پاسخ به برخی از شبهات جوانان نسبت به قرآن و پیامبر اکرم(ص)

پاسخ به برخی از شبهات جوانان نسبت به قرآن و پیامبر اکرم(ص)

پاسخ به برخی از شبهات جوانان نسبت به قرآن و پیامبر اکرم(ص)

متنی برای من ارسال گردید و گفته شده که شبهات جوانان امروزی را در بر دارد. شبهات را تك  به تك جواب دادم تا ببينم نظر جوانان چيست؟

متن شبهه به صورت پر رنگ آورده شده و ذیل هر قسمت جواب اینجانب آورده می‌شود.

بررسی قرآن و ادعای پیامبر مبنی بر ارتباط با خدا

متن پیش رو، مقدمه ای بر تفکر خودبزرگ بینی پیامبر است. اگر قرآن را به‌ عنوان مدعی یک متن الهی بررسی کنیم، انتظار می‌رود که این متن ویژگی‌‌هایی فراتر از توانایی‌‌های بشری داشته باشد و بتواند شواهدی قاطع از منشأ فرا طبیعی خود ارائه دهد؛ اما قرآن به‌ جای ارائه شواهد الهی، عمدتاً به داستان‌ها، پاسخ به مسائل روزمره پیامبر، و دستوراتی مرتبط با شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان پیامبر می‌‌پردازد. این موضوع سؤالات جدی اخلاقی و فلسفی درباره اعتبار این ادعا که “قرآن وحی الهی است” ایجاد می‌کند.

انتظار از یک متن الهی: شواهدی فراتر از زمان و مکان

اگر قرآن واقعاً الهی بود، باید ویژگی‌ هایی در آن یافت می‌شد که آن را از متن‌‌های انسانی متمایز کند. این ویژگی‌‌ها ممکن است شامل موارد زیر باشند:

اطلاعات علمی دقیق و فرازمانی: یک متن الهی باید حاوی دانش‌‌هایی باشد که فراتر از درک علمی زمان خود باشد.

عابدینی: اتفاقا یک متن زیبا و خدایی آن است که در عین حال که اخلاقی و اعتقادی و هنري و زيباست، علمی هم باشد. پس قرآن تنها داستان نیست و اگر از دید علمی به آن نگاه شود علمی نیز هست. به عنوان مثال سورۀ همزه را مطالعه نمایید. این سوره یک سورۀ اخلاقی است و برای ترساندن کسانی است که مال دارند و مال خود را به رخ این و آن می‌کشند. پس این سوره برای مبارزه با ظالمان و مستکبران است. از آن طرف آهنگین و شعری است. از طرف دیگر علمی نیز هست. در این سوره از آتشی صحبت شده که بر دل‌ها طلوع می‌کند و ویژگی این نار طبق آیات سوره همزه این است که در ستون‌های کشیده حرکت می‌کند.

به این آیات توجه کنید:

نٰارُ اللّٰهِ الْمُوقَدَةُ  ﴿الهمزة، 6﴾

آتش برافروخته خداست

اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ  ﴿الهمزة، 7﴾

[آتشی] که بر دل‌ها برآید و چیره شود.

إِنَّهٰا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ  ﴿الهمزة، 8﴾

آن آتش بر آنان سربسته است [که هیچ راه گریزی از آن ندارند؛]

فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ  ﴿الهمزة، 9﴾

[آتشی] در ستون‌هایی بلند و کشیده.

حال امروزه شاهدیم که دو گونه نور وجود دارد: یکی نوری که ظاهر را روشن می‌کند و مخروطی شکل است. نور دیگری هم داریم که درون را روشن می‌کند مثل اشعۀ ایکس و امثال آن که به صورت ستونی حرکت کرده و نفوذ می‌کند.

پس این سوره علاوه بر اینکه اخلاقی است، علمی نیز هست. تازه این موارد منحصر به این سوره نیست. در سوره تکویر آمده است:

وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ  ﴿التكوير، 6﴾

و هنگامی که دریاها مشتعل و برافروخته گردند.

این آیه اولا ترساندن ظالمان از قیامت است تا دست از ظلم و بچه‌کشی بردارند. از طرفی قیامت و معاد را معرفی کند. از طرف دیگر علمی است چرا که از آتش گرفتن دریاها سخن گفته است و این در صورتی است که در اثر انفجارهاي بزرگ آب تجزیه شده و تبدیل به اکسیژن و هیدروژن شود که خودش، خودش را بسوزاند.

از فرزندم که اينجا استاد دانشگاه بود و در خارج نيز مدتي استاد دانشگاه بود و بعد در شركتي در خارج از کشور کار می‌کند پرسيدم شغلت به زبان ساده چيست؟ گفت کار من این است که از آب، مواد سوزنده برای ماشین درست کنیم که ماشین بجای بنزین با آب کار کند. به هر حال مواد تشکیل دهندۀ آب، جزو مواد سوختنی است. می‌خواهم بگویم قرآن مطالب علمی نیز دارد و فراتر از زمان و مکان است. بله باید برای مطالعۀ قرآن وقت گذاشت و برای تحقیق در مورد آن خوب مطالعه کرد نه اینکه قرآن را تنها برای ثواب بخوانیم.

 ارزش‌ های اخلاقی جهان‌ شمول: باید ارزش‌ هایی ارائه دهد که بتوانند در هر زمان و مکان قابل اجرا و اخلاقی باشند.

عابدینی: در رابطۀ با این حرف باید بگویم که اتفاقا اخیرا پیرامون آیات 28 و 29 سوره اعراف کار می‌کردم. دراین آیات چنین آمده است:

وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَيْهٰا آبٰاءَنٰا وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا قُلْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ  ﴿الأعراف‏، 28﴾

چون کار زشتی مرتکب می‌شوند، می‌گویند: پدرانمان را بر آن [کار] یافتیم و خدا ما را به آن فرمان داده. بگو: یقیناً خدا به کار زشت فرمان نمی‌دهد، آیا چیزی را که نمی‌دانید [از روی جهل و نادانی] به خدا نسبت می‌دهید؟!

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمٰا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ  ﴿الأعراف‏، 29﴾

بگو: پروردگارم به عدالت روشن و واضح فرمان داده و [امر فرموده]: در هر مسجدی روی [دل] خود را [آن گونه] متوجه خدا کنید [که از هر چیزی غیر او مُنقطع شود] ، و او را در حالی که ایمان و عبادت را برای وی از هر گونه شرکی خالص می‌کنید بخوانید؛ همان گونه که شما را آفرید، [پس از مرگ به او] بازمی‌گردید.

به نظر شما فاحشه‌ای که عده‌ای می‌توانند بگویند خدا به آن امر کرده کدام فاحشه است؟ جواب این است که ظلم حکومت‌ها از این قبیل است. حکومت‌ها زمین شخصی افراد را خراب کرده و می‌گویند شرّ قلیل در برابر خیر کثیر قابل توجیه است و خدا به آن راضی است. این در حالی است که این آیه می‌فرماید: خدا امر به قسط کرده است و ضعیف‌ترین فرد نیز نباید حقش ضایع شود.

مشاهده می‌کنید که این آیات کاملا ارزش‌های اخلاقی جهان شمول را بیان می‌کند.

 انسجام منطقی و فلسفی: نباید شامل تناقضات یا گزاره‌ هایی باشد که به‌ راحتی می‌توان آن‌ها را به شرایط تاریخی یا فرهنگی محدود کرد.

عابدینی: باید در قرآن دقت کنید. قرآن گزاره‌های تاریخی و منطقی مربوط به زمان قدیم دارد ولی در عین حال گزاره‌های حقیقی نیز دارد. یعنی یک آیه هم یک قضیۀ خارجیه دارد و هم در ضمنش قضیۀ حقیقیه دارد. قضیۀ حقیقیه مثل اینکه اکسیژن و هوا برای موجودات لازم است که مربوط به هر زمانی است. قضیۀ خارجیه مثل اینکه هوا سرد است که مربوط به زمان خاصی است. حال در قرآن، هم قضایای حقیقیه وجود دارد و هم خارجیه یعنی هم سرد بودن هوا را در زمان خاص خودش می‌رساند و هم لازم بودن هوا را.

حال وقتی قرآن مثلا می‌گوید عده‌ای آیات را تکذیب کردند هم اشاره به تکذیب کنندگان قبلی دارد و هم به اصل تکذیب و تبعات آن اشاره دارد. و اما خوب است در همین‌جا به برخورد امام حسن عسکری(ع) با کسی که کتابی بر ضد قرآن نوشته بود اشاره کنم.

ابن شهر آشوب می‌نویسد اسحاق کندی که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار می‌رفت و در عراق اقامت داشت، کتابی تالیف نمود بنام «تناقض‌های قرآن!» او مدت‌های زیادی در منزل نشسته و گوشه‌نشینی اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخته بود. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری‌(ع) شرفیاب شد. ‌هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود یا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفته‌های استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟

شاگرد عرض کرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمی‌توانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم.

امام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، می‌توانید، آنرا برای استاد خود نقل کنید؟

شاگرد گفت: آری

امام فرمود: «از اینجا که برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی، هنگامی که کاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: «مساله‌ای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گویندۀ كلامي از گفتار خود معانی‌ای غیر از آنچه ديگري حدس می‌زند اراده کرده باشد؟

او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین باشد. ‌دراین هنگام بگو: شما چه می‌دانید، شاید گویندۀ قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس می‌زنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنایي كه او اراده كرده است به کار برده‌اید؟ امام در اینجا اضافه کرد. ‌او آدم باهوشی است، طرح این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند

شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمینه برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح کرد که آیا ممکن است گوینده‌ای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟

فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تکرار کن»

شاگرد سؤال را تکرار نمود. استاد تاملی کرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امکان دارد که چیزی در ذهن گویندۀ سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده کرده باشد

استاد که می‌دانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمی‌تواند مطرح نماید و در حدّ‌ اندیشۀ او نیست، رو به شاگرد کرد وگفت: «تو را قسم می‌دهم که حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟

شاگرد: «چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»

استاد: «نه تو هنوز زود است که به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتی؟

شاگرد: «حقیقت این است که ابو محمد امام حسن عسکری ‌(علیه‌السّلام)» مرا با این سؤال آشنا کرد.

استاد: اکنون واقع را گفتی، سپس افزود: «الان جئتَ بالحقّ و ما کانَ لِیَخْرُجَ مثلُ هذا الاّ مِن ذلک البیت؛ چنین سؤال‌هایی تنها زیبنده این خاندان است.

آنگاه استاد با درک واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقض‌های قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند.(مناقب ابن شهر آشوب،ج4،424)

با مطرح کردن این داستان می‌خواهم بگویم شما آیه‌ای را با آیۀ دیگر متناقض می‌فهمید ولی شاید گوینده قصد دیگری داشته و شما به نشانه‌هایی که او در متن قرار داده توجه نکرده‌اید و به همین خاطر تناقض فهمیده‌اید و الا هیچ دو آیه‌ای در قرآن متناقض نیست بلکه هر آیه‌ای نکته‌ای دارد و بی‌توجهی به آن نکات موجب می‌شود که فکر کنید متناقض هستند. اگر شما جایی تناقض می‌فهمید بفرمایید تا جواب دهم.

 معجزه در ساختار و محتوا: ساختار آن باید چنان فراتر از توان بشری باشد که شباهتی به متون فرهنگی یا تاریخی آن زمان نداشته باشد.

عابدینی: اتفاقا قرآن همینگونه است و در زمان خودش و حتی زمان ما کسی نتوانسته متنی مشابه آن بیاورد. بد نیست مثالی بزنم: قبلا وقتی می‌خواستیم صوتی ضبط بکنیم با گرامافون انجام می‌شد و کار، سخت بود. بعد که ضبط صوت آمد گرامافون کنار رفت. سپس وقتی دستگاه‌های پیشرفته و موبایل برای ضبط آمدند ضبط صوت کنار رفت. پس بهتر که می‌آید پایین‌تر کنار می‌رود. حال اگر متنی بهتر از متن قرآن آمده بود قرآن کنار می‌رفت همانطور که بقیۀ کتاب‌ها کنار رفته‌اند. پس بهتر از قرآن نمی‌توان آورد و حتی مثل آن نیز نمی‌توان آورد. پس همین قرآن که شما آن را ساده می‌پندارید کسی نتوانسته حتی مثل آن را بیاورد.

 البته شباهت‌ های جزئی یا ابزارمند برای انتقال پیام می‌توانند پذیرفته شوند؛ اما شباهت گسترده و ساختاری که نوآوری یا فرابشری بودن متن را زیر سؤال ببرد، می‌تواند دلیل بر منشأ غیرالهی آن باشد.

عابدینی: چرا فقط ادعا؟ اگر می‌توانید سوره‌ای مانند قرآن يا بهتر از آن بیاورید. بله قرآن با کتب قبلی شباهت‌هایی دارد و مثلا برخی داستان‌هایش در تورات و انجیل نیز آمده است ولی این شباهت‌ها تازه مؤید قرآن است. شما می‌توانید داستان تورات را در تورات بخوانید و آن را با بیان قرآن مقایسه کنید تا متوجه فراتر بودن قرآن بشوید.

 به طور مثال، اگر قرآن از برخی مفاهیم عمومی و شناخته‌شده (مانند عدالت، توحید، یا تقوای اخلاقی) بهره گرفته باشد، این شباهت‌ ها منطقی و قابل درک‌ اند؛ اما اگر بخش‌ هایی از قرآن صرفاً بازگویی داستان‌ های اسطوره‌ ای یا ادیان دیگر باشد (مانند داستان ابراهیم در آتش یا تولد عیسی)، این پرسش مطرح می‌شود که آیا این متن، واقعاً الهی و نوآور است، یا صرفاً ترکیبی از باورهای موجود.

عابدینی: چرا به گونۀ دیگری فرض نمی‌کنید. داستان‌های قرآن اشاره به اتفاقات واقعی دارد که رخ داده ولی عده‌ای به آن داستان‌ها اضافاتی کرده و آن را اسطوره کرده‌اند. حال اگر قرآن قسمت‌های واقعی ماجرا را بیان کند اشکالی دارد؟ پس قرآن اسطوره و امور غیر واقعی را به مرحلۀ واقعیتي كه بوده، برگردانده است.

 در مقابل، قرآن بیشتر شبیه متنی است که در بستر تاریخی، فرهنگی، و روان‌ شناختی جزیره‌ العرب نوشته شده است:

بسیاری از داستان‌ های قرآن، مانند قصه‌ های نوح، ابراهیم، موسی، و عیسی، شباهت قابل‌ توجهی به اسطوره‌ ها و روایت‌ های یهودی و مسیحی دارد؛ برای مثال:

عابدینی: قرآن متنی است که در جزیرة العرب نازل شده و در نتیجه با امور تاریخی و فرهنگی آن مرتبط است ولی باید دقت کرد که فراتر از آن است. شما می‌توانید مقالۀ اینجانب با عنوان «قرآن، فراتر از فرهنگ زمانه» را مطالعه کنید که در کتاب «ساز و کارهای پویایی شریعت» نیز موجود است. پس قرآن فرهنگ زمانۀ خود را دارد ولی فراتر از آن را هم دارد.

به عنوان مثال عرب‌ها به باغ و درخت علاقه داشتند و قرآن برای وصف بهشت همین‌ها را مطرح کرده ولی این را هم گفته است که:

لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ فِيهٰا وَ لَدَيْنٰا مَزِيدٌ  ﴿ق‏، 35﴾

در آنجا هرچه بخواهند برای آنان فراهم است، و نزد ما [نعمت‌های] بیشتری است.

یا در جای دیگر آمده است:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ أُكُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكٰافِرِينَ النّٰارُ  ﴿الرعد، 35﴾

مَثَلِ بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده [چنین است که] از زیر [درختانِ] آن نهرها جاری است، میوه‌ها و سایه‌اش همیشگی است. این عاقبت و فرجام کسانی است که [در همه امور زندگی] پرهیزکاری کردند و فرجام کافران آتش است.

در این آیه از مَثَل بهشت سخن گفته ولی اینکه خود بهشت چیست بحث دیگری است.

 داستان نوح و طوفان شباهت زیادی به اسطوره‌ های سومری (مانند داستان زیوسودرا) و روایت تورات دارد.

داستان ابراهیم و بت‌ شکنی یا ورود او به آتش، در متون بابلی و یهودی نیز دیده می‌شود.

تولد عیسی از مریم باکره، با افسانه‌ های یونانی و رومی (مانند تولد فرزندان زئوس) شباهت دارد.

عابدینی: داستان‌های قرآن اولا تصحیح است و ثانیا تصدیق است و ثالثا نکات جدیدی را می‌فهماند. و اما این مواردی که شما آورده‌اید شاید اصلش واقعیت داشته باشد ولی در طول زمان اضافاتی به آن شده که موجب اسطوره شدن آن شده است. حال، قرآن واقعیت‌های آنها را بیان کرده و اشتباهات آن را کنار گذاشته است. پس فکر نکنیم این موارد از اصل اسطوره بوده بلکه شاید واقعیتی بوده که به اسطوره تبدیل شده است.

مشکلات مربوط به زمان و مکان:

بسیاری از آیات قرآن به مسائل روزمره پیامبر (مانند مشکلات خانوادگی، جنگ‌ ها، و اختلافات قبیله‌ ای) می‌پردازند و فاقد جهان‌ شمولی مورد انتظار از یک متن الهی هستند. به‌عنوان مثال:

آیات مربوط به همسران پیامبر (مانند تهدید آن‌ها به طلاق یا منع ازدواج آن‌ ها پس از پیامبر) جنبه‌ ای شخصی و محدود دارند.(توجه کنید این نوع سخت گیری نشانه ای از خود بزرگ بینی است.)

عابدینی: اولا باید توجه داشت که وقتی زندگی خانوادگی شخصی مطرح می‌شود معلوم است که آنقدر زندگی شخصی او پاک است که ابائی از روشن شدن آن ندارد بر خلاف ما که می‌ترسیم جزئیات زندگی شخصی ما برای دیگران روشن شود. نکتۀ مهم‌تر اینکه زنان پیامبر(ص) عاشق او بوده‌اند و مؤیدش اینکه آنها مخیر بین زندگی و طلاق می‌شوند ولی زندگی با پیامبر(ص) را انتخاب کردند. آنها اگر همسر پیامبر(ص) می‌ماندند بعد از ایشان نمی‌توانستند ازدواج کنند ولی با وجود این محدودیت، حاضر نشدند از ایشان جدا شوند.

اگر به زنان ما هنگام ازدواج گفته شود که با من ازدواج کن و من تو را براي تمام عمر بیمه می‌کنم ولی بعد از من حق ازدواج نداری هیچ کدام از آنها قبول نخواهند کرد ولی زنان پیامبر(ص) این را قبول کردند؛ پس معلوم است که پیامبر(ص) اخلاق خوبی داشته است که زنانش حاضر بودند با این شرائط با او بمانند. در بین ما اگر مردی زن دوم بگیرد زن اول خیلی زود از حق طلاقش استفاده کرده و جدا می‌شود، ولی پیامبر(ص) آنقدر با زنانش خوب بود که با وجود دادن چنین حقی به زنان، هیچ‌یک از آنها حاضر به ترک پیامبر(ص) نشدند. پس این آیات اخلاق خوب پیامبر(ص) در خانه را می‌رساند. در این آیات تهدید به طلاق و سختی نیست بلکه مخیر کردن آنهاست.

 دستور به جنگ، جهاد ابتدایی، و گرفتن جزیه (سوره توبه: ۲۹) نشان‌ دهندۀ نگاه محلی به مسائل قدرت و سلطه است.

عابدینی: اولا بنده بارها گفته‌ام که در دین جنگ ابتدایی نداریم و هر چه جنگ در زمان پیامبر(ص) رخ داده دفاعی بوده و تازه جنگ‌های دفاعی نیز مربوط به حالت اضطرار بوده یعنی تا می‌شده باید جلو جنگ را گرفت و حتی صلح کرد. پیامبر(ص) 13 سال در مکه تمام فشارها را تحمل کرد و بعدا به مدینه فرار کرد و این مشرکان بودند که برای جنگ به سمت مدینه آمدند. و او در سرزمين غربت براي دفاع از خودش و مهاجران و انصار جنگيد، پس جنگ ابتدائی نداریم.

و اما جزیه در مورد کسانی است که می‌خواهند زیر نظر حکومت اسلامی باشند که البته باید به حکومت اسلامی مالیات بدهند و تازه مالیاتشان کمتر از مالیاتی بود که مسلمانان می‌دادند. این چه اشکالی دارد که گروهی غیر مسلمان به حکومت اسلامی بگویند شما امنیت ما را حفظ کنید و به جای ما از شهر دفاع کنید و ما هم مالیات می‌دهیم. پس این نگاه محلی نیست بلکه نگاه جهانی است و آزادی و برخورد خوب با اقلیت‌ها را می‌رساند.

 اگر قرآن الهی نیست و پیامبر تنها ادعا کرده است که با خدا ارتباط دارد، این ادعا از منظر فلسفه اخلاق، چالش‌های جدی ایجاد می‌کند:

عابدینی: ما می‌گوییم قرآن الهی است و پیامبر(ص) تنها ادعا نکرده بلکه واقعا قرآن را از طرف خدا آورده است و تحدی نیز کرده که اگر شک دارید، مثل آن را بیاورید و کسی نتوانسته مثل آن را بیاورد بر خلاف کتاب‌های دیگر که روز به روز کتاب‌های نوی بجای آنها می‌آید.

 ادعای ارتباط مستقیم با خدا:

اینکه کسی خود را نماینده خدا بداند و اطاعت از خود را برابر با اطاعت از خدا (سوره نساء: ۸۰) معرفی کند، از نظر اخلاقی نیازمند شواهد بسیار قوی است. اگر این شواهد وجود نداشته باشند، ادعای پیامبر می‌تواند نوعی فریب یا خودبزرگ‌ بینی محسوب شود.(بحث علمی است و قصد بی احترامی ندارم)

عابدینی: فردی یتیم در جزیرة العرب ادعا کرده که من پیامبر هستم. همین که توانست حرفش را بدون اینکه کشته شود به همه برساند آیا خود این معجزه نیست؟ اینکه حرف این شخص جهان امروز را پر کرده آیا کافی نیست؟ عرب‌های مستقل و متكبر آن زمان از هر کسی اطاعت نمی‌کردند ولی معلوم است چیزهایی از حضرت محمد(ص) دیده بودند که حاضر به اطاعت از ایشان شدند. به عنوان نمونه پیشگوئی‌هایی که کرده بود به درستی اتفاق افتاد مثلا در سوره کوثر یا سوره فتح چندین پیشگوئی وجود دارد. مردم اینها را دیده‌اند و ایمان آوردند. ما امروزه نهضت‌های مختلفی می‌بینیم که بعد از مدتی تمام می‌شود ولی نهضت اسلام 14 قرن است پیش رفته است. پس خود بزرگ بینی نیست بلکه واقعیت است.

استفاده از دین برای کنترل اجتماعی:

قرآن در مواردی بر اطاعت از پیامبر و پذیرش قوانین او تأکید می‌کند (سوره احزاب: ۳۶). این تأکید بر اطاعت، به‌ویژه در بافت اجتماعی جزیره‌ العرب، می‌تواند ابزاری برای کنترل اجتماعی باشد؛ نه نشانه‌ای از الهی بودن پیامبر.

عابدینی: هر کسی که بگوید فلان کار را انجام دهید مردم حرف او را گوش نمی‌دهند. هر مدعی که ادعای کنترل داشته باشد حرفش مورد توجه قرار نمی‌گیرد. مثلا در جامعۀ امروزِ ما مدعی و بلکه کنترل کننده وجود دارد ولی چند درصد از مردم حرف این مدعی را گوش می‌دهند؟ اگر در مورد پیامبر(ص) به حرف ایشان گوش می‌دهند دلیلش این است که چیزهایی دیده‌اند که تسلیم او شده‌اند. یادمان نرود که عرب‌های آن زمان آزادتر از ما بودند. ما با اینکه تحت کنترل حکومت و دولت هستیم و همه چیزمان به دولت وابسته است ولی حرف حکومت را گوش نمی‌دهیم. این در حالی است که آن عرب‌ها آزاد بودند ولی با این حال حرف پیامبر(ص) را گوش دادند. ما در زندان حکومت گرفتاریم ولی باز حرفش را گوش نمی‌دهیم چون می‌فهمیم که حرف باطل می‌زند ولی آنها آزاد بودند لکن با این حال خود را زیر قید دین آوردند. معلوم است که آنها آنقدر معجزه دیده بودند که خود را زیر قید دین آوردند.

 آیه مورد نظر این است: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا

آیا این آیه علامتی از علائم شدید خودبزرگ‌ بینی نیست؟

عابدینی: با توضیحاتی که دادم روشن شد که این آیه علامت خود بزرگ‌بینی نیست بلکه علامت شدید این است که آنقدر پیامبر(ص) خوب بود که افرادی که نیازی به دین او نداشتند و او هم قدرت و سلطه‌ای بر آنها نداشت ولی باز آمدند و زیر چتر و بیرقش قرار گرفتند.

 این آیه مستقیماً به جایگاه پیامبر در جامعه مسلمانان اشاره دارد و از نظر روانپزشکی و فلسفی، نشانه‌ هایی از خودبزرگ‌ بینی یا حداقل رفتاری اقتدار گرایانه را می‌تواند در خود داشته باشد. از منظر روانپزشکی، آیه فوق می‌تواند با علائم اختلال توهم خودبزرگ‌ بینی (Grandiose Delusional Disorder) تطابق داشته باشد؛ به‌ ویژه، دو ویژگی بارز در این آیه برجسته است

عابدینی: دقیقا بر عکس است. آیه نشان می‌دهد که چقدر پیامبر(ص) خوب بوده و معجزه داشته که افراد بیابانگردی که درآمد و مالشان متوقف بر پیامبر(ص) نبوده و هیچ کس بر آنها سلطه نداشت خودشان اعتقاد پیدا می‌کنند تا جایی که تازه مال و دارائی آنها به خاطر این اعتقاد از بین می‌رود و مجبور به هجرت می‌شوند ولی باز دین را رها نمی‌کنند. این نشان دهندۀ قدرت صداقت پيامبر و دین اوست.

 قسمت دوم

قرآن در سوره نجم (آیات 3-4) می‌گوید:

وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ

ترجمه: او (پیامبر) از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید، بلکه آنچه می‌گوید جز وحی نیست.

تحلیل: این آیه و احادیث مرتبط با آن در منابع تفسیری شیعه و اهل سنت (مانند تفسیر المیزان) مبنای این باور قرار گرفته‌اند که هر سخن پیامبر، حتی در امور روزمره، از سوی خداست. این ادعا که تمام گفته‌ های پیامبر از منبع الهی نشأت می‌گیرد، می‌تواند به عنوان نمودی از خودبزرگ‌ بینی تعبیر شود؛ زیرا هرگونه خطا را منتفی می‌داند و پیامبر را در جایگاه عصمت مطلق قرار می‌دهد.

در اینجا بنای من از این آیه تلقی رایج است؛ حتی اگر اهل سنت بگوید منظور وحی است؛ نه هر سخن پیامبر، باز هم مقصود من حاصل است.

عابدینی: اگر این عبارات را پیامبر(ص) ساخته بود می‌گفتیم خود بزرگ بینی است ولی وقتی این جملات در زمانی آمده که هیچ کسی نتوانسته مثل آن را بیاورد و امروز که زمان هوش مصنوعی است نیز کسی نتوانسته مثل آن را بیاورد بنابراین معلوم می‌شود که این جملات را خود پیامبر(ص) نگفته و دیگری به او وحی کرده است. پس نمی‌شود بگوییم او خود بزرگ‌بین است بلکه خدایی که به او وحی کرده او را بزرگ دیده است.

مسألۀ دیگر اینکه ضمیر در عبارت «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ» به قرآن برمی‌گردد و عبارت می‌گوید قرآن وحی الهی است و گفتن این مطلب دلیل بر خود بزرگ‌بینی نیست.

پیامبر در صحیح مسلم (حدیث 2278) می‌گوید: “أنا سید ولد آدم ولا فخر

ترجمه: من سرور فرزندان آدم هستم و این را به قصد فخر نمی‌گویم.

این عبارت، حتی با وجود جمله “ولا فخر”، ممکن است به عنوان نشانه‌ ای از بزرگ‌ پنداری پیامبر تلقی شود. تأکید بر جایگاه بی‌نظیر پیامبر در میان انسان‌ ها، حتی بدون فخر، ممکن است نشانه‌ ای از خودبزرگ‌ بینی باشد.

اما چرا اضافه و‌لا فخر من را مجاب نکرد که به این حدیث به عنوان نشانه مگالومانیا استناد نکنم؟ به خاطر این است که و لافخر میتواند کاملا آگاهانه باشد و هدفی در پس آن باشد؛ فی المثل میخواست تداعی فخر فروشی کمتر کند. این مورد نمیتواند از لحاظ روانپزشکی، رد کننده این بیماری باشد.

عابدیني: اولا اینکه خود نویسنده از عبارت «ممکن است» استفاده کرده دلالت دارد که خودش هم مطمئن نیست. حال که اینطور است چرا بی‌دلیل به کسی تهمت می‌زند در حالی که دلیل قاطعی بر آن نیست. چرا بخواهیم کسی را که جامعۀ عربی را بیدار کرده و امور اخلاقی خوبی دارد و انسانیت را پدیدار کرده متهم کنیم؟ انگیزۀ تهمت زدن به افراد خوب چیست؟ تاریخ را انسان‌های ظالم و آدم‌کش پُر کرده است. حال چرا انسان‌های خوب را هم متهم کنیم؟ اینگونه چه کسی الگوی مردم باقی بماند؟ واقعا از این کار چه سودی می‌بریم؟

نکتۀ دیگر اینکه اگر پیامبر(ص) چنین جایگاهی پیدا کرده پولی در قبال آن نداده و خدا نیز معجزه آسا قلوب مردم را در برابر او تسلیم نکرده بلکه خودش آنقدر خوبی کرده که عرب بیابانی و جاهل را تسلیم خود کرده است. یادمان نرود که عرب آن زمان بسیار مغرور بود تا جایی که حتی سر خم نمی‌کرد تا از زیر خیمه عبور کند. چنین عربی تسلیم این پیامبر(ص) شده است و از همين معلوم می‌شود که این شخص خیلی خوب بوده است. عرب‌های حجاز تسلیم پادشاهان نمی‌شدند و زندگی خود را در بین خودشان، اداره می‌کردند. ولی همین‌ها تسلیم پیامبر(ص) شدند. حال اگر این شخص بگوید من بدون فخر اعلام می‌کنم که ثمرۀ فرزندان آدم هستم آیا اشکال دارد؟ به نظر من اتفاقا باید بگوید تا من و شما از آن استفاده کنیم تا این ثمره تلف نشود. فرض کنید درخت گلابی به گونه‌ای به ما بفهماند که این گلابی شيرين شده، ثمرۀ من است و تو باید استفاده کنی. آیا اشکال دارد؟ آیا نباید بگوید تا این ثمره از بین برود؟ پس اگر پیامبر(ص) این را گفته برای این است که افراد استفاده کنند و بهره ببرند. مثالی بزنم: پزشکی به شهری می‌رود و اعلام می‌کند که من دکتر خوبی هستم و هدفش این است که بیماران را مداوا کند. آیا باید به این فرد تهمت فخر فروشی زد یا اینکه از او تشکر کرد؟ بله ممکن است کسی بیمار باشد و بخواهد خود را بزرگ نشان دهد ولی این دلیل بر آن نیست که هرکسی مدرکش را در معرض دید دیگران قرار داد خود بزرگ بين است و اشتباه می‌کند. خير، بايد سعی کنید دید و نگرش خود را تصحیح کنید. شما اگر به پیامبر اسلام تهمت بیماری می‌زنید باید دلیل بیاورید. کسی که پس از سال‌ها حکومت هنوز در خانه‌ای ساده زندگی می‌کند و روی حصیر می‌نشیند آیا خود بزرگ‌بین است؟ اگر پیامبر(ص) خود بزرگ بین بود پس از فتح خيبر برای خود کاخ می‌ساخت.

 آیه زیر هم از نظر من بسیار قابل توجه است:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

ترجمه: هیچ مرد و زن مؤمنی، هنگامی که خدا و پیامبرش حکمی کنند، اختیاری در کارشان ندارند.

تأکید بر این‌ که اطاعت از پیامبر به اندازه اطاعت از خدا واجب است، به‌ویژه وقتی با عبارت “رسول و خدا” در کنار هم آورده می‌شود، می‌تواند نوعی همسانی با مقام الهی را نشان دهد. این می‌تواند به‌ عنوان تجلی خودبزرگ‌ بینی مطرح شود.

عابدینی: اولا اگر معلوم شد که قرآن را خدا وحی کرده و خدا رسول را در کنار نام خودش آورده است این را چه می‌گویید؟ نکتۀ دیگر اینکه همیشه الله مقدم بر رسول است و شما به اشتباه در عبارت، ابتدا رسول را آورده‌اید. حتی گفته شده که وقتی الله و رسول کنار هم بیایند ضمیر مثنی به آن برنگردد بلکه ضمیر مفرد برگردد که به خدا اشاره داشته باشد. پس الله و رسول در قرآن نیز هم شأن هم نیستند و قرینه‌اش اینکه ضمیر تثنيه‌اي وجود ندارد كه به الله و رسول بر‌گردد. در پاره‌اى از روايات نقل شده كه در عصر پيامبر مردى ضمن سخنان خود چنين گفت:” من اطاع اللَّه و رسوله فقد فاز، و من عصاهما فقد غوى‌ “:” كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند رستگار است، و كسى كه اين دو را مخالفت كند گمراه و نارستگار است”. هنگامى كه پيامبر ص اين تعبير عصاهما را شنيد كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده و با” ضمير” تثنيه ذكر كرده، ناراحت شد، و فرمود:” بئس الخطيب انت، هلا قلت و من عصى اللَّه و رسوله‌ “؟” تو بد سخنگويى هستى! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند …” (بلكه با ضمير تثنيه آوردى و گفتى هر كه آن دو را مخالفت كند)(تفسیر ابوالفتح رازی، ذیل آیه 62 سوره توبه)

پس پیامبر(ص) خود بزرگ‌بین نیست و این جملات حرف خداست و تازه هیچ‌گاه نباید در جملات، خدا و رسول در یک ضمیر جمع شوند. به هر حال این جملات نه تنها تجلی خود بزرگ‌بینی نیست بلکه می‌تواند تجلی تواضع یا فرمان خدا باشد.

 در فلسفه اخلاق کانتی، ارزش اخلاقی رفتار انسان در گرو عمل بر اساس اختیار و اراده آزاد اوست؛ نه تبعیت بی‌ چون‌ و چرا از یک مرجع خارجی.

جان استوارت میل، فیلسوف برجسته لیبرالیسم، معتقد است که آزادی انتخاب و حق تفکر مستقل از اساسی‌ ترین حقوق انسانی است.

آیه فرض می‌کند که پیامبر نه‌ تنها دارای صلاحیت اخلاقی و منطقی بی‌نقص است؛ بلکه اوامر او باید به‌ طور مطلق پذیرفته شوند. این ادعا از منظر فلسفه تحلیلی قابل تأمل است؛ زیرا ادعای عصمت یا حقانیت مطلق یک انسان نیازمند دلیل و شواهدی غیر قابل خدشه است.

عابدینی: این صحبت‌های دانشمندان قابل قبول است و اینکه ادعای عصمت و حقانیتِ مطلق، دلیلِ غیرِ قابلِ خدشه لازم دارد این نیز صحیح است. اگر من بگویم هرچه عابدینی گفت باید گوش بدهید حتی زن و فرزندم هم این حرف من را گوش نخواهند داد چون از من دلیلی ندیده‌اند ولی پیامبر(ص) که آن را گفته از او دلیل دیده‌اند. یادتان نرود که این آیه مربوط به سورۀ احزاب است و مردم پیامبر(ص) را تا این موقع در مواقع گوناگون دیده‌اند. قبل از هجرت، در حین هجرت، در بدر و احد و احزاب. آنقدر معجزه دیده‌اند و آنقدر از ایشان پیشگوئی‌های دقیق شنیده‌اند و آنقدر كارهاي فوق عاقلانه از او ديده‌اند که او را باور کرده‌اند ولی من و شما را باور نکرده‌اند.

پیامبر(ص) 13 سال در مکه و 10 سال در مدینه هرچه گفته ثمراتش به زودي ظاهر شده و همین موجب شده که مردم ایشان را باور کنند. پس برای عرب‌ها دلایل غیر قابل خدشه وجود داشته است.

فلسفه تحلیلی بر این باور است که هیچ گزاره‌ ای نباید بدون دلیل کافی و امکان نقد، مورد پذیرش قرار گیرد؛ اگر پیامبر نیز انسانی است، باید احتمال خطا در تصمیم‌گیری او در نظر گرفته شود.

عابدینی: بله تا کوچکترین نقدی وجود دارد باید مورد توجه قرار گیرد و در مورد پیامبر(ص) نیز احتمال خطا وجود داشت ولی وقتی صدها مورد از او دیده شد که راهش صحیح است به او اعتماد کردند و متوجه شدند که راه ایشان راه وحی است و غلط ندارد.

پیامبر(ص) در محیطی جاهلی رشد کرد ولی در آن محیط به محمد امین معروف بود. در همان زمان با چند نفر، پیمان جوانمردی را ایجاد کرد که از مظلومان دفاع شود. بعد که پیامبر شد از اموال خدیجه استفاده کرد و سپس با وجود سختی‌ها و اذیت‌های فراوانی که دید ولی از گزند دشمن سالم ماند. حال شايد کسی می‌گوید این از زیرکی خودش بوده و کس ديگری می‌گوید خدا او را حفظ کرده است.

وقتی مسلمانان آزار زیاد دیدند به آنها پیشنهاد داد که به حبشه هجرت کنند. بعدا هجرت به مدینه را پیشنهاد داد و مسلمانان مجبور شدند بدون مرکب سواری و پیاده در بیابان داغ به سمت مدینه بروند و سالم به مدینه رسیدند و این خودش معجزۀ بزرگی بود. در جنگ بدر نیز معجزات فراوان دیدند. اینکه سیصد نفر بدون قوای کافی در مقابل گروهی چند برابر خود پیروز شوند معجزه بود. قرآن در این زمینه می‌فرماید:

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ ﴿الأنفال‏، 42﴾

تا هر که هلاک می‌شود از روی دلیلی روشن هلاک شود، وهر که زندگی می‌کند ازروی برهانی آشکار زندگی کند.

پس مسلمانان چنین دليل‌هاي روشن يا بینه‌هایی دیده بودند. از این موارد بسیار بوده است. یکی دیگر از آنها صلح حدیبیه بود که مردم مسلمان با آن مخالف بودند ولی قرآن آن را فتح مبین نامید و دو سال بعد متوجه شدند که تا چه اندازه برای آنها ثمرات فراوانی داشت و خواب پیامبر(ص) نیز درست در آمد.

اینها همه راستی آزمائی‌هایی بوده که مردم می‌دیدند و البته چیزهای دیگر نیز دیده بودند مثل اینکه در حدیبیه پیامبر اکرم(ص) بر چاهی آب دهان ریخت و چاه پر از آب شد و همه را سیراب کرد.

پس اینکه می‌گویید باید با دلیل، عصمت پیامبر(ص) قبول شود صحیح است و ما با دلیل چنین امری را قبول داریم.

همچنین وجود قرآن از جمله دلایل مهم ما برای قبول پیامبر(ص) است که مثلش آورده نشده است.

بله مواردی که پیامبر(ص) می‌گفت: این نظر خودم است طبیعتا به عنوان نظر شخصی ایشان مورد توجه قرار می‌گرفت که احتمال خطا نیز در آن منتفی نبود. نمونۀ بارز آن جنگ احزاب است. در این جنگ قبائل مختلف بر علیه مسلمانان جمع شده بودند. در بدر و احد جنگ تنها با مکیان بود ولی در جنگ احزاب با گروه‌های مختلف جنگ بود. پیامبر(ص) مشاهده کرد که همۀ طوایف مشرکان حتی قبیلۀ بنی‌غطفان بر علیه مسلمانان متحد شده‌اند. البته قبیلۀ بنی‌غطفان به خاطر پول با دیگر مشرکان متحد شده بودند. به همین خاطر پیامبر(ص) کسی را نزد آنها فرستاد که به آنها بگوید نجنگید تا من ثلث خرمای مدینه را به شما بدهم. آنها این را قبول کردند و قراردادی نوشتند و قبل از امضاء با توجه به اینکه خرمای مدینه مال مردم بود پیامبر(ص) رؤسای اوس و خزرج را دعوت کرد و با آنها این بحث را به گفتگو گذاشت. رؤسای اوس و خزرج به پیامبر(ص) گفتند آیا این کار تو وحی الهی است؟ پیامبر(ص) فرمود: خیر. قصد من بود که این گروه را از جنگ منصرف کنم. آنها گفتند اگر به نفع ما این کار را می‌کنی ما این کار را نخواهیم کرد و به آنها باج نمی‌دهیم. ما در زمانی که مسلمان نبودیم کسی نمی‌توانست از ما چیزی بگیرد. حال که مسلمان شده‌ایم چرا چنین کنیم؟

مشاهده می‌کنید که در این مسائل با پیامبر(ص) مخالفت می‌کردند. در کشور ما مخالفت با امر رهبر موجب می‌شود که سر و کار انسان به اطلاعات بیفتد. شما وضع کشور ما را می‌بینید و فکر می‌کنید پیغمبر اکرم(ص) نیز هر چه می‌گفت همه اطاعت می‌کردند. اگر سوره مجادله را مطالعه کنید مشاهده خواهید کرد که در امر ظهار یک زن شروع به مجادله با پیامبر(ص) می‌کند. این سوره مربوط به ظهار است که اشاره به یک نوع طلاق جاهلی داشته که مرد نسبت به همسر خودش چنین می‌گفته که: «ظهرک عليّ کظهر امی» و با این حرف زن بر مرد حرام می‌شد. مردی این کار را کرد و زنش نزد پیامبر(ص) آمد و گفت شوهرم چنین کرده است. اگر بخواهم بچه‌ها را به دنبال خودم ببرم گرسنه می‌مانند و اگر بخواهم بچه‌ها را نزد پدرشان بگذارم تلف می‌شوند. پیامبر(ص) گفت: این قانون است و باید عمل شود و زن شروع به اعتراض کردکه این چه حکمی است؟ پس این زن مقابل پیامبر(ص) ایستاد تا اینکه آیه نازل شد و مشکل حل شد.

پس یک زن در مقابل پیامبر(ص) می‌ایستاد و حرف می‌زد و خدا هم اتفاقا طرف زن را می‌گیرد.

این آیه دیدگاهی وظیفه‌ گرایانه دارد که اطاعت از فرمان الهی یا پیامبر را صرف‌ نظر از نتیجه، لازم می‌داند. این نگاه در تضاد با اخلاق نتیجه‌گرا (مانند اخلاق بنتامی یا میل) است که تأکید دارد اعمال باید بر اساس پیامد هایشان سنجیده شوند.اگر فرمان پیامبر یا خدا منجر به نتایج زیان‌ بار برای فرد یا جامعه شود، آیا همچنان باید از آن اطاعت کرد؟ اخلاق نتیجه‌ گرا این رویکرد را غیرمنطقی می‌داند.

عابدینی: آیه 36 سوره احزاب مربوط به بعد از این است که پیامبر(ص) مورد تجربه قرار گرفته و همه متوجه شده‌اند که راه پیامبر(ص) بهترین راه است. در چنین شرائط است که آیه می‌گوید به حرف پیامبر(ص) گوش دهید. در مسألۀ هجرت و جنگ بدر طبق دستور پیامبر(ص) عمل کردند و به نتیجۀ مطلوب رسیدند. در قضیۀ جنگ احد طبق دستور پیامبر(ص) عمل نکردند و شکست خوردند. در جنگ خندق نیز با عمل به دستور پیامبر(ص) پیروز شدند. بعد از این رویدادها است که آیه می‌گوید به دستور پیامبر(ص) عمل کنید. تازه بري موارد منظور اين است كه طبق قرارهايي كه با پيامبر بسته‌ايد كه به دستورش عمل كنيد، پس فرمان او را ببريد.

پس مسلمانان پیامدهای دستورات پیامبر(ص) را می‌یافتند. من اخیرا که در مورد سوره فتح و داستان حدیبیه کار می‌کنم بیشتر با این پیامدهای مثبت کار پیامبر(ص) آشنا شدم. خود صلح حدیبیه را بسیاری از مسلمانان در آن لحظه نمی‌پذیرفتند ولی پیامبر(ص) به آن اصرار كرد و پیامدهای مثبت آن را مشاهده کردند. بعد از آن پیامبر(ص) دستور داد به سمت خیبر برویم و به این نکته اشاره کرد که تنها کسانی حضور یابند که در حدیبیه بوده‌اند که جمعا حدود 1400 نفر می‌شدند. با اینکه در قلعه‌های خیبر نیروی نظامی زیادی بالاي 10000حضور داشتند ولی با این حال مسلمانان پیروز شدند و غنائم زیادی به دست آوردند.

پس تنها وظیفه‌گرایی نبوده بلکه نتیجه‌گرائی هم بوده است. بنابراين مسلمانان وظیفه‌گرای نتیجه‌گرا بودند و اگر نتیجۀ مطلوب بدست نمی‌آمد مخالفت می‌کردند.

بله در زمان ما، ابتدا نتیجه‌گرا بودیم و مثلا طبق دستور آیت الله خمینی به ارتش گل دادیم و انقلاب پیروز شد ولی پس از آن دنباله‌روی کردیم و پیروزی نیامد مثلا در داستان جنگ و سفارت و … به هر دستوری عمل کردیم و بدون دیدن نتیجه، خوش‌خیالانه ادامه دادیم ولی مردم زمان پیامبر(ص) نتیجۀ عمل به دستورات ایشان را می‌دیدند. ما وقتی شاهد تخلف و نرسیدن به نتیجه بودیم باید محکم می‌ایستادیم و مسئولان را بازخواست می‌کردیم ولی چنین نکردیم. جالب است که در قضیۀ حدیبیه عمر جلو پیامبر(ص) ایستاد و به ایشان گفت مگر نگفتی به عمره می‌رویم و طواف می‌کنیم؟ پس چه شد؟ پیامبر(ص) در جواب گفت: من نگفتم امسال این اتفاق رخ می‌دهد.

پس افراد دقیقا جلو پیامبر(ص) می‌ایستادند و نقادی می‌کردند. این در حالی است که به ما گفتند آب و برق را مجانی می‌کنیم ولی نکردند. گفتند اگر از صدام بگذریم از آل سعود نمی‌گذریم ولی غیر این شد. با این حال صدایی هم از ما در نیامد.

پس به نظر من شما نباید زمان ما را ببینید و فکر کنید اسلام نتیجه‌گرا نیست.

 اما یک اشکالی میتوان مطرح کرد. می‌توان گفت که این آیه شرطی برای افراد قرار داده است: «اگر ایمان آورده‌اید، باید به اوامر خدا و پیامبر عمل کنید.» این شرط از نظر مخاطب نقض اراده نیست؛ زیرا فرد ابتدا تصمیم گرفته مؤمن باشد و سپس به مقتضای این ایمان عمل می‌کند.

به بیان دیگر، پذیرش دستورات الهی و پیامبر در این چارچوب نتیجه یک انتخاب آزادانه است: «من ایمان آورده‌ام و انتخاب کرده‌ام که تبعیت کنم.»

پاسخی که به این اشکال به ذهنم میرسد این است می‌ توان از دیدگاه مخالف گفت که این آیه افراد را به انتخاب “اطاعت مطلق” مجبور می‌کند؛ زیرا مخالفت با این دستورات معادل “ضلالت آشکار” دانسته شده است. این رویکرد فشار روانی و اجتماعی ایجاد می‌کند که به نوعی آزادی واقعی را کاهش می‌دهد؛ حتی اگر انتخاب اولیه ایمان آزادانه بوده باشد، پس از ورود به ایمان، فرد در برابر “امر خدا و پیامبر” دیگر آزادی واقعی ندارد. به عبارت ساده تر، ورودش با آزادی هست؛ اما بعد از ورود، آزادی از او سلب میشود.

عابدینی: اگر کسی واقعا ایمان آورده، حتما برای آن دلایلی یافته است و به همین خاطر نسبت به این شخص گفته می‌شود که اگر از دین بیرون بروی در ضلال مبین خواهی بود. بله اگر کسی دلیلی برای ایمانش ندارد طبیعتا گفتن ضلال مبین برای او اثر ندارد. مثلا فرض کنید ناتانیاهو به ما بگوید اگر طرفدار صهيونيست نباشيد، شما در ضلال مبین هستید. این حرف اصلا موجب استرس ما نمی‌شود ولی کسی که پیامبر(ص) را با دلیل قبول کرده از حرف پیامبر(ص) «اگر از دين من بيرون روي در ضلال مبين هستي» استرس می‌گیرد چون قبول دارد که او راستگو است و راهش درست است.

جالب است که در یکی از جنگ‌ها فردی از مشرکان به پیامبر(ص) گفت من تو را می‌کشم و پیامبر(ص) هم به او گفت این من هستم که تو را می‌کشم. وقتی یک ضربۀ جزئی به بدن آن مشرک وارد شد او از استرس مُرد. یعنی اینقدر به صداقت گفتار پیامبر(ص) ایمان داشت. بنابراین اگر پیامبر(ص) می‌گفت: کسی که از من تبعیت نکند در ضلال مبین است افراد روی این حرف حساب باز می‌کردند و از دین بیرون نمی‌رفتند.

و اما ورود به دین و خروج از دین در زمان پیامبر(ص) آزادانه بوده بر عکس امروز که می‌گویند اگر کسی از دین خارج شد مرتد است و باید کشته شود. به نظر من این حرف غلط است و مقاله‌ای نیز در این باره نوشته‌ام. پس ما نمی‌توانیم کسی را به خاطر ارتداد بکشیم.

اگر کسی تشخیص داد که اسلام باطل است باید از آن بیرون رود. اگر چنین تشخیصی نداد و به خاطر منافعش از دین خارج شد این شخص دچار عذاب وجدان خواهد شد ولی به هر حال کشتن او براي تغيير دينش صحیح نیست.

اشکال احتمالی دیگری که میتواند مطرح شود این است که چرا من اخلاق وظیفه گرا را در مقابل اخلاق نتیجه گرا قرار دادم؟

عابدینی: شما چنین کردید ولی این دو با هم هماهنگ هستند و اصلا انسان کارهایی می‌کند تا به نتیجه برسد. حال این نتیجه گاهی دنیوی است مثل نتیجۀ جنگ‌ها و گاهی اخروی است مثل نتیجۀ نماز و روزه که بیشتر اخروی است اگر چه نتایج دنیوی نیز به همراه دارند.

 آیه تأکید دارد که مؤمنان باید بدون در نظر گرفتن نتایج، از دستورات خدا و پیامبر اطاعت کنند. این امر نشان‌ دهنده یک رویکرد وظیفه‌ گرایانه است؛ زیرا اطاعت از امر خدا به خودی خود به‌عنوان یک وظیفه ذاتی مطرح شده است.

عابدینی: این حرف صحیح نیست و من بارها به آن جواب داده و گفته‌ام امر به اطاعت از خدا ارشاد به حكم عقل و امر به اطاعت از رسول معمولا ارشاد به حكم عرف در قراردادهاست و اكنون می‌خواهم همان جواب را با بیان جدیدی بدهم و آن اینکه در اصطلاح حوزه می‌گویند امرِ «اطاعت از خدا» ارشادی است یعنی وقتی خدا را شناختیم که خدا نیاز به اطاعت ما ندارد و همچنین شناختیم که خدا حکیم و علیم است پس اگر دستوری داد حتما به نفع ماست و عقل می‌گوید باید این دستور عمل شود تا به آن نفع برسيم. پس امری که در آیه 36 سوره احزاب و دیگر آیات است که باید از خدا اطاعت شود ارشاد به حکم عقل است چرا که عقل می‌گوید باید از خدا اطاعت شود. و اما در مورد امرِ «اطاعت از رسول» به نظر مي‌رسد آن نیز امر ارشادی است و البته ارشاد به قراردادهایی که با پیامبر(ص) بسته‌اند. توضیح اینکه مردم ابتدا در عقبۀ اولی با پیامبر(ص) پیمان بستند که مانند زن و بچه از او دفاع کنند. سپس در جنگ بدر قول دادند که پیامبر(ص) فرمانده باشد. در صلح حدیبیه نیز با پیامبر(ص) پیمان بستند که تا پای جان بمانند. حال قرآن می‌گوید این قراردادهایی که با پیامبر(ص) بسته‌اید را عمل کنید؛ زيرا ثمرات اطاعت از او را ديديد . پس «اطیعوا الله» ارشاد به حکم عقل و «اطیعوا الرسول» ارشاد به قراردادهاست.

بنابراین کسی اشکال نکند که در مورد چنین اطاعت‌هایی خدا ما را مجبور کرده است. خیر، عقل ما یا قراردادهای ما و ثمرات به دنبال اطاعتهاي ما موجب شده که از رسول اطاعت کنیم.

در آخر از شما جوانان تشکر می‌کنم که اشکالات خود را به صورت علمی مطرح کرده‌اید و امیدوارم این بحث مقدمه‌ای باشد برای اینکه اگر اشکالات دیگری داشتید مطرح کنيد و ان شاءالله من هم توفيق پاسخ در حدّ خودم را داشته باشم.

4 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات