سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسۀ سخنرانی با موضوع «حق حیات و محدود بودن قصاص» وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
و اما برای شنیدن فایل صوتی مربوط به پرسشها و پاسخهای انتهای این جلسه نیز میتوانید وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینکها قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید.)
متن کامل جلسه به همراه پرسشها و پاسخهای انتهای جلسه
به نام خدا آن مهر گستر مهربان
حق حیات و محدود بودن قصاص
اساس این بحث مربوط به کتاب «ساختارشکنی در مباحث قصاص» است که در اینجا با بیانی نو مطالب این کتاب را خدمت شما عرض خواهم کرد.
چکیدۀ بحث این است که قانون قصاص در دين وجود دارد و باید باشد، ولی کشتهشدگان با این قانون در عمل باید صفر یا در حدّ صفر باشند و اگر بیش از این باشند مشکلی وجود دارد مثل اینکه حکم قصاص بد فهمیده شده است یا بد اجرا شده یا افراد جامعه، تربیت انسانی مناسب را نیافتهاند.
البته این سه علت مانعة الجمع نیستند و ممکن است هر سه علت با هم وجود داشته باشند.
و اما در مورد بد فهمیده شدن حکم قصاص باید گفت یکی از علتهای اصلی این امر این است که حق حیات آن گونه که بایسته و شایسته است برای فقیه و قانونگذار و مجری جا نیفتاده و جایگاه اصلی خود را پیدا نکرده است.
توضیح بیشتر این مطلب اینکه هر موجود زندهای اعم از انسان و حیوان و گیاه حق حیات دارد و ما نمیتوانیم حیات یک موجود زنده را بدون دلیل بگیریم. مثلا نمیتوانیم بدون دلیل به حیوانی تیر بزنیم و حتی نمیتوانیم شاخۀ درختی را بدون دلیل بشکنیم.
روایات زیادی در این زمینه موجود است مثلا از پیامبر(ص) نقل شده است که:
رأيتُ في النّارِ صاحِبةَ الهِرّةِ تَنْهَشُها مُقْبِلَةً و مُدْبِرَةً ، كانتْ أوثَقَتْها فلَم تكُنْ تُطعِمُها و لَم تُرْسِلْها تأكُلُ مِن خِشاشِ الأرضِ .(مستدرك الوسائل : 8/302/9502 .)
ترجمه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در دوزخ زنى را ديدم كه گربه اش از هر طرف او را گاز مى گرفت ؛ علّتش اين بود كه [در دنيا ]آن حيوان را بسته بود و نه غذايش مى داد و نه آزادش مى كرد كه خودش حيوانى را شكار كند.»
بر عکسش را سعدی گفته است:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد که داور گناهان از او عفو کرد
(بوستان سعدی – باب دوم – بخش 11)
پس یک سگ هم حق حیات دارد.
البته فقهاء این حرف را قبول دارند و مثلا در مسألۀ نماز مسافر گفتهاند شرط اینکه نماز مسافر قصر یعنی شکسته شود این است که سفرش سفر معصیت نباشد و یکی از موارد معصیت را سفر شکار لهوی دانستهاند. گاهی اوقات انسان به خاطر نیازش شکار میکند که این اشکالی ندارد ولی گاهی اوقات برای خوشگذرانی شکار میکند. چنین شکاری اشتباه و سفر مربوط به آن سفر معصیت است.
البته دلایل فقهی دیگری نیز میتوان آورد مثلا همین که وقتی حاجی به مکه میرود به او گفته میشود حیوان و گیاه حرم محترم است خودش میتواند دلیل دیگری برای این موضوع باشد.
و اما پس از اشارۀ کوتاهی به روایات و اشعار و حرف فقهاء به قرآن برسیم. در قرآن چنین آمده است:
وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ﴿الأنعام، 151﴾
و نفسی را که خدا محترم شمرده جز به حق نکشید.
در این آیه اطلاق «النفس»، شامل غیر انسان هم میشود. پس حیوان نیز مصداقی از «النفس» است که نباید بدون دلیل کشته شود.
بله اگر حیوانی بالفعل موذی است و الآن میخواهد به ما حمله کند بحثش جداست ولی حتی حیوان موذی که فعلا کاری به ما ندارد نمیتوان حق حیات او را گرفت.
و اما مهمتر از این، حق حیات انسان است که آيۀ فوق با نص آن را شامل ميشود و آیات زیاد دیگری در قرآن به آن اشاره دارد از جمله:
وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّٰاهُمْ ﴿الأنعام، 151﴾
و فرزندانتان را از تنگدستی نکشید، ما شما و آنان را روزی میدهیم.
وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّٰاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كٰانَ خِطْأً كَبِيراً ﴿الإسراء، 31﴾
فرزندانتان را از بیم تنگدستی نکشید؛ ما به آنان و شما روزی میدهیم، یقیناً کشتن آنان گناهی بزرگ است.
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ﴿التكوير، 8﴾ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿التكوير، 9﴾
و هنگامی که از [دختر] زنده به گور بپرسند – به کدام گناه کشته شده؟
در کتاب «ساختارشکنی در مباحث قصاص»، صفحات 40 و 41 مجموع این آیات آورده شده که میتوانید به آن مراجعه کنید.
از مجموع این ادله میفهمیم که انسان نباید کشته شود به خصوص اینکه در آیه 151 سوره انعام این موضوع با «لا» و «الا» آمده که تأکید را میرساند و اهمیت مستثنی منه از آن استفاده میشود یعنی فقط و فقط در فرض حق بودن قتل میتوان کسی را کشت و در غیر این صورت مجوز کشتن وجود ندارد.
بنابراین اگر در موردی شک شد که مصداق حق است یا نه مادامی که حق ثابت نشود نمیتوان کسی را کشت. پس قاعدۀ اولیه حفظ خون انسانهاست و تنها در مواردی که حق بودن کشتن شخصی ثابت شود میتوان کسی را کشت و الا طبق قاعدۀ اولیه نمیتوان به چنین کاری دست زد، چه آن شخص انسان شهری باشد یا روستایی، انسان نخبه باشد یا کودن، انسان مجرم باشد یا غیر مجرم سر باز باشد يا سرهنگ يا هرکس دیگری.
و اما اگر ثابت شد که موردی حق است باز در اینجا کشتن واجب نیست بلکه تنها جواز كشتن وجود دارد و به عبارت دیگر در چنین موردی نهیی از کشتن وجود ندارد نه اینکه امر به کشتن وجود داشته باشد. پس قتل در موردی که واقعا حق باشد، واجب نیست بلکه میتوان قاتل و مفسد فی الارض و جانی را بخشید.
در اینجا با توجه به اینکه مرحوم آیت الله العظمي بروجردی را در حوزه خوب قبول دارند خوب است همین قاعده را از زبان ایشان بیان کنم. ایشان در قضیۀ ثوب المربیة یعنی لباس کسی که دایۀ یک کودک است این قاعده را مطرح میکرده و میگفته است كه در این باره روایاتی داریم که لباس چنین زنی اگر نجس باشد برای نماز مشکلی ندارد ولی این حرف خلاف قاعده است چون قانون اصلی، طهارت لباس برای نماز است یعنی لباس نمازگزار باید پاک باشد و این روایات خلاف قانون است و به همین خاطر باید قدرمتیقن گرفت و مثلا بايد چنین گفت که منظور از مربیة اولا زن است نه مرد. ثانیا بچه باید قبل از دو سالگی باشد یعنی شیر خوار باشد نه غذا خوار. دیگر اینکه این زن تنها یک لباس داشته باشد و لباس دیگری در دسترسش نباشد و همچنین روزی یک بار لباسش را بشوید.
حال چرا ایشان این قیدها را اضافه میکند؟ مگر روایات مطلق نیست؟ جواب ایشان اين است كه از این روایات اجمالا میفهمیم چنين مسألهاي نزد امام مطرح شده است و امام اجمالا اجازهای در این زمینه صادر کرده است ولی این اجازه باید به قدر متیقن حمل شود چون خلاف قاعدۀ اولیه در طهارت است.
این حرف در بحث طهارت و نجاست است که چندان مهم نیست. حال وقتی بحث در مورد حیات و ممات انسان باشد طبیعتا و به طریق اولی باید همین قاعده رعایت شود یعنی قدر متیقن گرفته شود و تنها در مواردی حكم كشته شدن کسی صادر شود که يقين حاصل شده باشد كه كشتنش حق است.
حیات و ممات شوخی نیست. در سوره مائده در بعد از بیان داستان دو فرزند آدم که یکی دیگری را کشت این آیه آمده است:
مِنْ أَجْلِ ذٰلِكَ كَتَبْنٰا عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً …. ﴿المائدة، 32﴾
به این سبب بر بنی اسرائیل لازم و مقرّر کردیم که هر کس انسانی را جز برای حقِ [قصاص] یا بدون آنکه فسادی در زمین کرده باشد، بکشد، چنان است که همه انسانها را کشته، و هر کس انسانی را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گویی همه انسان ها را زنده داشته است.
در این آیه تنها دو استثناء برای جواز کشتن افراد ذکر شده است: یکی در مورد قاتل و دیگری در مورد فساد كنندۀ در زمين که هر دو موردش هم مجمل است. تازه اگر هم صریح بود طبق نظر آیت الله بروجردی باید قدر متیقن میگرفتیم چه برسد به اینکه خود موردها مجمل است.
پس ما حق نداریم دست به کشتن بزنیم الا در مواردی که یقینا و حتما حق کشتن وجود داشته باشد. پس با کوچکترین شک و شبهه و تردید حق قتل از بین میرود.
به عبارت دیگری که مرحوم آیت الله العظمي منتظری برای ما در ذيل آيه 29 سوره نساء لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ بيان ميكرد كه اگر در جایی مستثنی و مستثنی منه باشد آيه در مقام بيان مستثنا نيست بلكه در مقام بيان مستثنا منه است. بنابراين در آیۀ «وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ» اگر مستثنا صریح هم باشد آیه در مقام بیان مستثنا نیست بلکه در مقام بیان مستثنا منه است و آیه میخواهد بگوید اصلا نکشید و در مقام بیان «بِالْحَقِّ» نیست.
پس در قصاص هر گونه شبههای اعم از موضوعی یا حکمی، مفهومي يا مصداقي يا.. پیش آید نمیتوان کسی را کشت.
و اما در روایات، قتل به چند دسته تقسم شده است: قتل عمد، قتل شبه عمد و قتد خطائی.
قتل خطائی آن است که در آن اصلا قصد کشتن وجود نداشته است مثل اینکه یک شکارچی که قصد کشتن آهو را داشته تیرش به انسانی خورده است.
در اینجا طرف اصلا گناهی نکرده است و در نتیجه به خاطر قتلش جهنم نمیرود و در دنیا نیز مجازات نمیشود ولی به هر حال باید جبران خسارت شود و در نتیجه باید به خانوادۀ مقتول دیه پرداخت شود، حال یا خودش دیه را میدهد و یا بیمه یا عاقله و خانواده.
قتل شبه عمد آن است که بالاخره قاتل تقصیری دارد اما قصد قتل نداشته است مثل کسی که ترمز ماشینش را بررسی نکرده و به همین خاطر در وسط راه ترمز بریده و کسی کشته شده است.
در اینجا قاتل باید دیه بدهد و دیه به عهدۀ خودش است كه خودش نوعي مجازات است.
قتل شبه عمد عرض عریضی دارد و مثلا شخصی تقصیر کمی دارد و دیگری زیاد. مثلا ممکن است کسی بدون قصد قتل، دیگری را در حدّ معمول بزند و موجب مرگ او شود و ممکن است کسی دیگری را بدون قصد قتل خیلی زیاد بزند و منجر به مرگش شود. این دو با هم متفاوت هستند و طبیعتا مجازات این دو نیز متفاوت است. در این موارد قاتل باید دیه بدهد و دیه بر عهدۀ خودش است و اگر تقصیر زیادی دارد باید علاوه بر پرداخت دیه مجازاتی مثل زندان یا جریمۀ مالی به حکومت یا هر چیز دیگری به عنوان تعزیر داشته باشد.
و اما قتل عمد آن است که شخصی با قصد قبلی و با ابزار قتل کسی را بکشد.
حال باید دقت داشت که آنچه روايات بيان كرده از خود آيه قابل برداشت است. يعني تمامی موارد قتل خطائی و شبهه عمد از حق بودن خارج است و حتی اگر روایات نبود از تعبیر وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ نیز فهمیده میشد.
پس تنها و تنها مصداق قصاص آن میشود که شخصی قصد مستقر بر کشتن داشته باشد و تصمیم بر قتل بگیرد و ابزار قتاله نیز استفاده کند و توصیۀ کسی را نیز قبول نکند و شخصی را بکشد.
با این تعریف اگر کسی با قصد هیجانی دیگری را به قتل برساند به این معنا که یک لحظه عصبانی شده و او را کشته باشد چنین قتلی قصاص ندارد.
پس قدرمتیقن از قصاص همان است که گفته شد و بقیۀ موارد قتل نباید مورد قصاص قرار گیرد.
حتی از خود واژۀ قصاص نیز میتوان این مطلب را برداشت کرد. باید توجه داشت که در دین مجازات نباید بیشتر از جرم باشد بلکه یا باید به مقدار جرم باشد و یا کمتر از آن. آیات متعددی در قرآن وجود دارد که میفرماید از حدّ تجاوز نکنید. در سوره بقره آمده است:
وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿البقرة، 190﴾
و تجاوز نکنید، که خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.
حال کسی که میخواهد قصاص بکند و مثلا صندلی را از زیر پای قاتل بکشد و قرار است این قصاص بیش از جرم قاتل نباشد، در اینجا اگر قاتل، مقتول را از روی عصبانیت و احساسات کشته است در هنگام قصاص، آن حالت وجود ندارد و کسی که قصد کشیدن صندلی از زیر پای قاتل را دارد در آن شرائط عصبانيت يا احساسات نیست. پس مجازات در اینجا بیش از عمل قاتل است و این اشتباه است. پس در این مورد نباید قصاص صورت گیرد.
مثال دیگر: اگر کسی عمدا با شکنجه پدر کسی را کشته است و اولیای دم میخواهند قصاص کنند نمیتوانند قاتل را شکنجه کنند چون دین اجازۀ شکنجه نداده است.
در قتل اعضاء نیز همینگونه است. اگر کسی استخوان ما را شکسته باشد در این موارد میگویند قصاص نیست بلکه باید دیه گرفت چون دقیقا نمیتوان مثل مجرم عمل کرد چون ممکن است وقتی ما میخواهیم استخوان مجرم را بشکنیم بیشتر از مقداری بشكنيم که او شکسته است و این صحیح نیست. به این مورد «هاشمه» میگویند یعنی خورد کننده که در آن قصاص نیست بلکه تبدیل به دیه میشود.
این نکته نیز فراموش نشود که در تمامی مواردی که قرار است مجازات انجام بگیرد حق عفو وجود دارد و قصاص اصلا واجب نیست. تازه همانطور که بیان شد اگر کسی خواست قصاص کند مجازات باید به اندازۀ جرم یا کمتر از آن باشد و الا اگر بیشتر باشد صحیح نیست. بنابراين اگر کسی دیگری را در حالت احساسات کشت نمیتوانیم او را در حالتي كه ما عادی هستيم او را قصاص کنیم.
پس خود تعریف قصاص جلو بسیاری از قصاصها را میگیرد و تنها منحصر به ترورهای برنامه ریزی شده از قبل یا قتلهای از روی شکنجه میشود.
بنابر آنچه گفته شد قتلهایی که امروزه در کشور ما بر طبق قانون مجازات اسلامی انجام میشود به نظر بنده درست نیست و نوعی اشتباه در فتوا صورت گرفته يا پس از اين صحبتها در صحت فتواي خود شك ميكنند.
علت این اشتباهفهمی شاید این باشد که حکومت دست فقهاء نبوده و از ابعاد این مسائل آگاهی نداشتهاند و اصلا چه بسا روایتها در مقام بیان وضعیت حکومت بنیامیه و بنیعباس است ولی فقیه فکر کرده که امام در مقام بیان حکم الهی است.
توضیح بیشتر در این زمینه اینکه امام در مسائل تعبدی وقتی مطلبی را میگوید در مقام بیان حکم شرعی است ولی اگر امام در امور اجتماعی مطلبی را گفت شاید در مقام بیان حکم شرعی باشد و شاید در مقام بیان وضع موجود جامعه باشد.
نمیتوان گفت چون بر روی شخصی اسم امام گذاشته شده همیشه مسائل شرعی میگوید. بد نیست برای وضوح مطلب مثالی بزنم:
هر ساله کاروانهای زیادی به حج میروند و هر کاروانی یک روحانی دارد. روحانی دو گونه مسأله میگوید: گاهی مسائل شرعی مثل طواف و وقوف در عرفات و مشعر را میگوید که در حین گفتن این مسائل حکم خدا را بیان میکند. گاهی اوقات نیز به کاروانیان میگوید مجازات حمل مواد مخدر به عربستان سعودی اعدام است. پس کسی مواد مخدر به آنجا نبرد. در این موارد روحانی در مقام بیان حکم شرعی نیست که بگوید حکم شرعی آن اعدام است و مثلا اگر خودش قاضي باشد چنين حكمي را صادر ميكند.
حال روایات باب مجازات از همین باب است و مثلا اگر امام گفته است «یُقتَل» ضرورتا در مقام بیان حکم شرعی نیست که خدا گفته است بايد کشته شود و اگر امام خودش قاضي باشد او را ميكشد، بلکه چه بسا امام واقعیت موجود آن زمان حكومت را بیان میکند.
همچنین اگر امام در موردی گفته است « إنَّ مَن عندنا لَيُقيدونَ بالوَكزة؛ نزد ما كساني هستند كه در مقابل مشتی قصاص میكنند» تعبیر «عندنا» به معنای اجماع و نظر امام نیست بلکه مراد این است که قاضیان منطقۀ ما افراد افراطی هستند که چنین میکنند. اصلا چه بسا امام با این جمله متلکی به قاضيان شهرش نثار ميكند که شما مثل حكومت فرعون هستید چون در جامعۀ فرعونی زمان موسی اگر کسی با مشتی دیگری را میکشت او را قصاص میکردند و میکشتند و به همین خاطر موسی که با مشتی یک قبطی را ناخود آگاه کشته بود فرار کرد تا كشته نشود. حال در زمان امام نیز قاضیان همین گونه بودهاند و با مشتی حکم قصاص میدادند.
حداقل این است که این جملات دو احتمالی است و در نتیجه هر جا شک و شبهه شد حق قصاص وجود نخواهد داشت و در مثال زده شده نمیتوان گفت با یک مشت بتوان کسی را قصاص کرد. مشت آلت قتاله نیست و کسی که مشت میزند اصلا قصد قتل داشتنش مشكوك است.
پس به نظر میآید موارد گستردهای که امروزه در بحث قصاص مطرح است اشتباه فهمیده شده است و اگر خود کلمۀ قصاص مورد توجه قرار گرفته بود اصلا این مواد قانونها و مجوّز قصاصهايي كه صادر شده و حكم قصاصهایی که داده شده است اتفاق نمیافتاد و برای قتلهایی که در خیابان از روی عصبانیت اتفاق میافتد حکم قصاصی صادر نمیشد.
البته با این حرف نمیخواهم بگویم مجرم رها شود و برود بلکه باید دیه بدهد و یا حتی مجازاتی به عنوان تعزیر نیز داشته باشد.
و اما مورد دیگری که طبق آیه 32 سوره مائده برای آن اجمالا مجوز قتل داده شده فساد فی الارض است. این کلمه واقعا مبهم است. اطلاق «الارض» همۀ زمین را میگیرد یعنی کسی که فسادش به همۀ زمین برسد و بعید است کسی وجود داشته باشد که بتواند در کل زمین فساد کند. بله ممکن است کسی در یک شهر یا کشور فساد کند ولی اینکه در کل زمین فساد کند مصداق ندارد.
حال اگر شک شد که آیا کسی را که در یک شهر یا يك کشور يا يك قارة فساد کند ميتوان كشت یا نه در اینجا شک وجود دارد؛ زيرا در تمامي زمين فساد نكرده است و طبق صحبتهای بیان شده در این مورد باید قدر متیقن گرفت و در نتیجه با افساد فی الارض نمیتوان کسی را كه تنها در قسمتي از زمين فساد كرده است، کشت و اگر قرآن چنین مسألهای را مطرح کرده است برای ترساندن مجرمان است و الا قاضی نمیتواند حکم افساد فی الارض را بدهد؛ زيرا «الارض» مشخص نیست که آیا اطلاقش کل زمین را میگیرد یا بعض زمین را؟
حتی خود افساد نیز مقول به تشکیک است. مثلا پخش کردن سیگار در زمین افساد است. پخش کردن مواد مخدر نیز افساد است و خیلی چیزهای دیگر نیز افساد است.
حال افساد فی الارضی که حکم اعدام دارد کدام است و مربوط به کدام زمین است؟ همۀ اینها مجمل و مورد شک و شبهه است.
با این صحبتها فهمیدیم که برای قصاص میتوان قدر متیقن پیدا کرد ولی برای افساد فی الارض اصلا نمیتوان قدر متیقن پیدا کرد و اگر در قرآن ذکر شده تنها برای ترساندن است.
با تمام صحبتهای بیان شده اگر دیده میشود در موارد زیادی در قانون یا کتب فقهی حکم قتل صادر شده احتمال دهیم که مستند آن پا در هوا باشد مثل قتل مرتد یا قتل سابّ النبی یا سابّ الائمة یا قتل محارب یا قتل زانی محصنة که گفته شده رجم است یا قتل زانی با محارم یا قتل لواط کار.
هیچیک از اینها در قرآن نیست و همین نبودن حكم اين امور در قرآن برای شبهه بودنش کافی است. علاوه بر این وقتی روایات این موارد بررسی شود این احتمال جِدّاً هست که امام در مقام بیان كار حکومتی است که بر سر کار است، نه اینکه در مقام بيان حکم الهی باشد.
وقتی پیامبر(ص) بر مکه مسلط شد طبق فتوای فقها باید بيشتر مردم مکه را میکشت چون آنها عموما مرتد یا ساب النبی بودند ولی همین که پیامبر(ص) کسی را نکشت برای ایجاد این شبهه کافی است که به ما بگوید اگر ما بکشیم بر خلاف سنت پیامبر(ص) عمل کردهایم. پیامبر(ص) با بخشیدن، جامعه را به سمت صلاح برد ولی عدهای با کشتن و مجازات میخواهند چنین کند در حالی که از این طریق نه تنها به صلاح نمیرسیم بلکه فساد بیشتر خواهد شد.
پیامبر(ص) توانست انسانهای فاسد و مشرک و بچهکش آن زمان را تربیت کند و ما امروزه نتوانستيم انسانهاي صالح را در دين نگه داريم پس بايد در راه و كار خود شك كنيم و باید راه پیامبر(ص) را برویم.
و اما در انتها دو بحث دیگر را مطرح میکنم. اول به این نکته اشاره کنم که فلسفۀ قصاص حیات است همانطور که قرآن کریم میفرماید:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿البقرة، 179﴾
ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص مایه زندگی است، باشد که بپرهیزید.
با توجه به این آیه هر جایی که شبهه باشد، اگر به شبهه توجه نکردیم و انسانی را کشتیم با حیات بیان شده در این آیه منافات دارد و هر جا که هیچ شبههای نباشد اگر حق کشتن را از افراد گرفتیم باز حق حیات را از بین بردهایم.
مثلا اگر امتیاز ویژهای به شخصی دادیم و گفتیم اگر او کسی را کشت کشته نمیشود در چنین مواردی حق حیات گرفته میشود. در فقه مواردی هست که امتیازاتی به برخی افراد داده شده و مثلا گفته شده اگر مرد، زن را کشت قصاص نمیشود یا اگر پدری فرزندش را کشت کشته نمیشود.
این احکام به افراد جرأت میدهد که در برخی موارد به قتل دست بزنند و مثلا پدری، فرزند خود را بکشد. پس به چنین حکمی جان فرزند مورد تهدید قرار میگیرد.
یا اگر گفته شود در صورتی که مسلمان، غیر مسلمان را بکشد قصاص نمیشود در اینجا غیر مسلمان احساس امنیت نخواهد کرد.
فلسفۀ قانون قصاص احساس امنیت برای آحاد جامعه است و نباید با آن به گونهای رفتار کرد که برخی گروهها احساس امنیت نکنند.
پس آن جایی که هیچ شک و شبههای نباشد اگر به خاطر امتیازی حق قصاص برداشته شد با فلسفۀ قصاص سازگار نخواهد بود.
من در کتاب «ساختارشکنی در مباحث قصاص» گفتهام که اگر قصاص در مواردی ثابت شد قاعدۀ عمومی است و استثنائی در آن نیست که کسی بگوید این قانون مربوط به پدر و فرزند، زن و شوهر، مسلمانان و غیر مسلمانان و آزاد و برده نمیباشد.
و اما روایاتی که این موارد را از قانون قصاص استثناء کرده ممکن است معنای دیگری داشته باشند از جمله همان که گفتم یعنی میخواهند بگویند در این موارد اصلا قتل عمد معنا ندارد و چه بسا پدر احساساتی شده و یا به خاطر نداشتن پول فرزندش را کشته است. پس نمیتوان این موارد را قتل عمدي دانست و در قدر متیقني كه قصاص جايز است، قرار داد. همچنین ممکن است این معنا را داشته باشند که در این موارد کسی تقاضای قصاص نمیکند چون اگر تقاضای قصاص شود علاوه بر فرزند كه كشته شده، مرد خانواده هم از بین میرود. پس معنای این روایات این است که شرائط قصاص در این موارد نیست نه اینکه در این موارد حکم قصاص نیست.
آخرین نکته اینکه اگر تمام شرائط قصاص موجود باشد باز میتوان این حکم را انجام نداد و آن در فرضی است که جامعهای آنقدر فرهنگش بالا رفته باشد که با خود میگوید بجای از بین بردن قاتل او را به زندان یا پرورشگاه منتقل میکنیم تا پرورش یابد و خوب شود و انسان مفیدی برای جامعه گردد.
البته اینکه جامعهای چنین شود به نظر ميرسد كه بیشتر آرزوست، تا واقعيت. وقتی امروزه مشاهده میکنیم که بر سر هیچ با یکدیگر میجنگند معلوم است که جامعهای این چنینی بیشتر در خیالات است. وقتی اینقدر هزینۀ نظامی زیاد است معلوم است که جوامع هنوز فرهیخته نیستند. بههرحال دین نمیگوید که إلّا و ِبلّا باید یک نفر کشته شود. خیر، میشود یک نفر هم کشته نشود.
از آن طرف میشود در جامعهای قصاصهای زیادی رخ دهد ولی مشکل جامعه حل نشود. وقتی عدهای سادیسم انسانکشی داشته باشند و کشور از لحاظ فرهنگی عقب افتاده باشد در چنین جامعهای ممکن است قصاصهای زیادی انجام شود ولی اثر خود را نگذارد.
به نظر میرسد کشتن انسانها به خودی خود موضوعیت نداشته باشد، يعني قصاص مثل نماز نيست كه خواندنش موضوعیت دارد. قصاص میکنیم تا جامعه امنیت پیدا کند. پس اگر با قصاص جامعه امنیت پیدا نکرد، مشكل چيز ديگري است و بايد آن را پيدا كرد.
قصاص تعبدی نیست بلکه حکمی برای رسیدن به هدفی است و اگر آن هدف محقق نشود باید فکر دیگری کرد.
پرسشها و پاسخهای بحث حق حیات و محدود بودن قصاص
سؤال اول: در سال 60 آقای لاجوردی که دادستان کشور بود گفت هرکسی را در تظاهرات دستگیر کنیم حکمش اعدام است. در سال 67 نیز در قضیۀ عملیات مرصاد به دستور آیت الله خمینی هیأتی تشکیل و گفته شد هرکسی در زندان از سازمان مجاهدین اعلام برائت نکرد اعدام میشود که آیت الله منتظری نیز به این امر اعتراض کرد. نظر شما در مورد این وقایع چیست؟
جواب: نظر من همان نظر آیت الله منتظری است و من هم خودم 20 ماه حبس تعزیری داشتهام که بعد از تلاشهای بسیار فعلا تعلیق شده است. پس آنچه که شما به آن معترضید من هم معترضم و هدفم از نوشتن این کتاب و شرکت در چنین نشستهایی این است که دیگر چنین اتفاقاتی نیفتد و قانون مجازات فعلی اصلاح شود. پس دقیقا من به کارهای انجام شده و کارهایی که انجام میشود نقد دارم.
سؤال دوم: مشکلی که در قوانین وجود دارد نارسائی متن است. مثلا اگر قرآن گفته است جز به حق نمیتوان کسی را کشت جایی مشخص نشده که دقیقا این حق چیست و دامنهاش کجاست و این ابهام مسأله ببار میآورد چرا که هرکسی حق را به گونهای معنا میکند. عین همین موضوع در فساد فی الارض دیده میشود و مثلا کسانی که انتقاداتی میکنند با عنوان مفسد فی الارض با مجازاتهای شدیدی رو به رو هستند چون فساد فی الاض به درستی تبیین نشده است. اینجاست که استنباط و طرز فکر فقیه عامل ایفا کنندۀ نقش میشود و پیشنۀ ذهنی و فکری او در نتیجهاش نقش خواهد داشت. به عنوان مثال مرحوم آیت الله بروجردی که بنده یکی دو بار ایشان را دیدم مطالب خوبی میگفت ولی معلوم نیست که ایشان اگر در قدرت بود آیا همین حرفها را میزد یا نه؟ به عنوان مثال بعد از کودتای 28 مرداد برخی از افسران تودهای را اعدام کردند و گفتند آنها مفسد فی الارض بودهاند ولی آیت الله بروجردی با اینکه در قید حیات بود اعتراض نکرد.
پس دو مشکل اساسی وجود دارد: یکی اینکه واژههایی که با آن رو به رو هستیم به درستی معنا نشدهاند و دوم اینکه تشخیص مجرم از غیر مجرم موکول به استنباط شخص فقیه شده و این مسأله خطرناک است چون شخص در معرض افکار متفاوتی است که او را احاطه کرده است.
جواب: یکی از چیزهایی که ما با آن رو به رو هستیم تفاوت فهم متن است. حال آیا این فهمهای متفاوت، مشکل است یا حسن است یا ناچاری است؟ اینکه متن قرآن قابلیت تفاسیر مختلفی دارد باید بررسی شود که جزو عیب آن است یا حسن آن؟ نباید فراموش کنیم که اگر کتابی باشد که تنها یک گونه معنا شود عصرش پایان میپذیرد مثل کتب علمی که امروزه مشاهده میکنیم.
قرآن متنی است که برای باقی ماندن آمده و حسنش این است که بتوان از آن برداشتهای مختلف کرد. البته این موجب مشکلاتی میشود مثل انسانکشی. اینجاست که میگوییم فهم، انسانكشانه مشکل دارد چون برای فهم، قانون تدوین شده است و برای مجازات کردن هم قوانینی وجود دارد و ما در صحبتی که داشتیم این قوانین را بیان کردیم. عدم توجه به این قوانین است که موجب انسانکشی میشود.
در مجازات قانونی هست که «الحدود تُدْرَءُ بالشبهات» یعنی هر شبههای پیش آید حدّ منتفی میشود. همچنین باید توجه داشت که در عبادات، برائت و احتیاط همیشه مقابل هم هستند. مثلا وقتی شک میشود که در نماز سوره خوانده شود یا نه برائت میگوید واجب نیست ولی احتیاط میگوید خوانده شود، ولی در بحث مجازات، برائت و احتیاط کنار هم هستند یعنی هم احتیاط میگوید مجازات نکن و هم برائت چنین میگوید. با توجه به این قوانین، اگر قاضی حکم قتل داد مشکل از قاضی است نه متن و این قاضی است که به اصول و قواعد پايبند نبوده است.
و اما اینکه گفتید ذهنیت فقیه و اینکه در قدرت باشد یا نه در نظرش مؤثر است حرف درستی است ولی من فعلا وارد این بحث نمیشوم.
در مورد اینکه آیت الله بروجردی باید در مورد اعدام آن افسران اعتراض میکرده یا نه این را نمیدانم. فقط این را بگویم که در آن زمان اگر اتفاقی افتاد حداقل این بود که آن کار به اسم دین تمام نمیشد بر خلاف امروز که اسم اسلام وسط است و اسم قانون کشور ما، قانون مجازات اسلامی است. پس خیلی باید حساس بود چون قتلها و مجازاتها به اسلام میچسبد. به همین خاطر دائما از مسئولان میخواهیم به این نکات توجه کنند و حتی من کتابم را برای مراجع و مسئولان فرستادم و گفتم حتی اگر یک قتل هم به اسم اسلام انجام شود زیاد است. خلاصه اینکه من تا جایی که توانستهام سعی کردهام تلاشم را بکنم تا جلو اشتباهات را بگیرم.
سؤال سوم: با توجه به سؤال قبلی آیا نباید به آیات محکم و متشابه توجه داشت و متشابهات را با توجه به روایات رسیده از اهل بیت معنا کرد؟
جواب: اولا تذکر این مطلب ضروری است که قرآن همگی هدایت است نه اینکه وقتی آیهای چند معنایی شد یکی از معانیاش ضلالت باشد. و اما محکم و متشابه بودن آیات قرآن به این معنا نیست که مثلا 3000 عدد از آیاتش محکم و 3000 عدد متشابه باشد بلکه به این معناست که یک آیه از جهتی محکم و از جهت دیگر متشابه است. پس در هر آیهای باید محکم را گرفت و آن را پایهای برای معنا کردن متشابهات قرار داد. پس فکر نکنیم حتما باید روایت باشد تا متشابهات معنا شود به خصوص اینکه روایات نیز در تفسیر آیات کم است. پس خود آیات، مطالب محکم دارد که با توجه به آنها باید آیات متشابه را معنا کرد.
سؤال چهارم: قرآن مربوط به 14 قرن پیش و قواعدش بر اساس سنت زندگی اعراب است. الآن که ما در قرن 21 زندگی میکنیم و برای تجربه مقامی قائل هستیم آیا نباید از تجربیات بشری استفاده کرد و بر طبق آن قانون گذاشت؟ به عنوان مثال علم روانشناسی در مورد چگونگی برخورد با جرم و مجرم مطالبی دارد که ممکن است با قوانین اسلام سازگار نباشد. حال سؤال این است که آیا متن اسلام با فهم امروز ما قابل تفسیر هست یا خیر؟
جواب: درست است که قرآن 14 قرن پیش آمده است ولی حرفی ندارد که آن را محصور در گذشته کند بلکه برای امروزه نیز کاربردی است. مثلا علم روانشناسی میگوید باید قاتل را باز پروری کرد. قرآن با این حرف منافاتی ندارد. بله، اگر قرآن گفته بود قاتل و جانی حتما باید کشته شود با علم روز منافات داشت ولی قرآن اصلا نگفته است که واجب است بکشید. حتی قرآن در آیه 178 سوره بقره قاتل و اولیای مقتول را برادر یکدیگر معرفی کرده است تا حسّ بخشش اولیای دم بیشتر شود. در آیه 45 سوره مائده نیز توصیه به عفو مجرم کرده است. پس قرآن منافاتی با علم و تجربۀ بشری ندارد.
سؤال پنجم: بین تئوری و واقعیت فرق زیاد است. حرفهای شما زیباست ولی در عمل این زیباییها پنهان است. آنچه از جامعۀ اسلامی منعکس میشود زشتی است. پس حرف زیبا زیاد است ولی در عمل زشتی دیده میشود.
جواب: اینکه تئوری و واقعیت با یکدیگر تطبیق ندارند حرف صحیحی است و به همین دلیل برای ما گفته شده که قرآن به تنهایی کافی نیست بلکه قرآن باید به همراه عترت و سنت باشد تا عترت و سنت آن زیبایی را نشان دهد. پیامبر اکرم(ص) این زیبایی را در زندگی خود نشان داد به گونهای که مثلا متجاوزان را عفو میکرد. مثال دیگری از این زیباییها را میتوانید در زندگی شخصی پیامبر(ص) و ارتباطش با همسرانش مشاهده کنید که بنده در کتاب «شیوۀ همسرداری پیامبر(ص) به گزارش قرآن و سنت» آوردهام.
در مورد پیامبر(ص) و زنهای ایشان در سوره تحریم مطالبی آمده است و مشخص است که برخی از زنان پیامبر(ص) ایشان را اذیت میکردند و نقشههایی بر علیه او میکشیدند و پیامبر(ص) میفهمید که آنها اذیت میکنند ولی به گونهای رفتار میکرد که آنها خودشان شرمنده شده و محبت پیامبر(ص) به خودشان را درک میکردند.
حتی طبق نقل تفسیر علی بن ابراهیم دو نفر از زنان پیامبر(ص) با کمک پدرانشان نقشۀ سم دادن ایشان را کشیدند ولی پیامبر(ص) با آنها مدارا کرد و فقط قسمتی از ماجرا را به آنها گفت تا بفهمند او در جریان است و از قسمتی گذشت کرد و طبق آیۀ 3 سوره تحریم گفت خدای علیم و خبیر به من خبر داده است.
حتی پیامبر(ص) کاری نکرد که بین خود آنان نزاع شود. همچنین وقتی طبق آیه اول سوره تحریم به پیامبر(ص) گفتند دهانت بوي بد میدهد ایشان میتوانستند با هاها كردن و پرسش از دیگران ثابت کند که دهانش بو نمیدهد ولی چنین نکرد. و به نظر ميرسد زنان پیامبر(ص) مطمئن بودند که ایشان آبروی آنها را نمیبرد.
پیامبر(ص) آنقدر عذرپذیر بود که به او اُذُن میگفتند. در سوره توبه آمده است:
وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ﴿التوبة، 61﴾
و از منافقان کسانی هستند که همواره پیامبر را آزار میدهند، و میگویند: شخص زود باور و نسبت به سخن این و آن سراپا گوش است. بگو: او در جهت مصلحت شما سراپا گوش و زود باور خوبی است، به خدا ایمان دارد و به نفع مؤمنان اعتماد میورزد، و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند، رحمت است، و برای آنانکه همواره پیامبر خدا را آزار میدهند، عذابی دردناک است.
پس سنت يا روش پيامبر(ص) نسخۀ عملی قرآن است که با متن سازگار است ولی ما ادعای مسلمان بودن داریم و مطابق قرآن عمل نمیکنیم و الا در کشور ما اینقدر در زندان نبودند و اینقدر بیاخلاقی رواج نداشت.
متأسفانه ما بیشتر به لفظ چسبیدهایم و فکر میکنیم سنت پیامبر(ص) و اهل بیت يعني روايات بحارالانوار، در حالی که اصلا چنین نیست.