاش می‌کرد که چه اتفاقاتی افتاده است.

و اما در شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری،ج2، ص72 و 73 از شرح نهج البلاغه آقای خوئی به نام منهاج البراعة، ج3، ص244 حدیثی نقل شده است که:

“ان الصادق (ع) سئل عن الخلفاء الاربعة بعد رسول الله (ص) مابال الشيخين قد انتظمت لهما امور الخلافة و جرت علي ايديهم فتوح البلاد من غير معارضة احد من المسلمين ؟ و مابال عثمان و اميرالمؤمنين (ع) لم تنتظم لهما امور الخلافة، بل قامت المسلمون علي عثمان و حصروه في داره و قتلوه وسط بيته، و أما اميرالمؤمنين (ع) فثارت الفتن في زمن خلافته حتي قتل الناكثين و القاسطين و المارقين ؟ فاجاب (ع) أن امور تلك الدنيا و الخلافة فيها لايجري بباطل بحت و لا بحق خالص بل تجري بحق و بباطل ممزوجين، فاما عثمان فأراد أن يجري امور الخلافة بمحض الباطل فلم يتم له الامر، و أما اميرالمؤمنين (ع) فأراد أن يجري احكامها علي الطريقة المستقيمة و السنن النبوية فلم يحصل له ما اراد، و أما الشيخان فاخذا قبضة من الحق و قبضة من الباطل فجرت لهما الامور كما ارادا.

ترجمه: «از امام صادق (ع) راجع به چهار خليفه بعد از رسول الله (ص) سؤال شد كه چرا كار خلافت براي شيخين (ابوبكر و عمر) منظم شد، به وسيله آنها بلاد فتح شد و احدي از مسلمين با آنها معارضه نكرد و حكومتشان برقرار و ثابت بود، اما براي عثمان و اميرالمؤمنين (ع) امور خلافت منظم نشد، بلكه مسلمانان عليه عثمان قيام و او را در خانه اش محاصره كردند و كشتند، و اما در زمان خلافت اميرالمؤمنين (ع) فتنه ها برانگيخته شد و حضرت مجبور شد با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگد و آنها را بكشد؟! امام صادق (ع) جواب فرمودند: امور دنيا و خلافت در آن با باطل محض و حق خالص پيش نمي رود، بلكه با مخلوطي از حق و باطل به پيش مي‌رود; عثمان مي‌خواست كارهاي خلافت را به باطل محض انجام دهد، پس امر خلافت بر او تمام نشد; اما اميرالمؤمنين (ع) مي‌خواست احكام خلافت را بر طريقه مستقيم و سنن نبوي جاري كند، پس آنچه مي‌خواست حاصل نشد; اما ابوبكر و عمر مقداري حق و مقداري باطل را مخلوط كردند، پس كارها بر طبق اراده آنان جريان پيدا كرد.»

 همين چيزي كه امروزي‌ها مي‌گويند بايد مطابق مصلحت عمل كرد، مصلحت اقتضا مي‌كند دروغ بگويند، مصلحت اقتضا مي‌كند خلاف حق عمل كنند، حق و باطل را مخلوط كنند و مردم را قانع كنند.

بررسي: این حدیث از نظر رجالی سند صحیحی ندارد و می‌توان در محتوایش نيز بحث و اشكال کرد. اشکالی که در مورد این حدیث وجود دارد این است که پیامبر(ص) نیز حکومتی تشکیل داد و امور برایش خوب جاری شد در حالی که حق محض بود. پس اینکه بگوییم کسی که حق محض است نمی‌تواند حکومت کند اشتباه است. بله می‌توان گفت اواخر عمر پیامبر(ص) و بعد از ایشان مسلمانانی وجود داشتند که ناخالصی داشتند و جامعه‌ای که خالص و ناخالص داشته باشد حاکمشان نیز باید مثل خودشان باشد ولی به طور کلی نمی‌توان قانون صادر کرد. پس انسان‌های ناخالص، حاکمي مثل خودشان می‌خواهند و این حرف با تعبیر «الناس علی دین ملوکهم» سازگار خواهد بود یعنی ملوک نیز نمایندۀ مردم می‌شوند و چیزی را انجام می‌دهند که مردم می‌خواهند بدون اینکه به حق و باطل آن نظر داشته باشند. زمان ابوبكر نيز امور منظم نبود و اعتراض‌هايي وجود داشت كه با اسم مرتد سركوب شدند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات