سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره فتح مربوط به آیه 18 این سوره وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
نکات درس تفسیر در تاریخ 12/09/1403
تفسیر آیه 18 سوره فتح
لَقَدْ رَضِيَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبٰايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً ﴿الفتح، 18﴾
یقیناً خدا از مؤمنان هنگامی که زیر آن درخت [در حدیبیه] با تو بیعت میکردند خشنود شد، و خدا آنچه را [از خلوص نیّت و نگراني] در دلهایشان بود میدانست، در نتیجه آرامش را بر آنان نازل کرد، و پیروزی نزدیکی را [=پیروزي خیبر] به آنان پاداش داد.
نکته 1: آیه 18 سوره فتح در عین اینکه معنای راحتی دارد نکات ظریف و مشکلی نیز دارد که در طول بحث به آن اشاره خواهد شد.
نکته 2: بجای تعبیر إِذْ يُبٰايِعُونَكَ میتوانست بگوید إِذْ بٰايَعُوكَ چون این اتفاق در گذشته رخ داده بود ولی از فعل مضارع استفاده کرد تا شايد آن صحنه را نزد آنان حاضر کند انگار که در فیلم بكفلاش ميزنند.
نکته 3: در آیات متعددی از قرآن تعابیری پیرامون رضایت الهی آمده است مثل «رضی الله عنهم و رضوا عنه» که با حرف جرّ «عن» متعدی شده همانطور که در آیۀ مورد بحث نیز رضایت الهی با «عن» آمده است یا تعبیر «رضیت لکم الاسلام دینا» که بدون حرف جرّ آمده است. گاهی اوقات نیز رضایت با حرف جرّ «باء» متعدی شده مثل رضیت بالله ربّا در دعا.
این سه مورد معانی متفاوتی دارد. گاهی اوقات خدا از ذات راضی شده است مثل آیۀ مورد بحث و گاهی خدا از یک وصف راضی شده است مثل «رضیت لکم الاسلام دینا»
در تعبیر رَضِيَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ در آیه مورد بحث رضایت از ذات مطرح شده است و علت این رضایت به خاطر بیعت بوده است. پس مؤمنان، فعلی انجام دادند که خدا در مقابل آن از ذاتشان راضی شد.
گاهی اوقات معلم از 20 گرفتن دانشآموز راضی میشود ولی ضرورتا از خود دانشآموز راضی نشده است و به همین خاطر ممکن است 5 دقیقه بعد به علت دیگری از او ناراحت شود.
در آیۀ مورد بحث خدا از ذات مؤمنان راضی شده است و این دلالت بر اهمیت آن بیعت دارد. بد نیست خودمان را در آن شرائط قرار دهیم. شاید اگر ما در آن شرائط بودیم برفرضي كه مسلمان ميشديم جزو مخلّفین میشدیم. همین الآن بسیاری از افراد وقتی به مکه میروند و در گرما و سختی قرار میگیرند شروع به نق زدن میکنند. این در حالی است که در آن زمان رفتن به سوی مکه خطر مرگ داشت. وقتی به پیامبر(ص) خبر رسید که عثمان فرستادۀ تو را کشتند در آن موقع بود که پیامبر(ص) به مسلمانان گفت بیعت کنید و آنان همه جز يك نفر بیعت کردند. اهميت بيشتر بيعت وقتي ظاهر ميشود كه توجه كنيم که پیامبر(ص) در آن موقع در موضع ضعف شديد قرار داشت.
با توجه به این نکات بیعت مسلمانان با پیامبر(ص) در آن شرائط کار خیلی مهمی بوده و حتی بیعت کردن مسلمانان در آن شرائط از آمدنشان به حدیبیه مهمتر بوده است چون درست است که آمدن به سوی مکه، در آن زمانْ رفتن به دهان گرگ بوده ولی این احتمال نیز بود که بالاخره مشرکان اجازه دهند مسلمانان عمره انجام دهند، ولی الآن که چنین اجازهای ندادند و خبر رسیده که نمایندۀ پیامبر(ص) را كه اموي بود و هم قبيلۀ ابوسفيان بود، کشتهاند، بیعت کردن در چنین شرائطی واقعا به اين معنا بود كه تا حد مرگي كه آن را پيش چشم خود ميديدند مقاومت ميكنند. پس این رضوان خدا که در اینجا بیان شده با رضایتهای دیگر خدا در قرآن فرق دارد. مثلا اگر در جای دیگر آمده است که خدا از مهاجران راضی شده است آنها واقعا سختی کشیدند و اگر چه ریسکهای زیادی کردند ولی احتمال دیگری نیز بوده که پیروز شوند ولی در اینجا ریسکی بوده که تقریبا بازندگی محض بود چرا که آنها بیعت کردند تا پای مرگ بایستند.
به همین دلیل شاهد هستیم که تیپ عبارات نیز متفاوت است مثلا در سورۀ توبه آمده است:
وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿التوبة، 100﴾
پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی و درستی از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود است و آنان هم از خدا راضی هستند؛ برای ایشان بهشتهایی آماده کرده که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا برای ابد جاودانه اند؛ این است کامیابی بزرگ.
همچنین در سوره بینه آمده است:
جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ﴿البينة، 8﴾
پاداششان نزد پروردگارشان بهشتهای پایندهای است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنها جاودانهاند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند؛ این [پاداش] برای کسی است که از پروردگارش بترسد.
در این دو آیه در بحث رضایت خدا از آنان از ضمیر استفاده شده بر خلاف آیۀ مورد بحث كه به جاي ضمير اسم آمده است. «رَضِيَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ» که واژۀ مؤمنین خودش آمده است.
وقتی ضمیر آورده میشود ممکن است از باب قاعدۀ استخدام، ضمیر به مقداری از مرجع يا به اعم از آن برگردد ولی وقتی به مؤمنین تصريح شود با ضمير و با «الذین آمنوا» که همۀ انواع مسلمانان را شامل میشود متفاوت است چرا که مؤمنین اشاره به مؤمنان درجۀ بالا دارد كه ايمان در وجود آنان تثبيت شده است.
نکته 4: اشاره به تَحْتَ الشَّجَرَةِ میتواند اهمیت مطلب را برساند. آن بیعت آنقدر مهم بوده که درختی که بیعت زیر آن انجام شد نیز اهمیت پیدا کرده تا جایی که خدا به آن درخت با الف و لام تصريح کرده است. بله به خاطر بیعت، آن درخت شرافت پیدا کرده است.
نکته 5: رضایت به معنای خشنودی است. علامه طباطبائی در جلد 18 المیزان، ص284 در معنای رضایت گفته است: رضایت حالتی است که از برخورد آنچه که ملایم با نفس انسان است عارض بر نفس انسان میشود بدون اینکه دافعهای نسبت به آن داشته باشد و نقطۀ مقابل آن خشم و غضب است. (المیزان)
با این تعریف این اشکال مطرح میشود که آیا خدا در معرض تغییر و تحول است؟ اگر خدا مثل ما از چیزی خوشش میآید آیا این دلیل بر نقص خدا نیست؟ مثلا وقتی ما در گرمای هوا از خوردن یک شربت حال خوبی پیدا میکنیم. اگر خدا نیز چنین باشد که خدا نیست.
جواب علامه در المیزان به این سؤال این است که خدا مثل ما نیست. پس مراد این است که خدا ثواب میدهد. پس رضایت خدا به معنای ثواب دادن خداست.(المیزان،ج18، ص284)
با این صحبتها میفهمیم چیزهایی که در آینده برای مسلمانان اتفاق افتاد اثرات رضایت خدا بوده است. وقتی خدا از آنها راضی شد به آنها جزای حسن داد از جمله غنائمی برای آنها فراهم ساخت که در سوره فتح به آنها اشاره شده است.
نکته 6: در قرآن همیشه اصحاب بدر میدرخشیدند به گونهای که مثلا اگر فرد بدری خلافی میکرد پیامبر(ص) به او سخت نمیگرفت مانند حاطب بن ابی بلتعه که داستانش را مفصلا در ابتدای تفسیر سوره ممتحنه بیان کردیم و خلاصهاش چنین است:
حاطب در نامهاي که به سران مکه نوشت از حرکت قريب الوقوع پيامبر ص به سوي آن شهر خبر داد. خبري که پيامبر ص اصرار داشت مخفي بماند تا براي فتح مكه كه داخل حرم است، جنگي رخ ندهد و کسي کشته نشود يا اتفاق ناگواري نيفتد. حاطب نامه را به ساره- زن رقاصه اي که به خاطر فقر بعد از جنگ بدر چندين بار از مکه به مدينه آمده بود و پيامبر ص از بني هاشم و ساير مسلمانان خواسته بود که او را ياري کنند و او در آن سفر پس از دريافت کمک هاي مسلمانان به سوي مکه رهسپار شد- داد تا به سران مکه برساند پيامبر ص از طريق وحي آگاه شد که ساره حامل نامه اي از حاطب است که در آن رازي را که پيامبر ص نمي خواست فاش شود فاش کرده است لذا پيامبر ص حضرت علي (ع) را با چند نفر ديگر فرستاد، ساره را پيدا کردند. ولي او منکر شد تا اينکه حضرت علي ع فرمود: نه پيامبر و وحي دروغ گفته اند و نه من دروغ مي گويم” ما کُذِبتُ و ما کَذِبتُ” و ساره را تهديد به قتل کرد و و او نامه را از لا به لاي موهاي سرش که به هم بافته بود بيرون آورد و به آنان تحويل داد، آنان نامه را نزد پيامبر (ص) آوردند و پيامبر (ص) حاطب را احضار کرد و از سبب فرستادن چنين نامه اي پرسيد و او جواب داد که چون ديدم که در مکه طايفه و اصلي ندارم براي اينکه خدمتي به اهل مکه کرده باشم تا آنان با خانوادهام خوبي کنند دست به چنين کاري زدم وگرنه من بر ايمان سابق خودم هستم. پيامبر (ص) از او در گذشت ولي عمر بن خطاب تلاش مي کرد تا از پيامبر (ص) مجوز قتل او را بگيرد. اما پيامبر(ص) شايد به جهت اينکه حاطب از رزمندگان بدر بود به عمر اجازه نداد.( اين قصه در کتابهاي تفسيري از جمله مجمع البيان و الدر المنثور ذيل اين آيه به طور مفصل بيان شده است که مختصر آن ذکر شد.)
طبق این داستان پیامبر(ص) از اهل بدر گذشتهای زیادی میکرد. با این وجود در مورد بدریّون تعبیر «رضی الله» نیست.
خداوند در جنگ بدر مسلمانان را معجزه آسا پیروز کرد. با این وجود درجۀ جنگ بدر نسبت به صلح حدیبیه خیلی کمتر است.
علت این امر طبق تحلیل من این است که در جنگ بدر يك طرفش وعدهاي مادي بود و محتمل الوقوع، ولي در حديبيه يك طرفش طواف بود و ثواب و معنويت، و طرف دومش شكست بود و نابودي.
خداوند براي بدر اینگونه به مسلمانان وعده است:
وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّٰهُ إِحْدَى الطّٰائِفَتَيْنِ أَنَّهٰا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذٰاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ وَ يَقْطَعَ دٰابِرَ الْكٰافِرِينَ ﴿الأنفال، 7﴾
و [یاد کنید] هنگامی را که خدا پیروزی بر یکی ازدو گروه [سپاه دشمن یا کاروان تجارتی قریش] را به شما وعده داد، و شما دوست داشتید بر کاروان تجارتی قریش دست یابید، ولی خدا میخواست پیروزی در میدان جنگ را با فرمان نافذی [که دایر بر پیروزی مؤمنان و شکست دشمنان جاری ساخته بود] تحقّق دهد و ریشه کافران را قطع کند.
طبق ظاهر عبارت خداوند به مسلمانان وعده داد که چیزی بدست خواهید آورد که مثلا 50 درصد دستبرد به كاروان تجارتي قریش بود و 50 درصد پيروزي در جنگ و بدست آوردن غنیمت جنگي؛ ولی خود مسلمانان 80 درصد و بيشتر دستبرد به كاروان تجارتي در ذهنشان بود و 20 درصد يا كمتر مواجهه با لشگر قریش را احتمال میدادند و به همین خاطر وقتی مسلمانان کنار چاه بدر چند نفر از بردگان مشرکان را اسیر گرفته بودند اصلا باور نمیکردند که اینها جزو لشگر قريش باشند. پس در بدر لاأقل 50 درصد احتمال سالم ماندن و مال به دست آوردن را ميدادند، ولی در مورد بیعت رضوان آنچه بیشتر احتمال داشت کشته شدن بود و بر فرض كشته نشدن چيزي به دست نميآوردند.
به هر حال در مورد بدریّون تعبیر «لقد رضی الله عن المؤمنین» نیامده است ولی در مورد کسانی که در بیعت رضوان شرکت داشتند چنین تعبیری بیان شده است.
نکته 7: مرحوم علامه در جلد 18 المیزان، ص285 در مورد تعبیر فَعَلِمَ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ گفته است مراد اخلاص آنهاست که خدا به آن علم داشته که اهل تقلب نیستند و اگر بیعت کردند خالصانه بیعت کردند. سپس علامه نظرات دیگر را نیز این چنین بیان کرده است: همچنین گفته شده مراد از تعبیر مٰا فِي قُلُوبِهِمْ ایمان و صحت آن و دوست داشتن دین و حرص بر آن است. برخی نیز گفتهاند مراد از مٰا فِي قُلُوبِهِمْ غم و ناراحتی است که فکر میکردند با این اوضاع همگی کشته میشوند و اینکه چرا پیامبر(ص) با مشرکان کنار آمد و چنین قرار داد بدی نوشت. علامه میگوید سیاق آیات همان نظری را تأیید میکند که گفته شد.(المیزان ج18 ص 285)
البته به نظر من دیدگاه المیزان و این احتمال آخر قابل جمع است یعنی با وجود اینکه اخلاص داشتند ولی ناراحتی نیز داشتند که چرا چنین اتفاقی افتاد.
همچنین ممکن است مراد از مٰا فِي قُلُوبِهِمْ اضطراب آنها باشد که در عین اخلاص مضطرب بودند که بالاخره جنگ پیش میآید یا نه؟
البته با وجود این مشکلات خداوند فرمود فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ یعنی خدا آرامش را بر آنها نازل کرد.
نکته 8: مراد از فتح قریب در تعبیر أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً را برخی از مفسران فتح خیبر دانستهاند که اشکال این دیدگاه این است که در این تعبیر فعل ماضی بکار رفته است در حالی که فتح خیبر قرار بود در آینده نصیب آنها شود. البته این اشکال را جواب دادهاند که گاهی فعل ماضی برای آیندۀ محقق الوقوع بکار میرود. این حرف صحیح است ولی به نظر منِ عابديني مراد از فتح قریب در أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً خود صلح حدیبیه است و ماضی بکار رفتن فعل به همین دلیل است که اشاره به صلح حدیبیه دارد که در گذشته اتفاق افتاد و خودش فتح نزدیک برای آنها بود، اگرچه در آن لحظه هنوز فتح بودن آن را قبول نداشتند.