سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسه شرح خطبههای هشتم و نهم و دهم نهج البلاغه وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 14/09/1403
شرح خطبههای هشتم و نهم و دهم نهج البلاغه
خطبه هشتم این بود:
يَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ وَلَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ. فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَليجَةَ،
ترجمه: «[زبیر] گمان میکند تنها با دست بیعت نموده نه با قلب. پس به بیعتش [با من] اقرار کرده، و نسبت به امر باطنی مدّعی است،»
فَلْيَأْتِ عَلَيْها بِاَمْر يُعْرَفُ، وَ اِلاّ فَلْيَدْخُلْ فيما خَــرَجَ مِـنْـهُ.
ترجمه: «باید بر اثبات مدعایش دلیل مقبول بیاورد، وگرنه واجب است به همان بیعت اول بازگردد.»
اینکه این کلام حضرت خطبه نامیده شده فکر نکنید در مسجد خوانده شده و مثلا مثل یک سخنرانی بوده است بلکه بیشتر یک کلام کوتاه است.
ضمیر در يَزْعُمُ به زبیر برمیگردد و زعم به معنای قطع و یقینی است که در واقع باطل است.
بد نیست جملات این خطبه از لحاظ قضائی بررسی شود که مثلا نزد قاضي مقبول است یا نه؟
یک قسمت این جملات مربوط به اقرار زبیر است که میگوید با دستم بیعت کردهام و طبیعتا اقرار عقلاء علیه خودشان نافذ است. قسمت دیگر حرف این است که میگوید دستم با زبانم هماهنگ نبود. این یک ادعاست که نیاز به اثبات دارد و باید دلیلی بر آن آورده شود که عقلاء آن را بپذیرند.
فرض کنید من مبلغ یک میلیون تومان از شما قرض کرده و آن را به شما اداء کردهام. قرض دهنده اگر به قوۀ قضائیه شکایت کند و بگوید قرض گیرنده پول مرا نداده چه میشود؟
در اینجا اگر قرضگیرنده اقرار کند که من قرض گرفتم ولی آن را پس دادم قوۀ قضائیه قسمت اول صحبت یعنی قرض گرفتن را طبق قانون «اقرار العقلاء علی انفسهم جایز» قبول میکند ولی در مورد قسمت دوم، میگوید این یک ادعاست که باید دلیلی بر آن آورده شود و الا اگر دلیل آورده نشود قرضگیرنده بدهکار است.
به همین خاطر برخی به قرضگیرنده تقلب یاد میدهند و میگویند اصلا نباید اقرار کرد که من قرض گرفتم چون قوۀ قضائیه این اقرار را به ضرر او میگیرد. پس باید گفت من اصلا بدهکار نیستم. ولی اگر اقرار کرد که من گرفتم و بدهکار نیستم در چنین صورتی قوۀ قضائیه او را بدهکار میکند.
در اینجا نیز حضرت از همین روش استفاده کرده و گفته است که زبیر اقرار کرده که بیعت کرده است ولی بعدا گفته است که این بیعت مطابق با قلبش نبوده است. این قسمت دوم، یک ادعاست و طبیعتا باید برای این ادعا دلیلی بیاورد که عرف بپذیرد. مثلا اگر بالای سرش شمشیر گرفتهاند و به اجبار او را وادار به بیعت کردهاند میتواند شاهد بیاورد و در نتیجه حرفش مسموع خواهد بود ولی وقتی شمشیری در کار نبوده و همۀ مردم با شور و اشتیاق آمدهاند معلوم است که زوری در کار نبوده است.
پس زبیر باید به بیعت خودش پایبند باشد چون هیچ دلیلی برای ادعای خود نداشته است.
و اما در جلسات گذشته قدری در مورد قصۀ جمل توضیح دادم و قصد داشتم توضیحات مفصلی بدهم ولی ترجيح دادم كه تفصيل ندهم و به ادامۀ نهج البلاغه بپردازم؛ چون اولا مطالب این جنگ در کتب تاریخی از جمله جلد دوم تاریخ یعقوبی نوشته شده است و خود شما میتوانید مطالعه کنید. همچنین میتوانید به کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ذیل همین خطبهها مراجعه کنید. ثانيا من تاریخدان نیستم که بتوانم مطالب کتب تاریخی متعدد را با هم مقایسه کرده و نقاط اختلافی آن را تحلیل کنم. بنده بیشتر سعی میکنم عبارات بیان شده از حضرت را بفهمم و نکات اخلاقی و اجتماعی آن را بیان کنم.
به عنوان مثال این سؤال را مطرح کردم که چرا حضرت علی(ع) در این قضیه کوتاه نیامد تا جنگی رخ ندهد همانطور که بعد از رحلت پیامبر(ص) کوتاه آمد تا امت اسلام به اختلاف و جنگ کشیده نشود. حضرت میتوانست هریک از کوفه و بصره را به طلحه و زبیر واگذار کند.
در این زمینه گفتم که امروزه با قدیم متفاوت است. در زمان ما سازمان ملل وجود دارد و یک کشور نمیتواند به کشور دیگر حمله کند و آن را جزو قلمرو خودش کند. ولی در آن زمان وقتی کسی خلیفۀ مسلمانان میشد خود را خلیفۀ کل مسلمانان در همۀ نقاط میدانست و اگر حضرت علي (ع)، بصره و کوفه را به آنها میداد به آن قانع نبوده و میخواستند بقیۀ نقاط را نیز تحت پوشش خود قرار دهند. از آن طرف مردم با حضرت بیعت کردهاند و حقی در این زمینه دارند. اینکه حضرت حکومت را تحویل دهد به این معناست که نظر مردم در اینجا هیچ است و هرکس زور گفت حاکم میشود.
شواهدی آوریم که خود طلحه و زبیر با یکدیگر اختلاف داشتند. در کتاب شرح ابن ابی الحدید، ج1،ص233 و همچنین تاریخ یعقوبی،ج2، ص181 آمده است که:
وقتی طلحه و زبیر به بصره رسیدند در موقع نماز در امام جماعت شدن دعوا داشتند و هریک نمیگذاشت دیگری امام جماعت شود. این اختلاف آنقدر طول کشید که نزدیک بود وقت نماز بگذرد و مسلمانان گفتند چرا چنین میکنید؟ در اینجا بود که عایشه آمد و این مشکل را حل کرد و قرار شد یک روز پسر طلحه نماز را بخواند و یک روز پسر زبیر.
وقتی این دو نفر در مورد یک امر عبادی دعوا و نزاع دارند حتما در مورد حکومت بصره و کوفه با یکدیگر توافق نمیکردند.
و اما به نکتهای که قبلا به آن اشاره داشتم برگردم که پیامبر(ص) برخی اخبار غیبی را بیان کرده که به وقتش ثمره میداده است. از جمله خبر سگهای حوأب را بیان کردم. علاوه بر این در کتاب شرح ابن ابی الحدید، ج1،ص233 به بعد مورد دیگری را از كتاب جمل ابو مخنف در مورد زبیر بیان کرده است که خلاصۀ آن چنين است:
قبل از جنگ جمل و طبق نقلی در اواسط جنگ، حضرت علی(ع) بدون اینکه کلاه خودی به سر بگذارد به میدان رفت و زبیر را صدا زد. زبیر با حالت مسلح آمد و حضرت به او گفت خوب سلاح پوشیدهای. آیا برای آخرتت نیز عذری فراهم کردهای؟ زبیر این آیه را خواند:
وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَى اَللّٰهِ ﴿غافر، 43﴾
و اینکه بازگشت ما به سوی خداست.
علی(ع) نیز در جواب او این آیه را خواند:
يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّٰهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ ﴿النور، 25﴾
در آن روز خدا کیفر به حق آنان را به طور کامل میدهد، و خواهند دانست که خدا همان حقّ آشکار است.
خلاصه اینکه حضرت با این آیه به او نصیحت کرد ولی زبیر قبول نکرد تا اینکه حضرت علی(ع) مطلبی را به یاد او آورد و به او گفت: آیا به یاد میآوری که روزی دستت را به گردن من انداخته بودی و پیامبر(ص) به تو گفت: آیا علی را دوست داری؟ و تو گفتی: بله دوستش دارم چون هم برادرم است و هم فرزند دایی من است. پیامبر(ص) گفت: به تو خبر میدهم که روزی با او میجنگی در حالی که ظالم بر او هستی.
زبیر این خاطره را یادش آمد و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و سپس به حضرت گفت: چیزی را به یاد من آوردی که روزگار از یاد من برده بود و به صفوف لشگر خود برگشت و گفت من دیگر نمیجنگم و کناره میگیرم. پسرش عبدالله بن زبیر گفت تو شمشیرهای بنیهاشم را دیدی و ترسیدی. زبیر برای اینکه غیرت خود را نشان دهد آهن سر نیزهاش را در آورد و با نیزۀ بدون سر به لشگر حضرت علی(ع) حمله کرد و حسابی جولان داد و علی(ع) به سپاهیانش گفت او را رها کنید. زبیر با این کار به پسرش فهماند که من نمیترسم و سپس گفت علی(ع) چیزی را به یاد من آورد که دیگر نمیتوانم بجنگم. او از میدان جنگ کناره گرفت و به جایی رسید که نامش درۀ درنگان بود. در آنجا احنف بن قیس که کلا از دو طرف کناره گیری کرده بود، مستقر شده بود. احنف، از مرور زبير با خبر شد و به پيروانش گفت: من با زبیر چکار کنم که دو گروه را به جان هم انداخت و سپس خودش کناره گرفت. چنین کسی سزاوار است کشته شود ولی خود احنف اقدامی نکرد. عمرو بن جُرموز از همین قبیلۀ احنف و فردی بیپروا بود و برای کشتن زبیر حرکت کرد. ابتدا به او گفت چه خبر؟ زبیر گفت: من از دو گروه در حالی که مشغول جنگ بودند کناره گرفتم. این دو با یکدیگر حرکت میکردند و هریک مواظب بود دیگری او را نکشد. موقع نماز که شد هریک به دیگری برای نماز امنیت داد. زبیر کفش و کلاه خودش را در آورد و به نماز ایستاد. ابن جرموز از این فرصت استفاده کرد و زبیر را کشت و سرش را نزد احنف برد. احنف گفت: نمیدانم کارَت درست بوده یا نه چون از طرفی جنگ به راه انداخته بود و از طرفی بالاخره به او امان داده بودی. نزد علی(ع) برو و این خبر را به او بده. ابن جرموز نزد علی(ع) رفت و شمشیر و طبق برخی نقلها شمشیر و سر زبیر را نیز با خود برد و به حضرت علی(ع) گفت من او را کشتم. علی(ع) به او گفت: زبیر نه ترسو بود و نه پست. تو او را چگونه کشتی و ابن جرموز داستان را برای حضرت تعریف کرد. حضرت شمشیر زبیر را در دست گرفت و گفت این شمشیر غمهای زیادی را از چهرۀ پیامبر(ص) پاک کرد و در راه اسلام زحمات زیادی کشید. سپس ابن جرموز گفت: جایزۀ من چه میشود؟ حضرت به او گفت: از رسول الله(ص) شنیدم که میگفت: قاتل زبیر را به آتش بشارت بده و با این حرف به او فهماند که تو اشتباه کردهای چرا که وقتی زبیر از جنگ کناره کشید سزاوار قتل نبود و تازه وقتی به او امان داده بودی باید به امامت عمل میکردی. وقتی ابن جرموز این را شنید اشعاری خواند از جمله اینکه:
لَسَیّان عندی قتل الزبیر و ضرطه عنز بذی الجحفه
ترجمه: «برای من کشتن زبیر با باد معدۀ یک بز در صحرای جحفه یکسان است و هیچیک برای من فایدهای ندارد.»
بله البته ابن جرموز خيانت کرد که با قتل زبیر جهنمی شد. پس طبیعتا چنین قتلی با باد یک بز خیلی متفاوت بوده است.
آنچه با بیان این مطالب مدّ نظر بود 1. اینکه پیامبر(ص) اخبار غیبی به اصحاب خود داده بود. مثلا به عایشه در مورد سگان حوأب خبر داده بود و در اینجا نیز خبر غیبی در مورد زبیر داده بود. همچنین در مورد قاتل زبیر نیز صحبتی کرده بود. جالب است که این خبرها در مواردی در ظاهر با یکدیگر متناقض هستند مثل اینکه زبیر با علي ميجنگد و مسیرش اشتباه است و از طرف دیگر قاتلش در جهنم است. این در حالی است که وقتی در تاریخ بررسی میکنیم همۀ اینها هر يك در جاي خودش درست است. زبیر از طرفی مسیر اشتباه میرود و از طرف دیگر قاتل زبیر خائن است و جهنمی است.
پس خبرهای غیبی از طرف پیامبر(ص) رسیده ولی این خبرها به تنهايي کسی را بهشتی يا جهنمی نمیکرده و افراد باید با عقل خودشان تصمیم میگرفتند و مثلا ابن جرموز باید رعایت امانش را میکرد.
پس راه حق برای تک تک ما روشن است و اگر در مواردی مجمل است به خاطر این است که در جایی تخلفی کردهایم.
از امام سجاد(ع) جملۀ عجیبی نقل شده است که:
در امانت[دارى ]بكوشيد. سوگند به آن كه محمّد را به حق ، پيامبر قرار داد ، [حتّى] اگر قاتل پدرم حسين بن على عليه السلام شمشيرى را كه با آن او را كشت ، به من امانت مىداد ، آن را به او باز مىگرداندم.(بحارالانوار، ج72،ص144 – امالی صدوق، ص264)
بدتر از قاتل امام حسین(ع) نداریم ولی باز اگر همین قاتل امانتی نزد ما گذاشت باید آن را رعایت کنیم و به او برگردانیم.
و اما به خطبۀ نهم میرسیم:
وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَ اَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاْمْرَيْنِ الْفَشَلُ. وَ لَسْنا نُرْعِدُ حَتّى نُوقِعَ،. وَلانُسيلُ حَتى نُمْطِرَ.
ترجمه: «اصحاب جمل خروشیدند و درخشیدند، و با اين دو کارشان قرین سستی و شکست شد. ما تا حمله نبریم نمی خروشیم، و تا باران نباریم سیل جـاری نمیکنیم.»
در جنگ جمل جملیها 30 هزار نفر لشگر آماده کردند و حضرت علی(ع) 20 هزار نیرو داشت. جملیان سر و صدای زیادی داشتند و حتی فرماندار حضرت در بصره را گرفتند و ریش و ابروی او را کندند. در جنگ نیز آنها ابتدا شروع کردند و چند نفر از لشگر حضرت را کشتند تا اینکه حضرت دستور حمله داد و خیلی زود لشگر حضرت علی(ع) پیروز شدند. حدود 70 نفر اطراف شتر عایشه بودند و از او محافظت میکردند تا جایی که وقتی یکی از پاهای شتر قطع شد عدهای زیر آن را گرفتند تا اينكه دو پاي شتر قطع شد و شتر غلطيد؛ حضرت علي(ع) به محمدبن ابيبكر كه برادر عایشه و مَحْرَم او بود گفت: خواهرت را دریاب. او نزد عایشه رفت و او را به جاي امني بردند و سپس حضرت او را با احترام به مدینه فرستاد.
گفته شده که حدود 17 هزار نفر از بصریها و طرفداران جمل کشته شدند.
حال در این خطبه گفته شده که آنها فراوان سر و صدا كردند و مانند ابر بيباران رعد و برق زدند ولي باراني نداشتند و با وجود این همه سر و صدا فشل و مغلوب شدند و سستی کردند و نتوانستند مقاومت زیادی بکنند.
اما حضرت در بارۀ خودش و لشكريانش میگوید صدای ما در نمیآید و سر و صدایی نداریم تا اینکه شمشیر را در بدن دشمن فرو کنیم. همچنین بدون باراندن باران سیل به راه نمیاندازیم.
حضرت با این جملات به این اشاره دارد که ما اهل سر و صدا نیستیم بلکه با عملگرایی به دشمن ضربه میزنیم.
به این نکته نیز اشاره کنم که در مورد فصیح بودن یا نبودن ارعد و ابرق اختلاف نظر وجود دارد ولی به هر حال سید رضی آن را فصیح دانسته و در نهج البلاغه آورده است.
آنچه مهم است این است که طبل چون تو خالی است سر و صدا دارد. هرجا مشاهده کردید سر و صدا زیاد است معلوم است که خبری نیست و بیشتر باید از ساکتان ترسید. اتفاقا در جنگ بدر نیز همینگونه بود و مشرکان با وجود سر و صدای زیاد از تعداد اندکی مسلمان شکست خوردند.
خطبۀ دهم
برخی گفتهاند كه اين خطبه مربوط به جنگ جمل است و برخی آن را مربوط به صفین دانستهاند ولی جملات این خطبه با هر دو جنگ سازگار است.
اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ،
ترجمه: «بدانید شیطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پیاده اش را فرا خوانده است،»
اگر این جملات مربوط به جنگ جمل باشد مراد از شیطان ابلیس است و منظور از حزب او اصحاب جمل هستند ولی اگر مربوط به صفین باشد مراد از شیطان معاویه است.
و اما تعبیر خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ از این آیۀ قرآن گرفته شده است که میفرماید:
وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ ….﴿الإسراء، 64﴾
از آنان هر که را توانستی با آوازت [به سوی باطل] برانگیز، و [برای راندنشان به سوی طغیان و گناه] با سوارهها و پیادههایت بر آنان بانگ زن.
مراد از خَیل سواره نظام و مراد از رَجِل پیاده نظام است.
وَ اِنَّ مَعى لَبَصيرَتى، ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسى وَلا لُبِّسَ عَلَىَّ.
ترجمه: «بصیرتم به حقایقْ همراه من است، نه حق را بر خویش مشتبه کرده و نه کسی بر من مشتبه نموده.»
حضرت در اینجا میگوید من با قلبم حق را یافتهام و شبههای ندارم چرا که جایی به خود دروغی نگفتهام که امری بر من مشتبه شده باشد. از آن طرف کسی نیز امر را بر من مشتبه نکرده است.
وَ ايْمُ الله لاُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ، لايَصْدِرُونَ عَنْهُ، وَلايَعُودُونَ اِلَيْهِ.
ترجمه: «به خدا قسم حوضی از جنگ برایشان پر بسازم که آبکش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بیرون نیایند، و فراریان به آن بازنگردند.»
در اینجا حضرت میگوید گردابی برای آنها درست میکنم که در آن کشته شوند.
واژۀ ماتح به کسی میگویند که بالای چاه ایستاده و آب را بالا میکشد بر عکس مایح که به کسی میگویند که در چاه قرار دارد و دلو را آب میکند. حال حضرت در اینجا خود را تشبیه به ماتح کرده و میخواهد بگوید آبکش آن گرداب خودم هستم. در واقع این جمله نوعی تهدید است.
جملۀ لايَصْدِرُونَ عَنْهُ، وَلايَعُودُونَ اِلَيْهِ نیز به این معناست که نه کسی میتواند از آن گرداب بگريزد و اگر خارج آن باشد تمايل دارد كه به آن برگردد.
و اما سؤالی مطرح کنم و آن اینکه در خطبۀ قبلی حضرت گفت ما سر و صدایی نداریم و تهدید نمیکنیم و در عمل خود را نشان میدهیم. این مطلب چگونه با خطبۀ دهم سازگار است که در واقع نوعی تهدید و سر و صدا کردن است؟
راجع به این سؤال فکر کنید تا در جلسات بعدی پاسخ آن را بررسی کنیم.