سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
بررسی مناظرۀ اول دکتر عبدالکریم سروش و آیت الله ابوالقاسم علیدوست
در این جلسه قصد دارم مناظرهای که اخیرا بین دکتر سروش و آیت الله علیدوست صورت گرفته است را مورد بررسی قرار دهم. مطالب این جلسه به خصوص برای طلاب، حیاتی و مهم است و البته برخی نکات نیز ممکن است هضمش برای عدهای سخت باشد و امیدوارم بتوانم حرفهای خود را به صورت منسجم و منظم بزنم.
البته برای این جلسه استخاره هم کردم چون اولا کسی را ندارم با او مشورت کنم و ثانیا نمیدانم در عمل چه اتفاقی خواهد افتاد. به هر حال استخاره خوب بود و تعبیر وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿الشورى، 52﴾ آمد و من این را به فال نیک گرفتم که چه بسا این صحبتها موجب هدایت حوزه به صراط مستقیم باشد.
در ابتدا بگویم که اشکالاتی در حوزه وجود دارد که اگر حل نشود ممکن است حوزه را آب ببرد. پس باید مسئولان و بزرگان را آگاه کرد تا به فکر بیفتند. اینکه دهان مخالف را ببندیم که حرفش به جایی نرسد نتیجهاش این شده که در این 45 سال مشاهده کردهایم. امروزه بچۀ آخوند در مدرسه به هیچ نحو حاضر نیست بگوید پدرم روحانی است چون او را مسخره میکنند. پس معلوم است که راه را بد رفتهایم و به همین خاطر من قصد دارم در اینجا به مناسبت مناظرهای که انجام شد این بحثها را مطرح کنم.
دکتر سروش سخنرانی خود را عبارت «به نام خداوند بخشاینده مهربان» شروع کرد و آیت الله علیدوست صحبت خود را با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز کرد و هر موقع نوبتشان میشد دوباره این عبارت را بکار میبرد.
تفاوت همین آغاز قابل تأمل است. آقای سروش میخواهد شروع سخنش عربی نباشد بلکه فارسی باشد تا شنونده بفهمد ولی آقای علیدوست یک کلام عربی بکار میبرد که گفتنش خوب است و ثواب دارد و كسي هم به او ايراد نميگيرد، حال مخاطب چيزي بفهمد يا نفهمد مهم نيست.
پس یکی قصدش این است که چیزی به مخاطب بفهماند و به همین خاطر رحمان را به بخشنده معنا میکند که البته دیگران به گونۀ دیگری ترجمه کردهاند. دیگری به گونهای صحبت میکند که ثواب آخرتی آن را داشته باشد و کسی نتواند به او اشکال بگیرد و خلاصه مجملا مسأله را ختم به خیر کند.
این شروع گفتگوست که دو گونه فکر را میرساند و تا آخر مناظره نیز این دوگانگی دیده میشود. دو فکر متفاوت حوزه و جهان روشنفکری در تمامی این مناظره کاملا مشهود است.
یک گونه فکر این است که مردم چیزی یاد بگیرند و به مردم مطالبی گفته شود و بتوانند نظر دهند و گونۀ دیگر این است که امور مجمل باشد و فی الجمله گفته شود و بر روی عیوب پوشش و پردهاي زيبا گذاشته شود تا کسی چیزی نفهمد.
من این مناظره را دوبار گوش دادم . این مطلبی که گفتم از اول تا آخر مناظره هویداست.
طبق فهم بنده آقای سروش میخواهد بگوید روشی که شما در حوزه پیش گرفتهاید باطل است. ایشان میگوید ما در حوزه فقط فقه نمیخواهیم. فقه در حد 5 درصد دین است و 95 درصد باید بر روی اعتقادات و اخلاق و عرفان و امثال آن کار کرد. پس نباید وقت زیادی بر روی فقه گذاشت بلکه بیشتر باید در مورد مسائلی کار کرد که اعتقادات جوانان درست شود یا اخلاق و رفتار مردم تصحیح شود.
و اما آقای علیدوست میخواهد توجیه کند که همین فقه را میتوان درست کرد و گسترش داد.
به نظر بنده این كه حوزۀ ما سرتاسرش فقه شده غلط است. مردم قبل از فقه، عقائد لازم دارند. شخص باید عقیدهاش درست شود و خدا را خوب بشناسد و سپس اخلاق خوب یاد بگیرد و در نهایت سراغ احکام بیاید که مثلا چگونه وضوء بگیرد.
امروزه جوانها با تعجب سؤال میکنند که اگر در وضوء دستها را از پايين به بالا بشوییم آیا تاج و تخت خدا ویران میشود و به خاطر این کار، ما را به جهنم میبرد؟ این سؤال نيازمند پاسخ است.
به ذهن من حوزه الآن مثل یک کشتی شکسته در وسط دریا در حال غرق شدن است.
دکتر سروش این مطلب را چندین سال قبل بیان کرد ولی بجای اینکه حوزه ترتیب درد را بفهمد و به سخنان دلسوزان ترتيب اثر دهد اعلام کردند که باید ایشان را گرفت و زندان کرد و به همین خاطر ایشان به خارج مهاجرت کرد ولی حوزه اصلاح نشد.
پیداست که کار خراب است و با یک دستمال نمیتوان جلو تري فراوان ناشي از شكستگي كشتي را گرفت.
آقای علیدوست قبول میکند که اشکالاتی هست ولی با توجیهاتی تنها میخواهد کاری کند که کسی آن اشکال را نبیند در حالی که کشتی در حال غرق شدن است و باید آن را نجات داد.
واقعا به چه دليل حوزه باید سرتاسرش فقط فقه باشد؟
اگر 500 درس در حوزه است تنها 5 درس باید فقه باشد و بقیهاش باید پیرامون عقیده و اخلاق باشد. الآن بسیاری از روحانیون نمیتوانند جواب شبهات جوانان را بدهند و تنها وضوء یاد دادن را میدانند.
این در حالی است که اصلا لزومی ندارد نحوۀ وضوء گرفتن به مردم آموزش داده شود چرا که خودشان میتوانند وضوء را به سبکهای مختلف از طریق اینترنت یاد بگیرند. آنچه مهم است جواب شبهات اعتقادي مردم است.
مگر چقدر مجتهد لازم داریم؟ به نظر من در زمان حاضر اصلا مجتهد نیاز نداریم. جامعۀ امروز اصلا چیز دیگری شده است. عدهای خود را مسلمان میدانند ولی مناسک را قبول ندارند. عدۀ دیگر مناسک را آنطور که میخواهند انجام میدهند. عدهای نیز اصلا دین ندارند و میگویند کسی نیست سؤالات و شبهات ما را به خوبی جواب دهد و عدهاي ضد دين شدهاند و ميگويند تا دين و آخوند نابود نشود رنگ سعادت نخواهيم ديد.
واقعا چه کسی در حوزه جواب شبهات را به خوبی میدهد؟ همه میدانیم که چنین افرادی بسیار کم هستند ولی از آن طرف افراد زیادی هستند که ادلۀ وضوء و غسل و تیمم را میدانند.
و اما اشکالی نیز به آقای سروش وارد است و آن اینکه «بسم الله الرحمن الرحیم» را به گونهای ترجمه کرد که دقيق نيست. البته شايد ايشان بفرمايد كه قصدم ترجمۀ بسم الله نبوده يا بگويد اين كمدقتي را معمولا همۀ مترجمین مرتکب شدهاند.
تعبیر «به نام خداوند بخشایندۀ مهربان» ترجمۀ عبارت «بسم الله رحمن رحیم» است در حالی که عبارت، الف و لام دارد و در نتیجه باید در ترجمه دقت بیشتری کرد که معرفه بودن الرحمن و الرحیم مشخص باشد. به همین خاطر بنده در ترجمه با یک اسم اشاره این مشکل را تا حدودي حل کرده و اینگونه ترجمه کردهام: به نام خداوند، همان مهر گستر مهربان.
جالب است که تا آخر مناظره نیز همین دو نوع اشکال به آيت الله عليدوست و دکتر سروش وارد است. دكتر سروش اشکالات کلی حوزه را مطرح میکند و به اشکالات ریز توجه نمیدهد در حالی که حوزه اشکالات ریزی نیز دارد که باید آنها نیز حل شود.
حوزۀ ما حوزۀ مولی و عبد است یعنی به دستورات خدا به عنوان مولی نگاه ميشود و اینکه ما عبد هستیم و بايد تنها مطيع باشيم نگاه میشود. حوزه اوامر قرآن و سنت را مولوی میداند، یعنی چون خدا گفته باید اطاعت کرد و علت و دلیل هم نمیخواهد. مثلا در مورد اینکه چرا خدا گفته به این صورت نماز بخوانید میگویند تعبد است و باید گوش داد.
البته این حرف را در نماز به راحتي قبول میکنیم ولی در حوزه در تمامي ابواب فقه بلكه در كل دین این نگاه وجود دارد و میگویند هر چه دین گفته باید پذیرفت.
بد نیست برای اینکه این مطلب روشن شود خاطرهای بیان کنم:
«بنده احمد عابدینی در خرداد سال 65 امتحانات سطحم را در قم دادم و به لبنان رفتم و بعد از یک سال برگشتم، مشاهده کردم در کارنامۀ دروس حوزوی من نوشتهاند که درس رجال را نمره نیاوردهام در حالی که ميدانستم رجالم را خوب امتحان دادهام و حتما قبول شدهام. به دنبال حل مشکل رفتم و چون از لبنان آمده بودم و قبولم داشتند برخی رؤسای شورای مدیریت نامهای نوشتند که من بتوانم ورقۀ امتحان خودم را ببینم. وقتی ورقه را دیدم معلوم شد که برای نمره دادن دو طرف ورقه را نمره دادهاند ولي هنگام جمع نمرات فقط یک طرف ورقه را شمرده بودند. اینجا بود که به مسئول آن بخش همین مطلب را گفتم تا او نامهای بنویسد و مشکل حل شود ولی او گفت من موظف هستم فقط ورقه را به تو نشان دهم و کاری بجای دیگر ندارم و نامهای نمینویسم»
این یعنی امر را مولوي دانستن اين يعني تعبد بيفكر به علت و فلسفۀ حكم؛ او باید درک میکرد که وقتی چنین چیزی را دیده نامهای بنویسد تا مشکل حل شود ولی با اينكه به او گفتم چنین نکرد، يعني نميتواند تصور كند كه بايد چنين كند.
متأسفانه باید گفته شود که سرتاسر حوزه این مشکل وجود دارد.
پس اگر میخواهیم حوزه اصلاح شود اولا فقه باید در دروس حوزوی بسيار کم شود و بجای آن علوم دیگر جایگزین گردد و ثانیا به فرمانها و دستورات قرآن و ائمه و مسؤلان حكومتي و حوزه نباید مولوي و تعبدی نگاه کرد. دین آمده تا عقل را رشد دهد ولی حوزه عقل را بایگانی میکند و حتی از بین میبرد.
مگر در خطبۀ اول نهج البلاغه نیامده است که هدف از بعثت پیامبران «لیثیروا لهم دفائن العقول» است. پس چرا در حوزه عقل در پاکت گذاشته شده است؟
البته من روند حوزه را میگویم و الا موارد استثناء وجود دارد.
باز مثالی از خودم بزنم. من ابتدا در قم درس خواندم و در آن زمان به من شهریه نمیدادند. بعد به نجف آباد آمدم وسپس دوباره به قم هجرت کردم و قرارشد امتحان بدهم تا شهریهام وصل شود.
مسئول بخش امتحانات به من گفت تو باید معالم را بخوانی و امتحان بدهی و اينكه تحریر المعالم خواندهای به درد نمیخورد. گفتم من معالم را خودم میخوانم و امتحان میدهم. او گفت نه، این فایده ندارد بلکه باید نزد یک استاد درس بگیری و معالم را نزد او بخوانی. جواب دادم من تحریر المعالم خواندهام و الآن مشغول خواندن رسائل و مکاسب هستم و معالم را خودم میتوانم بخوانم و امتحان دهم ولی او گفت نه این قبول نیست و باید پیش استادی درس بخوانی.
این شد که مجبور شدم به هم مباحثهای خودم در درس منظومه حکمت بگویم تو به عنوان استاد، معالم را تند برای من بخوان و من نیز گوش میدهم و سؤالاتی میپرسم تا اسم تدریس بر این کار صدق کند.
حوزه این است و بافت آن اینگونه بر اساس اوامر مولوي و فهم از متن بدون توجه به عقل شکل گرفته است و فقط مربوط به زمان تحصيل بنده نیست. همین الآن نیز همین گونه است.
اواخر عمر مرحوم آیت الله منتظری نزد ايشان بودم و ایشان به کسی گفت خودکار بیاور و او با اینکه پیرمرد بود برای آوردن خودکار دوید در حالی که هیچ عجلهای نبود. این دویدن روی یک مبناست که من برده و او مولی است و امرش امر مولوی است.
تا وقتی نظام بردهداری حاكم بود قرآن و فقه را به همین صورت میفهمیدند و از زمانی که بردهداری منسوخ شد در كتابهاي فقهي، احکام مربوط به بردهداری را نمیخوانند ولی فکر بردهداری و ذهنیت برده و مولی در حوزه حاکم است. پس نگرش برده و مولی از همان ابتدا وجود داشته و هنوز هم وجود دارد.
مثلا به امر وضوء که میرسیدند راجع به جزئیات آن میپرسیدند چون این دستور را مولوی حساب میکردند. این در حالی است که اگر ارشادی حساب میکردند اصلا پرسیدن نداشت بلکه اصل شستن دست و صورت ملاک قرار داده میشد و اینقدر پیرامون جزئیات آن سؤال نمیشد. بقیه ابواب نیز همینگونه است.
به همین خاطر است که امروزه در کشور ما بورس بازی پدر مردم را در آورده است و فقيه هم ميگويد تخلفي صورت نگرفته است، چون ملاک را «بِعتُ و اِشتَرَیتُ» میدانند در حالی که ملاک، تعادل و تراضی است و اینکه کلاه سر افراد نرود.
در بحث ربا من گفتم آنچه ملاک میباشد ارزش پول است ولی حوزه ملاک را تعبد و ظاهر متن دید و گفت اگر ده هزار از دیگری گرفتی دو سال بعد حتی اگر ارزشی نداشته باشد باید همان ده هزار را برگردانی.
حرف این مناظره این بود که آقای سروش میخواهد این توجه را بدهد که این روش حوزه باطل است ولی آقای علیدوست تلاش دارد این عیبها را بپوشاند.
حرف بنده این است که اشکال را بفهمیم و تصمیم بگیریم در حوزه، فلسفه و عرفان و فقه و تفسیر و عقاید نیز وارد شود نه اینکه فقط فقه باشد. در حوزه نیاز به متخصصان گوناگون داریم: متخصصان معاد، متخصصان امام شناسی، متخصصان شبهات به خدا و …. بله حداكثر 5 درصدش نیز برای فقه بماند. پس حوزه باید مرکز اندیشه شود نه مرکز جمود و مركز علوم گوناگون شود نه مركز فقه.
زمانی از مجلهای در قم با من تماس گرفتند و گفتند میخواهیم با شما در مورد حوزه صحبت کنیم. گفتم حوزه یا مرده؟ و به او فهماندم که حوزه عملا مرده است. با این صحبت من، او عصبانی شد و تلفن را قطع کرد.
اگر آقای سروش این مطلب را به صراحت نگفته بنده به صراحت میگویم و ممکن است خطر جاني يا زنداني هم برایم داشته باشد ولی در مقابل هشداري كه بايد داد اين خطر مهم نیست. مهم این است که بفهمیم در حال غرق شدن هستیم. جامعه، آخوندها را كاملا پس زده است و از آنان به طور جِدّ ميپرسد که شما به چه دردي میخورید.
این خیلی مایۀ تأسف است که شخصی به بنده میگفت: من به خاطر خمسهایی که به شما آخوندها دادهام و خوردهاید به درگاه خدا توبه میکنم چون شما به درد جامعه نمیخورید و ثمرهای ندارید.
البته او این مطلب را در مورد شخص من نمیگفت چون اصلا به من خمس نداده بلکه کلی میگفت که ثمرۀ شما چیست؟ آیا جواب شبهات جوانان را میدهید؟ آیا خطاهای حکومت را تذکر میدهید؟ آیا از لحاظ علمی در جهان به چشم میآیید؟ آیا اخلاق جامعه را پیش میبرید؟ یا خودتان اخلاقی هستید؟ لطفا بفرمایید شما چه کار میکنید؟
آقای علیدوست با اینکه انسان فهیم و با اخلاقی است اول مناظره میگوید که اگر کلام تندی گفتم پیشاپیش عذرخواهی میکنم. من نیز همین گونه هستم و دائما با خود میگویم نکند چیزی بگویم که موجب آزار کسی شود و غیر اخلاقی باشد. حال سؤالی که مطرح است این است که چرا بعد از بيش از 45 سال كه من و ايشان در حوزه بودهايم هنوز به گونهای تربیت نشدهایم که بتوانیم مطمئن باشیم كه تا آخر عصباني نميشويم و در حرف كسي نميپريم و به گونه سخن میگوییم که در آن تندی نباشد و کسی اذیت نشود ولی از آن طرف آقای سروش نگران نیست که یک موقع عصباني شود و حرف تندی از زبانش خارج شود. او در بیرون از حوزه ساخته شده ولی ما در حوزه هنوز ساخته نشدهایم.
آقای علیدوست مگر حوزه درست نشد تا مستقل باشد و اگر حکومت راه را اشتباه رفت تذکر دهد و آن را درست بکند؟ پس چرا حوزه بی صداست. در این 45 سال از طرف حوزه چه اعتراضی به بيعدالتيهاي داخلي شده است؟
اصلا در حوزه کسی حرفی خلاف حکومت نمیزند و الا با او برخورد میشود.
مثال اخیرش این است که گروهی به نام مجمع محققین حوزۀ علمیه قم وقتی مشاهده کرد اسرائیل در حال از بین بردن غزه و لبنان است پیشنهادی داد و گفت راه حل دو کشوری را پیگیری کنید. شما ببینید در حوزه چه هیاهویی به راه انداختهاند. در اخبار دیدم که 600 تن از اساتید حوزه به دادسرای ویژۀ روحانیت گفتهاند با مجمع محققین برخورد شود. این یعنی در حوزه نباید حرف مخالف باشد بلکه باید هر چه رادیو و تلویزیون گفت بگویند و در واقع همه باید در خواب باشند.
آيا این 600 نفر در حوزه این مطلب را گفتهاند؟ اگر گفتهاند پس اينان مرده ميخواهند نه حوزه؛ بقیه چه میگویند؟ چرا ساکتند؟ آنان هم حوزۀ مرده ميخواهند؟ وقتی در حوزه کسی اجازۀ حرف زدن ندارد یعنی حوزه مرده است و با این وضع، وضع روحانیت در جامعه روز به روز بدتر خواهد شد.
جالب است که حتی برای رفتن به دادگاه ویژه الان اجازه میدهند که بدون عمامه برویم چون فهمیدهاند در کوچه و خیابان مورد اذیت قرار میگیریم.
به هر حال اگر میخواهیم تحول ایجاد شود باید کشتی شکسته شدۀ حوزه را تعمیر کرد. باید فهميد كه اوامر، مولوی نمیباشد و اصل در اوامر ارشادی بودن است. اینگونه است که فقه متحول میشود.
سپس کل حوزه باید متحول شود. در چند سال اول طلبگی باید یک دور قرآن با توضیح مختصر برای طلبه گفته شود تا طلبه بداند در قرآن چه چیزی آمده است. در کنارش نهج البلاغه نیز باید همینگونه تدریس شود تا طلبه مثلا بعد از چند سال طلبگی اطلاعات کلی از قرآن و نهج البلاغه داشته باشد.
بعد از آن کتابهایی مثل محجة البیضاء و جامع السعادات نیز باید به طلبه آموخته شود.
متأسفانه در حوزه هنوز برخي بر روش باطل گذشته حتي خواندن از روي نسخههاي بي كيفيت قبلي اصرار دارند. در دهۀ شصت یکی از دوستانم چشمش ضعیف بود وقتی برای امتحان لمعه رفته بود به او گفته بودند باید از روی کتابهای قدیمی دو جلدي که خط ریز دارد امتحان بدهی چون اگر کسی کتاب لمعه قدیمی را نخواند ملا نمیشود. یعنی امتحان كنندگان قبول نمیکردند کتابهای جدید 10 جلدي كلانتر خوانده شود.
در حوزه گفته شده که باید صرف میر و جامع المقدمات خوانده شود ولی اینکه روش تدریس و علوم روز را یاد بگیرند خیر. دائما بر روی کتابهای قدیمی اصرار میشود که مثلا باید کتاب شهید ثانی خوانده شود و در توجیه این حرف میگویند او خیلی زحمت کشیده و حتی شهید شده و خون خود را داده است و ساده زیست بوده است.
اینها درست ولی باید به دنبال علم روز هم رفت و تئوریهای اخلاقی را نیز یاد گرفت که چگونه در جامعه اخلاق را رواج دهیم. در حوزه فقط فقه یاد دادهاند و علوم روز مورد توجه قرار نگرفته است.
مثالش اینکه همین چند روز پیش شخصی به من گفت روشهای تحقیقی تفسیرت را بیان کن و من جواب دادم نمیدانم. واقعا من چه روشی بگویم و اصلا چه روشی به ما یاد دادهاند؟ واقعیت این است که علم روششناسی تفسیر قرآن در حوزه خوانده نشده است.
باید روشهای مختلف تفسیر مطرح شود تا ببینیم کدامیک بهتر است ولی ما اصلا به این چیزها توجه نداریم و فقط میگوییم طلبهها باید لمعه و مکاسب بخوانند.
مشاهده میکنید من که یک عمر بر روی تفسیر کار کردهام دستم برای بیان روش تفسیریام خالی است. حال طلبهها و روحانیونی که اصلا بر روی قرآن کار نکردهاند دستشان بیشتر خالی است.
و اما آقای علیدوست در قسمتی از صحبتشان گفتهاند: ما در فقه گزارۀ غیر اخلاقی نداریم. در جواب این حرف باید بگویم اتفاقا در فقه گزارههای غیر اخلاقی بسیار زیادی وجود دارد.
از بحث مجازات مرتد و سابّ النبی و رجم و قصاص و دیه غیر مسلمان و ربا گرفتن از غیر اهل ذمه و جواز غیبت پشت سر اهل سنت و … که بگذریم در بحث ارث یتیمان از جدّ یک گزارۀ غیر اخلاقی بزرگ وجود دارد چرا که همۀ فقهاء میگویند نوههایی که یتیم هستند از جدّ ارث نمیبرند.
با این حکم اگر پدری دو فرزند داشته باشد و یکی از آنها زودتر از پدر بمیرد وقتی بعدا پدر از دنیا برود ارثی از او به فرزندان یتیم فرزندش نخواهد رسید و همۀ ارث به آن فرزند باقی مانده میرسد و در نتیجه این حکم موجب میشود خانوادهای با یتیمانش فقیر بماند و عموزادههاي اين يتيمان صاحب مال فراواني شوند.
البته بنده در این زمینه مقالهای با عنوان «ارث یتیمان از جد» نوشتهام که بر روی سایتم موجود است و در آن مقاله ثابت کردهام که نوهها نیز در نبود پدر از جدّ خود ارث میبرند.
خلاصۀ حرف من این است که نخواهیم با دستمال، عیوب حوزه و فقه را بپوشانیم. این احتمال را بدهیم که شاید آیات قرآن و روایات را بد فهمیدهایم.
از این مناظره باید متوجه شویم که حوزه و ما طلبهها در حال غرق شدن هستیم و برای نجات این کشتی باید حوزه از انحصار در فقه خارج شده و علوم دیگر نیز به آن وارد شود. همچنین باید عقل جزو ارکانهای اصلی حوزه گردد و نگرش مولی و عبد بودن به حداقل برسد. آنگاه مردم ميفهمند كه آخوندها فایده دارند و ضرورت مراجعه به آخوند و روحانی را حسّ خواهند کرد.
من دلم به حال حوزه میسوزد چون جدم مرجع تقلید بوده و خودم هم آخوند هستم و از اینکه در حوزه هستم و با قرآن سر و كار دارم خوشحالم ولی از اینکه حوزه به خاطر این کارها در حال نابودی است ناراحتم. من نه به دنبال مرجعیت بودهام و نه به دنبال پول و مقام. قرینهاش اینکه وقتي همه دنبال فقه و اصول بودند به دنبال تفسير قرآن رفتم و از نظر علمي هر جا به ذهنم رسیده که کسی اشتباه میگوید مطلبی گفته یا نوشتهام و به اصطلاح بر سر علم با همه در افتادهام چه با سنتیها و چه با روشنفکران.
امیدوارم با این صحبتها قدمی برای اصلاح حوزه برداشته باشم و مصداقی از این آیۀ شریفه باشم:
إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ ﴿هود، 88﴾
تا جایی که قدرت دارم جز اصلاح [شما را] نمیخواهم؛ و توفیقم فقط به [یاری] خداست؛ بر او توکل کردم و به سوی او باز میگردم.
احمد عابدینی 21/ 8 / 1403