سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسه بیست و دوم تفسیر سوره فتح مربوط به آیات 11 و 12 این سوره وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
نکات درس تفسیر در تاریخ 30/08/1403
تفسیر آیات 11 و 12 سوره فتح
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا فَاسْتَغْفِرْ لَنٰا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً إِنْ أَرٰادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرٰادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ﴿الفتح، 11﴾
کسانی از بادیهنشینان که [از همراهی با تو در عمرۀ منجر به صلح حدیبیه] تخلف کردند به زودی [از روی بهانه جویی] به تو میگویند: اموال و خانوادهمان ما را به خود مشغول کردند [و در همراهي کوتاهی کردیم] پس برای ما آمرزش بخواه. با زبانهایشان چیزی میگویند که در دلهایشان نیست. بگو: اگر خدا زیانی یا سودی را برای شما بخواهد چه کسی میتواند در برابر خدا از شما دفاع کند؟ بلکه خدا همواره به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلىٰ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذٰلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً ﴿الفتح، 12﴾
[تخلف شما از همراهي پيامبر، ربطی به اموال و خانوادهتان نداشت] بلکه پنداشتید پیامبر و مؤمنان هرگز به کسان خود باز نمیگردند، و این پندار باطل در دلهایتان آراسته شد، و گمان بد بردید [که خدا، پیامبر و مؤمنان را یاری نخواهد کرد] و شما [به سبب این پندار باطل و گمان بد] قومی نابودشدنی هستید.
نکته 1: در مورد تعبیر «أَهْلُونٰا» در آیه 11 و «أَهْلِيهِمْ» در آیه 12 در تفسير التحرير و التنوير ج 26 ص136 آمده جمع «اهل» است بر غير قياس، زيرا شرايط جمع با واو و نون يا يا و نون را ندارد، پس از ملحقات به جمع سالم شمرده شده است.
بنده به نظرم ميرسد اكنون که واژهای خلاف قياس در قرآن آمده است شاید نکتهای داشته باشد. چه بسا استفاده از این واژه به اين صورت طبق قانون تطابق لفظ و معنا خبر از يك كار غير قياس بدهد. با این توضیح که حرف و توجیه آنها مثل خود واژه غیرمتعارف و غيرقابل قبول بود و لفظی هم که قرآن آورده غیرمتداول و غیرقانون طبیعی جمعهاست. احتمال دیگر این است که وقتی از اهل استفاده میکنیم منظورمان زن و فرزندان است ولی مراد از «اهلونا» و «اهلیهم» در اینجا زن و فرزندان نیست بلکه مراد مجموعۀ محل زندگی است. احتمال سوم این است که با توجه به اینکه آنها اعراب بادیه نشین بودند شايد این واژه در بین آنها متداول بوده و آنان همين واژه را بهكار بردهاند و قرآن از همين واژهاي كه آنان به كار بردند يا واژهاي كه بينشان متداول بوده، استفاده کرده است. اتفاقا این نوع استعمال در آیات دیگر قرآن نیز هست و مثلا در سورههاي حج و توبه که بحث با مشرکان است قرآن از الله که مورد قبول آنها بوده فراوان استفاده کرده و از لفظ رحمان استفاده نكرده و در سورۀ مریم که بحث با مسیحیان است دائما از واژۀ الرحمن استفاده شده نه الله.
نکته 2: در تعبیر «سَيَقُولُ لَكَ» به خصوص پیامبر(ص) مورد خطاب قرار گرفته است بر خلاف آیه 15 كه «سيقول المخلفون» است. پس آنها به خصوص برای پیامبر(ص) عذر آوردند.
نکته 3: آیات 12 و 13 جملۀ معترضهای بین آیات 11 و 14 هستند. در واقع در آیات 11 و 14 خداوند به قبائل اعراب معرفی شده است و هر دو آیه با یکدیگر مرتبط هستند و میخواهند به اعراب بفهماند که خدا همهکاره است و اگر او چیزی بخواهد کسی نمیتواند جلو او را بگیرد؛ زيرا پادشاهي حقيقي آسمانها و زمين از آنِ اوست.
نکته 4: ممكن است كسي اشكال كند كه از آیه 12 به دست میآید که اَعراب خدا را قبول داشتند و میدانستند که همه چیز به دست خداست، ولی به هر حال شايد در آن شرايط با خود میگفتند خدا به ما عقل داده و ما باید با عقلمان نفع و ضرر را تشخیص دهیم و در مورد این سفر تشخیص دادیم که خطر دارد و باید با نرفتن همراه «محمد» از خطر پیشگیری کرد؛ همانطور كه شخص شما [=عابديني] امروزه همگان را به پيروي از عقل تشويق ميكنيد.
جواب عابديني این است که اگر اعراب مسلمان بودند معجزاتی از پیامبر(ص) دیده بودند كه به او ايمان آوردند و اگر مسلمان نبودند در زندگی نتایج نظرات پیامبر(ص) را مشاهده کرده بودند كه با او قرارداد بسته بودند و طبق آن قراداد پيامبر(ص) به آنان دستور سفر داد. مثلا خبر مهاجرت از مکه به مدینه با بيامكاناتي آن زمانْ ظاهرا عاقلانه نبود، ولی به دستور پیامبر(ص) به خوبی انجام شد و پيروزي در جنگ بدر نمونۀ ديگري است و از اين نمونهها در زندگي پيامبر بسيار است. از همینجا میفهمیم که با وجود پيامبر(ص) و امر و نهي صريح او نباید به عقلِ تنها اکتفا کرد، بلکه اگر پیامبر(ص) از وحی خبر داد باید به آن اعتماد کرد و اگر نظر شخصي پيامبر(ص) بود بايد با او گفتگو كرد. در این ماجرا اعراب باید توجه میکردند که وقتی پیامبر(ص) گفته است به سمت مکه برویم حتما این مسأله را از نظر عقلي بالا و پایین کرده یا به او وحي شده است. پس اعراب نباید تنها به عقل خود اکتفا میکردند بلکه باید امور و احتمالات دیگر را نیز مدّ نظر قرار میدادند.
برای ورود بیشتر به این بحث خوب است مثالی بزنم: در کشورهایی مثل کشور ما که از قدیم پادشاهی و دیکتاتوری بوده به مردم حق اظهار نظر نمیدادند و تنها باید نظر شاه قبول شده و مورد تمجید قرار میگرفته است. بعد از انقلاب نیز در جمهوری اسلامی حرف رهبران ملاک قرار گرفت و پیوسته عقل تعطیل بوده و کسی نیز حق نقد نداشته است، عابديني ميگويد عقل خود را به كار بگيريد، شما هم عقل داريد و تنها گمان نكنيد كه مسؤلان و رهبران عاقلند و شما محجوريد؛ اما آن زمان مسأله به صورت ديگري بوده است اولا به آنان حق اظهار نظر ميدادند، ثانيا يا با معجزات پيامبري حضرت محمد(ص) را قبول داشتند و مسلمان شده بودند يا او را بسيار عاقل و فرهيخته ميدانستند كه زير رچم او به جنگ ميفتند و با او قرارداد داشتند، در هر حال آنها باید نزد پیامبر(ص) میرفتند و اشکالات خود را مطرح میکردند تا پیامبر(ص) سخن آنان را ميشنيد و با آنها بحث میکرد و با آوردن ادله به آنها میفهماند که چنین سفری به صلاح است يا قانع ميشد كه خودش هم به چنين سفري نرود.
جالب است بدانيد که پیامبر(ص) در موارد مختلف مشورت کرده و حتی نظرش را عوض میکرد. به عنوان نمونه در جنگ بدر مسلمانان در جایی اتراق کرده بودند و شخصی به پیامبر(ص) گفت آیا خدا گفته اینجا اتراق کنیم؟ پیامبر(ص) پاسخ داد، خير. او گفت به نظر من این جایگاه، مناسب نیست و پیامبر(ص) حرف او را قبول کرد. در جنگ احد نیز پیامبر(ص) نظر داشت که در شهر بجنگند ولی جوانان اصرار کردند که بیرون شهر برویم و پیامبر(ص) قبول کرد. همچنین در جنگ احزاب وقتی سلمان پیشنهاد کندن خندق را داد مورد قبول واقع شد.
پیامبر(ص) با این کار شاید میخواسته این را به رهبران بعد از خود یاد دهد که دیکتاتور مآب نباشند و به حرفهای دیگران توجه کنند. خود پیامبر(ص) نیز همواره در برابر دلیل عقلائی تسلیم میشد.
حال در اين مورد بالاخره اعراب، یا مسلمان بودند و یا قراردادی با مسلمانان داشتند و در نتیجه يا بايد پيروي ميكردند يا اگر دلیل عقلائی داشتند باید آن را قبل از حركت پيامبر(ص) به سوي مكه ارائه میدادند، نه اینکه بدون بحث و گفتگو دستور پیامبر(ص) را انجام ندهند.
نباید فراموش کرد که سیستم کار مسلمانان چنین بود که هرجا وحی الهی وجود داشت تسلیم وحي الهي بودند. ولی در مواردی که وحی الهی نبود و پیامبر(ص) به نفع افراد نظر میداد آنها برای خود حق رأی قائل بودند. به عنوان مثال در جنگ احزاب پیامبر(ص) مشاهده کرد که همۀ طوایف مشرکان حتی قبیلۀ غطفان بر علیه مسلمانان متحد شدهاند. البته قبیلۀ غطفان به خاطر پول با دیگر مشرکان متحد شده بودند. به همین خاطر پیامبر(ص) کسی را نزد آنها فرستاد که به آنها بگوید اگر نجنگید و برگرديد من ثلث خرمای مدینه را به شما ميدهم. آنها براي مذاكره و نوشتن قرارداد نزد پيامبر آمدند و پيشنويس قراردادی تنظيم شد و قبل از امضاء با توجه به اینکه خرمای مدینه مال مردم بود پیامبر(ص) رؤسای اوس و خزرج را دعوت کرد و با آنها این بحث را به گفتگو گذاشت. رؤسای اوس و خزرج به پیامبر(ص) گفتند آیا این کار تو وحی الهی است؟ پیامبر(ص) فرمود: خیر. گفتند: آيا خودت ميخواهي اين كار را انجام دهي؟ پاسخ داد: خير. قصدم اين بود که این گروه را از جنگ منصرف کنم. آنها گفتند اگر به نفع ما این کار را میکنی ما این کار را نخواهیم کرد و به آنها باج نمیدهیم. حال در قضیۀ مورد بحث نیز اعراب میتوانستند نزد پیامبر(ص) آمده و سؤال کنند که آیا این کار وحی الهی است یا نظر خودت است. بنابراین اگر اعراب با پیامبر(ص) مشورت میکردند يا قانع میشدند يا اگر نميرفتند حداقل توبيخ نميشدند. پس عقل اعراب در اینجا در جایگاهی نبوده که بخواهد عمل شود و ظنّی که اعراب داشتند و در تعبیر «بَلْ ظَنَنْتُمْ» از آن سخن گفته شده در مقابلش احتمالات قویتري بوده و به همین دلیل ظن آنها حجت نبوده است. بله پیامبری که راست کردار است و به او وحی میشود و انسان خارق العادهای است و نتايج پيروي از او در حدود 60 سال گذشته مشهود است، خوابی دیده که طبق آن مسلمانان آمادۀ رفتن شدند. در چنين صورتي نبايد ظنّ اعراب برای خودشان جلوه كند.
پس روشن شد كه نباید این صحبتها را با مباحث امروزی خلط کرد و مثلا گفت یک بسیجی نیز عاشق رهبری است و اگر رهبری خواب دید بدون فکر، به آن عمل میکند. باید دقت کرد که هیچ وقت هیچ کسی مثل پیامبر(ص) نیست و کسی خود را با ایشان مقایسه نمیکند و اگر یک بسیجی رهبری را مثل پیامبر(ص) فرض کند کاملا اشتباه است. پس وقتی پیامبر(ص) بگوید خواب دیدم مثل خواب دیگران نیست و با توجه به آن سابقات پيامبر(ص)کسی نباید از خواب پیامبر(ص) تخلف کند بر خلاف خواب دیگران که اصلا حجت نیست و سابقۀ عمر آنان نيز مثل پيامبر(ص) سرشار از نتايج مثبت نيست.
نکته 5: تعبیر زُيِّنَ ذٰلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ دلالت دارد که ظنّ اعراب به از بین رفتن مسلمانان در سفر به مكه روز به روز در ذهنشان تقویت شد. انسان متوهم و ترسو دائما توهمش بیشتر میشود. بد نیست به مناسبت قصهای بگویم:
«اولین جبههای که من رفتم جبهۀ شوش بود و خیلی به دشمن نزدیک بودیم و نگهبانی در آنجا بسیار ترسناک بود. یک شب که مرا نگهبان گذاشته بودند فرمانده نزد من آمد و قصهای برایم گفت تا شب تاريك و نزديك دشمن توهم زده نشوم و ترسم زیاد نشود. او گفت طلبهای در تهران به باغ وحش رفت و سپس به قم برگشت و شب وارد حجره شد و یکدفعه یادش به باغ وحش افتاد و ترسید که نکند شیر قفس را پاره کرده و از باغ وحش بیرون آمده باشد. سپس توهم کرد که شاید آن شیر به قم آمده باشد و الآن درب مدرسه باشد. شاید هم درب مدرسه بسته نباشد و شیر داخل مدرسه شده و الآن پشت درب حجره باشد. در حال این توهمات بلند شد که درب حجره را محکم کند، همان موقع یک گربه پشت در بود و او با دیدن گربه آنقدر ترسید که غش کرد.»
این میشود همان توهم که انسان اگر به آن پر و بال داد زندگیاش مختل میشود. پس باید توهم را از خود دور کنیم. اعراب نیز همینگونه توهم کردند و به همین خاطر ترسیدند که به دنبال پیامبر(ص) و مسلمانان بروند.
انسان ميهمان افکار خودش است. اگر متوهم باشد دائما میترسد. اگر متقلب باشد دائما در اضطراب است ولی اگر سالم باشد آرامش دارد. پیامبر(ص) دائما تفأل به خیر میزد و البته عقل را نیز بکار میبرد و وحی نیز بود. بر عکس، ما كه از بس عقلمان را به كار نبردهايم عقلي برايمان نمانده است و گمان بد هم به همه داریم و وحی هم به ما نميشود.
نکته 6: مراد از گمان بد در تعبیر ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ این است که اعراب فکر میکردند مسلمانان در آن سفر به مكه کشته میشوند و بعد از کشته شدن مشرکان به سمت مدینه میآیند و بقيۀ مسلمانها را قتل عام میکنند.
نکته 7: اینکه اعراب به عنوان قَوْماً بُوراً معرفی شدهاند به این خاطر است که ذهنیت آنها نسبت به پیامبر(ص) اشتباه بود چرا که به نقش خدا و اینکه پیامبرش را حفظ میکند توجه نداشتند. خداوند در شرائط بسيار سخت فراوانی پیامبر(ص) را حفظ کرد و اعراب باید به این توجه میکردند.
نکته 8: اشاره به ظَنَّ السَّوْءِ در آیه 6 همین سوره نیز آمده بود با این تفاوت که در آن آیه از عبارت «اَلظّٰانِّينَ بِاللّٰهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ» به صورت اسم فاعل استفاده شد و در آیۀ مورد بحث از عبارت «ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» به صورت جملۀ فعلیه استفاده شده است که هریک نکتهای دارد. به نظر میرسد اینکه در آیۀ 6 از اسم فاعل استفاده شده به این خاطر است که آن آیه در مورد منافقان و مشرکان بود که در نفاق و شرک غوطهور بوده و بارها به خدا ظن سوء برده بودند ولی آیۀ مورد بحث در مورد اعراب است که برای بار اول به خدا گمان بد بردند و به همین خاطر از جملۀ فعلیه با فعل ماضي برای آنها استفاده شده است.
پس یکبار گمان بد بردن گناه است ولی چند بار گمان بد بردن برخواسته از نفاق و شرک است. بنابراین اعراب مورد بحث در این آیات منافق یا مشرک نبودهاند.