سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
تفسیر آیه 33 سوره اعراف
متن عربی آیه
قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ﴿الأعراف، 33﴾
ترجمه:
بگو: پروردگارم فقط کارهای زشت را چه آشکارش باشد و چه پنهانش، و گناه و ستم ناحق را، و اینکه چیزی را که خدا بر حقّانیّت آن دلیلی نازل نکرده شریک او قرار دهید، و اینکه اموری را از روی نادانی و جهالت به خدا نسبت دهید، حرام کرده است.
ربط آیه با آیات قبل
این آیه نقطۀ مقابل آیۀ قبلی است و میخواهد بگوید خداوند زینتها و رزقهای خوب و لذیذ را حرام نکرده بلکه آنچه حرام کرده اینهاست که در این آیه بیان شده است.
سؤال برانگیز بودن حصر در آیه
علماء گفتهاند که إِنَّمٰا جزو ادات حصر است یعنی تنها این چند مورد ذکر شده در آیه حرام الهی است و چیز دیگری حرام نیست.
با این حرف برای فقهاء این سؤال پیش آمده که خیلی چیزهای دیگر نیز در دین حرام است. پس چرا حرامها در این آیه منحصر در پنج مورد شده است؟
به عنوان مثال تأکید زیادی شده است که اگر خانمی موهایش پیدا باشد یا بر روی دوچرخه و موتور سوار شود حرام است. همچنین میگویند تراشیدن ریش حرام است در حالی که این موارد اصلا در این آیه نیامده است.
نظیر این مطلب را قبلا در سوره انعام داشتیم. در آیاتی از سوره انعام آمده است:
قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّٰ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿الأنعام، 151﴾
بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده بخوانم: اینکه چیزی را شریک او قرار مدهید، و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از [ترسِ] تنگدستی نکشید، ما شما و آنان را روزی میدهیم، و به کارهای زشت چه آشکار و چه پنهانش نزدیک نشوید، و انسانی را که خدا محترم شمرده جز به حق نکشید؛ خدا این [گونه] به شما سفارش کرده تا بیندیشید.
وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الأنعام، 152﴾
و به مال یتیم جز به روشی که نیکوتر است، نزدیک نشوید تا به حدّ بلوغِ [بدنی و عقلیِ] خود برسد، و پیمانه و ترازو را بر اساس عدالت و انصاف کامل و تمام بدهید؛ هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکنیم؛ و هنگامی که سخن گویید، عدالت ورزید هر چند درباره خویشان باشد، و به پیمان خدا وفا کنید؛ خدا این [گونه] به شما سفارش کرده تا پند گیرید.
در این آیات حرامهای الهی بیان شده و البته خیلی از چیزهایی که ما حرام میدانیم گفته نشده است که سؤال برانگیز است. البته چون این آیات در سورۀ انعام حصر ندارد اصرار زیادی بر روی این اشکال نکردیم اما در آیه مورد بحث حصر وجود دارد و میگوید حرامها فقط همینها هستند. حال باید دید با حرامهای دیگری که در دین گفته شده چه باید کرد؟ علماء در خوراک و پوشاک و …. حرامهای زیادی اعلام کردهاند و به قول معروف به هر چیزی رسیدهاند آن را حرام اعلام کردهاند.
رفیقی داشتم که میگفت: علماء هر چیز جدیدی که میآید ابتدا حرام میدانند. سپس میگویند احتیاط در ترک است. سپس میگویند جایز است. بعدا میگویند مستحب است و در آخر میگویند اصلا عین دین است. مثالش بیمه است. زمانی که بیمه تازه آمده بود علماء گفتند حرام است. کمکم برخی گفتند با رعایت شرائطی صحیح است. در زمان ما در مجلس کلا مواد بیمه تصویب و تأیید شد و بیمه جزو ضروریات شده است. پس در طول 50 سال امری از حرام به واجب رسید.
به سؤال برگردیم. آیۀ مورد بحث تنها 5 چیز را حرام دانسته است در حالی که محرمات اسلام خیلی زیاد است.
نظر مفسران برای حلّ مشکل حصر در آیه
مفسران برای حلّ این مشکل گفتهاند حصر در این آیه اضافی و نسبی است. آنها میگویند حصر یا قصر سه نوع است: قصر حقیقی، قصر قلب و قصر افراد و حصر در اینجا از نوع قصر قلب است و آیه میخواهد بگوید چیزهایی که مشرکان آنها را حرام میدانستند حرام نیست و تنها این 5 چیز حرام است. به عنوان مثال مشرکان میگفتند در شرایطی طواف با لباس، حرام است و آیه میگوید طواف با لباس اصلا حرام نیست بلکه فواحش حرام است. پس آیه میخواهد چیزهایی که متولیان کعبه حرام اعلام کرده بودند را رد کند نه اینکه بخواهد حرامهایی که فقهاء اسلام گفتهاند را رد کند.
با این تفسیر راه حرام دانستن بقیۀ چیزها باز میشود. تفسیر تسنیم، المیزان، التحریر و التنویر و بسیاری از تفاسیر دیگر همین نظریه را میگویند.
جداسازی حرامهای شرعی از ممنوعیتهای عرفی
بنده احتمال دیگری میدهم و آن اینکه حصر در اینجا حقیقی باشد یعنی دقیقا فقط همین چیزها حرام است و بقیۀ چیزهایی که دین را بزرگ کرده و هزاران حرام درست کردهایم در واقع حرام نیست بلکه ممنوعیت عرفی یا عقلائی یا طبعی دارد نه ممنوعیت الهی. مثلا طبع مردم یک منطقه چیزی را دوست ندارند و آن را نمیخورند. مثلا در کشور ما خوردن گوشت الاغ پسندیده نیست و اصلا کسی حاضر نمیشود آن را بخورد در حالی که خوردن گوشت الاغ از لحاظ شرعی حرام نیست و ممکن است در کشور دیگری گوشت الاغ گرانتر از گوشت گوسفند باشد. حال اگر عرف ما گوشت الاغ نمیخورد این موجب حرمت آن نمیشود.
در حجاز نیز بسیاری از چیزها ممنوعیت عرفی داشته و زمانی که اعراب مسلمان پیروزیهایی بدست آوردند این ممنوعیتها شهرت پیدا کرد به گونهای که آرام آرام این تصور پیدا شد که ممنوعیتها، الهی است.
قرآن در مورد خوراکیهای حرام میفرماید:
قُلْ لاٰ أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلىٰ طٰاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿الأنعام، 145﴾
بگو: در احکامی که به من وحی شده [خوراک] حرامی را بر خورنده ای که میل دارد آن را بخورد نمییابم، مگر آنکه مردار یا خون ریخته شده [از رگهای حیوان] یا گوشت خوک باشد که یقیناً پلید است، یا حیوانی که از روی نافرمانی از دستور خدا [هنگام ذبح] نام غیر خدا بر آن برده شده؛ پس کسی که [برای نجات جانش از خطر] به خوردن آنها ناچار شود در حالی که خواهان لذت نباشد و از حدّ لازم تجاوز نکند [گناهی بر او نیست؛] یقیناً پروردگارت بسیار آمرزنده و مهربان است.
با توجه به این آیه بقیۀ حیوانات حلال هستند. البته در کنار این 4 مورد، طبعِ عربی شاید چهل مورد دیگر را به عنوان خوراکی نمیپذیرد مثل گوشت سگ و گربه ولی این طبع عربی است و الا مثلا در چین بسیاری از حیوانات خورده میشوند. حال اگر چینیها مسلمان شدند آیا طبعشان باید تابع طبع مردم عرب شود؟!
پس به ذهن نگارنده میرسد که حصر در آیۀ مورد بحث و آیه 145 سوره انعام حقیقی است و حرامها در دین خیلی کم است و غیر از موارد ذکر شده در این آیات، ممنوعیت عرفی دارند نه شرعی.
خداوند، جهان را متنوع آفریده تا هرکسی غذای مورد علاقۀ خود را بخورد. ما نمیتوانیم طبع خود را بر دیگران تحمیل کنیم.
اگر دین برای همه تکلیف مشخص کرده تنها به 4 مورد محدود است. در بهشتی که آدم و حوا در آن بودند نیز خدا تنها خوردن از یک درخت را محدود کرده بود و بقیه حلال بوده است.
در همین سوره اعراف آمده است که دین آمده تا مردم را از غل و زنجیرها نجات دهد به گونهای که مردم هر چیزی را مرتکب شوند و حرام ندانند. به این آیه توجه کنید:
اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبٰاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿الأعراف، 157﴾
همان کسانی که از این رسول و پیامبر «ناخوانده درس» که او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات و انجیل نگاشته مییابند، پیروی میکنند؛ [پیامبری که] آنان را به کارهای شایسته فرمان میدهد، و از اعمال زشت بازمیدارد، و پاکیزهها را بر آنان حلال مینماید، و ناپاکها را بر آنان حرام میکند، و بارهای تکالیف سنگین و زنجیرهها [یِ جهل، بیخبری و بدعت را] که بر دوش عقل وجان آنان است برمیدارد؛ پس کسانی که به او ایمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمایت کردند و یاریش دادند و از نوری که بر او نازل شده پیروی نمودند، فقط آنان رستگارانند.
دین آمده تا عرفهای اشتباه و دست و پا گیر را بردارد و پیروی از پیامبر(ص) به این است که از عرفهای دست و پا گیر دست برداریم و آنها را کنار بگذاریم و چیزی را که خدا حرام نکرده حرام نکنیم.
اتفاقا آیه 3 سوره مائده نیز حرامها را همین 4 مورد میداند. پس معلوم است که دین از اول تا آخر بر روی حرمت این 4 مورد اصرار داشته نه بیشتر. پس ما اصرار بر حرام کردن چیزهای دیگر نداشته باشیم.
لزوم جدایی شرع از عرف و قانون و سیاست
بله ممکن است گفته شود شکار الاغ به خاطر ترس از انقراض ممنوع است و کسی نباید گوشت الاغ بخورد ولی این غیر از حرمت شرعی است.
باید شرع را از قانون جدا کرد و اگر چیزی ممنوعیت قانونی دارد نباید فکر کرد که حتما ممنوعیت شرعی نیز دارد. از این بحثها میتوان مطلب دیگری را نیز نتیجه گرفت و آن اینکه زمانی میخواستند شرع و عرف و سیاست و دیانت و خلاصه همۀ اینها را مخلوط کنند که بزرگترین اشتباه بود. پس اینکه بگوییم سیاست ما عین دیانت ماست اشتباه است. دیانت یک چیز است و سیاست اقتضائات دیگری دارد. بله در سیاست نباید خلاف شرع مرتکب شد و دروغ گفت ولی سیاست برای خود اقتضائاتی دارد مثلا ممکن است بگویند در این خیابان ورود ممنوع است. این ربطی به دیانت ندارد چرا که دین در این زمینه حرفی ندارد. همچنین ممکن است زمانی بگویند همه چیز بر اساس انتخابات باشد و در زمان دیگر به دلایلی بجای انتخابات رو به نظر فرد بیاورند. اینها امور عرفی و عقلائی است و جزو دین نیست. بله دین توصیۀ به مشورت کرده است تا از عقل دیگران استفاده شود ولی نباید چنین اموری را جزو دین دانست.
البته این نظر بنده= احمد عابدینی است و شما باید نظرات مخالف را نیز بشنوید و خودتان به نتیجه برسید که کدام نظریه حق است.
من خیلی دوست دارم کتابی بنویسم و در آن امور سیاسی را از امور شرعی و همچنین امور عرفی را از امور شرعی جدا کنم تا امور شرعی دقیقا مشخص باشد که چه چیزهایی هستند. پس در اینجا مطالبی گفتم تا شما اشکال کنید تا اگر روزی قرار شد چنین کتابی بنویسم قلمم روان باشد و به جنبههای مختلف این قضیه توجه داشته باشم.
همۀ اینها توضیحات واژۀ «انما» بود و اگر حرف من قبول شد محرمات تنها همین چیزهایی است که در آیه 33 سوره اعراف آمده و اگر همین آیه مراعات شود دیگر مرتکب حرام نشده و برای آن جهنم نمیرویم. پس دین بیش از این دو خط و نیم از ما نخواسته است.
معنای فحشاء ظاهر و باطن و بیان مثالهایی از آنها
این آیه کِشدار است و امر ثابتی را بیان نکرده است. مثلا فاحشه چیزهای مختلفی را شامل میشود که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد.
باید دقت داشت که فُحش از لحاظ لفظی و معنایی مثل قُبح است و به معنای کار زشت میباشد. حال، کار زشت گاهی اوقات زشتیاش ظاهر و روشن است و همه میفهمند و گاهی ظاهر نیست و مخفیانه است. به عنوان مثال زنا کردن کار زشتی است که ظاهر است یعنی همه زشتی آن را میدانند و مثال کار زشت مخفی طبق روایات دوست دختر گرفتن است؛ به نظرم اگر بحث گناه کبیره و صغیره بود، بهرهبری غیر زنا از دوست دختر صغیره است. اما به نظر میرسد منظور این است که مثلا مردی طبق ظاهر شرع با کسی ازدواج بکند ولی مقصود از این ازدواج کاملا زوج یکدیگر شدن نیست، بلکه به گونهای است که مرد سودها را میبرد و به زن ظلم میشود. من فکر میکنم بحث حرام بودن ارتباط با دوست دختر که در روایات آمده از همین قبیل باشد. مثل کسی که تنها برای ارضای جنسی با زنی با مهریۀ اندک ازدواج موقت 30 ساله میکند و از او بهرۀ خود را میبرد ولی با این کار آن زن نه از مرد ارث میبرد و نه پشتوانۀ قابل اتکایی دارد.
مثال دیگر برای فحشاء ظاهر غصب، زورگیری و دزدی است که کسی علنا در سر گردنه یا توی خیابان یا با راههایی از مردم دزدی کند. حال ممکن است کسی همین کار را مخفیانه بکند و مثلا با سخنرانیهای تنشزا یا چاپ پول یا کارهایی از این قبیل موجب شود که ارزش پول ملی پایین بیاید و از این طریق ارزش پول مردم کم شده و جیب خودش و عدهای پر شود. پس کسانی که از طریق بازی کردن با ریال و دلار موجب سقوط ریال مردم میشوند فحشاء باطن یا فحشای مخفی انجام میدهند. بنابراین چه رسما دزدی شود و چه با حیلهگری هر دو از مصادیق فحشاء هستند.
مثال دیگر مربوط به تقسیم ارث است. گاهی اوقات یکی از فرزندان ارث را به گونههای مختلف زورگویی و داد و فریاد بالا میکشد که فحشاء ظاهر است ولی گاهی اوقات ممکن است فرزندی موقع تقسیم ارث با زیرکی کاری کند که مال خوب به خودش برسد و مال بد به دیگران. این میشود فحشاء مخفی.
خلاصه اینکه هر جا میبینیم کلاه شرعی میگذاریم و نقشه میکشیم تا کلاه بر سر شخصی بگذاریم و اموالش را بالا بکشیم این فحشاء باطن یا مخفی است.
به هر حال اینکه خداوند در این آیه از یک عنوان کلی یعنی فحشاء استفاده کرده برای این است که سیال باشد. اگر خدا تنها به زنا اشاره میکرد تنها همان مورد را شامل میشد ولی قرآن نمیخواهد فاحشه را تنها بر روی زنا ببرد. کار زشت در هر زمانی متفاوت است و خداوند به گونهای بیان کرده که مصادیق مختلف فحشاء را شامل شود.
بیان قاعدهای مهم پیرامون جایگاه روایات تفسیری در تفاسیر قرآن
علماء در تفسیر قرآن وقتی روایات را جمع میکنند ذیل اولین آیهای که مربوط به آن بحث است به روایات اشاره میکنند و این دقت را ندارند که این روایات چه بسا مربوط به آیۀ مشابه است که در ترتیب قرآن شاید دومی باشد.
بد نیست برای فهم بهتر مطلب مثالی بزنم:
عبارت وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ در دو جای قرآن آمده است: یکی آیه 75 سوره انفال و دیگری آیه 6 سوره احزاب.
جالب اینجاست که مصداق این عبارت در این دو آیه متفاوت است. در سورۀ انفال بحث مربوط به ولایت و جانشینی است که بعد از پیامبر(ص) به چه کسی باید برسد؟ آیه 75 سوره انفال میخواهد بگوید حضرت علی(ع) که از سابقان از مهاجران و از اولوا الارحام پیامبر(ص) است اولویت دارد. و اما اولوا الارحام در سوره احزاب مربوط به ارث است و آیۀ 6 سوره احزاب میگوید ارث مربوط به خویشاوندان است.
حال همۀ روایات مربوط به این دو آیه، ذیل آیه 75 سوره انفال آمده است چون این آیه نسبت به آیۀ سوره احزاب از لحاظ ترتیب قرآن فعلی اول بوده است. این کار موجب شده که حتی روایات مربوط به ارث را نیز در ذیل آیه 75 سوره انفال بیاورند در حالی که باید در ذیل آیه 6 سوره احزاب میآوردند.
با این مثال میخواهم بگویم برای پیدا کردن روایات مربوط به فحشاء ظاهر و مخفی باید بررسی کرد که عبارت «الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» در چه آیات دیگری از قرآن آمده است و چه بسا مفسران روایات مربوط به این عبارت را در ذیل اولین آیات آورده باشند.
بررسی معنای اثم
و اما در مورد معنای اثم چند روزی است که در حال تحقیق هستم ولی هنوز به نتیجهای که میخواهم نرسیدهام.
آقای عبدالعلی بازرگان گفته است که اثم مخالف برّ است. برّ یعنی دست و دل بازی و اثم یعنی تنگ نظری و خودخواهی.
راغب اصفهانی گفته اثم تأخر از کار خیر است. فروق اللغة اثم را تقصیر یا جرم معنا کرده است.
به هر حال برای پیدا کردن معنای دقیق اثم نیاز به تحقیقات بیشتری دارم.
به نظر من باید آیات قرآن از اول تا آخر، که در آن واژۀ «اثم» بکار رفته بررسی شود و نظر مفسران در مورد معنای این کلمه و حتی روایات وارد شده در ذیل آن دیده شود تا چه بسا بتوانیم به نتیجه برسیم.
اولین آیهای که در آن واژۀ اثم آمده آیه 85 سوره بقره است. در تفسیر مجمع البیان، در ذیل این آیه، ج1، ص153 آمده است:
اثم فعلی است که انجام دهندۀ آن سزاوار سرزنش میشود و نظیر آن وزر است. و گروهی گفتهاند اثم چیزی است که قلب از آن تنفر داشته باشد و قلب نسبت به آن مطمئن نگردد. از پیامبر(ص) نقل شده است که به نواص بن صنعان که از ایشان پرسید برّ و اثم به چه معناست؟ پیامبر(ص) فرمود: برّ چیزی است که نفست به آن آرامش مییابد و اثم آن است که در درونت مشکلی ایجاد میکند و موجب اضطرابت میگردد.
و اما در همین کتاب مجمع البیان ذیل آیه 182 سوره بقره اثم به معنای رویگردانی از حق به صورت عمدی معنا شده است و در مقابل آن جَنَف آمده که به معنای میل از حق به صورت خطائی است.
در ذیل آیه 219 سوره بقره نیز مجمع البیان، اثم را به معنای وزر گرفته است.
باید بقیۀ موارد نیز دیده شود تا بتوان به یک نتیجۀ واحد رسید. به هر حال اثم در آیه 33 سوره اعراف باید معنا شود چون آنچه مفسران در این باره گفتهاند من را قانع نکرده است.
و اما تفسیر تسنیم از تبیان شیخ طوسی نقل کرده است که ایشان روایات و اشعاری را آورده که بگوید اثم در این آیه به معنای خمر است و مراد این است که خدا شراب را حرام کرده است.
در رابطۀ با این نظریه باید گفته شود که استعمال، غیر از وضع است. اینکه لغتی برای معنایی وضع شود بحثی است و اینکه لغتی در چیزی استعمال شود بحث دیگری است. استعمال تنها جواز را میرساند نه اینکه همهجا به این معنا باشد.
برخی مثل صاحب التحریرو التنویر، اثم را همان ذنب دانسته و گفتهاند اشاره به مجموع گناهان دارد و در این صورت ذکر فحشاء قبل از اثم ذکر خاص قبل از عام است و این ذکر خاص قبل از عام اشاره به اهمیت آن خاص دارد یعنی حرام بودن فواحش بسیار مهم است. و اما اشاره به بغی بعد از اثم ذکر خاص بعد از عام است و آن نیز اهمیت خاص را میرساند. پس یک ذکر خاص قبل از عام آمده و یک ذکر خاص بعد از عام.(التحریر و التنویر)
باید دقت داشت که انسان گناه را میفهمد. گناه یک حالت روحی عصیان و تخلف است. در اصول فقه بحثی با عنوان تجری آمده یعنی شخصی چیزی را به عنوان گناه انجام دهد ولی پس از انجام دادن معلوم شود که گناه نیست. به عنوان مثال لیوانی را با تصور اینکه در آن شراب است بخورد ولی معلوم شد که شربت آلبالو است نه شراب.
در این مثال این شخص واقعا شراب نخورده ولی به هر حال روحیۀ تخلف و گناهکاری و عصیان داشته است و شربتی را با نیت شراب خورده است. حال بحثی است که آیا این شخص کار حرام انجام داده یا نه؟
به نظر می رسد با توضیحی که دادم تجری گناه حساب می شود چون وجدان فرد میفهمد که کارش اشتباه بوده است.
پس اگر قرآن اثم را حرام کرده و مواردی قبل و بعدش به عنوان ذکر خاص قبل از عام و ذکر خاص بعد از عام آمده میخواهد روحیۀ گناه را از بین ببرد.
بررسی معنای بغی و قید بِغَيْرِ الْحَقِّ
و اما عبارت وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ به معنای ظلم بغیر حق است. در مورد قید بِغَيْرِ الْحَقِّ معمولا گفتهاند قید توضیحی است چون بغی به معنای ظلم است و ظلم به حق وجود ندارد. قید توضیحی مثل اینکه میگوییم با دهانم حرف زدم که اشاره به دهان، قید توضیحی است زیرا انسان جز با دهانش سخن نمیگوید.
البته باید در مورد معنای بغی بیشتر تحقیق کرد چون چه بسا بغی معنای عامی دارد که قید بِغَيْرِ الْحَقِّ واقعا برای آن قید احترازی شود.
مقاییس اللغه گفته است که بغی دو اصل دارد: اولی طلب کردن یک چیز و دیگری یکی از انواع فساد.
کتاب التحقیق گفته است بغی طلب شدید است و به ذهن من نیز همین میرسد. حال گاهی طلب شدید در راه خوب است مثل طالب علم همانطور که در روایت داریم: ان الله یحب بغاة العلم یعنی خدا طلبکنندگان شدید علم را دوست دارد. (کافی،ج1،ص30) ولی گاهی در مسیر بد است مثل فردی که در دزدی افراط کرده و میخواهد یک مجموعه را بدزدد.
داستان: فردی در زمان شاه از خوردن زیاد شراب مرده بود. در آن زمان رسم بود که در مراسم میت، آخوندی صحبت کرده و نصیحتهایی میکرد و از مرده نیز قدری تعریف میکرد.
هر آخوندی را برای سخنرانی مراسم این شرابخوار دعوت کردند قبول نکرد ولی آقای شیخ ابوطالب مصطفایی قبول کرد و منبر رفت و گفت: چرا اینقدر خوردی که پُکیدی؟
این زیاد خوردن میشود بغی یعنی آنقدر شراب بخورد که جانش را بدهد.
با این توضیح میفهمیم که قید بِغَيْرِ الْحَقِّ تنها برای توضیح نیست بلکه احترازی است.
دقت شود که معمولا مفسران در تفسیر این آیه قید بِغَيْرِ الْحَقِّ را توضیحی گرفتهاند از جمله آیت الله جوادی در ج28 تفسیر تسنیم، ص490 گفته است:
«قید توضیحی بِغَيْرِ الْحَقِّ
این قید توضیحی و برای تأکید است نه احترازی نظیر وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ﴿آلعمران، 112﴾ چون قتل نبی نمیتواند به حق باشد بر خلاف قید بالحق در آیۀ وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ﴿الإسراء، 33﴾ که احترازی است چون قتل نفس گاهی از روی قصاص و مانند آن است که حق است. اگر در مفهوم بغی ناحق بودن مأخوذ نباشد به شکلی که بغی مرادف یا ملازم ظلم نباشدآنگاه میتوان کلمۀ بغیر الحق را احترازی دانست.» (تفسیر تسنیم)
بغی بغیر حق به معنای افراط در گناه
به نظر میرسد قید بِغَيْرِ اَلْحَقِّ در این آیه با توجه به هر دو معنای «بغی» احترازی باشد نه توضیحی و مراد از بغی بغیر حق، افراط در گناه باشد، مثلا شراب خوردن افراطی؛ پس افراط در گناهکاری مدّ نظر این آیه است.
دقت شود از اول که ما آفریده شدهایم از ما عصمت و عدالت دائمی خواسته نشده است. به هر حال ممکن است افراد گناه کنند. مهم این است که توبه کنیم و به راه درست برگردیم و اگر گناه کردیم در گناه افراط نکنیم.
بد نیست برای گناه غیر افراطی مثالی بزنم و خاطرهای بگویم:
از تیرماه سال 1365 تا خرداد 66 که لبنان بودم مدتی که زن و فرزندم با من بودند، فرزندم شیر خشک نیاز داشت. اتفاقا روزی به داروخانهای رسیدیم و صاحب آنجا که خود را از آل حکیم معرفی کرد و مقصودش مرحوم آیت الله سید محسن حکیم بود، گفت: خانمی چند روز پیش آمد و به من گفت هر کاری میخواهی با من بکن و شیر خشکی بده که بچهام از گرسنگی در حال مردن است!! او گفت: من که اهل گناه نیستم و او هم واقعا مضطر است و اگر من بخواهم به صورت مجانی به فقراء از این نوع، شیر خشک بدهم سرمایهام تمام میشود.
چیزی که اکنون میخواهم بگویم این است که آن زن که برای شیر خشک خودفروشی میکند بغی بغیر حق مرتکب نشده است چون امرش دائر است که یا بچهاش بمیرد یا خود فروشی کند. به این کار -اگر چه فساد باشد- نمیشود بغی بغیر حق گفت.
متأسفانه لبنان انواع و اقسام درگیریها را داشت و در نتیجه اقتصادش ضعیف و مردمش فقیر شده بودند. حال کسی که از گرسنگی خودش یا فرزندش در حال مردن است اگر خودفروشی کرد یا طعامی دزدید نمیتوان گفت بغی بغیر حق مرتکب شده است.
پس چه بغی به معنای طلب شدید باشد و چه به معنای فساد، قید بِغَيْرِ اَلْحَقِّ ممکن است احترازی شود.
در برخی کتابها کلمۀ «بغیّی» آمده است و گفتهاند که به معنای زناکار است؛ مثلا میگویند سر حضرت یحیی را به بغیّی از بغایا بنیاسرائیل هدیه دادند یعنی زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل. اما به نظر من منظور از زناکار در اینجا کسی بوده که در زنا افراط میکرده است. یعنی بدون نیاز مالی و شهوانی زنا میداده است.
توضیح: ممکن است کسی به خاطر نیاز مالی یا نظایر آن خودفروشی کند به گونهای که اگر مال متعارف و شوهر متعارف داشت فساد نمیکرد، به این زن «بغیی» گفته نمیشود، ولی کسی که همه چیز دارد ولی خودش مال زیاد یا شهوترانی بیشتر از متعارف را میخواهد. این «بغیّی» میشود. پس انسان وقتی به وجدان خودش مراجعه کند خواهد فهمید که بغی بغیر حق چه مصداقهایی دارد.
با این توضیحات میفهمیم که نمیشود با خطکش بیرونی مواردی را بغی بغیر حق دانست و حکم به مجازات افراد داد. این آیه در واقع به خود فرد میگوید نه به دیگری. پس هر شخصی با مراجعۀ به وجدانش باید تشخیص دهد که آیا کارش بغی بغیر حق هست یا نیست.
لزوم انعطاف در اجرای قانون و قضاوت قاضی
یک وقت حکومت میخواهد قانون وضع کند که طبیعتا جرمها خط کشی شده است ولی قاضی که میخواهد حکم دهد و مجری که میخواهد آن را اجرا کند باید انعطافهایی داشته باشد. قاضی خیلی باید دقت کند. شاید امری از دید قاضی بغی بغیر حق باشد ولی از دید متهم بغیر حق نباشد. همچنین شاید بغیر حق بوده ولی آنقدر بغیر حق نیست که نیاز به مجازات داشته باشد. به همین خاطر است که به قاضی سفارش میکنند اگر مجرم ناراحت و پشیمان است مجازاتی صورت نگیرد.
متأسفانه برخی از قاضیهای ما حکم به مجازات میکنند و میگویند قانون است. بله قانون، نوشته شده ولی قرار است، قاضی مجتهد باشد تا بتواند در مصادیق مختلف، تشخیص دهد که چه باید انجام دهد. مجازات نمودن هدف نیست بلکه وسیلهای برای پیشگیری از گناه است و خطکشی دقیق در مورد گناهان نیز هدف نیست بلکه برای این است که جامعه حول فساد نگردد.
با این توضیحات متوجه شدیم که نمیتوان در مورد گناهان، خطکشی دقیق کرد که بگوییم اگر کسی فلان کار را انجام داد حتما جهنمی است. به هر حال با این حرفها میخواهم راهی باز کنم تا دین را بهتر بفهمیم.
اسلام، دینی انعطافدار
بد نیست مثال دیگری بزنم:
در بحث ظهار در آیات اول سوره مجادله و همچنین در بحث کفاره روزه این روایت آمده است که:
جَاءَ رَجُلٌ إلى النَّبيِّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ فَقَالَ: هَلَكْتُ! قَالَ: وما شَأْنُكَ؟ قَالَ: وقَعْتُ علَى امْرَأَتي في رَمَضَانَ، قَالَ: تَسْتَطِيعُ تُعْتِقُ رَقَبَةً؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَهلْ تَسْتَطِيعُ أنْ تَصُومَ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَهلْ تَسْتَطِيعُ أنْ تُطْعِمَ سِتِّينَ مِسْكِينًا؟ قَالَ: لَا. قَالَ: اجْلِسْ. فَجَلَسَ، فَأُتِيَ النَّبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ بعَرَقٍ فيه تَمْرٌ -والعَرَقُ: المِكْتَلُ الضَّخْمُ- قَالَ: خُذْ هذا فَتَصَدَّقْ به. قَالَ: أعَلَى أفْقَرَ مِنَّا؟ فَضَحِكَ النَّبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ حتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ، قَالَ: أطْعِمْهُ عِيَالَكَ.
ترجمه: «مردی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت هلاک شدم. پیامبر(ص) به او گفت: چه شده؟ مرد گفت: در ماه رمضان با همسرم مجامعت کردم. پیامبر(ص) به او گفت: آیا میتوانی بردهای آزاد کنی؟ مرد گفت: خیر. پیامبر(ص) فرمود: میتوانی دو ماه پشت سر هم روزه بگیری؟ مرد گفت: خیر. پیامبر(ص) به او گفت: آیا میتوانی شصت فقیر را طعام دهی؟ مرد گفت: خیر. پیامبر(ص) به او گفت: بنشین. او نشست تا اینکه برای پیامبر(ص) زنبیلی از خرما آوردند. پیامبر(ص) به آن مرد گفت برو و این خرماها را به عنوان کفاره، صدقه بده. آن مرد گفت: آیا به فقیرتر از خودمان بدهم؟ پس پیامبر(ص) خندید تا جایی که دندانهایش پیدا شد و به او گفت برو و این خرماها را به اهلت بده.»
این میشود دینی که انعطاف دارد. این شخص میتوانسته برای ارضای شهوت تا شب صبر کند، پس گنهکار است و با این حال که بر او کفاره واجب شده پیامبر(ص) این چنین رفتار میکند.
چنین دینی است که رشد میکند ولی ما اینگونه نیستیم.
حتی اگر کسی در کشوری بود که گوشت حلال نیست و محتاج به خوردن گوشت است یا در جایی است که غذایی جز ذبح غیر اسلامی پیدا نمیشود میتواند از آن گوشت با بسم الله بخورد. پس دین انعطاف دارد. با این توضیحات، هم بغی و هم بغیر الحق مقول بالتشکیک یا دارای انعطاف است.
امیدوارم با این همه مثال معنای قید بِغَيْرِ اَلْحَقِّ روشن شده باشد.
مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً
در مورد تعبیر وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً باید دقت کرد که علت آوردن مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً چیست؟ مگر شرکی وجود دارد که بر آن دلیل و سلطان وجود داشته باشد؟
اولا دقت شود که ظاهراً «مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً» مفعول است و معمولا مفسران و مترجمان همینگونه معنا کردهاند. یعنی چیزی را که خدا دلیلی بر آن نازل نکرده است، شریک خدا قرار دهید.
باید دقت داشت که اگر عبارت مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً نمیآمد و مثل آیه 151 سوره انعام تنها به شرک اکتفا میشد، روشن بود و اصلا نیازی به بحث نداشت و هیچ ضربهای به جایی نمیخورد چون شرک ورزیدن مطلقا حرام است.
به هر حال چون این جمله آمده باید ابتدا معنایش را بفهمیم و سپس بحث شود که اصلا علت آمدن آن چیست و چه نکتهای را میرساند؟
معنای سلطان
سلطان به معنای دلیل و برهانی است که بر فکر و عقل انسان سلطنت داشته باشد. در بحثهای علمی و استدلالی به دلیلی که عقل نتواند در مقابل آن بایستد سلطان گفته میشود.
البته سلطان در استعمالات مختلف متفاوت است. مثلا سلطان در شهر یعنی کسی که در شهر قدرت دارد. به رهبر سیاسی نیز سلطان گفته میشود. حتی سلطان معنوی نیز داریم مثل مرجع تقلید. و اما سلطان در بحثهای علمی به دلیل و برهان گفته میشود. شاعر میگوید:
آیا «مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً» قید احترازی است؟
همانطور که ما قید بِغَيْرِ اَلْحَقِّ در عبارت قبلی را با بغی بالانس کردیم شاید برخی بخواهند در اینجا نیز چنین کنند و بگویند این قید احترازی است و در نتیجه شرکی که خود خدا اجازه داده و بر آن دلیل یا سلطان فرستاده باشد اشکال ندارد.
این توهم صحیح نیست؛ زیرا دین همۀ انواع شرک را غلط دانسته و نفی کرده است. در تشهد میخوانیم که « اشهد الّا اله الا الله وحده لا شریک له» که در آن لای نفی جنس آمده یعنی خدا هیچگونه شریکی ندارد.
نقدی بر عقائد شرکآمیز دوران کنونی
اگر میبینیم چند معمم میگویند: «علی اول، علی آخر، علی خالق، علی ظاهر، علی باطن» این حرفها غلط است. در سوره مریم چنین آمده است:
تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا ﴿مريم، 90﴾
نزدیک است آسمانها پاره پاره شوند، و زمین بشکافد، و کوهها به شدت در هم بشکنند و فرو ریزند!!
أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً ﴿مريم، 91﴾
به خاطر آنکه برای [خدای] رحمان فرزندی ادعا کردهاند.
وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ﴿مريم، 92﴾
و [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند.
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّٰ آتِي الرَّحْمٰنِ عَبْداً ﴿مريم، 93﴾
هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر اینکه [ذاتاً] بنده [و مملوک] به سوی [خدای] رحمان میآید.
اینکه کسی بگوید همانطور که اسپرمی از بدن انسان خارج شده که شاید کمتر از یک دویست میلیاردم مجموع اسپرمهای انسان است، یک دویست میلیاردم از خدا کم شده و از آن عیسی به وجود آمده، این حرف بدی است. حال اگر کسی بالاتر گفت و مثلا علی را خدا دانست خیلی بدتر است.
شاید این معممین که چنین حرفهایی میزنند واقعا حوزوی نباشند و به تقلب بر سر خود عمامه گذاشتهاند. شاید چون عدهای مشاهده کردهاند که شیعه بهترین تفکر است خواستهاند آن را از درون خراب کنند.
شرکی بدتر از شرک مشرکان مکه
حرفهایی که برخی از معممین و مداحان در زمان ما میزنند مشرکان مکه نیز چنین حرفهایی نمیزدند. اینکه بگویند ائمه در دستگاه خدا اعتباری دارند که خدا مجبور است به حرف آنها گوش دهد چنین شرکی در مشرکان مکه نیز نبوده است. نمیدانم از چه زمانی این فکر باطل در بین شیعه راه پیدا کرده است.
جالب است بدانید که لبیک در دوران جاهلیت به این صورت بوده که آنها میگفتند: لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک یعنی تو شریکی نداری مگر شریکی که او نیز مِلک توست.
قریش در دوران جاهلیت قبل از اسلام گفتند این شرک است و آن را نپذیرفتند. به همین خاطر شیطان به این لبیک چیزی اضافه کرد تا قریش نیز آن را قبول کند و چنین شد: لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و ما ملک یعنی تو شریکی نداری مگر شریکی که مِلک توست و تو مالک آن و مالک اموال آن هستی.
با این حرف قریش راضی شد ولی دین آمد و گفت این را هم نگویید و تنها چنین بگویید: لبیک لا شریک لک و هیچ قیدی نباید زده شود.
حال در جلسات کشور ما سهمی برای امام و امام زاده قائل میشوند و میگویند: مگر میشود خدا به حرف حضرت زهرا(س) گوش ندهد؟ مگر میشود خدا دعای ما را مستجاب نکند؟ بدتر اینکه میگویند ابوالفضل به خدا گفت: یا فلانی را شفا میدهی یا عنوان باب الحوائجی را از من برمیداری!!!
متأسفانه چنین تصورات باطلی در بین ما رشد کرده است. به خاطر همین تفکرات است که برخی گفتند: مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً را قید احترازی بگیریم تا برخی از انواع شرک تصحیح شود. خیر، بر عکس این عبارت برای این است که بگوید هیچ نوعی از شرک هیچگونه دلیل یا برهان یا سلطانی ندارد. پس عبارت در اینجا برای نفی کلی است و نمیتوان آن را مثل عبارت بِغَيْرِ الْحَقِّ دانست.
نباید خدا را مثل پادشاهی دانست که نیازمند وزیر است. خیر، همه بندگان خدا هستند.
طلبهای به یکی از شاگردان کلاس من گفته بود در آیه أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِكٰافٍ عَبْدَهُ ﴿الزمر، 36﴾
آیا خدا برای بنده اش [در همه امور] کافی نیست؟
به جای «الله»، «مهدی» بگذار و بگو: «الیس المهدی بکاف عبده؛ آیا مهدی بندهاش را کفایت نمیکند» و بعد همین را به یکی از علماء نسبت بده، تا مردم قبول کنند. ببینید چیزهایی گفته میشود که مشرکان مکه نیز چنین چیزهایی نمیگفتند.
متأسفانه شرک سراسر کشورمان را فرا گرفته است. در اصفهان وقتی اذان میگویند بلافاصله بعد از آن دعای الهی عظم البلا را میخوانند که در قسمتی از آن آمده: «یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فانکما کافیان»
مشاهده میکنید که شرک به صورت رسمی رواج داده میشود.
تأسفبار اینجاست که وقتی معلوم است دعای الهی عظم البلا سند ندارد باز یک آخوند که مدرس حوزۀ اصفهان است، خواست با من مناظره کند که بگوید این دعا باید خوانده شود.
واقعا سؤال است که اگر این شرک نیست پس تعریف شرک چیست؟
همۀ نقلهای این دعا بدون سند است. حال چرا چنین چیزی در رادیو و تلویزیون خوانده میشود؟!
باید پذیرفت که در شرکستان زندگی میکنیم و در عین حال ادعا میکنند ما شیعۀ علی(ع) هستیم در حالی که علی(ع) از این چیزها مبرا بود.
خطبۀ وسیلۀ حضرت علی(ع) که در تحف العقول آمده را بخوانید. این خطبه شاید شرح عبارت قرآنی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ﴿الشورى، 11﴾ است که به قول آیت الله جوادی محکمترین محکمات است.
ممتنع بودن شرک
پس عبارت وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مطلق است و همۀ شرکها حرام است و هیچ گونه شرکی قبول نیست. بنابراین قید مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً به این معنا نیست که اگر خدا سلطانی برای شرک نازل کرد اشکال ندارد. خیر، اگر خدا سلطانی برای شرک نازل کند امتناع لازم میآید. از اول طلبگی به ما یاد دادهاند که در مرحلۀ تصور چند نوع تصور یا موجود ذهنی داریم: واجب الوجود، ممکن الوجود و ممتنع الوجود.
ممکن الوجود آن است که اگر علتش فراهم شود به وجود میآید و الا به وجود نخواهد آمد. واجب الوجود آن است که وجود برایش ضرورت دارد و حتما هست و تنها مصداقش خداست. ممتنع الوجود یعنی چیزی که اصلا امکان ندارد به وجود بیاید و مصداقش شریک خداست یعنی شریک خداوند، ممتنع الوجود است و اصلا ممکن نیست به وجود بیاید. قدرت خدا به ممکنات تعلق میگیرد و در نتیجه نمیشود خدا چیزی شریک خودش خلق کند. پس خود خدا نیز نمیتواند سلطانی برای شرک نازل کند چون چنین امری ممتنع بالذات است.
با این توضیحات متوجه میشویم که عبارت «مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً» میخواهد بگوید هیچ دلیل عقلی و نقلی بر شرک وجود ندارد.
آیت الله جوادی آملی در جلد 28 تفسیر تسنیم، ص490 چنین میفرمایند:
«برهان ناپذیری شرک
شرک و بت پرستی که از گناهان بزرگ است برهان و دلیلی ندارد. سلطان یعنی برهان یا عقلی است و یا نقلی.
و مشرکان نه از راه جدال و دلیل نقلی میتوانند برای اثبات شرک، سلطانی بیاورند که [مثلا بگویند] پیامبری آمده و شرک را امضا کرده باشد و نه از راه برهان عقلی. [بنابراین] شرک به هیچ روی برهانپذیر نیست چون معدوم محض و باطل صرف است. وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْكٰافِرُونَ ﴿المؤمنون، 117﴾»(تفسیر تسنیم)
با این صحبتها فهمیدیم که از جملۀ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً نمیتوان استفاده کرد که خدا برای شرک دلیلی نازل کرده است چرا که هیچ برهانی برای شرک وجود ندارد. اما اینکه چرا معممین و مداحان حرفهایی خلاف این میزنند، ناشی از بیسوادی یا فریب شیطان است.
امامان، محتاج وسیله
خود امامان حاجاتشان را از خدا میخواستند و خودشان دنبال وسیله بودند. در خطبه 110 نهج البلاغه وسیله معنا شده است. به این خطبه توجه کنید:
إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى: الْإِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ، وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ، وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ، وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ، وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ، وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ، وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ، وَ صَدَقَةُ الْعَلَانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ، وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ.
ترجمه: «برتر چيزى كه متوسلان به خداوند پاك و بزرگ به آن توسل جستند عبارت است از:
ايمان به خدا و رسول او، و جهاد در راه حق كه قلّۀ اسلام است و كلمۀ اخلاص كه فطرت توحيدىاست و به پا داشتن نماز كه حقيقت آيين است و اداى زكات كه فريضه اى مشخص و لازم است و روزۀ ماه رمضان كه سپر از عذاب است و حج و عمرۀ خانه خدا كه نابود كنندۀ فقر و شوينده گناه است و صلۀ رحم كه عامل ازدياد ثروت و طول عمر است و صدقۀ پنهانى كه كفّارۀ گناهان، و صدقۀ آشكار كه دفع كنندۀ مردن بد است، و انجام كارهاى خوب و نيكى به ديگران كه آدمى را از افتادن در خوارى حفظ مى كند.»
طبق این خطبه، ائمۀ اطهار و حضرت زهرا علیهم السلام به عنوان وسیله معرفی نشدهاند. ائمه بندۀ خوب خدا هستند نه وسیله. امیدوارم این بحث به گوش همۀ افراد برسد تا همه از شرک خفیّ و جلیّ که در کشور ما هست نجات پیدا کنیم. امام حسین(ع) بنده خوب خداست ولی اینکه بتواند در کارهای خدا دخالت کند اصلا درست نیست. اینکه وقتی خدا کسی را میخواهد به جهنم ببرد امام حسین(ع) داد بزند و بگوید پس من چکارهام؟! و میخواهم او را به بهشت ببرم!! این حرفها جز از زبان انسانهای بیسواد در نمیآید.
نقدی بر ضعف عقائد در حوزههای علمیه
واقعا چرا ما در عقائد ضعیفیم؟ چرا در حوزههای علمیه دائما بر روی احکام کار میشود ولی به مباحث اعتقادی بیتوجهی صورت میگیرد؟ چرا به طلاب عقائد قرآنی و نهج البلاغهای و عقلی یاد داده نمیشود که طلبهای نخواهد بگوید: «الیس المهدی بکاف عبده» و دیگری نگوید «علی خالق، علی رازق»
چقدر امکانات در حوزه مصرف طلاب شده، چقدر ساختمانهای مجلل ساختهاند و …. اما عقاید صحیح به آنها یاد داده نشده است. چرا باید طلبه و جامعۀ تربیت یافته زیر دست طلبه، شرک جلی داشته باشد؟
وجه استفاده از واژۀ نزول در عبارت مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً
پس از همۀ این صحبتها باید در مورد عبارت مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً بحث بیشتری کرد که وجه آوردن کلمۀ نزول در این عبارت چیست؟ تناسب حکم و موضوع به این است که بگوید «ما لم یَقُم به سلطانا» یا «ما لم یأت به سلطانا» یا «ما لم یوجد به سلطانا». کلمۀ «نزول» برای «وحی» مناسب است نه اینجا که بحث برهان و دلیل مطرح است.
به عبارت واضحتر اگر بجای لَمْ يُنَزِّلْ از «لا یوجد» استفاده شده بود عبارت مشکلی نداشت و معنایش این بود که اصلا دلیلی برای شرک یافت نمیشود، ولی وقتی از عبارت لَمْ يُنَزِّلْ استفاده کرده این شبهه را ایجاد میکند که انگار دلیلی نزد خدا هست ولی خدا آن را نازل نکرده است. این عبارت به هر حال قابل اشکال است مثل اینکه در جایی زید اصلا حاضر نیست ولی بگوییم زید نایستاده است. چنین عبارتی که سالبۀ به انتفای موضوع نام دارد، فصیح نیست چون زید اصلا نیست که بخواهیم راجع به نایستادن او سخن بگوییم. به هر حال اینکه از عبارت لَمْ يُنَزِّلْ استفاده کرده چالش برانگیز است.
برای حلّ این چالش میتوان چنین توضیح داد که نزول مصادیق متعددی دارد. گاهی در معنای نزول این نکته نهفته است که اصلِ آن چیزی که نازل شده جای دیگر است و رقیقهاش به ما میرسد مثل وحی که اصلش نزد خداست و رقیق شدهاش به ما میرسد. مثالش علم است که وقتی پدری دانشمند است و فرزندش از او سؤال کند پدر، علمهای خود را رقیق میکند تا به زبان قابل فهم بچه به او بگوید. این میشود نزول یعنی مطالب علمی را پایین آورد تا بچه بفهمد. قرآن نیز رقیق شدۀ حقیقت قرآن است که در کتاب مکنون است. به قول آیت الله جوادی آملی وقتی طنابی از بالا به پایین انداخته شود آن طناب دیگر به درد نمیخورد ولی اگر قسمتی از طناب به بالا بسته شود و بقیهاش به پایین آویخته شود تا افراد آن را بگیرند و بالا روند این همان نزول است که به درد میخورد و موجب میشود افرادی که پایین هستند آن را گرفته و بالا روند.
مصداق دیگر نزول مربوط به نزول باران است که وقتی نازل میشود دیگر بالا نیست.
پس نزول در برخی موارد مثل طناب است که میتوان از پایین گرفت و بالا رفت و در مواردی امکان بالا رفتن را ندارد مثل نزول باران.
حال نزول در عبارت مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً از کدام نوع است؟
اگر بخواهیم از نوع حقیقت و رقیقت بگیریم اینگونه میشود که دلیل حقیقی برای شرک نزد خدا وجود دارد ولی با این حال رقیقۀ آن را برای ما نفرستاده است. این همان شرک است و در نتیجه نمیتوان نزول را از این باب گرفت. پس از باب فرستاده شدن طناب از بالا به پایین نیست.
پس باید نزول را مثل باران دانست و گفت اصلا دلیلی برای شرک وجود ندارد که خدا بخواهد آن را پایین بیندازد. بنابراین اینکه خداوند گفته دلیلی بر شرک نازل نکرده است به خاطر این است که اصلا چنین دلیلی وجود نداشته است. در حقیقت هیچ دلیل الهی برای شرک وجود ندارد.
پس در اینجا به اصطلاحِ علمی، جملۀ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً سالبه به انتفای موضوع است تا نبودن دلیل بر شرک را در تمامی عوالم نفی کند.
چالشهای عبارت وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً
با توضیحاتی که دادیم مشخص شد در مورد تعبیر وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً دو چالش وجود دارد: یکی اینکه آوردن قید مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً برای چیست چون نیازی به آن نبود؟ دیگر اینکه چرا بجای لَمْ يُنَزِّلْ از «لا یوجد» استفاده نشده است؟
جواز اشکال گرفتن به کتاب تکوین و تدوین الهی
اینها اشکالاتی است که در مورد این عبارت قرآنی به ذهن بنده رسید و جوابهایی نیز برای آن بیان شد. جالب است که ما میتوانیم به خدا و به کتابش اشکال بگیریم بر خلاف مسئولان مملکت که اگر به آنها اشکال کردیم ناراحت میشوند و سر و کارمان با دادسرای ویژه و محکومیت است، ولی خدا اتفاقا از بحث و سؤال خوشحال میشود. در سوره ملک چنین میخوانیم:
اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ ﴿الملك، 3﴾
آنکه هفت آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید. در آفرینش [خدای] رحمان، خلل و نابسامانی و ناهمگونی نمیبینی، پس بار دیگر بنگر آیا هیچ خلل و نابسامانی و ناهمگونی میبینی؟
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ ﴿الملك، 4﴾
سپس بار دیگر بنگر تا دیدهات در حالی که خسته و کم سو شده [و از یافتن خلل، نابسامانی و ناهمگونی فرو مانده] و درمانده گشته است، به سویت باز گردد.
این آیات راجع به عالم خلقت است که به ما اجازه داده بررسی کنیم تا اگر اشکالی هست مطرح کنیم. حال در کتاب تدوین نیز همینگونه است و باید اگر اشکالی هست مطرح کنیم تا به جواب برسیم. با اشکال است که متن پویا میشود.
به هر حال عبارت مورد بحث به وهم میاندازد که سلطانی برای شرک وجود دارد که خدا آن را نازل نکرده است ولی میتوانست عبارت به صورت دیگری بیاید که دلالت داشته باشد اصلا سلطانی برای شرک وجود ندارد. البته مطلب روشن است که شرک ورزیدن در هر مصداقی حرام است، ولی عبارت دو اشکال داشت که مطرح شد و جوابهایی نیز در مورد آن اشکالات بیان گردید. خلاصۀ جواب این شد که هیچ موجودی نه در خالقیت و نه در رازقیت و نه در استجابت دعا شریک خدا نیست و هیچ دلیلی بر شراکت کسی با خدا وجود ندارد و چون هیچ دلیلی نیست خدا هم نفرستاده است.
نقدی بر بکار نگرفتن عقل در فهم دین در بین روحانیون
و اما بد نیست به مناسبت این بحثها خاطرهای از زندان رفتن فرزندم در ایتالیا بیان کنم:
پسر من 27 روزی که در ایتالیا زندان بود هر چند روز را در یکی از زندانها سپری کرد، در یکی از زندانهایش در کنار داعشیها بوده است. در این مدت با یکی از آنها بحث کرده و او به پسرم گفته بود باید به قرآن و سنت پیامبر(ص) عمل کرد. پسر من پرسیده بود اگر قرآن و سنت چیزی گفته بود که عقل خلاف آن را گفته باشد چه باید بکنیم؟ آن شخص با وجود اینکه داعشی بوده گفته بود باید راجع به این موضوع فکر کرد.
وقتی او این خاطره را برای من میگفت به او گفتم در حوزۀ علمیه کسانی هستند که در جواب سؤال تو بلافاصله میگویند باید علم و عقل را کنار بگذاری و قرآن و روایت را بگیری و حتی به روایت ضعیف بیشتر از علم و عقل بها میدهند.
به هر حال آنچه میخواهم بگویم این است که برای شرک دلیلی وجود ندارد و اساس دین بر توحید است.
درگیر بودن ما آخوندها با فراز وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ
و اما عبارت وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ معنایش واضح است ولی خود ما خیلی با آن درگیر هستیم. بسیاری از مطالبی که اول انقلاب به دین نسبت میدادیم الآن متوجه شدهایم که درست نبوده است. حتی همین امروز اگر جوانی خیلی محکم بر روی سؤالاتش بایستد خود ما به شک میافتیم. به عنوان مثال جوانی پرسیده است که من در دوران نامزدی جنب میشدم ولی نمیدانستم که باید غسل کنم. آیا الآن که فهمیدهام باید تمام نمازهای قبلیام را قضا کنم؟ ما طبق ادلۀ فقهی از جمله حدیث لاتعاد الصلاة الّا من خمس، جواب میدهیم که بله باید قضا کنی ولی آن جوان میپرسد مگر خدا ارتباط با خودش را نمیخواسته؟! خوب من آن را انجام دادهام. مگر او به نماز با طهارت من احتیاج دارد تا اصرار کند که قضا کنم؟! چرا باید این همه سال دوباره نماز بخوانم؟ اینجاست که واقعا نمیدانم چه جوابی باید بدهم.
از این عبارت میفهمیم چیزی که یقین داریم را میتوانیم به خدا نسبت دهیم و الا اگر در امری شک داشته باشیم نمیتوانیم به خدا نسبت دهیم.
حرام کردن دوچرخه سواری بانوان مصداقی از «أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»
چند روز پیش یکی از فضلای اصفهان با من تماس گرفت و گفت پای درس فلان عالم رفتم و او به آیهای رسیده بود که مربوط به بحث افتراء علی الله بود و میگفت ما آخوندها نیز به خدا افتراء میزنیم. سپس پرسید چرا میگویید دوچرخه سواری خانمها حرام است؟
جالب است چند سال پیش که من این را گفتم کسی از من حمایت نکرد و حتی حجرۀ محل درس من إشغال شد و مرا از مدرسه بیرون کردند و الآن همان مطلب مرا میگویند. واقعا چرا خانمها را از برخی امکانات محروم میکنیم و خیلی کارها را بر آنها حرام میدانیم؟ ما وقتی میخواهیم چیزی به خدا نسبت دهیم باید مطمئن باشیم و اگر نمیدانیم باید راحت بگوییم نمیدانیم.
نقدی بر احتیاطهای صادر شده توسط علماء
و اما عدهای از اهل علم میگویند ما برخی چیزها را نمیدانیم و چون نمیدانیم به مردم میگوییم احتیاط کنید، به نظرم این حرف هم صحیح نیست و اصلا گرفتاری از همینجا شروع میشود.
خدا آیت الله بروجردی و شاگردش آیت الله منتظری را رحمت کند. آیت الله بروجردی گفته بود چون ما بسیاری از مسائل را نمیدانیم دردسرش را مردم باید تحمل کنند مثلا در فلان مورد حکم خدا را نمیدانیم که مثلا نماز شکسته است یا تمام؟ به مردم میگوییم احتیاطا هر دو را بخوانید. ولی به نظر من باید به مردم بگوییم نمیدانیم و نظر نمیدهیم اما اینکه به آنها بگوییم باید احتیاط کنید صحیح نیست.
وقتی کسی مثل آیت الله بروجردی یا آیت الله منتظری در مقام فتوا یا حتی در مقام عمل احتیاط میکند این جزو دین میشود چون مردم میگویند عالم دین گفته است که احتیاط کنید یا خودش احتیاط کرده است.
بله اگر خود مردم اهل احتیاط باشند بحث دیگری است ولی اینکه ما برای مردم حکم احتیاط صادر کنیم و دینی مشکل و دست و پا گیر درست کنیم صحیح نیست.
باید بدانیم وقتی تکلیفی را نمیدانیم شاید شارع نمیخواسته بدانیم تا جای برائت باشد و دین آسان باشد.
حتی شاید حکم به احتیاط دادن جایز نباشد چون درست است که فقهاء میگویند این احتیاطها حرف ماست نه حرف خدا ولی به هر حال مردم به ضمیمۀ برخی امور، حرف علماء را حرف خدا میپندارند، مگر اینکه با صراحت بگوید نمیدانم و در عمل بهتر است یا احتیاط است که چنین کنید.
آقای قرائتی میگفت مرجع تقلیدی فتوا داده بود که سیگار کشیدن در ماه رمضان اشکال ندارد. به او خبر رسید که مقلدش با این فتوا در ظهر ماه رمضان مشغول خوردن کباب و کشیدن سیگار میشود با این توجیه که وقتی سیگار حلال است هر عاقلی میفهمد که سیگار بدون چای نمیشود و چای بدون کباب نمیشود.
نباید از این سوء استفادهها ترسید و باید دقیق حرف زد تا آنکس که طالب حقیقت است اشتباه نفهمند. دقت شود که امروزه همه میفهمند که اگر یکی از شمارههای موبایل را اشتباه بگیریم نمیتوانیم به فرد مورد نظر وصل شویم. پس باید دین را نیز دقیق بگوییم که این حلال و آن حرام و فلان مطلب را نمیدانیم و اگر کسانی سوء استفاده کردند خودشان مقصرند و برای جلوگیری از سوء استفادۀ افراد نباید در دین خدا دست برد و احتیاط بیمورد کرد.
محرمات فعلی و قولی و اعتقادی در آیه 33 سوره اعراف
علامه طباطبائی در ذیل این آیه گفته است خداوند محرمات فعلی و قولی و اعتقادی را در آیه جمع کرده است.
معنای تحریم و تحلیل از نظر صاحب مجمع البیان
مجمع البیان ذیل آیه مجلد2 ص 414 تحریم را اینگونه معنا کرده است: «منع از فعل به اقامۀ دلیل بر وجوب اجتناب»
طبق این حرف تحریم دلیل میخواهد تا فرد قانع شود که نباید فلان کار را انجام دهد. مثلا وقتی گفته میشود گوشت مردار حرام است دلیل دارد و آن دلیل آیۀ قرآن است که با صراحت مردار را حرام دانسته است.
و اما اینکه گفته شده خداوند فواحش را حرام کرده یعنی خدا چیزهای زشت را حرام کرده است و به اصطلاح فلاسفه «قضایا قیاساتها معها» یعنی قضایایی است که دلیلش به دنبال خودش است. اگر گفته شود خداوند پلیدها را حرام کرد معلوم است که علت حرمت، پلید بودن است و در اینجا نیز اشاره به فحشاء خودش نوعی دلیل است.
در ادامه، مجمع البیان گفته است: «تحلیل، رهایی در فعل است به اینکه انجام آن جایز است. و اصل تحریم به معنای منع است و مُحرم شدن به حج به این معناست که مُحرم، چیزهایی را بر خود منع کرده است. و اما حُرمَةُ الرجل به معنای زوجۀ آن مرد است. حرمات به معنای جنایات است و مَحرَم یعنی خویشاوندی که خویشاوندیش مانع ازدواج با او میشود. حریم خانه نیز به معنای مکانی است که از حقوق خانه محسوب میشود.»
طبق حرف مجمع البیان عبارت «حَرَّمَ رَبِّی» یعنی خداوند با دلیل منع کرد و موارد ذکر شده باید دلیلش به همراهش باشد.
بیان علت حرمت موارد ذکر شده در خود آیه
به نظر میرسد دلایل حرمت موارد ذکر شده در خود آیه آمده است چرا که همۀ موارد ذکر شده بعد از الفواحش، مصداق فاحشه هستند، پس دلیل حرمت آنها فاحشه بودن است. بنابراین اثم چیزی است که قبیح است مثلا شراب خوردن حرام است چون قبیح است و عقل و عرف آن را بد میداند، ولی برخی چیزها که برخی آخوندها در مساجد از روی سختگیری حرام میدانند، در واقع قبیح نیست و عقل و عرف آنها را قبیح نمیدانند. گاهی برخی آخوندها فلان کار عرفی را از عمل قوم لوط بدتر معرفی میکنند در حالی که عقل و عرف، چنین چیزی را قبول نمیکند.
با این توضیح، اگر اثم به معنای تأخیر در کار خیر باشد باید به گونهای معنا شود که قبیح بودن آن تأخیر آشکار باشد مثلا اگر غریق نجاتی در نجات فردی که در حال غرق شدن است تأخیر کند واقعا اثم است چون تعلل در این کار قبیح است.
تأخیر در ارتباط با جهان مصداقی از اثم
همچنین تأخیر در ارتباط بر قرار کردن با دنیا موجب کاهش ارزش پول ملی و موجب تورم است و این نیز مصداق دیگری از اثم است. البته اثمی است که ممکن است در لحظه آن را نفهمیم. وقتی بعد از نماز بر همه مرگ میفرستیم این خودش موجب کاهش ارزش پول و تورم است. باید با دیگر کشورها رابطه برقرار کرد و دشمنیها را کنار گذاشت.
برخی آخوندها میگویند قرآن گفته است نباید با آمریکا رابطه داشته باشیم. این همان افتراء علی الله است. در مقابل باید توجه داشت که پیامبر(ص) با ابوسفیان و ابوجهل رابطه داشتند و آنان بودند که دست دوستی را از مسلمانان کشیده بودند ولی پیامبر(ص) در حدیبیه گفت هر امتیازی باشد میدهم تا صلح برقرار شود و در حدیبیه ایستاد تا مذاکره شده و صلح برقرار شود. پس کسی نگوید دین گفته با آمریکا قطع رابطه کنیم. از آن طرف قرار نیست با دشمن همواره جنگ کرد. این امور متغیر است نه ثابت. پیوسته افراد فکور و دانا باید بنشینند و فکر کنند که امروز چه باید کرد. هدف پیش بردن کشور و رفاه ملت و دین است. در دنیایی که مثل دریا شناور است باید مثل کشتیبان در هر لحظه تصمیمی گرفت نه اینکه بگوییم چون 40 سال پیش حرفی زدیم باید بر روی آن بایستیم.
به هر حال اثم یا تأخیر در کار خیر میتواند مصداق فواحش باشد.
معنای بغی بغیر الحق در مجمع البیان
و اما بغی بغیر الحق را مجمع البیان خیلی زیبا معنا کرده و گفته «البغی الاستطالة علی الناس و حدّه طلب الترأس بالقهر، بغی این است که کسی بخواهد بر مردم مسلط شود و مرزش این است که بخواهد به زور بر مردم ریاست کند.»(تفسیر مجمع البیان مجلد 2 ص 414 – قسمت لغت، ذیل آیۀ مورد بحث)
باید قبول کرد که ریاست و به دست آوردن پست و مقام را همه دوست دارند. جملۀ معروفی است که میگوید: آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حبّ الجاه؛ آخرین چیزی که از قلوب افراد بسیار درستکار خارج میشود دوست داشتن پست و مقام است.
مثلا اگر شخصی ریاستی داشت آن را دوست میدارد حتی مرجع تقلیدِ با ورع و تقوا هم اگر بفهمد مردم جهان به حرفش گوش میدهند از این خوشش میآید که بر رفتار و دلهای مردم مسلط است. این میشود حبّ الجاه.
این مرجع اگرچه در دلش از این خوشش میآید ولی محبوب دلها بودن و توجهش که این محبوبیت را نگه داد، بغی بحق است چون سعی میکند حرف خوب بزند و خوب حرف بزند و.. ولی اگر همین مرجع بخواهد با ریا کاری بر مردم مسلط باشد یا کارهای ظالمانه و اشتباه انجام دهد این میشود بغی بغیر الحق.
تازه طلب ریاست از طریق کارهای اشتباه گاهی توسط کارهایی است که مشخص است اشتباه است مثل دروغ و امثال آن. ولی گاهی طلب ریاست به چیزهایی است که برای مردم مشخص نیست مثل کسی که خود را آدم زاهد و عابدی میگیرد تا مردم به او اقبال کنند. از آن طرف افرادی را مخفیانه استخدام میکند تا تبلیغ خوب بودن او را بکنند. این شخص از راه تزهّد به ریاست میرسد. روشن است که چنین کسی زهدش واقعی نیست بلکه برای رسیدن به ریاست است. این میشود طلب ریاست از طریق غیر حق.
بله اگر کسی واقعا زاهد بود و مردم به او اقبال کرده و ریاست معنوی او را قبول کردند و خودش هم با زهد واقعی آن را نگه داشت، میشود بغی به حق.
متأسفانه در کشور ما همۀ این امور هست. برخی افراد برای رسیدن به ریاست دروغ میگویند. برخی برای اینکه مورد تأیید شورای نگهبان قرار بگیرند حرفهایی میزنند که از فیلتر این شورا عبور کنند در حالی که خودشان آن حرفها را باور ندارند. سپس برای مردم نیز حرفهایی میزنند که نزد مردم انسان زاهدی جلوه کنند. پناه بر خدا.
توضیح فراز وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ جرأت میخواهد
نمیدانم عبارت وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ را چگونه توضیح دهم. توضیح این قسمت جرأت میخواهد. این عبارت به این گناه اشاره دارد که چیزی به دین خدا بسته شود که به آن علم نداریم.
این جزو قبائح است ولی در بین ما متدینین و طلبهها به گونهای جلوه داده شده است که انگار این کار جزو قبائح نیست بلکه آن را خوب میدانیم. جالب است که این کار بین مردم نیز خوب جلوه میکند و البته جوانها کمکم در حال فهمیدن این موضوع هستند.
خیلی دوست دارم اگر من در اینجا اشتباه میگویم اهل علم مرا توجیه کنند.
اینکه ما به خدا چیزی نسبت دهیم که نمیدانیم شامل حال بسیاری از ما طلبه ها و فضلاء و حتی مجتهدین میشود چرا که چیزهایی به خدا میچسبانیم که به آن علم نداریم.
خود من زمانی چیزهایی را به عنوان حرف خدا قبول داشتم ولی اکنون میفهمم که همانها نه تنها علم نبود بلکه مصداق وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ است.
بیان حکم خدا بر اساس خبر واحد مصداقی از أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ
مثلا علماء بر اساس خبر واحد فتوا میدهند که فلان چیز حلال و فلان چیز حرام است. حال اگر مستند من فقط همین خبر باشد این سؤالات مطرح است که اولا آیا راوی انسان خوبی است؟ آیا ذهنش خوب کار می کرده؟ آیا هرچه از امام صادق(ع) شنیده است دقیقا بیان کرده یا فهم خودش را گفته است؟ آیا جوّ مردم اطراف امام صادق(ع) با جوّ دوران ما یکی است؟ آیا فرهنگ مردم یکی بوده است؟ و سؤالاتی از این قبیل.
جالب است که همۀ این سؤالات را با ان شاء الله حل میکنند و حرف امام صادق(ع) به راوی را برای همه حجت میدانند.
از آن طرف ما راوی اول مثلا زراره را ندیدهایم و حرف او با چندین واسطه به ما رسیده است و همان سؤالها در مورد واسطهها نیز مطرح است.
حال آیا ما بعد از این همه واسطه میتوانیم این خبر را حکم خدا بدانیم؟
گاهی آخوندها جلو علم و تخصص و پیشرفت را گرفته و میگویند دین چنین میگوید. آیا این کار مصداق أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ هست یا نه؟
البته علماء میخواهند این مشکل را از طرقی حل کنند مثل اینکه میگویند ما علم نداریم ولی نجاشی گفته است که زراره انسان خوبی است در حالی که بین نجاشی و زراره چند قرن فاصله است و خود این دوباره انسان را به شک میاندازد.
هیچیک از مباحث علم رجال علم نیست
با این حرفها کسی فکر نکند که من رجال نخواندهام. آیت الله سبحانی در مسجد فاطمیه قم درس رجال میگفت و من در درس ایشان شرکت کرده و جزوات روزانه را میگرفتم و میخواندم و مباحثه میکردم. همچنین نوارهای آیت الله شبیری زنجانی را نیز که حدود 40 عدد بود کاملا گوش داده و پیاده کردم. حتی پنجشنیه و جمعه که درسها تعطیل بود من و چند نفر از فضلاء درس رجال را مباحثه میکردیم و من برای کار اضافه پیرامون رجال درس آیت الله سید احمد مددی را میرفتم که رجال را به صورت مدرسهای بحث میکرد و خصوصیات هریک از مدرسۀ کوفه و بصره و.. را میگفت.
پس من علم رجال را هم مدرسهای خواندم و هم فردی و هم کلی و هم دروس رجالی که تدریس کردهام به صورت صوت و نوشته روی سایتم هست، ولی الآن میفهمم که همۀ آنها ظنون یا احتمالاتی بیش نیست و هیچ یک علم آور نیست.
حال آیا میشود با این اوضاع فتوا داد و امور را با یک خبر زراره برای مردم سخت کرد؟ آیا با یک روایت میشود به علم رسید؟
دقت شود که با این حرف من خیلی از چیزها زیر سؤال میرود و بسیاری از واجب و حرامها از وجوب و حرمت میافتد. اتفاقا شاید خدا میخواسته دینش خیلی آسان باشد. من از لحاظ علمی فرد ضعیفی نبودم و سریعتر از بقیۀ طلاب درس خواندهام ولی با این حال برایم سؤال است که این چیزها علم است یا نه؟ به همین خاطر در پاسخ به بسیاری از سؤالاتی که از من میشود میگویم: نمیدانم.
مسائل رسالههای مراجع علم نیست
ما طلاب و مجتهدین و مراجع این کار خودمان را که پاسخ مردم را بدهیم و دین را برای آنها بگوییم کار خوبی میدانیم ولی الآن شاهد هستیم که عدهای از دین بیرون میروند و دلیلش رسالۀ توضیح المسائل است که میگویند ما باید همۀ کارهایمان را کنار بگذاریم و رسالۀ به این بزرگی را بخوانیم تا بفهمیم و اصلا مطالب این رسالهها به چه دردی میخورد ؟ از دور فکر میکردیم رسالهها کوهی از علم است ولی الآن میفهمیم این گونه نیست و موجب تلف شدن وقت خودمان و دیگران شده است و هیچیک از آن مسائل دلیل محکمی برایش وجود ندارد و حتی گمان هم نسبت به آن وجود ندارد.
چون تلف شدن وقت و بیرون شدن جوانان از دین به این خاطر را میبینیم به این نتیجه میرسیم که این جزو فواحش مخفی است و مقداری از اینکه مردم با دین بد شدهاند، توسط خود ما صورت گرفته است.
روحانیت نباید در هر موضوعی حتی هر مبحث دینی نظر دهند
پس نباید آخوندها در هر چیزی از جمله اقتصاد و سیاست نظر دهند و بگویند که حرف خدا را میزنند در حالی که در دیانت نیز علم کافی ندارند. چرا خودمان را دانا بگیریم و هرچه میپرسند جواب دهیم. اتفاقا خود مردم منتظرند که ما آخوندها گاهی بگوییم نمیدانیم.
یادم هست زمانی شخصی با من تماس گرفت و مسألهای پرسید و گفتم نمیدانم. باید صبر کنید تا جمعه با دوستان، مباحثه داریم، سؤال شما را در آنجا مطرح میکنم ببینم چه میشود.
او برایش جالب بود که یک آخوند گفته نمیدانم. آنقدر آخوندها در همۀ امور نظر دادهاند که برای این فرد جالب بود که من گفتم: نمیدانم.
این در حالی است که در امر وضوء و غسل که شستن راست را بر چپ مقدم میدانیم یا از بالا به پایین میشوییم، بر این امور نیز دلیل یقینی نداریم.
شاید اگر پیامبر(ص) دست راست را بر دست چپ مقدم دانسته یک ادب باشد نه اینکه بتوان از آن وجوب برای وضوء و غسل را نتیجه گرفت.
بنابراین اگر گفته شود کسی که اول دست چپش را شست وضویش باطل است سخن بیدلیلی است چون دلیل یقینی دینی یا دلیل علمی بر آن وجود ندارد.
حال با این وصف اگر ما به مردم بگوییم برخی مسائل وضوء و غسل را نمیدانیم وقتی مردم این را از علماء دین شنیدند متوجه خواهند شد که ما در علمی که در حوزههای علمیه در مورد آن تخصص داریم بسیاری از امور را نمیدانیم. وقتی چنین شد در امور اقتصاد و سیاست یاد میگیرند که از ما تبعیت نکنند.
در این صورت هر چه خراب شد ما را مقصر نمیدانند ولی اگر ما در هر زمینهای نظر دادیم و همهجا خراب شد همه چیز به نام ما و دین تمام خواهد شد. کار بجایی رسیده است که با نظر دادن غیر اصولی موجب شدهایم آب و برق و گاز ناترازی پیدا کند و مردم ما را مقصر بدانند.
احادیثی با موضوع ضرورت گفتنِ «نمیدانم»
و اما به مناسبت به حدیثی اشاره کنم که آیت الله جوادی آملی در جلد 28 تفسیر تسنیم، ص491 آورده است:
«امیر مؤمنان دربارۀ قول بغیر علم فرمود: کسی که گفتن«نمیدانم» را ترک کند به محل کشته شدن خودش میرسد.(حکمت 85 نهج البلاغه)»(تفسیر تسنیم)
ما باید قولا و عملا صراحتا اعلام کنیم که نمیدانیم. ما با این اوضاع ادارۀ کشور چگونه میخواهیم کل جهان را مدیریت کنیم؟ ما وقتی فرزندان خودمان را نتوانستیم به درستی تربیت کنیم چگونه میخواهیم کشور و جهان را اداره کنیم؟
وقتی انسان، «لا ادری» نگوید مسیری را به اشتباه رفته و هلاک خواهد شد ولی اگر صراحتا گفتیم که نمیدانیم از راهنمایی دیگران استفاده میکنیم اما وقتی فکر کردیم میدانیم در حالی که نمیدانیم به مقصد نخواهیم رسید.
حتی همانطور که گفتم اینکه گاهی اوقات احتیاط میکنند و مثلا میگویند فلان نماز را احتیاطا دوباره بخوانید صحیح نیست، چرا که چه بسا با این کار به خاطر سخت کردن دین عدهای از دین بیرون روند.
همچنین در مورد حجاب بارها گفتهام اینکه حکومت میخواهد با اجبار، بانوان را با حجاب کند درست نیست و نمیداند که درست نیست و با این کار، افراد را از دین بیرون میکند در حالی که فکر میکند کار درستی میکند.
باز آیت الله جوادی آملی در ص492 از جلد 28 تفسیر تسنیم حدیث دیگری آورده است که رسول اکرم(ص) فرمود: انسان با داشتن سه نوع سرمایه دانا می شود: قرآن کریم، سنت اهل بیت و گفتن «نمیدانم».
در نهج الفصاحه نیز در صفحه581 آمده است: علم سه نوع است: کتاب ناطق، سنت گذشته و «لا ادری»
احادیث دیگری با موضوع «لا ادری»
مِن وصايا النبيِّ صلى الله عليه و آله لأبي ذَرٍّ ـ : يا أبا ذَرٍّ ، إذا سُئلتَ عن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل : لا أعلَمُهُ تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ ، و لا تُفْتِ بما لا عِلمَ لكَ بهِ تَنجُ مِن عَذابِ اللّه يَومَ القِيامَةِ .[مكارم الأخلاق : 2/364/2661.]
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش به ابوذر ـ فرمود : اى ابوذر! اگر درباره چيزى از تو سؤال شد كه نمى دانى ، بگو : نمى دانم، تا از پيامدهاى آن خلاص شوى و درباره آنچه نمى دانى فتوا مده، تا از عذاب خدا در روز قيامت نجات يابى .
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : لا يَستَحيِي العالِمُ إذا سُئلَ عمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ : لا عِلمَ لي بِهِ .[المحاسن : 1/328/664.]
امام على عليه السلام : عالم هر گاه از او سؤالى شود كه پاسخش را نمى داند، از اين كه بگويد : «پاسخش را نمى دانم» ، شرم نمى كند .
عنه عليه السلام : قولُ «لا أعلَمُ» ، نِصفُ العِلمِ .[غرر الحكم : 6758.]
امام على عليه السلام : گفتنِ «نمى دانم»، نصف دانش است.
عنه عليه السلام : إنَّ مَن أجابَ في كُلِّ ما يُسألُ عَنهُ لَمَجنُونٌ .[بحار الأنوار : 2/117/15 .] .[عنِ القاسمِ بنِ محمّدِ بنِ أبي بكرٍ ـ أحَدِ فُقَهاءِ المَدينةِ المُتَّفَقِ على عِلمِهِ و فِقهِهِ بينَ المسلمينَ ـ أنّه سُئلَ عَن شيءٍ فقالَ : لا اُحسِنُهُ ، فقال السائلُ : إنّي جِئتُ إلَيكَ لا أعرِفُ غَيرَك فقالَ القاسمُ : لا تَنظُرْ إلى طُولِ لِحيَتي و كَثرَةِ الناسِ حَولي و الله ما اُحسِنُهُ ، فقالَ شَيخٌ مِن قُريشٍ جالسٌ إلى جَنبِهِ : يا ابنَ أخي الزَمْها ، فقال : فو الله ما رَأيْتُكَ في مجلسٍ أنْبَلَ منكَ اليومَ ! فقالَ القاسمُ : و الله لأن يُقطَعَ لِساني أحَبُّ إلَيَّ أن أتَكَلَّمَ بِما لا عِلمَ لي بِهِ !!بحار الأنوار : 2/123/50 .]
امام صادق عليه السلام : هر كس به هر سؤالى كه از او مى شود پاسخ دهد ، ديوانه است .[از قاسم بن محمّد بن ابى بكر ـ كه يكى از فقهاى مدينه بود و همه مسلمانان او را به علم و فقاهت قبول داشتند ـ درباره موضوعى سؤال شد. گفت: جوابش را نمى دانم. سؤال كننده گفت : من پيش تو آمده ام و جز تو كسى را قبول ندارم! قاسم گفت : به ريش بلند و جمعيت زياد دور و بر من نگاه نكن . به خدا قسم كه جوابش را نمى دانم . يكى از شيوخ قريش كه كنار او نشسته بود گفت : عمو جان ، ادامه بده! به خدا قسم تو را در هيچ محفلى بزرگوارتر از محفل امروز نديدم! قاسم گفت : به خدا قسم، اگر زبانم بريده شود، خوشتر دارم از اين كه چيزى بگويم كه بدان علم ندارم.
بررسی حدیثی با موضوع «نحوۀ برخورد مرد حین زنای همسرش»
آیت الله جوادی آملی در ص493 از جلد 28 تفسیر تسنیم در بحث روایی آورده است:
«غیرت الهی
سعد بن عباده گفت: اگر مردی را با همسرم در بستر دیدم او را با شمشیر میکشم. این حرف به رسول الله(ص) رسید و فرمود: آیا از غیرت سعد تعجب میکنید؟ سوگند به خدا من از سعد غیورتر هستم و خدا از من غیورتر است و به این خاطر فواحش ظاهر و باطن را حرام کرده است و هیچ شخصی از خدا غیورتر نیست.»(تفسیر تسنیم)
بررسی:
بنده در ذیل آیه 4 سوره نور بحث این روایت را مفصل آوردهام. در آن آیه آمده کسی که بدون آوردن 4 شاهد به کسی نسبت زنا بدهد باید 80 ضربه شلاق بخورد. در مورد این آیه شخصی سؤال کرد که اگر من وارد خانه شدم و همسرم را در حال زنا مشاهده کردم تا بروم 4 شاهد بیاورنم آن مرد رفته است، چه کنم؟ اتفاقا این واقعه اتفاق افتاد و کسی گفت من زنم را با مرد غریبه دیدم. از سعد سؤال کردند که اگر چنین اتفاقی برای تو افتاد چه میکنی؟ سعد گفت آنها را با شمشیر میکشم. پیامبر(ص) این را شنید و به تندی به سعد گفت پس 4 شاهد چه شد؟
با تندی پیامبر(ص) افراد از جانب سعد عذرخواهی کردند و گفتند سعد خیلی غیرت دارد.
بد نیست آنچه مجمع البیان در ذیل آیه 4 به بعد سوره نور در مجلد 4 ص127 و 128 آورده، بیاورم تا اشکال حدیثی که در تسنیم آمده واضحتر شود.
از ابن عباس نقل شده است كه چون اين آيه نازل شد، عاصم بن عدى به پيامبر عرض كرد: آيا اگر فردى از ما زنش را با مردى ببيند و خبر دهد، هشتاد تازيانه ميخورد؟ حال آنكه اگر بخواهد در آن حال چهار شاهد پيدا كند، آن مرد كار خود را تمام ميكند و مىرود. فرمود: خداوند اينطور فرموده است.
عاصم سخن پيامبر خدا را شنيد و رهسپار خانه شد. هنوز به خانه نرسيده بود كه هلال بن امية به او بر خورد و با ناراحتى به او اطلاع داد كه شريك بن سحما را روى شكم زنش خوله ديده است.
عاصم نزد پيامبر آمد و هلال ماجرا را به اطلاع پيامبر رسانيد. پيامبر خدا، همسر هلال را احضار كرد و از او پرسيد: شوهرت چه ميگويد؟ گفت: شريك بن سحما به خانه ما مىآمد و قرآن ياد ميگرفت. گاهى شوهرم او را با من تنها در خانه ميگذاشت.
نميدانم غيرتش تحريك شده يا اينكه از تحمل مخارج من ناراحت است؟! پس آیۀ لعان نازل شد.
حسن مىگويد: وقتى كه آيه وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنات نازل گرديد، سعد بن عبادة گفت: يا رسول اللَّه، اگر كسى مردى را با زن خود ديد و او را كشت، او را ميكشي و اگر از آنچه ديده است، خبر داد، هشتاد ضربه شلاق مىخورد؟ چرا باشمشیر او را نزند؟..
سعد بن عباده مىگويد: اگر مردى را بر ران زن ببينم، متعرض او نشوم و در جستجوى چهار شاهد بر آيم و الله هنوز چهار شاهد نياوردهام كه او كار خود را تمام كرده و رفته و اگر آنچه را بچشم ديدهام بگويم، هشتاد شلاق بر پشتم ميخورد؟! پيامبر فرمود: اى جماعت انصار، آیا سخن رئيس خود سعد را نشنیدید؟
عرض كردند: يا رسول اللَّه، او را ملامت نكن كه مردى غيور است. هرگز جز با دوشيزه ازدواج نكرده و زنى را طلاق نداده كه كسى جرأت كند با او ازدواج كند.
سعد گفت: يا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدايت. بخدا ميدانم كه اين حكم از خدا و حق است، لكن من از آن متعجبم. پيامبر فرمود: حكم خدا غير از اين نيست. سعد گفت: سخن خدا و پيامبر راست است.
طولى نكشيد كه پسر عم او هلال بن امية از باغ خود به خانه آمد و مردى را با زن خود ديد. فردا صبح نزد پيامبر خدا آمد و جريان را به عرض آن بزرگوار رسانيد. پيامبر از اين مطلب ناراحت شد و آثار ناراحتى در چهره مباركش آشكار گشت.
هلال گفت: در چهره شما اثر ناراحتى را مشاهده ميكنم. اما خدا ميداند كه راست مىگويم و اميدوارم كه خداوند فرجى كند.
پيامبر تصميم گرفت كه او را شلاق بزند. انصار جمع شدند و گفتند: به همان چيزى گرفتار شديم كه سعد مىگفت! آيا هلال شلاق مىخورد و شهادتش باطل ميشود؟
در اين موقع وحى نازل شد و همه به احترام نزول وحى سكوت كردند.
پيامبر به هلال مژده داد و فرمود: خداوند فرج كرد.
هلال گفت: من هم اميدوار بودم.
فرمود: زن را حاضر كنيد.
همين كه زن آمد، پيامبر خدا مراسم لعان را ميان آنها انجام داد و وقتی لعان منقضی شد، آنها را از يكديگر جدا كرد و… ( انتهای نقل از مجمع البیان).
از آنچه گذشت معلوم شد که مرد حق کشتن زن و زانی را ندارد. به خصوص اینکه ممکن است زن مجبور شده یا مرد زانی مجرد باشد که حکمش کشتن نیست بلکه حکمش صد ضربه شلاق است.
بله اگر شوهر واقعا در آن لحظه احساسی شده و اختیاری از خود نداشته باشد و عقلش کار ندهد و همسرش یا آن مرد یا هر دو را بکشد در این صورت قصاص نمیشود اگرچه باید دیه بدهد.
پس به نظر من این حدیث آن گونه نیست که آیت الله جوادی آورده است.
در انتها بد نیست به آنچه مجمع البیان در ذیل آیه 4 به بعد سوره نور آورده است اشاره کنم تا بحث، کاملتر شود. در ترجمۀ تفسیر مجمع البیان از محمد بیستونی، ج17، ص102 تا 104 آمده است:
از ابن عباس نقل شده است كه چون اين آيه نازل شد، عاصم بن عدى به پيامبر عرض كرد: آيا اگر مردمى از ما زنش را با مردى ببيند و خبر دهد، هشتاد تازيانه ميخورد؟ حال آنكه اگر بخواهد در آن حال چهار شاهد پيدا كند، آن مرد كار خود را تمام ميكند و پى كارش مىرود. فرمود: خداوند اينطور فرموده است.
عاصم سخن پيامبر خدا را شنيد و رهسپار خانه شد. هنوز بخانه نرسيده بود كه هلال بن امية به او بر خورد و با ناراحتى به او اطلاع داد كه شريك بن سحما را روى شكم زنش ديده است.
عاصم نزد پيامبر آمد و هلال ماجرا را به اطلاع پيامبر رسانيد. پيامبر خدا همسر هلال را احضار كرد و از او پرسيد: شوهرت چه ميگويد؟ گفت: شريك بن سحما به خانه ما مىآمد و قرآن ياد من ميداد. گاهى شوهرم او را با من تنها در خانه ميگذاشت.
نميدانم غيرتش تحريك شده يا اينكه از تحمل مخارج من ناراحت است؟! از اينرو خداوند اين آيات را نازل كرد.
حسن مىگويد: وقتى كه آيه(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ …) نازل گرديد، سعد بن عبادة گفت: يا رسول اللَّه، اگر كسى مردى را با زن خود ديد و او را كشت، او را ميكشيد و اگر از آنچه ديده است، خبر داد، هشتاد ضربه شلاقش مىزنيد؟ …
سعد بن عباده مىگويد: اگر مردى را بر ران لكاع ببينم، متعرض او نميشوم
و در جستجوى چهار شاهد بر مىآيم و هنوز چهار شاهد نياوردهام كه او كار خود را تمام كرده و رفته و اگر آنچه را بچشم ديدهام بگويم، هشتاد شلاق ميخورم! پيامبر فرمود: اى جماعت انصار، در باره سخن رئيس خود سعد چه مىگوئيد؟
عرض كردند: يا رسول اللَّه، او را ملامت نكن كه مردى غيور است. هرگز جز با دوشيزه ازدواج نكرده و زنى را طلاق نداده كه كسى جرأت كند با او ازدواج كند.
سعد گفت: يا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدايت. بخدا ميدانم كه اين حكم از خدا و حق است، لكن من از آن متعجبم.
پيامبر فرمود: حكم خدا غير از اين نيست.
سعد گفت: سخن خدا و پيامبر راست است.
طولى نكشيد كه پسر عم او هلال بن امية از باغ خود بخانه آمد و مردى را در موقع شب با زن خود ديد. فردا نزد پيامبر خدا آمد و جريان را بعرض آن بزرگوار رسانيد. پيامبر از اين مطلب ناراحت شد و آثار ناراحتى در چهره مباركش آشكار گشت.
هلال گفت: در چهره شما اثر ناراحتى را مشاهده ميكنم. اما خدا ميداند كه راست مىگويم و اميدوارم كه خداوند فرجى كند.
پيامبر تصميم گرفت كه او را شلاق بزند. انصار جمع شدند و گفتند: بهمان چيزى گرفتار شديم كه سعد مىگفت! آيا هلال شلاق مىخورد و شهادت او باطل ميشود؟
در اين موقع وحى نازل شد و همه به احترام نزول وحى سكوت كردند.
پيامبر به هلال مژده داد و فرمود: خداوند فرج كرد.
هلال گفت: من هم اميدوار بودم.
فرمود: زن را حاضر كنيد.
همين كه زن آمد، پيامبر خدا مراسم لعان را ميان آنها انجام داد و آنها را از يكديگر جدا كرد و فرمان داد كه فرزند مال زن است و به پدرى منسوب نيست.
آن گاه پيامبر فرمود: اگر بچهاى كه بدنيا مىآيد با چنين مشخصاتى باشد
مال شوهر است و اگر با چنان مشخصاتى باشد، مال مردى است كه متهم است با او بوده.