شرح خطبه‌های ششم و هفتم و هشتم نهج البلاغه

شرح خطبه‌های ششم و هفتم و هشتم نهج البلاغه

برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه‌های ششم و هفتم و هشتم نهج البلاغه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید.)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 07/09/1403

شرح خطبه‌های ششم و هفتم و هشتم نهج البلاغه

توضیح دادیم که بعد از بیعت با ابوبکر عده‌ای از جمله ابوسفیان قصد داشتند که حضرت علی(ع) را به حکومت بکشانند ولی ایشان قبول نکرد. نظر ایشان این بود که با این کار اختلاف و جنگ داخلی رخ خواهد داد و اولین فدایی آن ، اسلام خواهد بود.

و اما مردم بعد از سی سال که از سه خلیفۀ اول ناراضی بودند سراغ حضرت علی(ع) آمده و اصرار کردند که با او بیعت کنند و به صورت کاملا مردمی با حضرت علی(ع) بیعت کردند.

نظير همان صحنۀ سي سال پيش تكرار شد و اكنون پسر ابوسفیان[= معاویه] از شام برای زبیر نامه نوشت که من بیعت اهل شام را برای تو گرفته‌ام و بيعت بعد از تو نیز را نيز براي طلحه گرفته‌ام. سپس به آنها گفت کوفه و بصره را دریابید و آنها فریب این نامه را خوردند و راهی بصره شدند.

اگر در این زمان طلحه و زبیر در توطئه واقع نمی‌شدند حضرت علی(ع) حدود پنج سال بدون جنگ حکومت می‌کرد و اسلام واقعی پیاده می‌شد.

و اما سؤالی که مطرح شد این است که حضرت علی(ع) سي سال پيش در توطئه واقع نشد و نگذاشت اختلافات گسترش يابد و به جنگ منجر شود، حال چرا پس از سی سال در توطئه و به دنبال آن در جنگ واقع شد؟ آیا بهتر نبود بصره و کوفه را به طلحه و زبیر بدهد؟ آیا این کار بهتر از ورود کشور اسلامی به جنگ نبود؟ حضرت می‌توانست چنین کند و پس از آنکه حکومتش مستقر شد آنها را عزل کند یا براي اصلاح امور به آنها تذکراتی بدهد. آیا بهتر نبود حضرت علي مثل آقای پزشکیان سال 1403 عمل کند و برای ایجاد وفاق ملی امتیازاتی به گروه‌های مقابل بدهد؟

جواب این سؤال را اگر یک شیعۀ تجليلي که حضرت را معصوم می‌داند، بدهد چنین می‌گوید که مسلما حضرت کار خطایی نکرده و ما در آن شرائط نیستیم که بفهميم چرا حضرت علي چنين كرد و اين علم و آگاهي و تقوا را نداريم كه بتوانیم به حضرت علي ایراد بگیریم. حتما حضرت علي چیزهایی می‌دانسته که ما نمی‌دانیم و تنها يقين داريم كه او بهترين كار را انجام داده است.

اما کسانی که نسبت به حضرت علی(ع) تحليلي هستند و تنها به تجليل اكتفا نمي‌كنند و در عين حال كه حضرت را معصوم می‌دانند، اهل تفكر و دقت نيز هستند، جواب دیگری می‌خواهند. بنده نیز معمولا تلاش ميكنم خود را در آن جوّ بگذارم و جوابی عاقلانه بيابم و بدهیم.

نظیر این اشکال در جای دیگری مطرح شده که بنده جواب داده‌ام و همان جواب را در اینجا می‌آورم. مثلا وقتی می‌پرسند چرا پیامبر(ص) نُه زن داشته است جواب می‌دهم که این امر در آن زمان دلالت بر فداکاری پیامبر(ص) داشته نه شهوت‌رانی ایشان؛ زيرا پیامبر(ص) تا وقتی خدیجه را داشت با زن دیگری ازدواج نکرده بود و زمانی که خديجه از دنيا رفت و به دنبال آن پيامبر به مدینه رفت با توجه به شرائط موجود و اینکه زنانی بیوه در جامعه بودند و براي ارتبا با قبايل و براي اینکه زنان را تحت حمایت قرار دهد با آنها ازدواج کرد. بنده مفصلا این بحث را در کتاب «شیوۀ همسرداری پیامبر(ص) به روایت قرآن و سنت» آورده‌ام که می‌توانید مطالعه کنید.

حال همین سبک جواب را می‌خواهم در اینجا بیاورم. اگر حضرت علی(ع) شام را به معاویه و بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه می‌داد از کجا معلوم وفاق ملی ایجاد می‌شد؟ چه بسا در این صورت هریک از اینها اعلام استقلال می‌کردند. شما از کجا می‌دانید که با این کار اوضاع خوب می‌شد و جنگی رخ نمی‌داد؟ این افراد با روحیه‌ای که ما از آنها سراغ داریم هریک استقلال می‌طلبیدند.

با این جواب ممکن است مستشکل باز اشكال کند چه اشکالی داشت که هر سرزمین برای خود استقلال داشته باشد مثل زمان ما که چندین سرزمین اسلامی وجود دارد؟ آیا این بهتر از جنگ نبود؟

جوابی که به ذهن می‌آید این است که نمی‌توان جهان امروز را با آن زمان مقایسه کرد. بسیاری از مشکلات از اینجا نشأت می‌گیرد که ما به این تفاوت‌ها دقت نداریم. در قضیۀ همسران پیامبر(ص) نیز مشکل این است که زمان پیامبر(ص) را با زمان حاضر مقایسه می‌کنند و به شرائط و مشکلات زمان قدیم توجه ندارند.

در زمان ما جهان منظم شده و مرزهایی بین کشورها کشیده شده که هر کشوری مشخص است و نمی‌توان مرزها را عقب و جلو کرد. اگر کسی بخواهد مرزها را عقب و جلو کند با سازمان‌های جهانی رو به رو می‌شود.

این در حالی است که در زمان قبل چنین نبوده و مثلا سازمان مللی وجود نداشته که بخواهد جلو تعرض كشورها به يكديگر را بگیرد. در آن زمان افرادی زیاده‌طلب مثل معاویه وجود داشتند که اگر شام را به او می‌دادند به آن اکتفا نمی‌کرد و می‌خواست سرزمین‌های دیگر را نیز بگیرد. طلحه و زبیر نیز همین‌گونه بودند. پس هرکسی در آن زمان تمامیت خواه بود و حكومت بر تمامي سرزمينهاي اسلامي را مي‌خواست. بنابراین در هر صورتی جنگ پیش می‌آمد و حتی اگر حضرت علی(ع) مناطقی را به آنها می‌داد باز آنها برای گرفتن مناطق دیگر جنگ شروع می‌کردند. شاهد این مطلب اینکه امام حسن(ع) حكومت را تسلیم معاویه كرد ولی باز معاویه دست بردار نبود و مخالفان خود را می‌کشت.

پس حضرت علی(ع) هر کاری می‌کرد جنگ پیش می‌آمد.

این جواب من بود که ممکن است افرادی با این جواب، قانع نشوند. البته به نظر می‌رسد افرادی که خارج کشور زندگی می‌کنند و با نظم جهانی و قوانین آن آشنا هستند بهتر از مردم داخلی این جواب را قبول کنند. ما به خاطر مشکلاتی که در کشور داریم و گرفتاری‌هایی که برای خود و جهان ایجاد کرده‌ایم و خود را كدخداي جهان مي‌دانيم، هنوز با لزوم رعايت قوانین بین الملل ميانۀ خوبی نداریم.

توضیح اینکه ما پیرو رهبرانی مثل آیت الله خمینی و … بودیم که براي خود حدّ و مرز نمی‌شناختند و مثلا می‌گفتند مرجعیت دینی حدّ و مرز ندارد و کم‌کم فکر کردیم در امور سیاسی نیز همین‌گونه است. به همین خاطر وقتی ایران به دست آنها افتاد کم‌کم به سراغ عراق رفتند و مردم عراق را بر علیه حکومت عراق شوراندند. ابتدا این کار به صورت زبانی بود و سپس به صورت عملی نهضت‌های آزادی بخش در سپاه ایجاد شد تا مردم دیگر کشورها بتوانند بر علیه حکومت‌ها اقدام کنند. پس آنها قصد داشتند همۀ کشورها یک کشور واحد به نام امت اسلام شوند و حدّ و مرزها برداشته شود.

با این فکر پیش رفتند و قصد تشکیل هلال شیعه داشتند و کشته‌های فراوانی دادند و ویرانی‌های منطقه نیز به بار آمد در حالی که باید می‌فهمیدیم چنین امری را سازمانهاي جهانی اجازه نمی‌دهند.

استادی داشتم به نام آیت الله کوه‌کمره‌ای که نزد او اصول و لمعه می‌خواندم. بعد از جنگ و بهبود رابطه با عراق که زائران به عراق می‌رفتند من نیز با عده‌ای از خانم‌های فامیل با کاورانی راه افتادیم و اتفاقا آیت الله کوه‌کمره‌ای نیز با ما بود چون از طریق سهمیۀ اساتید به این سفر می‌رفتیم. من و ایشان کنار هم نشسته بودیم و او می‌گفت: مگر نظام جهانی اجازه می‌دهد که شما بخواهید کشور دیگری را از بین ببرید؟ چرا فکر می‌کنید باید عراق را آزاد کنید؟

اگر قبل از جنگ اين حقيقت را فهميده بوديم جنگ پيش نمي‌ْآمد و اگر پس از جنگ این حرف را فهميده بوديم الآن به اینجا نرسیده بودیم. بالاخره اسرائیل کشوری است که سازمان ملل او را به رسمیت می‌شناسد و اجازه نمی‌دهد از بین برود.

اگر داخل شهری یک همسایه بخواهد همسایۀ دیگر را از بین ببرد قانون کشور اجازه نمی‌دهد.

ما طلاب و بزرگانمان تاریخ صدر اسلام را خوانده بودیم و تاریخ جهان امروز را نخوانده یا نشناخته يا قبول نداشتیم و با فکر خودمان مي‌گفتیم باید همۀ کشورها زیر نظر ما باشند؛ حسّ خودبرتربيني و مقام طلبی نیز چاشنی آن شد و این اتفاقات افتاد. و اما حال که آتش بسی در لبنان برقرار شده و هنوز اسرائيل چنگ و دندان نشان مي‌دهد، نمی‌دانم فهمیده‌ایم هر کسی باید پایش را به اندازۀ گلیمش دراز کند یا نه؟ گمان نکنیم ما کدخدای کل جهان هستیم و بايد همه جا دخالت كنيم، این اشتباه است.

بگذریم. و اما اینکه گفتم روحیۀ طلحه و زبیر و معاویه جنگ‌طلب بود شواهدی لازم دارد که به برخی از آن شواهد در مورد معاویه اشاره شد و در ادامه شواهدی نیز در مورد طلحه و زبیر خواهم آورد.

در تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 181 هست که طلحه و زبیر در امام جماعت شدن دعوا داشتند و هر يك لباس ديگري را مي‌كشيد و نمي‌گذاشت نماز جماعت را شروع كند و نزديك بود وقت نماز بگذرد. بله هر كدام  می‌دانستند که امامت جماعت برای حاكم شدن در حکومت آينده می‌توانست به آنها کمک کند. بالأخره عایشه دخالت كرد و امامت جماعت را  بین پسران آن دو تقسیم کرد. روزي محمد بن طلحه نماز مي‌گذارد و روز ديگر عبد الله بن زبير. اگر چه با این قضاوت عایشه نزاع امامت جماعت حل شد ولی در قضیۀ حکومت مشکل به راحتی حل نمی‌شد.

بد نیست در همیجا به متن خطبۀ هشتم را بخوانم:

يَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ وَلَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ.  فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَليجَةَ،

ترجمه: «[زبیر] گمان می‌‌کند تنها با دست بیعت نموده نه با قلب. پس به بیعتش [با من] اقرار کرده، و نسبت به امر باطنی‌ مدّعی‌ است،»

فَلْيَأْتِ عَلَيْها بِاَمْر يُعْرَفُ، وَ اِلاّ فَلْيَدْخُلْ فيما خَــرَجَ مِـنْـهُ.

ترجمه: «باید بر اثبات مدعایش دلیل مقبول بیاورد، وگرنه واجب است به همان بیعت اول بازگردد.»

در اینجا حضرت می‌گوید زبیر با وجود اینکه با دستش با من بیعت کرده می‌گوید قلبا به بیعت با تو راضی نبوده‌ام. قسمت اول سخنش از نظر حقوقي اقرار است و حجت شرعي عليه اوست و حرف دومش ادعاست و بايد برايادعايش دليل بياورد و چون دلیلی ندارد. پس باید بر همان بیعتش باقی بماند.

در کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1،ص232 در ذیل خطبه هشتم چنین آمده است:

«وقتی طلحه و زبیر برای رفتن به سمت مکه نزد حضرت علی(ع) آمدند حضرت به آنها گفت شما برای عمره نمی‌روید و قصد دیگری دارید و می‌خواهید بیعت را نقض کنید. آنها قسم خوردند که ما چنین هدفی نداریم و فقط قصد عمره داریم. حضرت به آنها گفت اگر چنین است دوباره بیعت کنید و آنها با شدیدترین وجه بیعت کردند. با این بیعت، حضرت به آنها اذن داد که به عمره بروند. وقتی از نزد حضرت خارج شدند حضرت به اطرافیان گفت: و الله بعد از امروز آنها در فتنه‌ای قرار می‌گیرند که در آن فتنه هلاک خواهند شد. با این حرف، اطرافیان به حضرت گفتند پس دستور بده که آنها را برگردانند ولی حضرت گفت امر خدا قرار است اتفاق بیفتد به این معنا که من نمی‌توانم قبل از اینکه آنها کاری انجام دهند جلو آنها را بگیرم. وقتی طلحه و زبیر از مدینه به سمت مکه خارج شدند به هرکسی برخورد می‌کردند می‌گفتند بر گردن ما به عهدۀ علی بیعتی نیست و ما از روی اجبار بیعت کردیم. این حرف به حضرت علی(ع) رسید و گفت خدا آنها و خانۀ آنها را دور کند. مي‌دانستم که آنها خودشان را می‌کشند و هرکسی بر آنها وارد شود آنها را به شوم‌ترین دوران خواهند کشاند. آنها به صورت دو نفر فاجر نزد من آمدند و از نزد من به صورت دو نفر حیله‌کننده و پیمان‌شکن رفتند و بعد از این روز مرا نمی‌بینند مگر در گروهی خشن.»

با خواندن این حرف‌ها می‌توانیم به روحیۀ طلحه و زبیر پی ببریم و شواهدی که گفتیم را پیدا کنیم.

پس از این، ابن ابی الحدید در ص 233مطالب زير را از کتاب الجمل ابو مخنف نقل کرده است.

«وقتی طلحه و زبیر به همراه عایشه از مکه حرکت و قصد بصره کردند حضرت علی(ع) این خطبه را خواند که: ای مردم عایشه به سمت بصره حرکت کرده و طلحه و زبیر نیز در لشگر او هستند. هر کدام از این دو نفر قائلند که حکومت مال اوست و مال دو نفر دیگر نیست. طلحه پسر عموی عایشه و زبیر خَتَن -یکی از خویشاوندان نسبی- عایشه است. به خدا قسم اگر هریک از آنها به آنچه می‌خواهند –بصره- پیروز شوند – و البته پیروز نخواهند شد – حتما یکی از آن دو پس از نزاع شدید گردن دیگری را خواهد زد. به خدا شخصِ سوار بر شتر قرمز [=عائشه] هر راهی که می‌رود در معصیت خداست تا خودش و دنباله‌روانش را به هلاکت برساند. به خدا سوگند ثلث آنها کشته مي‌شوند و ثلثشان فرار مي‌كنند و ثلثشان توبه می‌کنند. او [=عایشه] زنی است که سگان حوأب پیش روی او فریاد می‌زنند و آن دو نفر خواهند فهمید که بر راه خطا هستند. چه بسا عالِم و دانشمندي كه جهلش او را به کشتن می‌دهد و علمش برایش فایده‌ای ندارد.»

چند نکته پیرامون این نقل قول قابل تأمل است:

الف) از این جملات می‌فهمیم که طلحه و زبیر حتی با یکدیگر نیز کنار نمی‌آمدند و اینگونه نبود که هریک به سهمی از کشور اسلامی راضی باشند.

ب) مراد از ثلث در این نقل معلوم نیست دقیقا ثلث ریاضی باشد بلکه شاید مراد این باشد که آنها سه دسته خواهند شد.

ج) داستان سگان حوأب از این قرار است که پیامبر(ص) گاهی اوقات خبرهای غیبی برای اطرافیان خود از جمله همسرانش مطرح می‌کرد. یک روز پیامبر(ص) به همسران خود گفت کدامیک از شما به سفری می‌رود که سگان حوأب به او حمله می‌کنند و آن زن در معصیت خداست تا وقتی که برگردد.

این جمله از پیامبر(ص) در ذهن زنان مانده بود تا اینکه وقتی عایشه سوار بر شتر به سمت بصره می‌رفت تعدادی سگ به آنها حمله کردند و شخصی گفت این سگان حوأب چقدر صدا می‌کنند و اینجا بود که عایشه یادش به حرف پیامبر(ص) افتاد و گفت مرا برگردانید. در اینجا کسانی که قصد جنگ و لشگر کشی داشتند عده‌ای را آوردند و آنها شهادت دادند که اینها سگان حوأب نبودند و با این کار عایشه مسیر را ادامه داد.

د) جملۀ آخر این نقل نیز جالب است. طلحه و زبیر و عایشه همگی عالم بودند ولی جهلشان آنها را به هلاکت رساند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات