سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
مباحثهای علمی در یک سفر کوتاه
در روز یکشنبه، 22 مهرماه 1403 با عدهای از دوستان از اصفهان به سمت خانۀ اندیشمندان علوم انسانی در تهران برای شرکت در نشست مربوط به کتاب «ساختارشکنی در مباحث قصاص» حرکت کردیم. با توجه به اینکه جمع ما یک جمع علمی و پرسشگر بود سؤالاتی چالشی در طول مسیر مطرح شد و من در حدّ خودم به آنها پاسخ دادم.
با توجه به اهمیت این مباحث تصمیم گرفتم این پرسشها و پاسخها را پیاده کنم تا مورد استفادۀ دیگر دوستان نیز قرار گیرد.
از شما خواهشمندم مطالب مطرح شده را با دقت مطالعه کرده و دیدگاه خود در مورد پاسخهای اینجانب را برای من ارسال نمایید.
با تشکر – احمد عابدینی
سؤال اول: در سفری که در حضور شما بودیم مشاهده کردیم که در ابتدای سفر آیه الکرسی را خواندید و دیگران را نیز به خواندن آن تشویق کردید. آیا این کار مستند است و اثری دارد؟
جواب: اینکه بخواهیم بگویم این کار دستور دین است خیر ولی به هر حال آیة الکرسی یک آیۀ توحیدی است و اینکه انسان با خواندن آن در شرائط مختلف توحید را به خود یادآور شود نه تنها بد نیست بلکه شایسته است. پس بدون اینکه بخواهم این کار را منسوب به دین کنم ولی آن را امری شایسته میدانم.
سؤال دوم: چرا دین به گونهای است که برای فهمش اینقدر دردسر وجود دارد به گونهای که باید هزینههای زیادی صرف عدهای شود تا در حوزهها بنشینند و دین را یاد بگیرند؟
جواب: اولا فراموش نکنیم که 14 قرن از زمان صدر اسلام گذشته است و اتفاقات زیادی در دنیای اسلام افتاده و در نتیجه فهم دین با مشکلاتی رو به رو شده است. به همین خاطر چارهای نیست که عدهای ممحض در فهم دین شوند. پس فهم دین آنقدر هم سخت نیست ولی با گذشت زمان و تحریفاتی که در آن اتفاق افتاده با چالشهایی همراه شده و چارهای نیست که برخی افراد به خصوص برای فهم آن وقت بگذارند. نکتۀ دیگر اینکه با توجه به گستردگی تعالیم اسلام، طبیعتا دین باید به عنوان رشتۀ خاصی مورد توجه قرار گیرد تا دانشجویان خاص خود را داشته باشد.
سؤال سوم: شما در بحث قصاص و مجازاتهای اسلام دیدگاههای نوی دارید که در واقع موجب میشود انسانهای کمتری کشته شوند. این خیلی خوب است ولی سؤال اینجاست که چرا متن دین به گونهای است که در طول تاریخ عدۀ زیادی به وسیلۀ آن کشته شدهاند و بعد از 14 قرن تنها عابدینی فهمیده است که این متن دین نباید اینگونه فهمیده میشد؟ به نظر شما جواب خون کشتهشدگان در این چند قرن را چه کسی میدهد؟
جواب: در جواب این سؤال باید به دو يا چند احتمالي بودن آیات متشابه و یک معنايي بودن آیات محکم دقت داشت. وقتی آیهای چند احتمالي است پس نباید یک طرف آن به صورت قطعی گرفته شود و مشکلی که در طول تاریخ اسلام وجود داشته همین بوده که به چند احتمالي بودن آیات متشابه دقت نشده است. مثلا در همین بحث مجازاتها باید توجه داشت که آیات مربوط به حدود و مجازات چند احتمالي است و همین عاملی برای شک میشود که نتوان یک معنا را به صورت قطعی مدّ نظر قرار داد و توسط آن آدم کشت. پس اتفاقا متن دین موجب میشود که کمتر انسان کشته شود ولی عدم توجه به چند احتمالي بودن آیات متشابه و اصول و قواعد حاكم در چنبن وقتي موجب شده که انسانهای بیشتری کشته شوند.
سؤال چهارم: در مواردی که ثمرۀ یک قانون زیاد است و مثلا جان انسانها در میان است دین باید نظرش را صریح میداد ولی چنین نیست. علت این امر چيست؟ مثال بارزش این است که آیت الله منتظری با فهمی از دین ولايت فقيه را تثبيت ميكند و یک مملکت را از این رو به آن رو میکند و در انتهای عمرشان میگویند اشتباه کردم. چرا دین این چنین است؟
جواب: اولا باید دقت داشت که برخي امور هنوز زمان بيانش نرسيده است و نياز به زمان دارد. ثانيا اگر قرار بود متن دین همه چیز را به صورت دقیق بیان کند ما با کتابهاي حجیمی رو به رو بودیم و فهم دين مشكل ميشد که اصلا به صلاح نبود. ثالثا قرار است ما نیاز به امام معصوم را دقيقا حس کنیم و بفهميم هيچگاه فقيه مثل امام معصوم نيست.
سؤال پنجم: شما در جواب سؤال قبل از ضرورت نیاز به امام گفتید در حالی که این اشکالات، سلسلهوار به یکدیگر متصل هستند و جالب است که خود بحث امامت نیز دچار فهمهای مختلف شده است و متن دین در این مسأله نیز صریح نیست و همانطور که میدانید بین شیعه و اهل سنت در این زمینه اختلاف است.
جواب: من در اینجا شما را به خطبۀ 18 نهج البلاغه ارجاع میدهم. در این خطبه آمده است:
و من كلام له (علیه السلام) في ذم اختلاف العلماء في الفتيا و فيه يذم أهل الرأي و يكل أمر الحكم في أمور الدين للقرآن:
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ، ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ؛ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ [تَعَالَى] سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ، أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ، أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً، فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلی الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ؟
ترجمه: سخنى از آن حضرت (ع) در نكوهش اختلاف علما در فتوا:
در حكمى از احكام، به نزد يكى از ايشان مسئله اى مى آيد، به رأى خود حكمى مى دهد. سپس، آن مسئله را عينا نزد ديگرى مى برند، به خلاف رأى پيشين رأيى مى دهد. سپس قاضيان آن مسئله را به نزد امامى كه آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ايشان را صواب مى شمارد. خدايشان يكى است و پيامبرشان يكى است و كتابشان يكى.
آيا خداى سبحان آنان را به اختلاف فرمان داده و اكنون از او فرمان مى برند يا آنان را از اختلاف نهى كرده و اكنون عصيان مى ورزند؟ آيا خداوند دينى ناقص فرستاده و از آنها براى كامل كردنش يارى خواسته يا در آوردن دين، با خدا شريك بوده اند و اكنون بر آنهاست كه رأى دهند و بر خداست كه به رأيشان راضى شود؟ يا خداى سبحان، دينى كامل فرستاده ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله) در ابلاغ آن قصور ورزيده؟
بر طبق این خطبه چنین اختلافاتی مورد مذمت است و اگر همه به کتاب خدا مراجعه کنند و آن را فصل الخطاب قرار دهند میتوانند در اختلافات به وحدت برسند.
سؤال ششم: چرا قرآن از برخی جزئیات مثل رفتن به خانۀ عمه و خاله صحبت کرده ولی در مورد مسائل مهم زندگی ما مثل ولايت فقيه که امروز با آن درگیر هستیم سخنی به میان نیاورده است؟ آیا این دلالت ندارد که قرآن کتاب کاملی نیست؟
جواب: صرف نظر از دلایل ضعیف یا قوی ولایت فقیه آنچه بسیار مهم است روش فهم قرآن است. قرآن با گفتن برخی مطالب میخواهد عدم اهمیت آن را برساند مثل کسی که وقتی دیگران میخواهند به منزل او بروند با آوردن بهانههای واهي به آنها میفهماند که به منزل من نیایید، مثلا ميگويد اگر بياييد گنجشكها ميترسند و ميپرند. حال این یک مبنای جدید است که من در اینجا میگویم و آن اینکه قرآن با بیان برخی مسائل میخواهد عدم اهمیت آن را نشان دهد. و اما با توجه به اینکه این مطلب ممکن است برای برخی عجیب باشد ضروری است در مورد آن بیشتر توضیح دهم:
در آیه 36 احزاب آمده است:
وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِيناً ﴿الأحزاب، 36﴾
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد؛ و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقیناً به صورتی آشکار گمراه شده است.
این آیه زیاد خوانده میشود ولی متأسفانه معنای صحیحی از آن بیان نمیشود. مثلا ميگويند اگر پيامبر(ص) به تو بگوید باید با اين زن زندگي كني يا بايد همسرت را طلاق دهی این یک دستور الهی است و باید عمل شود. در واقع عدهای از این آیه حق دخالت در کارهای خصوصی افراد را میفهمند و میگویند رسول خدا حق دارد در همۀ امور حتي امور شخصي افراد دخالت کند.
بنده دقیقا بر عکس میفهمم و میگویم هيچكس حتي رسول خدا حق دخالت در امور شخصی افراد را ندارد و این مطلب را از آیۀ بعدی كه همان آيۀ مربوط به زينب و زيد است، میفهمم که میفرماید:
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً ﴿الأحزاب، 37﴾
و [یاد کن] زمانی را که به آن شخص که خدا به او نعمت [اسلام] بخشیده بود، و تو هم [با آزاد کردنش از طوق بردگی و به فرزندي گرفتن و همسرگيري براي او] به او احسان کرده بودی، میگفتی: همسرت را برای خود نگه دار و از خدا پروا کن. و تو در باطن خود چیزی را پنهان میداشتی که خدا آشکار کنندۀ آن بود و از مردم میترسیدی و در حالی که خدا سزاوارتر بود که از او بترسی، پس هنگامی که « زید » نیاز خود را از همسرش به پایان برد، وی را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان نسبت به ازدواج با همسران پسر خواندههایشان زمانی که نیازشان را از آنان به پایان برده باشند سختی و حرجی نباشد؛ و همواره فرمان خدا شدنی است.
این آیه علامتهایی دارد که درست فهمیده شود، ولی متأسفانه مفسران به این علامات دقت نکردهاند. یکی از آن علامتها این است که تنها اسم یکی از صحابۀ پیامبر(ص) در قرآن آمده و آن زید است. نه اسم حضرت علي (ع)، فاتح خيبر آمده نه اسم خديجه يا ابوطالب يا خلفاي سهگانه. زید غلامی بود که در خانۀ پیامبر(ص) بزرگ شد و پیامبر(ص) او را آزاد کرد و پسرخواندۀ خود قرار داد. زید مثل قریشیان شخصیت درجۀ اول نداشت. پیامبر(ص) زینب را که از قریش و جزو شخصیتهای درجۀ یک بود به ازدواج زيد در آورد. پس از مدتی زید كامگيريش از زینب تمام شد و قصد کرد او را طلاق دهد. پیامبر(ص) در زندگي خصوصي زيد دخالت كرد و از پدرخواندگي و ساير خدماتي كه به زيد كرده بود از جمله اينكه دختر عمۀ خود زينب را كه قريشي و جزو شهروندان درجه يك بود به ازدواج زيد درآورده بود استناد كرد و از زید خواست كه زنش را طلاق ندهد.
جالب است که زید این حرف ولينعمت خود، پیامبر(ص) را گوش نکرد و زینب را طلاق داد. ولی هیچ یک از شیعه و سنی از زید بدگویی نکرده و نگفته که او خلاف دستور پیامبر(ص) عمل کرده و در نتیجه معصيتكار يا فاسق شده است.
این یعنی سخنان پیامبر(ص) در بارۀ زندگی شخصی و خصوصی افراد را گوش ندادن گناه ندارد، چون زید اگرچه دستور پیامبر(ص) را عمل نکرد ولی معصیتی نزد شرع و عرف مرتکب نشده است.
بنابراین آیۀ 36 مربوط به امور خصوصی افراد نیست، چون بلافاصله بحث امور خصوصی در آیۀ 37 بیان شده است. باید یاد بگیریم که خداوند چگونه و با چه بیانی منظور خود را مطرح میکند تا حقايق بيان شود و كسي هم به فكر تحريف نيفتد، چون تحريف كنندگان اين دقايق را نميفهمند.
به عنوان مثال ما اگر بخواهیم بگوییم فلان امر ممکن نیست با تأکید میگوییم محال است و نمیشود ولی خداوند برای محال بودن ورود مستکبران به بهشت چنین بیانی دارد:
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا لاٰ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوٰابُ السَّمٰاءِ وَ لاٰ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّٰى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيٰاطِ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ﴿الأعراف، 40﴾
قطعاً کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمیشوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانکه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این گونه گنهکاران را کیفر میدهیم.
مشاهده میکنید که چگونه خداوند در این آیه محال بودن ورود مستکبران به جهنم را بیان کرده است. حال، در سورۀ احزاب نیز برای اینکه بگوید اوامر خدا و رسول در آيۀ 36 مربوط به امور كلي جامعه است و مربوط به امور شخصی افراد نیست آیۀ 37 را که در واقع نوعی مثال از بهترين نوعش میباشد بیان کرده است؛ زيرا زيد ارادت فراواني به پيامبر داشت و زينب نيز از نظر صورت زيبا و از نظر سيرت خوب و تسليم نظر پيامبر(ص) بود؛ وقتي در اينجا حضرت محمد(ص) كه رسول خدا و ولي نعمت زيد و خويشاوند زينب است، مخالفتش در امور شخصي گناه نداشته باشد مسلما هيچكس ديگري اگر در امور شخصي خود مخالف نظر پيامبر(ص) عمل كرد گناهي ندارد و به عبارت ديگر پيامبر(ص) حق دخالت در امور خصوصي ديگران را ندارد.
بر طبق این آیه زید حرف پیامبر(ص) را گوش نداد ولی با اینکار فاسق نشد.
دقت شود مراد از تعبیر وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ در آیه 37 این است که تو میخواهی با وجود نعمتهایی که به زید دادهای از این امور استفاده کنی و در کارهای شخصی زید دخالت کنی و او تصور كند كه مخالفت با نظر تو گناه است، ولی خدا میخواهد این را علنی کند که مخالفت افراد با تو در امور شخصي گناه نيست و تو حق دخالت در امور شخصی افراد را نداری.
و اما تعبیر وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ به این معناست که تو میترسی اگر امور زندگی مردم در دست خودشان باشد طلاق اتفاق بيفتد و برای آنها و براي جامعه و براي تو بد شود ولی تو باید از خدا بترسی و آنچه خدا میخواهد را انجام دهی. چه طلاقي واقع شود و چه نشود. پس مردم در زندگی خصوصی خود آزاد هستند و تو نباید دخالت کنی.
و اما مفسران تعبیر وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ را اینگونه معنا کردهاند که پیامبر(ص) در درونش زینب را دوست داشت و میخواست با او ازدواج کند يا از راه غيب خبر داشت كه زينب زن او ميشود و…
ببینید شخصیتی مثل پیامبر(ص) را اینگونه دو رو معرفی میکنند که مثل یک پادشاه است که وقتی زن وزیرش را میبیند قصد او را میکند یا مثل مرد هرزهای که وقتی زنی را در کوچه و خیابان میبیند میخواهد او را تصرف کند.
نمیدانم چرا چنین صحبتهایی شده است. یادمان نرود که زینب دختر عمۀ پیامبر(ص) بوده و پیامبر(ص) بارها او را دیده بوده است به خصوص اینکه تا زمان نزول این آیات هنوز آیات حجاب نازل نشده بوده و علاوه بر این زينب پيشنهاد شوهرخواستن خود را به پيامبر(ص) داد و خود پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج با زید را به زینب داد. حال چگونه ممکن است پیامبر(ص) یکدفعه زینب را در جایی ببیند و به او متمایل شود؟!
همۀ مشکل آنجاست که برخی از ما پیامبر(ص) را مثل خودمان میدانیم. البته به نظر میرسد در این مسأله حکومتها نقش زیادی داشتهاند چون این حکومتها هستند که دوست دارند در زندگی خصوصی مردم دخالت کنند ولی از نظر دین این کار درست نیست و حتی پیامبر(ص) نمیتواند در زندگی شخصی پسرخواندهاش دخالت کند.
دقت کنید مسألۀ مطرح شده در ذيل آیۀ 37 یک مورد بسيار نادر است که شخصی پسرخوانده داشته باشد و پسرخواندهاش همسرش را طلاق دهد و سپس پدرخوانده عاشق همسر پسرخواندهاش شود و آن خانم هم كه بسيار جوانتر از آن مرد است، چنین ازدواجی را قبول کند، تا دين بگويد حلال ياحرام است. همانطور که مشاهده میکنید این یک مورد بسيار نادر است و در نتیجه میتوان گفت مطالب صریح بیان شده در آیه چندان مهم نیست و آنچه در آیه مهم است همانهاست که تصریح نشده و آن عدم جواز دخالت پیامبر(ص) در امور شخصی افراد است و اين هم يك راه است براي مصون نگهداري از تحريف كه امور غير مهم را صريح و با تأكيد بگويي و امور مهم را طوري بيان كني كه با دقت و تيزبيني فهميده شود.
پس خدا این نقشه را ریخت تا به مردم بفهماند حتي دخالت پيامبر در امور خصوصی افراد صحیح نیست. حال در این بین برای اینکه شخصیت زینب لِهْ نشود خدا کاری کرد که پیامبر(ص) با زینب ازدواج کند تا خسارتهای روحی که به او از طریق طلاق وارد شده بود جبران شود.
امیدوارم با توضیحات بیان شده توانسته باشم مبنای خودم را به خوبی مطرح کرده باشم. پس در قرآن مطالبی هست که اگرچه ظهور بیشتری دارد ولی اهمیت کمتری نسبت به مطالب غیر صریح دارد. پس هر آنچه در قرآن صراحتا بیان میگردد دلالت بر اهمیت آن ندارد. از آن طرف مطالب غیر صریحی در قرآن هست که اهمیت ویژه دارند و ما باید آن را کشف کنیم. از جمله آنچه در ذيل آيات اول سورۀ مجادله فهميدم و گفتم كه كوچكترين عضو يك جامعه ميتواند با رهبر جامعه مجادله كند و سخن او را رد كند و بر حرف يا تقاضاي خود اصرار كند
سؤال هفتم: مشرکان زمان پیامبر اسلام انسانهای اخلاقگرایی بودند و به همین خاطر با زن فرزندخواندۀ خود ازدواج نمیکردند. به هر حال چنین ازدواجی نزد عرف و عقلاء چندان اخلاقی نیست. حال سؤال این است که چرا طبق آیه 37 سوره احزاب شخص اول اسلام چنین ازدواجی را برای خود عملی میکند و در همین آیه اعلام میدارد که برای مؤمنان نیز چنین ازدواجی مشکلی ندارد؟
جواب: طبق مبنایی که در جواب سؤال قبل گفتم در اینجا میخواهم بگویم قرآن با بیان این مسأله در صدد بیان این است که چنین ازدواجی اگرچه حرام نيست، ولي مطلوب هم نيست و بهتر است كه انجام نشود و گرنه يك واو قبل از (لكيلا يكون) ميآورد تا نشان دهد فوايدي بود كه ذكر نشد و اين فايده ذكر شد، ولي وقتي اشارهاي به آنها كه مهمتر است نميكند پيداست به آنچه كه ذكر شده است نيز عنايتي ندارد. پس همانطور که گفتم باید روش فهم قرآن را یاد گرفت. باید بدانیم که طرح برخی موضوعات توسط قرآن مثل همان بهانهای است که فردی میآورد تا کسی به منزل او نیاید. آنچه در آیه 37 سوره احزاب مورد عنایت است این میباشد که پیامبر(ص) حق دخالت در امور شخصی افراد را ندارد و مطالب ضمن آن مورد عنایت قرآن نیست. پس نمیتوان از آنها با وجود ظهوری که دارند حکم شرعی استحباب يا حُسن استخراج نمود.
سؤال هشتم: در آیه 37 سوره احزاب که در سؤال قبلی به آن اشاره شد یک بیاحترامی نسبت به زنان صورت گرفته است. در این آیه چنین آمده است:
فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً ﴿الأحزاب، 37﴾
پس هنگامی که «زید» نیاز خود را از همسرش به پایان برد [و او را طلاق داد] وی را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان نسبت به ازدواج با همسران پسر خواندههایشان زمانی که نیازشان را از آنان به پایان برده باشند سختی و حرجی نباشد؛ و همواره فرمان خدا شدنی است.
در این آیه از واژۀ «وطر» که به معنای نیاز است استفاده شده است. آیا این واژه برای یک زندگی زناشویی بیاحترامی نیست که گفته شود وقتی مرد نیازی به زنش نداشت او را طلاق دهد؟ انگار که زن وسيله است و مرد نیازمند زن است و وقتی نیازش بر طرف شد میتواند او را طلاق دهد. واقعا نمیدانم چرا قرآن چنین تعبیری بکار برده است؟
جواب: این یک واقعیت است که یکی از فلسفههای زناشویی نیاز دو طرف به یکدیگر است ولي در آن زمان مردسالاري بوده و به همين دليل تعبيرها مردگرايانه است و قرآن يك خبر تاريخي داده كه وقتی زید نیاز جنسي خود را برآورد، همسرش را طلاق داد. پس در اینجا طبق عرف آن زمان عمل شده و بیاحترامی نشده، بلکه به یک واقعیت آن زماني اشاره شده است. علاوه بر این طبق مبنایی که در جواب دو سؤال قبلی بیان گردید مطرح شدن واژۀ «وطر» در اینجا مورد عنایت نبوده و در نتیجه نمیتوان از آن به عنوان اشکالی به قرآن یاد کرد.
سؤال نهم: در تاریخ نقل شده است که مسلمانان اجازه نمیدادند آب وضوی پیامبر اسلام روی زمین بریزد. آیا این نوعی بتپرستی نیست؟ چرا خود پیامبر از این کار مسلمانان نهی نکرده است؟
جواب: دقت شود که این اتفاق مربوط به هر جایی نبوده، بلکه تنها در یکی دو مورد اتفاق افتاده و آن نیز به مصلحت بوده است. از جمله در صلح حدیبیه وقتی فرستادگان مشرکان نزد مسلمانان آمدند این رویداد را مشاهده کردند که در واقع نوعی قدرتنمایی بوده تا مشرکان بدانند حامیان پیامبر(ص) تا چه اندازه پشت او ایستادهاند. بنابراین چون این اتفاق هميشه نبوده و در يكي دو مورد كه به مصلحت مسلمانان بوده اتفاق افتاده است از آن اصلا بتپرستی و شخصپرستی فهمیده نمیشده است.
سؤال دهم: شما حجاب را با وجود اینکه آیاتی از قرآن بر آن دلالت دارد امری عرفی میدانید ولی از طرفی به عزاداریهایی که در جامعۀ ما انجام میشود اشکال میگیرید در حالی که عزاداری هم یک امر عرفی است. بنابراین اگر عرفی بودن حجاب، موجب تفاوت آن در جوامع مختلف است پس نمیتوان گفت چون پیامبر و حضرت علی در زمان خودشان برای دیگران به سبک ما عزاداری نکردهاند پس ما نیز نباید عزاداری کنیم.
جواب: عزاداری نیز مثل حجاب، امری عرفی است و ممکن است با شرائط زمان و مکان متفاوت باشد. مشکل آنجاست که عدهای یک سبک خاص عزاداری را به دین نسبت داده و اصرار دارند که مورد تأیید دین است و مخالفان آن را مذمت میکنند. بنده به این اشکال دارم و الا اینکه هر جامعهای سبک خاصی برای عزاداری دارد حرف صحیحی است.
سؤال یازدهم: نظر شما در مورد علامه فضل الله چیست؟
جواب: ایشان عالمی متواضع بود. یادم هست در زمانی که لبنان بودم روحیه انقلابی داشتم و بعضا با حالتی تند به ایشان میگفتم از مرجعيت امام خمینی حمایت کند و او را بالاترین مرجع بداند. ایشان با حالت تواضع جواب مرا میداد و میگفت وقتی من ایشان را اعلم ندانم چگونه بر خلاف دیدگاهم او را اعلم معرفی کنم. خلاصه اینکه ایشان فردی معتدل بود و مبانی اجتهاد ایشان نیز به روز بود. به هر حال چون ایشان در لبنان زندگی میکرد با گروههای مختلفی در ارتباط بود و با فقیهی که تنها قم را دیده بسیار متفاوت بود.
سؤال دوازدهم: در زمان پیامبر اسلام گروههای مختلفی از یهود از مدینه بیرون شدند. علت این امر چه بوده است؟ آیا امکان نداشت با آنها مثل یک شهروند برخورد شود؟
جواب: من در بحث پاسخ به شبهات که بر روی سایتم قرار دارد مفصلا این شبهه را جواب دادم. خلاصهاش این است که آنها به خاطر روشن نشدن اختلافات داخليشان خودشان بیرون رفتند نه اینکه پیامبر(ص) آنها را بیرون کرده باشد. علاوه بر این آنها پیمانشکنیهای متعددی داشتند و طبق قراردادی که مقبول خودشان بود بايد مجازات ميشدند.
سؤال سیزدهم: از خاطرات شما بدست میآید که شما قبلا به خصوص اوایل انقلاب فرد متعصب و تندروی بودهاید. اولا آیا این حرف را قبول دارید و ثانیا اگر قبول دارید علت آن را چه میدانید و فکر میکنید چه عواملی موجب تندروی ابتدایی شما و چه عواملی موجب تعدیل الآن شما گردیده است؟
جواب: تا حدودی این مسأله را قبول دارم اگرچه بنده از همان اول سعی میکردم نظرات مخالفان را نیز گوش دهم و برای اندیشههای مختلف راه را باز بگذارم و پيوسته از نشست با گروههاي مختلف دفاع ميكردم، ولی به هر حال جوّ آن زمان تا حدودی مرا متعصب کرده بود. شاید تندرویهای افراد بیبند و بار، خودش عاملی شده بود تا امثال من تعصب بورزیم. از آن طرف شخصیت کاریزمایی که آقای خمینی داشت نیز در تعصب و تندروی من مؤثر بود.