شرح خطبه شانزدهم نهج البلاغه در تاریخ 24بهمن 1403

شرح خطبه شانزدهم نهج البلاغه در تاریخ 24بهمن 1403

برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه شانزدهم نهج البلاغه در تاریخ 24 بهمن 1403 وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 24/11/1403

شرح خطبه شانزدهم نهج البلاغه

اَلْيَمينُ وَالشِّمالُ مَضَلَّةٌ، وَ الطَّريقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ

ترجمه: «راست و چپ گمراهی‌ است، و راه میانه جاده اصلی‌ است»

مراد از یمین و شمال آن نیست که در سوره واقعه آمده است چرا که اصحاب یمین در آن سوره خوب هستند اگرچه از مقربین پایین‌ترند، بلکه منظور از یمین و شمال در اینجا کنایه یا استعاره از راه‌های مقابل راه صاف است مثل کسی که در جاده باید صاف برود و به سمت راست و چپ نلغزد.

و اما باید بررسی کرد که راه صاف کدام راه است؟

در این‌باره باید گفته شود راه صاف همان صراط مستقیم است و واژۀ «مستقیم» از ریشۀ «قوام» به معنای پابرجا و ثابت می‌آید. پس صراط مستقیم به معنای راست‌گرائی سیاسی نیست بلکه به این معناست که در راهی باشیم که استوار و قابل اتّکا و اعتماد باشد.

پس حضرت علی(ع) با این جمله این نکته را متذکر می‌شود که برخی از شما می‌خواهید با گروه‌های مختلف متحد شویم تا بنی‌امیه را از بین ببرید و این کار، درست نیست. از آن طرف اینکه بنی‌امیه بخواهند به حمایت از عثمان قیام کنند و جنگ راه بیندازند آن نیز درست نیست.

برای فهم صراط مستقیم توجه به آیۀ آخر سوره حمد لازم است که می‌فرماید:

صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ  ﴿الفاتحة، 7﴾

راه کسانی [چون پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان که به خاطر لیاقتشان] به آنان نعمتِ [ایمان، عمل شایسته و اخلاق حسنه] عطاکردی، هم آنان که نه مورد خشم تواند و نه گمراه‌اند.

دقت شود که غیرِ کسره دارد و صفت «الذین» می‌باشد یعنی آن کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه مورد غضب هستند و نه گمراه. این در حالی است که معمولا در رساله‌های عملیه اشتباه ترجمه شده و غیرِ را مثل غیرَ معنا کرده‌اند به این صورت: «نه راه کسانی که …» و این ترجمه اشتباه است.

عَلَيْها باقِى الْكِتابِ، وَ آثارُ النُبُوَّةِ،

ترجمه: «کتابِ ماندگار الهی‌ و آثار نبوت بر این راه است»

این عبارت به گونه‌های دیگری نیز خوانده شده است. در برخی نقل‌ها «علیها ما فی الکتاب» و در برخی «علیها یأتی الکتاب» آمده است.

نباید فراموش کرد که خط عربی در آن زمان کوفی بوده و این خط، نه نقطه داشته و نه دندانه. بنابراین «باقی» با «یأتی» و با «ما فی» به یک صورت نوشته می‌شده است و به همین خاطر هرکسی به گونه‌ای خوانده است. بله کتاب‌هایی مثل قرآن چون زیاد خوانده می‌شده و افراد معمولا حفظ بوده‌اند در خواندنش اختلاف زیادی نیست. مثل مداحانی که شعر را حفظ هستند و تنها کلمات اول آن را بر روی دفترچه‌ای می‌نویسند تا با دیدن آن کلمات بتوانند شعر را به یاد بیاورند، ولی غیر قرآن مثل کتب حدیث و تاریخ که افراد معمولا حفظ نبوده‌اند اختلاف در آنها بیشتر است و خط کوفی و عواملی نظیر آن موجب شده که این عبارت به چند صورت نقل شود.

حال در اینجا هر سه قرائتِ خوانده شده را بررسی می‌کنیم:

عَلَيْها باقِى الْكِتابِ: عبارت باقِى الْكِتابِ اضافۀ صفت به موصوف است یعنی الکتابُ الباقی= کتابی که باقیمانده است که منظور قرآن است. پس فراز عَلَيْها باقِى الْكِتابِ می‌گوید قرآنی که دست ما باقیمانده است مطابق یا شاهد طریق الوسطی است.

حال اگر مراد این باشد که قرآن مطابق طریق الوسطی است به این معناست که انسان با عقل، طریق وسطی را می‌فهمد و زمانی که سراغ قرآن آمد قرآن را مطابق آن می‌یابد.

و اما اگر مراد این باشد که قرآن شاهد طریق الوسطی است به این معناست که انسان با عقلش نمی‌تواند طریق الوسطی را بیابد و این قرآن است که شهادت و گواهی می‌دهد که طریق الوسطی کدام است.

عَلَيْها مَا فِی الْكِتابِ: یعنی آنچه در کتاب است مطابق یا شاهد طریق الوسطی است.

عَلَيْها یَأتِی الْكِتابِ: یعنی کتاب بر طبق طریق وسطی نازل شده یا تفسیر می‌شود.

پس طریق وسطی طریق کتاب خداست. حال یا کتاب خدا شاهد بر آن است یا مطابق آن. بنابراین باید با کتاب خدا سر و کار داشته باشیم و آن را بفهمیم تا طریق وسطی را دریابیم.

و اما عبارت آثارُ النُبُوَّةِ دلالت دارد که در کنار کتاب خدا باید به آثار نبوت نیز توجه داشت چرا که آنها نیز مطابق یا شاهد راه میانه هستند. پس کتاب و سنت باید در کنار هم باشند.

حال باید بررسی کرد که آثار نبوت چیست؟ در حوزه می‌گویند سنت عبارت است از قول و فعل و تقریر معصوم. مراد از تقریر را نیز چنین می‌گویند که اگر کاری نزد پیامبر(ص) انجام شده و او سکوت کرد این سکوت دلالت بر صحت آن کار دارد.

به نظر من این تعریف از سنت اشکال دارد. قول معصوم اولا معلوم نیست که دقیقا به ما رسیده باشد و همانطور که در همین عبارت اخیر مشاهده شد ممکن است یک عبارت به چند صورت نقل شده باشد. ثانیا احتمال دارد که ناقلان در نقل قول‌ها کم و زیاد کرده باشند. الآن که فایل صوتی و ویدئو وجود دارد باز نقل قول‌ها متفاوت است. حتی لهجه و تُن صدا می‌تواند در انتقال موضوع اثر داشته باشد ولی در نقل قول‌ها این چیزها معمولا مورد توجه قرار نمی‌گیرد. ثالثا معمولا فضای نقل قول برای ما نقل نمی‌شود و در نتیجه نمی‌توان به نقل‌ها اعتماد صد درصد داشت. بد نیست برای وضوح مطلب مثالی بزنم و شاهدی بیاورم:

شاید حدود 40 سال پیش در کتاب الاخبار الدخیلة خواندم که شخصی به مسافرت رفته بود و حدود یک سال در مسافرت بود و چون در طول مسیر شهوت به او فشار می‌آورد زن صیغه می‌کرد و با خود گفت شاید زنم نیز با مردی ارتباط دارد. به خاطر همین تصمیم گرفت خبر آمدنش را زودتر نرساند و یکدفعه وارد خانه شود تا زنش را امتحان کرده باشد. شبی که وارد خانه شد مشاهده کرد که زنش خوابیده و مردی نیز کنار او خوابیده است. با خود گفت پس اینها هر شب کنار هم هستند و با هم ارتباط دارند. به همین خاطر سر هر دوی آنها را برید. صبح که شد و هوا روشن گردید مشاهده کرد که این دو نفر که سرشان را بریده، زن و فرزندش بوده‌اند و فرزندش بعد از یک سال بزرگ شده و او فکر کرده بود مرد غریبه است. پس این فرد از روی خیالات خودش چنین کاری کرده است. به همین خاطر پیامبر(ص) فرمود: لا یدخل الرجل علی اهله الا بضوء یعنی مردی که از سفر می‌آید و وارد خانه می‌شود نوری در دست داشته باشد.

مراد از این جملۀ پیامبر(ص) در فضای کلام این است که مرد با نور وارد شود که اهلش را بی‌جهت متهم به زنا نکند و نکشد. حال کسی که فضای صدور این روایت را نمی‌داند از این روایت برداشت می‌کند که موقع رابطۀ جنسی باید نور وجود داشته باشد. این مطلب غیر عاقلانه است چون اتفاقا در حین رابطۀ جنسی باید تاریک باشد تا کسی شاهد نباشد. به همین خاطر برخی گفته‌اند این جمله چنین بوده است: لا یدخل الرجل علی اهله الا بوضوء یعنی حین رابطۀ جنسی باید وضوء داشته باشید.

مشاهده می‌کنید که پیامبر(ص) چیزی فرموده ولی چون فضای نزول نقل نشده مطلبی دیگر از آن برداشت شده است. پیامبر(ص) می‌خواسته راهی نشان دهد که کسی کشته نشود ولی آرام آرام به مطلبی استحبابی و تعبدی در امر رابطۀ جنسی تبدیل شده است.

چنین چیزهایی در احادیث یافت می‌شود و به همین خاطر بنده احمد عابدینی در اینکه آثار النبوة قول پیامبر(ص) باشد شک دارم و این نقل‌ها را جزو آثار النبوة نمی‌دانم.

و اما در مورد فعل معصوم نیز اشکالاتی وارد است. فرض کنید پیامبر(ص) روزی چیزی خورده است. باید بررسی شود که ایشان در چه حالتی آن چیز را خورده است؟ آیا شرائط عادی بوده یا اضطرار؟ پس نمی‌توان از اینکه پیامبر(ص) چیزی خورده حکم به جواز یا استحباب یا وجوب خوردن آن چیز را داد. همچنین اگر پیامبر(ص) هر روز خرما می‌خورده آیا استفاده می‌شود که خوردن خرما یا خوردن روزانۀ خرما مستحب است؟ خیر، شاید چیز دیگری برای خوردن نبوده که ایشان هر روز خرما می‌خورده است.

جالب است که قسمت اعظم یکی از جلدهای وسائل الشیعه در همین زمینه است که مثلا احادیث فراوانی آورده که پیامبر(ص) یا امام فلان چیز را می‌خورده است و ایشان از آن استحباب و حکم شرعی استفاده کرده ‌است، در حالی که استفادۀ استحباب صحیح نیست. چه بسا امام برخی چیزها را از باب تست کردن یا تناسب با طبع یا هَوَس کردن خورده است و در نتیجه اصلا ارتباطی با استحباب شرعی ندارد.

پس فعل معصوم هم حداکثر مباح بودن را می‌رساند و حتی مباح بودن نیز شاید استفاده نشود چون معصوم ممکن است در حال اضطرار بوده باشد.

بدتر از همه تقریر معصوم است. از کجا معلوم اگر معصوم در مورد کاری یا حرفی سکوت کرد توان حرف زدن را داشته است؟ فرض کنید من به روضه‌ای رفتم و مشاهده کردم آقا یا مداح بر روی منبر حرف‌های اشتباه و خرافه مطرح می‌کند. من اگر بخواهم همان وسط در مقابل حرف او بایستم مرا از جلسه بیرون می‌کنند و اصلا شخصیت انسان پایین می‌آید. همچنین فرض کنید در جلسه‌ای شخصی برای دیگری دعا کند و بگوید ایشان نمایندۀ امام زمان است. اگر من بخواهم همان وسط بگویم این حرف اشتباه است دیگران می‌گویند از روی حسادت است. پس هزاران کار اشتباه در پیش چشم ما انجام می‌شود و ما نمی‌توانیم کاری بکنیم. ائمه در زمان حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس چه می‌توانستند بکنند؟ اگر در مواردی سکوت کرده‌اند آیا دلالت بر تأیید کار آن حکومت‌ها دارد؟ مسلما خیر. یادمان نرود که با حکومت مستقر نمی‌توان به راحتی در افتاد و امامان ما این را رعایت می‌کردند تا جایی که امام صادق(ص) به منصور دوانیقی یا امیر المؤمنین می‌گفته است.

با این صحبت‌ها می‌فهمیم که سنت پیامبر(ص) تعریف خاص خود را دارد و کاری که پیوسته پیامبر(ص) انجام می‌داده و قولی که پیوسته می‌گفته سنت است. به عنوان مثال پیامبر اکرم(ص) به همه احترام می‌گذاشته و به همه مهربانی می‌کرده است و اهل افراط و تفریط نبوده است. این‌ها سنت است.

بنابراین چیزهای فراوانی که از پیامبر(ص) و ائمه نقل شده و 110 جلد بحار الانوار را پُر کرده است قطعا نمی‌توانیم بگوییم سنت پیامبر(ص) و ائمه است ولی چیزهای قطعی و روش دائمی پیامبر(ص) را می‌توان جزو آثار النبوة دانست.

به هر حال به مناسبت در اینجا اشکالی به اصول فقه حوزه مطرح کردیم. پس قول دائمی و فعل دائمی و تقریر دائمی معصوم به شرطی که توان گفتن خلافش را داشته باشند جزو آثار النبوة است.

وَ مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ

ترجمه: «و گذرگاه سنّت از این راه است»

یعنی اگر می‌خواهیم سنت در جامعه نفوذ کند باید از طریق راه میانه برویم. پس اگر میانه‌رو بودیم سنت پیامبر(ص) در جامعه جا می‌افتد.

در زمان کنونی این حرف کاملا روشن است. چون ما سنت را بد معرفی کردیم مشاهده می‌کنیم که با آوردن نام امامان جوانان اگر خوب باشند سکوت می‌کنند و اگر بد باشند فحش می‌دهند. چرا چنین شده است؟ دلیلش همین است که میانه‌رو نبودیم و به افراط و تفریط مبتلا شدیم و دائما اسم امامان را برای اهداف افراطی خودمان وسط کشیدیم. مثلا وقتی می‌خواستیم بجنگیم گفتیم می‌خواهیم مثل امام حسین(ع) بجنگیم و عصبیت خود را پشت نام امام حسین(ع) مخفی کردیم و با این کار نام این امام را بد جلوه دادیم در حالی که باید می‌گفتیم پیامبر(ص) مهربان بود و ما نیز باید مهربان باشیم. امام حسین(ع) به لشگر حرّ آب داد. پس ما هم باید به لشگر دشمن مهربانی کنیم. ولی بجای این روش‌ها کاری کرده‌ایم که حتی در برخی موارد نام امام حسین(ع) را نمی‌توانیم بیاوریم.

پس محل نفوذ سنت طبق عبارت فوق راه میانه است. برای نفوذ سنت در جامعه نمی‌توان از طریق نامگذاری سال‌ها به نام پیامبر(ص) و ائمه و ساختن مؤسسه به نام امامان پیش رفت بلکه باید از طریق میانه‌روی سنت پیامبر(ص) را نشر داد.

وَ اِلَيْها مَصيرُ الْعاقِبَةِ

ترجمه: «و بازگشت به راه میانه، سرانجام صیرورت‌هاست.»

مصیر به معنای متحول شدن است مثل تبدیل مرحله به مرحلۀ نطفه به بچه در رحم مادر. پس متحول شدن به سوی عاقبت غیر از حرکت از اصفهان به تهران است. در سفر از اصفهان به تهران انسانی که اصفهان است همان است که در زمان بعدی در تهران است ولی در مصیر متحرک و محرک و مبدأ حرکت با یکدیگر حرکت کرده و به سمت منتها می‌روند.

با این توضیحات می‌فهمیم که مصیر عاقبت در عبارت مورد بحث به معنای متحول شدن انسان برای رسیدن به عاقبت خیر است و در نتیجه این عبارت می‌خواهد بگوید رسیدن به عاقبت خیر با میانه‌روی است.

هَلَكَ مَنِ ادَّعى، وَ خَابَ مَنِ افْتَرى.

ترجمه: «مدّعی‌ِ [به ناحق] هلاک شد، و دروغ‌باف زیان دید»

این عبارت کلی و مبهم است و غرض از بیان آن این بوده که هرکسی طبق فهم خودش برداشتی بکند. در واقع مفعول یا متعلق این فراز حذف شده است. شاید آن محذوف امامت بوده یعنی کسی که ادعای امامت کند هلاک شد و کسی که به خدا افتراء بست و قیافۀ امامت به خودش گرفت نابود گردید.

در شرح ابن ابی الحدید این عبارت به این صورت نقل شده است:

هَلَكَ مَنِ ادَّعى، وَ رَدَی مَنِ اقتَحَم

یعنی مدعی به ناحق هلاک شد و کسی که در باطل فرو رفت سقوط کرد.

و اما جالب است که ابن ابی الحدید جملات دیگری نیز در اینجا آورده است که بعید است امام گفته باشد. به این جملات دقت کنید:

ان الله داوی هذه الامه بدواءین السوط و السیف ﻻ هوادة ﻋﻧد اﻻﻣﺎم فیهما

ترجمه: «خداوند این امت را با دو دارو دوا کرده است: تازیانه و شمشیر و امام در این دو  نرمی ندارد.»

آیا ممکن است حضرت علی(ع) چنین گفته باشد؟ مگر پیامبر(ص) دین را با «اقرء باسم ربک الذی خلق» شروع نکرد؟ مگر دین قرار نیست از طریق تلاوت و تعلیم آیات الهی پیش رود؟

این جملات کلمات دیگران است ولی به خاطر مسجع بودن وارد کلمات امام شده است. به نظر من این کلمات از حجاج بن یوسف است. قرینۀ بنده بر این ادعا این است که ابن ابی الحدید، در جلد 1-2 شرح خودش، ص288 برخی کلمات حجاج را آورده است که اتفاقا فصیح و بلیغ است. بد نیست به برخی از جملات حجاج اشاره کنم:

من أعياه داؤه فعليّ دواؤه و من استبطأ أجله فعلي أن أعجله و من استثقل رأسه وضعت عنه ثقله و من استطال ماضي عمره قصرت عليه باقيه إن للشيطان طيفا و إن للسلطان سيفا فمن سقمت سريرته صحت عقوبته و من وضعه ذنبه رفعه صلبه و من لم تسعه العافية لم تضق عنه الهلكة و من سبقته بادرة فمه سبق بدنه سفك دمه إني لأنذر ثم لا أنظر و أحذر ثم لا أعذر و أتوعد ثم لا أغفر إنما أفسدكم‌ ترقيق ولاتكم و من استرخى لببه‌ ساء أدبه إن الحزم و العزم سلباني سوطي و جعلا سوطي سيفي‌

ترجمه: «هرکسی مرضش او را خسته کرد دارویش پیش من است و هرکس مرگش کُند پیش می‌آید من مرگش را با عجله ایجاد خواهم کرد و کسی که سرش بر او سنگین است من این سنگینی را از او برمی‌دارم. و کسی که عمرش طولانی شده من بقیه‌اش را برایش کوتاه می‌کنم. همانا شیطان گروه دارد و سلطان شمشیر دارد. کسی که درونش خراب است عقوبتش صحیح است. و کسی که زبانش بر او سبقت بگیرد بدنش بر او سبقت خواهد گرفت. من هشدار می‌دهم و بعد مهلت نمی‌دهم. من هشدار می‌دهم و کسی را معذور نمی‌دارم. تهدید می‌کنم و بعدش نمی‌بخشم. رقیق بودن و دل رحم بودن پادشاهان، شما را فاسد کرده است و هرکسی پالانش نرم باشد بد ادب می‌شود. احتیاط و تصمیم تازیانۀ مرا گرفتند و به جایش شمشیر به من دادند.»

به نظر می‌رسد آن جمله که به حضرت علی(ع) نسبت داده شده با این کلمات حجاج سازگار است. پس اگر کلامی به حضرت علی(ع) نسبت داده شد زود قبول نکنیم بلکه با روش و منهج امام تطبیق دهیم.

البته متأسفانه باید گفته شود که امروزه در جامعۀ شیعی ما این حرف‌های حجاج و ادبیات او رواج دارد و برخی می‌گویند باید فلان گروه را زد و کشت و نباید به مخالف رحم کرد. پناه بر خدا.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات