سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
تفسیر آیات 35 و 36 سوره اعراف
متن عربی آیات به همراه ترجمه
يٰا بَنِي آدَمَ إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي فَمَنِ اتَّقىٰ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿الأعراف، 35﴾
ای فرزندان آدم! چون پیامبرانی از جنس خودتان به سویتان آیند که آیاتم را بر شما بخوانند [به آنان ایمان آورید و آیاتم را عمل کنید]؛ پس کسانی که [از مخالفت با آنان] بپرهیزند و [مفاسد خود را] اصلاح کنند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین شوند.
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ﴿الأعراف، 36﴾
و آنان که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند اهلِ آتش و در آن جاودانهاند.
چهارمین و آخرین «یا بنیآدم»
این چهارمین و آخرین خطاب «یا بنیآدم» در این سوره است. یادمان نرود که در این سوره ابتدا قصۀ آدم و حوا بیان شد و سپس «یا بنیآدم»ها استنتاجهای آن قصه بود و به عبارت خود قرآن تفصیل همان مجمل بود و به نظر میرسد مشکلترین و طولانیترین «یا بنی آدم» همین قسمت است که شروع کردهایم.
توضیح تأکیدات آیه 36
دقت شود که إِمّٰا در واقع «اِنْ مَا» بوده و «ما» برای تأکید است و يَأْتِيَنَّكُمْ نیز شامل نون تأکید است و در نتیجه مراد این است که اگر رسولانی آمدند که حتماً خواهند آمد. در واقع هر جا «ما» بعد از «إنْ» بود حتما نون تأکید نیز هست. توجه شود که در اینجا تأکید مربوط به جملۀ شرط است نه جزای شرط.
در تفسیر المیزان،ج8،ص86 نیز به این مطلب اشاره دارد و گفته است:
«اصل امّا «اِن شرطیه» است که بر «ما» وارد شده است و در شرط آن نون تأکید ثقیله است و این گونه جمله آمدن دلالت بر محقق شدن شرط دارد.»(انتهای عبارت المیزان)
تفاوت تأکید در آیه 36 سوره اعراف با آیه 65 سوره زمر
از همینجا به آیۀ مشابه دیگری برویم. در سوره زمر آمده است:
وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ﴿الزمر، 65﴾
بیتردید به تو و به کسانی که پیش از تو بودهاند، وحی شده است که اگر مشرک شوی، همۀ اعمالت تباه و بیاثر میشود و از زیانکاران خواهی بود.
باید دید فرق شرط در این آیه با شرط در آیۀ مورد بحث چیست؟ یقیناً معنای عبارت لَئِنْ أَشْرَكْتَ؛ این نیست که تو حتما مشرک میشوی. چرا دقت کنید که در آیه سوره زمر ابتدا لام قسم آمده و سپس اِن شرطیه و در نتیجه جملۀ شرطیه تأکید نشده بلکه جزای شرط تأکید شده است. چرا چنین شده؟ برای اینکه عبارت لَيَحْبَطَنَّ تأکید فراوانی دارد، زیرا هم لام قسم دارد و هم نون تأکید. حال خداوند میخواسته این را بیشتر تأکید کند و به همین خاطر لامی در ابتدای جمله نیز آورده است. پس لام قسمِ اولِ جمله، مربوط به جملۀ شرط نیست بلکه مربوط به جواب شرط یا مربوط به مجموع کلام است.
این بر خلاف آیۀ مورد بحث است که اول اِن شرطیه آمده و سپس مای تأکید و بعد نون تأکید و همۀ اینها در جملۀ شرط هستند که دلالت بر تأکید خود جملۀ شرط دارد.
اینکه تأکید داخل شرط باشد با اینکه تأکید بیرون جملۀ شرط باشد خیلی با یکدیگر متفاوت هستند و نباید با یکدیگر خلط شوند.
ضرورت دقت در برخی ظرائف آیات
در رابطۀ با این آیات باید راجع به چندین موضوع ظریف دقت کرد از جمله اینکه جواب شرط در اینجا حذف شده است؛ شاید جواب این گونه بوده است:
إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي (فَآمِنُوا بِهِ ثم اتقَوا و أصلِحُوا) فَمَنِ اتَّقىٰ وَ أَصْلَحَ فلاخوف…. بنابراین
باید بررسی شود که چرا در این آیه جواب شرط، محذوف است؟
مطلب دیگر عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ است که بارها در قرآن آمده و باید دقت کرد که آیا همگی به یک معنا هستند یا مراتب خوف و حزن و رهایی از خوف و حزن با یکدیگر متفاوتند.
نکتۀ دیگر اینکه در آیه 35 از واژۀ «آیاتی» استفاده شده و در آیه 36 از واژۀ «آیاتنا» و باید بررسی کرد که چرا ضمائر این دو آیه متفاوت هستند.
مقایسۀ آیات مورد بحث با آیاتی از سوره بقره و طه
باید این دو آیه را با آیاتی از سوره بقره و طه نیز مقایسه کرد. در سوره بقره اینگونه آمده است:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿البقرة، 38﴾
گفتیم: همگی از آن [مرتبه و مقام] فرود آیید؛ چنانچه از سوی من هدایتی برای شما آمد که حتما میآید، پس کسانی که از هدایتم پیروی کنند نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین شوند.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ﴿البقرة، 39﴾
و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، اهل آتشند و در آن جاودانهاند.
توجه شود که در آیه 38 بقره از هدایت صحبت شده که در آیه 35 سوره اعراف این هدایت توضیح داده شده است. پس عبارت رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ تفصیلی برای «هدی» در سوره بقره است. البته این تفصیل سؤالاتی ایجاد میکند که میتوان آنها را مطرح کرد.
در سوره طه نیز آمده است:
قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدٰايَ فَلاٰ يَضِلُّ وَ لاٰ يَشْقىٰ ﴿طه، 123﴾
[خدا] گفت: هر دو با هم از بهشت [به سوی زمین] فرود آیید که برخی از شما دشمن برخی دیگرند، پس چنانچه از سوی من هدایتی به شما رسید، که حتما میرسد، هر کس از هدایتم پیروی کند، نه گمراه میشود و نه به مشقت و رنج میافتد.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ ﴿طه، 124﴾
و هر کس از یاد من روی بگرداند، برای او زندگی تنگ [و سختی] خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم.
اشکالی راجع به عبارت إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي
دقت شود که خطاب يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً در آیات بقره و طاها مشکلی ایجاد نمیکند، اما شرح آن دو در عبارت إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي اگر مربوط به زمان پیامبران سابق باشد مشکلی ایجاد نمیکند ولی وقتی این آیه در زمان پیامبر اسلام(ص) نازل شده است غلط است؛ زیرا در زمان پیامبر اسلام(ص) فقط یک رسول آمده است در حالی که آیه از رسولان صحبت کرده است. به عبارت دیگر در زمان حضرت محمد(ص) رُسُل وجود نداشته بلکه رسول وجود داشته است.
از طرف دیگر ما قائلیم بعد از رسول اکرم(ص) قرار نیست رسول دیگری بیاید. بنابراین ما نمیتوانیم خطاب در «یا بنیآدم» را عام و مربوط به همۀ انسانها در طول تاریخ بدانیم چون در زمان ما رسولی وجود ندارد که مصداق این آیه باشد.
پس این عبارت اگر مربوط به زمان پیامبر(ص) و همچنین زمان ما باشد با اشکال رو به رو است.
این اشکال در صفحه 82 از جلد 8 تفسیر التحریر و التنویر مطرح شده است.
بله اگر عبارت مثل سوره بقره یا طه تنها به هدایت اشاره کرده بود چون هدایت شامل عقل نیز میشود اشکالی به وجود نمیآمد ولی عبارت إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي با مشکل رو به روست چون به خصوص اشاره به رسل دارد که در زمان خود پیامبر اسلام(ص) و زمان ما وجود ندارد.
بیان راه حلهایی برای حلّ مشکل عبارت
صاحب التحریر و التنویر برای حل مشکل به آیاتی اشاره کرده که برخی زمانها تنها یک رسول مطرح بوده ولی قرآن از عبارت رسل استفاده کرده است. در داستان حضرت نوح آمده است که قوم نوح رسل را تکذیب کردند در حالی که آنها فقط نوح را تکذیب کردند. به این آیات دقت کنید:
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ عَذٰاباً أَلِيماً ﴿الفرقان، 37﴾
و قوم نوح را هنگامی که پیامبران را تکذیب کردند، غرق کردیم، و آنان را برای مردم نشانهای [عبرت آموز] قرار دادیم، و برای ستمکاران عذابی دردناک آماده کردهایم.
كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ ﴿الشعراء، 105﴾
قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند.
تفسیر التحریر و التنویر با آوردن این آیات میخواهد بگوید میشود در زمان حضرت محمد(ص) که یک پیامبر است از آمدن پیامبران سخن گفت. در پاسخ ایشان میتوان گفت که این مجاز است و باید برای آن قرینه آورده شود. و همچنین ممکن است گفته شود نوح شاگردانی داشته که آنها را برای تبلیغ به محلههای مختلف میفرستاده و به همین خاطر قرآن از واژۀ مرسلین برای زمان نوح استفاده کرده است.
میتوان گفت علت استفاده از رسل در آیه مورد بحث نیز همین است و اشاره به شاگردان پیامبر(ص) اسلام دارد که به عنوان پیامبران تبلیغی به مکانهای مختلف فرستاده میشدند.
و اما به هر حال با این جوابها پاسخ سؤال مربوط به زمان ما داده نمیشود چرا که رسول تبلیغی وقتی است که رسول اصلی باشد و الا اگر نباشد معنا ندارد. پس باید راجع به این سؤال بیشتر فکر کرد که در ادامه مطالبی بیان خواهد شد.
دو احتمال در معنای يَقُصُّونَ
و اما قصه کردن در عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي ممکن است به معنای دنبال کردن باشد و به قصاص نیز قصاص گفته میشود چرا که به معنای پیروی کردن و دنبال کردن قاتل است تا پیدا شود و همان کاری که با مقتول کرده با خودش انجام شود. همچنین اگر به داستان گفتن، قصه گفته میشود به این خاطر است که پشت سر هم میآید بر خلاف برخی دیگر از چیزها که پشت سر هم آمدن لازم ندارد مثلا میتوان تعدادی عدد را شمرد و بقیهاش را نشمارد.
طبق این معنا در اینجا قصه کردن آیات خدا یعنی آیات خدا را پشت سر هم خواندن.
و اما برخی نیز قصّ را به معنای جدا کردن و کندن و قطع کردن معنا کردهاند مثل مِقاص که به معنای قیچی و ناخنگیر و آلت قطع کردن است. طبق این معنا عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي به این معناست که رسولان، هدایت و حقیقت را از عالم معنا و عالم بالا قطع کرده و برای شما پایین میآورند.
هر دوی این معانی ممکن است درست باشند.
مراد از آیات در عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي
و اما باید بررسی کرد که مراد از آیتی در عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي چیست؟
اگر مراد از رسل در این آیه پیامبر اسلام(ص) باشد منظور از آیات نیز میتواند آیات قرآن باشد و در این صورت يَقُصُّونَ میتواند به معنای یَتلُونَ باشد. مؤید این معنا این آیه از سوره زمر است:
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا قٰالُوا بَلىٰ وَ لٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذٰابِ عَلَى الْكٰافِرِينَ ﴿الزمر، 71﴾
و کافران گروه گروه به دوزخ رانده میشوند، چون به دوزخ رسند درهایش گشوده شود و نگهبانانش به آنان گویند: آیا پیامبرانی از جنس خودتان به سویتان نیامدند که آیات پروردگارتان را بر شما بخوانند و شما را به دیدار این روزتان بیم دهند؟ گویند: آری، [آمدند] ولی فرمان عذاب بر کافران محقق و ثابت شده است.
در این آیه از عبارت يَتْلُونَ استفاده شده است و در نتیجه يَقُصُّونَ در آیۀ مورد بحث میتواند به معنای يَتْلُونَ باشد.
احتمال دیگر این است که مراد از آیات، آیات تکوینی باشد که در این صورت خودش چند دسته است: ممکن است مراد از آیات، نشانههای وجود خدا یا نشانههای صفات الهی باشد. همچنین ممکن است معجزاتی باشد که بر حقانیت رسولان دلالت دارد.
در تفسیر التحریر و التنویر،ج8، ص83 آمده است: آیه علامتی است که دلالت بر چیزی دارد و آیات الله دلایلی است که خدا دلالت کننده بر وجود خود یا صفاتش یا دلالت کننده بر صدق رسولانش قرار داده است.
مراد از بیان کردن آیات
و اما مراد از بیان کردن آیات توسط پیامبران ممکن است بیان فعلی باشد و ممکن است مثل قرآن بیان قولی باشد.
بررسی کامل عبارت إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي
در سورههای بقره و طه از آمدن هدایت سخن گفته شده که عام است و ممکن است با رسول باشد یا با عقل یا حتی با رسولی که از دنیا رفته و پیامش مانده است. پس در سوره بقره و طه اشکالی به ذهن نمیآید ولی در سوره اعراف از آمدن رسولان سخن گفته شده که با دو اشکال مواجه است: اگر در زمان پیامبر(ص) باشیم تنها رسول وجود دارد نه رسل که پاسخش و پاسخِ پاسخ داده شد و اگر در زمان حال حاضر باشد که اصلا رسولی وجود ندارد.
راحتترین راه این است که بگوییم در اینجا مجاز صورت گرفته و اکثریت جای تمام نشسته است چون از زمان آدم تا خاتم که زمان بسیار طولانی است رسولان زیادی آمدهاند و قسمت خاتم به بعد نسبت به قسمت آدم تا خاتم بسیار کم است و یکی از انواع مجازها، مجاز کل و جزء است که وقتی اکثر چیزی دیده شد گفته میشود که آن چیز را دیدم. خلاصه اینکه معظم شیء بجای کل شیء گذاشته میشود.
در اینجا نیز رسولان فراوانی از زمان آدم تا خاتم آمدهاند و اگرچه در زمان بعد از خاتم تا الآن رسولی نیامده ولی چون ما نسبت به طول تاریخ کم هستیم انگار که جزو همان معظم حساب شدهایم.
جواب دیگر این است که بگوییم رسل شامل رسولان مستقیم و رسولان با واسطه میشود. پس تبلیغکنندگان دین نیز به صورت مجازی مصداقی از رسل هستند.
آیا ممکن است مراد از آیات همۀ اشیاء باشند؟
و اما آیا میشود همه چیز را رسول خدا دانست چرا که همه چیز نشانۀ خدا هستند و مثلا یک کلاغ نیز میتواند در واقع از طرف خدا فرستاده شود تا ما را به خدا برساند.
در این زمینه باید گفته شود که ما یک مجاز داریم و یک حقیقت مثلا اینکه به زید، رجل گفته شود حقیقت است و اگر به او به خاطر شجاعتش اسد گفته شود مجاز است. حال باید دقت داشت که برای مجازگوئی قاعده وجود دارد و در علم معانی و بیان گفته شده که 27 علاقه برای مجاز وجود دارد و نمیتوان بدون قاعده کلمهای را در معنای دیگری بکار برد. اگر این چنین شود اصلا تفهیم و تفهّم از بین خواهد رفت.
بد نیست مثالی بزنم. شیر دو خصوصیت دارد: یکی اینکه شجاع است و دیگر اینکه دهانش خیلی بو میدهد ولی عرف در تشبیهها همان خصوصیت اول را گرفته است و برای بدبوئی مثال دیگری میزند.
اصل بر این است که الفاظی که بکار میبریم حقیقت باشد و خصوصا در مقام قانونگذاری حتما باید لفظ به صورت حقیقت بکار رود ولی در مقام ادبی مجاز بکار میرود و مثلا برای زیبایی از مجاز استفاده میشود.
ضرورت عدم استفاده از مجاز در زبان علمی
گاهی اوقات ما در زبان علمی از کنایه و مجاز استفاده میکنیم در حالی که این روش صحیح نیست. من یک دایی داشتم که انسان خوش فهمی بود و او را به ژاپن فرستاده بودند. او به من میگفت من در مباحث علمی کتابهای انگلیسی را بهتر از فارسی میفهمم و آرزو دارم کتابهای فارسی نیز چنین شود. او میگفت من در زبان انگلیسی وقتی میخواهم ریاضی یاد بگیرم اگر 2000 لغت را بدانم برایم کافی است ولی اگر به زبان فارسی باشد با مشکل رو به رو هستم.
باید فکری برای این قضیه کرد که زبان علمی محصور به کلمات خاصی باشد مثلا اگر کسی خواست فلسفه یاد بگیرد با الفاظ خاصی رو به رو باشد.
پس هر کلمهای باید در معنای خودش بکار رود که حقیقت است و مجاز گوئی حدود و حسابی دارد که آن را عرف مشخص میکند. قرآن پر از مجاز و استعاره است چون کتابی است که قرار است برای همۀ جهانیان باشد و در هر زمان و مکانی برای همه رزق داشته باشد. به همین خاطر است که پیوسته تفسیر لازم دارد. تفسیر فقهی، عرفانی، ادبی و …..
حال کسی که میخواهد مفسر باشد نباید تشبیه و استعاره بکار ببرد چون مفسر قرار است قرآن را برای قشر خاصی تفسیر کند و اگر مجاز و استعاره بکار ببرد افراد نخواهند فهمید.
خوب است به این مطالب گوش دهیم و به آن عمل کنیم نه اینکه بخواهیم راه کج خود را ادامه دهیم. بعد از چهل سال انقلاب کشور با مشکلات زیادی رو به رو شده است. اکثریت بدیهایی که میخواستیم نباشد هست و دلیلش این است که راه را اشتباه رفتهایم. باید از این مسیرمان برگردیم و گوش به حرف دانشمندان بدهیم از جمله دایی من که میگفت دوست دارد کلمات علمی محدود باشد تا دانشمند کارش راحت باشد.
باید این حرف را گوش دهیم و نخواهیم همه جا ادبیات انقلابی پخش کنیم. یادم هست زمانی میخواستیم همه چیز را اسلامی کنیم و میگفتیم شیمی اسلامی، فیزیک اسلامی و …..
چنین کارهایی صحیح نیست. نباید در علم دخالت کرد و همین که بگوییم خدا همۀ اشیاء را قانونمند آفریده کافی است.
یادآوری و توجیه: اگر من ساده حرف میزنم و ساده مینویسم اولا دلیل اصلیش این است که ادبیات نمیدانم و نمیتوانم فاخر صحبت کنم؛ ثانیا قرآن ادیبانه است ولی تفسیرش باید ساده باشد تا مردم بفهمند و لازم نیست مجاز و استعاره بکار ببرم. باید به گونهای نوشت و سخن گفت که فارسی زبان راحت بفهمد.
با این توضیحات میخواهم بگویم واژۀ «رسول» باید در معنای خودش بکار رود و اگر قرار است رسول در غیر معنای خودش استعمال شود باید عرف اجازه دهد. برای عمر طولانی به نوح مثال میزنند و با اینکه نوح مصداق صبر و مهربانی بود برای مهربانی به او مثل نمیزنند. پس هر چیزی حساب و کتاب دارد و نباید آنها را به هم ریخت.
پیامبرانِ بیان کننده
جالب است که در سوره اعراف عبارت رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي بجای «هدی» در سورههای بقره و طه نشسته است. از این عبارت میفهمیم که آمدن رسول به تنهایی هدایت نیست بلکه زمانی هدایت است که آیات را برای مردم بیان کند.
لزوم موشکافی لغات و واژههای قرآنی و بررسی دقیق واژۀ يَقُصُّونَ
بجای يَقُصُّونَ میتوانست بگوید یَتلُونَ یا یُبَیِّنُونَ یا …. باید بررسی کرد علت بکار بردن يَقُصُّونَ چیست؟
گاهی اوقات زود از کنار یک واژه عبور میکنیم ولی وقتی دقت میکنیم مطالب جدیدی برای انسان روشن میشود. حتی اشکالی ندارد که لغتی را ذیل یک آیه بحث کنیم و همان لغت را در ذیل آیۀ دیگر موشکافی کنیم چرا که با این کار نکتۀ جدیدی میفهمیم و در هر آیهای به لطائفی پی میبریم. مثلا ریشۀ قصاص را در ذیل آیۀ قصاص بحث کردهایم و گفتهایم که به معنای دنبال کردن و پیگیری کردن است. چرا که اولیای مقتول پیگیر کار هستند. پس قصاص به معنای پیجوئی کردن و پیگیری کردن است. طبعا وقتیکه قاتل را پیدا کردند بلایی را که او بر سر مقتول آورده است بر سرش میآورند. اما شاید این قسمتش مربوط به عمل عرف مردم است نه اینکه آن حکم به لغت قصاص مربوط باشد. یعنی در واژۀ قصاص پیگیری هست ولی بریدن و جدا کردن نیست و اینها احکام عرفی است.
و اما قصهگوئی به معنای گفتن داستان برای بچه است که اگر ناقص گفتیم بچه سؤال میپرسد. پس ما باید همۀ داستان را دنبال هم چیده باشیم تا چیزی ناقص نمانده باشد. پس پشت سر هم گفتن داستان را قصه میگویند. حال، این داستانهای ما ممکن است راست باشد و یا دروغ اما بیانهای قرآن عین واقعیت است انگار که فیلم یک رویداد را برای ما گذاشته باشند. با توجه به آنچه گذشت تعبیر يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي به این معناست که خود آیات الهی را برای مردم مجسم میکنند. پس این عبارت خبر دادن از آیات نیست چون خبر دادن از آیات، احتمال صدق و کذب دارد. مثلا الآن برای ما خبر میدهند که موسایی وجود داشت که عصایش را رها کرد و مار شد.
وقتی این خبر به ما داده شد در ذهنمان میآید که شاید دروغ باشد یا شاید از روی توهم باشد ولی استفاده از عبارت يَقُصُّونَ این نکته را میرساند که پیامبران الهی آیات الهی را برای مردم مینمایانند نه اینکه تنها بیان کنند و خبر دهند. پس پیامبران آیات را جلو چشم مردم میآورند تا آنها عذری برای ردّ آن نداشته باشند.
کتاب التحقیق، ج9، ص306، ذیل ریشۀ«قصّ» همین نکات ظریف را توضیح داده است. ایشان پس از آوردن موارد استعمال مادۀ «قصّ» در قرآن گفته است:
تعبیر از مادۀ «قصّ» در این موارد بجای نقل و حکم و …. اشاره دارد که این اقوال آورده شده در قرآن عین آن جریاناتی است که اتفاق افتاده است انگار که آن را حاضر کردهاند.(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم)
با این بیانات متوجه شدیم که يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي توضیح «هدی» در سورههای بقره و طه است.
حال وقتی هدایت آمد و واقعا جلو ما حاضر شد کاری که باید بکنیم این است که تقوا پیشه کنیم و خود را اصلاح کنیم.
بررسی جواب شرط محذوف در آیه
جالب است که این مطلب آنقدر واضح است که در آیۀ سوره اعراف جواب شرط نیامده است و اگر میآمد نوعی تطویل بود. قرآن یک کتاب ادبی است و گاهی در آن جملهای حذف شده تا ذهن شنونده به هرجایی برود.
در جلد 8 تفسیر التحریر و التنویر ،ص84 راجع به این جملۀ محذوف چنین آمده است:
آیه در واقع چنین بوده است: … إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي (فاتقی منکم فریق و کذب فریق) فَمَنِ اتَّقىٰ وَ أَصْلَحَ…..
دقت کنید چون انسانها فطرت دارند فطرت، آنها را مجبور به اصلاح میکند ولی از لحاظ خارجی ممکن است کسی مقابل فطرتش بایستد و اصلاح نشود و به همین خاطر تفسیر التحریر و التنویر به دو گروه متقی و تکذیبگر اشاره کرده است.
البته لزومی ندارد ما آن جملۀ محذوف را حتما آنچه صاحب تفسیر التحریر و التنویر گفته است بدانیم. جملۀ جزا حذف شده تا هر کسی طبق فهم خودش جملهای را در نظر بگیرد. نظر من این است که آوردن جملۀ شرط برای هدفی است و بهتر است همان هدف برای جزاء آورده شود و در اینجا «لتتقوا و تصلحوا» یا «اصلحوا و اتقی» است. پس جملۀ فَمَنِ اتَّقىٰ وَ أَصْلَحَ، هم مترتب بر جملهای است که محذوف است و هم مشخص کنندۀ آن جملۀ محذوف است. پس جواب محذوف باید در همین حیطۀ تقوا و اصلاح باشد.
آیت الله ایزدی اینگونه مثال میزد و میگفت ملانصر الدین به دهی رفت و به آنها گفت گرسنه هستم و به من نان و آب دهید و اگر ندادید با شما کاری را میکنم که با روستای قبلی کردم. ولی نگفت دقیقا چه میکند. مردم ترسیدند و برایش نان و آب آوردند و بعد به او گفتند اگر نمیآوردیم چکار میکردی؟ او گفت همان کاری که با روستای قبلی کردم. وقتی آنها نان و آبم ندادند به اینجا آمدم.
پس وقتی متعلق جملهای بیان نشد برای این است که ذهن شنونده به هر جایی برود. اگر ملانصر الدین دقیقا میگفت چه میکند شاید کسی به او اعتناء نمیکرد.
نفی خوف و حزن در دنیا از متقیان
دقت شود که عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ را لازم نیست مربوط به قیامت بدانیم. کسی که مطابق فطرت عمل کند آرامش دارد و لو اینکه زندگی سختی داشته باشد و از آن طرف کسی که مخالف فطرت عمل کرد ناخوش است حتی اگر در ظاهر اوضاع خوبی داشته باشد.
توجه شود که این آیه را میتوان به صورت عرفی معنا کرد و گفت: پیامبرانی آمدند و کسانی که به حرف پیامبران عمل کردند خوف و حزنی ندارند.
با این معنا اشکال پیش میآید که آیا برای خود پیامبر(ص) گرفتاری نبود؟ آیا ایمان آورندگان به او به خاطر ایمان آوردنشان سختی نکشیدند؟ آیا پیامبران قبلی و مؤمنان سختیهای فراوان نکشیدند؟
مسلم است که آنها سختیهای فراوان کشیدند در حالی که آیه میگوید انسانهایی که حرف پیامبران را گوش دهند خوف و حزنی ندارند.
مفسران معمولا از اشکال فرار کردهاند و گفتهاند مراد این است که آنها در قیامت خوف و حزنی ندارند.
با این جواب، جوان امروزی اشکال میکند که دین حال خوش نقد دنیا را گرفته و تنها وعدۀ نسیه میدهد. جوانان امروز جواب نقد میخواهند.
ولی از معنایی که ما بیان کردیم و به یَقُصُّونَ و محذوف بودن جواب شرط اشاره کردیم نتیجه گرفتیم که افراد به خاطر وجدانی که دارند حرف پیامبران را پذیرفته و از لحاظ درونی خوف و حزن یا ترس و نگرانی ندارند. به عنوان مثال پیامبر(ص) حتی زمانی که تنها در غار بود نه اضطراب داشت و نه غمگین بود بلکه آرامش داشت. بارها قصۀ امام حسین(ع) را شنیدهایم. یک بار به ما نگفتهاند که امام حسین(ع) در کربلا اضطراب داشت.
پس عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ مربوط به دنیا نیز هست و مؤمنان واقعی در همین دنیا آرامش دارند.
نکتۀ «لا» در فراز فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ
دقت شود که در عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ لای شبیه به لیس بکار رفته است. توجه شود که عبارت «لا رجلٌ فی الدار» بودن یک مرد را در خانه نفی میکند یعنی ممکن است چندین مرد در خانه باشد یا ممکن است وجود یک مرد قوی را نفی کند نه مرد ضعیف را. ولی اگر گفته شد «لا رجلَ فی الدار» بودن هر مردی را در خانه نفی میکند. پس بین لای نفی جنس و لای شبیه به لیس تفاوت هست.
حال در عبارت مورد بحث که گفته شده فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ممکن است کسی استفاده کند که خوف بزرگی بر آنها نیست و ممکن است خوف کوچک بر آنها باشد.
صاحب التحریر و التنویر در این زمینه در ذیل آیه، ج8 ص84 نکتۀ جالبی میگوید که نباید هر چیزی را با هر چیزی مقایسه کرد. در مورد «لا رجل فی الدار» آن حرفی که گفته شد صحیح است ولی خوف، یک حقیقت است و بزرگ و کوچک ندارد. خوف یا هست و یا نیست. وقتی در این عبارت گفته است که ترسی بر آنها نیست یعنی وجود خوف را از آنها نفی کرده است.
ارتباط مقدار خوف و حزن با میزان تقوا
آنچه در این تفسیر آمده با توضیحات من چنین است:
خوفی و حزنی که در اینجا منظور است آن است که موجب درد و رنج شود. پس مراد آیه، خوف و حزنهای عکسالعملی نیست مثلا وقتی کسی یکدفعه دستش را به سمت چشم ما میآورد میترسیم و چشمهای خود را میبندیم. این چیزها مدّ نظر آیه نیست.
خوف و حزن افراد به مقداری که تقوا و صلاح دارند منتفی میشود یعنی آدمی که تقوایش کم است خوفی که از او منتفی میشود کم است و کسی که تقوایش زیاد است کمتر به خوف و حزن مبتلا است.
مثلا ده نفر به جبهه میروند ولی کسی که تقوایش بیشتر است در جبهه خوف کمتری دارد و بیشتر به قلب دشمن میرود و از آن طرف کسی که تقوایش کمتر است بیشتر میترسد. پس خوف و حزن درجه دارد.
بد نیست یک مثال قرآنی بزنم تا بهتر متوجه شویم. در آیه 40 سوره توبه آمده است:
إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثٰانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمٰا فِي الْغٰارِ إِذْ يَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلىٰ وَ كَلِمَةُ اللّٰهِ هِيَ الْعُلْيٰا وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿التوبة، 40﴾
اگر پیامبر را یاری ندهید، یقیناً خدا او را یاری میدهد؛ چنان که او را یاری داد هنگامی که کافران از مکه بیرونش کردند در حالی که یکی از دو تن بود، آن زمان هر دو در غار [ثور نزدیک مکه] بودند، همان زمانی که به همراهش گفت: اندوه به خود راه مده خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را [که حالت طمأنینه قلبی است] بر او نازل کرد، و او را با لشکریانی که شما ندیدید، نیرومند ساخت، و شعار کافران را پستتر قرار داد، و شعار خداست که شعار والاتر و برتر است؛ و خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
این آیه پیرامون هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه است که با ابوبکر که سومین و یا چهارمین مسلمان بوده به سمت مدینه میرفتند ولی ایمان این دو نفر به اندازۀ هم نیست. طبق این آیه ابوبکر محزون بوده است و به همین خاطر پیامبر(ص) به او میگوید محزون نباش. پس پیامبر(ص) که ایمان بالاتری دارد محزون نیست و در نتیجه خدا به او پاداش داده و سکینۀ خود را بر او نازل کرده و با جنود نامرئی پیامبرش را تأیید کرده است.
پس سعی کنیم اهل تقوا باشیم تا به خوف و حزن مبتلا نشویم. در این صورت از جنگ و زندان و حصر نخواهیم ترسید. برخی افراد که اهل تقوا نیستند میترسند که شاید پروندۀ ما رو شود و آبرویمان بریزد ولی کسی که تقوا داشته و پروندهای ندارد از چیزی نمیترسد.
با این توضیحات ضرورتی ندارد عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ را حتما آخرتی معنا کنیم بلکه در مورد خود دنیا نیز هست. وقتی کسی اهل تقوا باشد اصلا از رو شدن پروندهاش ترسی ندارد.
و اما بد نیست یک شاهد قرآنی هم برای این حرف بیاورم. در سوره طه آمده است:
قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدٰايَ فَلاٰ يَضِلُّ وَ لاٰ يَشْقىٰ ﴿طه، 123﴾
[خدا] گفت: هر دو با هم از بهشت [به سوی زمین] فرود آیید که برخی از شما دشمن برخی دیگرند، پس اگر از سوی من هدایتی به شما رسید، هر کس از هدایتم پیروی کند، نه گمراه میشود و نه به مشقت و رنج میافتد.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ ﴿طه، 124﴾
و هر کس از هدایت من روی بگرداند، برای او زندگی تنگ [و سختی] خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم.
این آیات که بسیار مرتبط با آیات مورد بحث هستند نتیجۀ دنیوی پیروی یا عدم پیروی از هدایت را گفته است. پس عبارت فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ اینجا با فَلاٰ يَضِلُّ وَ لاٰ يَشْقىٰ در آنجا چون مربوط به یک قصه است تقریبا یکی است و چون دومی ظهور در دنیایی دارد اولی هم میتواند مربوط به دنیا باشد.
مقایسۀ آیه 36 سوره اعراف با آیه 39 سوره بقره و آیه 124 سوره طه
و اما آیه 36 سوره اعراف وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اِسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ
دقیقا در آیه 39 سوره بقره با تفاوت ریزی آمده است:
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ﴿البقرة، 39﴾
در سوره طه نیز که با آیه 36 سوره اعراف مرتبط است از این عبارت استفاده شده است:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ ﴿طه، 124﴾
و هر کس از هدایت من روی بگرداند، برای او زندگی تنگ خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم.
پس گاهی حرف از تکذیب زده شده و گاهی اعراض. به نظر میرسد که اعراض مرحلۀ اول است ولی میتواند به کفر و تکذیب منجر شود.
پس کسی که اعراض کرد و کارش به کفر و تکذیب رسید به معیشت ضنک مبتلا میشود. پس فکر نکنیم پول همیشه خوشبختی میآورد.
تفاوت آدم و حوا با ابلیس
دقت شود که آیات 35 و 36 سوره اعراف در ضمن داستان آدم و حوا و شیطان آمده که آدم و حوا آیات خدا را قبول کردند و اگر یک مورد اشتباه کردند زود توبه نمودند اما ابلیس آیات خدا را گوش نداد و فرصت توبه را نیز از دست داد و از آن برای ضربه زدن به آدم استفاده کرد.
حال کسانی که شیطان صفت شده و آیات الهی را نادیده بگیرند و مثل ابلیس متکبر شوند اصحاب آتش هستند. گاهی اوقات ما علممان را خیلی بالا حساب میکنیم و میگوییم من فلان کتاب را میدانم و فلانی نمیداند. اینها تکبر است. فکر نکنیم شیطان فقط با آدم کار داشت. خیر، هر لحظه شیطان ما را تهدید میکند.
توضیحاتی پیرامون استکبار از تفسیر التحریر و التنویر
در جلد هشتم تفسیر التحریر و التنویر، ص85 آمده است:
استکبار در آیه 36 باب استفعال است و البته در اینجا معنای طلبی ندارد بلکه برای تأکید است و مبالغۀ در تکبر را میرساند که کسی خود را بزرگ بشمارد. استفاده از «عن» در فراز اسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا برای رساندن معنای اعراض است که با عن متعدی میشود. چون فرد به خاطر تکبرش اعراض میکند. پس کسی که استکبار میکند از آیات الهی اعراض میکند که در سورۀ طه از نتیجه که همان اعراض است صحبت کرده است.(انتهای عبارت تفسیر التحریر و التنویر)
پس تفسیر التحریر و التنویر اعراض را نتیجۀ استکبار دانسته است ولی گاهی اوقات استکبار نتیجۀ اعراض است.
تفسیر عملی
و اما بد نیست یک تفسیر عملی داشته باشیم. گاهی انسان به صورت تئوری تفسیر میخواند ولی شایسته است که گاهی اوقات آن مباحث را عملیاتی کنیم.
آقای توکل در مورد دستگیری فرزند من در ایتالیا به بنده ایراد گرفته بود که وقتی خبرنگار ایتالیایی را گرفته بودند تو باید بیانیه میدادی نه اینکه مخفیانه به وزارت خارجه پیام دهید که من از دستگیری آن خبرنگار ناراحتم.
در این زمینه باید خدمت شما و ایشان عرض کنم که ما باید همانی که هستیم خودمان را نشان دهیم نه اینکه به گونهای خودمان را نشان دهیم که دیگران خوششان بیاید. ما معمولا قصد داشتهایم ظاهرمان بهتر از باطنمان جلوه کند و این اشتباه است. به گونهای تبلیغ میکنیم که اگر افراد آنچه را که هستند بیان کنند بد میدانیم و مثلا اگر کسی کاری را نمیتوانست یا چیزی را نمیدانست و متواضعانه گفت نمیتوانم و علم ندارم، به او نسبت میدهیم که او این حرف را زده است تا التماسش کنیم و الا توان یا علم دارد. با این کار نفاق در جامعه ایجاد میشود.
باید هر کسی هرگونه که هست خود را نشان دهد. وقتی من سطح پایینی دارم چرا حرفهای پیامبر گونه بزنم تا ریارکاری و دروغ شود؟!
دقت کنید که قرآن میفرماید:
وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ ﴿النحل، 126﴾
و اگر [ستم گر را] مجازات کردید، پس فقط به مانند ستمی که به شما شده مجازات کنید، و اگر شکیبایی ورزید [و از مجازات کردن بگذرید] این کار برای شکیبایان بهتر است.
طبق صدر این آیه اگر آنها کسی از ما را دستگیر کردند میتوانیم کسی از آنها را دستگیر کنیم. من خصوصی به وزارت خارجه پیام دادم که اگر دستگیری خبرنگار ایتالیایی به خاطر فرزند من است و گناهی ندارد من به این کار راضی نیستم. آنها جواب دادند که تو روابط بین کشورها را نمیدانی و متوجه نیستی که معاملاتی با دیگر کشورها داریم و آن خبرنگار مجرم است و باید دستگیر شود.
حال چرا من این را علنی نگفتم؟ چون اولا من نمیدانستم چه باید بکنم و اصلا خبر نداشتم به چه کسی باید رجوع کنم. حتی وقتی فرزندم دستگیر شد من به رفیق تاجری که داشتم گفتم آیا در ایتالیا کسی را داری که دنبال کار فرزند مرا بگیرد و او گفت تو باید به وزارت خارجه رجوع کنی. یادم آمد که با فلانی ارتباط دارم و او در وزارت خارجه آشنایی دارد و پیگیری کردیم و متوجه شدیم خودشان در جریان هستند. حال وقتی من اینقدر بیاطلاعم چرا خودم را با اطلاع نشان دهم؟!
بعد با خود گفتم دستگیری فرزندم را در کانال بگذارم از راههای مختلف پرسیدم گفتند: فعلا علنی نکنید تا مسأله با آرامش حل شود. من هم در کانال نگذاشتم. آنگاه مناسبت نداشت که یک مرتبه در مورد خبرنگار ایتالیایی چیزی در کانالم بگذارم.
جالب است که طبق آیات قرآن جنگ بدر اتفاق افتاد و سپس قرآن آن را تحلیل کرده است. حال ما نیز بعد از واقعه باید کارمان را تحلیل کنیم که آیا درست بوده یا نه؟ بارها مشاهده کردهایم که افرادی از ما در کشورهای دیگر دستگیر شده و بر عکس ولی هیچیک رسانهای نمیشود؟ حال چطور قضیۀ فرزند من رسانهای شده است؟
الآن که فرزندم آزاد شده متوجه میشویم یا حدس میزنیم که چون آخر دورۀ بایدن بوده میخواستند بگویند به خاطر سربازان آمریکایی که در اردن کشته شدهاند ما هم شخصی را دستگیر کردهایم و کسی را پیدا نکردهاند جز فرزند من و الا فرزند من هیچ جرمی مرتکب نشده بود و وقتی هم بایدن تبلیغاتش را کرد فرزندم آزاد شد.
پس کار آنها تبلیغاتی بوده است و الآن میفهمم که خوب شد ما وارد این بازی تبلیغاتی نشدیم و اتفاقا آن را علنی و رسانهای نکردیم. پس الآن خوشحالم که اگر چیزی گفتم مخفیانه به وزارت خارجه گفتم نه علنی. از آن طرف طبق گفتههای مسؤلان آن خبرنگار جاسوسی کرده بود و به همین خاطر دستگیر شده بود.
پس تبلیغات زیاد بوده تا جایی که فرزندم میگفت نیم ساعت یکبار در تلویزیون ایتالیا قضیۀ من بیان میشد و تصویرم و تصویر خبرنگار ایتالیا و کشتههای امریکاییها در اردن نشان داده میشده است و وکیل فرزندم به او گفته بود تا این تبلیغات هست نمیشود کاری کرد و باید صبر کنی تا این تبلیغات کم شود. حتی به ایشان گفته بود با کسی مرتبط نباش و حتی برای هوا خوری تنها برو تا حتی هیچ زندانی تو را نبیند تا تبلیغات بخوابد و تو که بیگناه هستی آزاد شوی.
حال ما بدون اطلاع از این چیزها خبر را علنی نکردیم و الآن میفهمیم که همین کار درست بود. در این شرائط و با وجود این تحلیلها کسی بگوید چرا آن زمان خبر را علنی نکردی؟
جوابش این است که اولا من نمیتوانستم خودم را به گونهای جلوه دهم که نبودم. ثانیا الآن که مشاهده میکنم میبینم همین کارم درست بوده است. ثالثا فرض کنید من علنی میگفتم که خبرنگار را نباید به خاطر فرزند من دستگیر کنید و باید آزادش میکردید و اتفاقا آزاد میکردند و فرزند من آزاد نمیشد. آیا در این صورت همه به من ایراد نمیگرفتند که تو عامل ظلم شدی؟
آنگاه اگر اعلام میکردم که من میخواستم کار پیغمبری کنم همه به من میگفتند «کار نیکان را قیاس از خود مگیر.» خدا روح پیامبر(ص) را پرورش داده و به او معجزات داده بود. تو یک فرد عادی بودی و باید کار خودت را میکردی نه کار پیامبری.
اینها اشتباه است که برخی را بجای پیامبر یا امام گذاشتیم و مثلا آیت الله خمینی را در ماه دیدیم. باید دقیقا آن گونهای که هستیم خودمان را نشان دهیم و دیگران را نیز همانگونه که هستند نشان بدهیم و ببینیم.
من توان ندارم مثل پیامبر(ص) باشم که خدا به ایشان گفته است:
وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ ﴿النحل، 127﴾
و شکیبایی کن، و شکیبایی تو جز به توفیق خدا نیست، و بر [گمراهی و ضلالت] آنان [و کارهایی که انجام میدهند] اندوهگین مباش، و از نیرنگی که همواره به کار میگیرند، دلتنگ مشو.
پس بیاییم خودمان باشیم و خودمان و دیگران را همانطور که هستیم و هستند معرفی کنیم.
بارها گفتهام که من از جوانان امروز خوشم میآید با اینکه ظاهر برخی کارهایشان خلاف شرع است ولی ظاهر و باطنشان یکی است و ما میخواهیم آنها را منافق کنیم و مثلا به دختربچه میگوییم اگر چه از چادر خوشت نمیآید و آن را قبول نداری، ولی چادر بر سرت کن که آبروی ما نرود. بچه جیغ میزند که من میخواهم یک رو باشم ولی ما به او میگوییم برای ظاهر سازی و مقبولیت جامعه منافق و دو روباش.
پیامبر کارهایی میکرد که همانها برای ما حجت است ولی در فقه میخواهند چیزهای دیگری اضافه کنند و نتیجهاش سخت شدن دین است.
جوان ما میبیند ما در خلوت به گونهای و در ظاهر به گونۀ دیگری هستیم. در بین علماء گاهی اوقات اگر خصوصی فتوا دهند چیزی میگویند و علنی به گونۀ دیگری فتوا میدهند. این در حالی است که باید یک رنگ باشیم. به خصوص در مورد امور اجتماعی.
سؤال: نظر شما در مورد رعایت عرف و دروغ مصلحتی چیست؟
پاسخ: رعایت عرف صحیح است ولی قرار نیست کاری کنیم که خلاف وجدان باشد. ضررِ انجام خلاف وجدان بالاتر از ضرر خلاف عرف است. اگر خلاف وجدان عمل کردیم و وجدانمان مُرد، دیگر کاری نمیتوان کرد ولی عرف یک چیز متغیر است. پس نباید به خاطر یک چیز متغیر یک چیز ثابت را نابود کنیم.
حرف من این است که خودمان باشیم و مثلا اگر چیزی را نمیدانیم بگوییم نمیدانیم.
خاطرۀ بد: در یک جلسۀ مثنوی خوانی حضور داشتم و اشعاری خوانده شد و مثنویخوان گفت معنایش واضح است ولی من معنایش را نفهمیدم و سکوت کردم و نگفتم معنایش را نمیفهمم و الآن با خود میگویم باید به آنها میگفتم این اشعار را برای من توضیح دهید چون نمیفهمم. آیا این بهتر نبود؟ گاهی عرفداری ما با سکوت است ولی این اشتباه است.
جمع بندی آیات سوره اعراف تا اینجا
در آیات ابتدایی سوره اعراف این مطلب بیان شد که وقتی عذاب امتهای پیشین فرا رسید آنها به ظالم بودن خود اعتراف کردند. پس یکی از مشکلات ظلم است که انسان را ریشه کن میکند.
سپس بحث آدم و حوا مطرح شد و معلوم گردید که گناه کردن ظلم به نفس است و آدم چنین گناهی کرد ولی توبه کرد اما ابلیس چنین گناهی را انجام داد ولی توبه نکرد.
در آخر داستان آدم از هبوط آدم و حوا و ابلیس سخن گفته شد ولی برخی مثل صاحب تفسیر التحریر و التنویر اصرار داشتند که هبوط مخصوص آدم و فرزنداش است نه ابلیس چون ابلیس قبلا هبوط و سقوط کرده بود.
حال همین مطلب دقیقا در سوره طه به این صورت آمده است:
قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ ﴿طه، 123﴾
هبوط در اینجا در اول آیه به آدم و حوا برمیگردد ولی استفاده از واژۀ «جمیعا» میتواند به نسل آنها که بعدا به وجود میآید اشاره داشته باشد. از آن طرف عبارت بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ مربوط به نسل آدم و حواست نه ابلیس.
پس درست است که خداوند از همان اول با آدم و حوا سخن میگفته ولی توجهش به نسل آنها نیز بوده و در بحثها آنها را نیز در نظر گرفته است.
اتفاقا در «یا بنی آدم» اول و دوم و سوم تفسیر التحریر و التنویر اصرار داشت که مخصوص کل بنیآدم است انگار که این خطاب در فضا پخش است و به همۀ بشریت اشاره دارد. پس وقتی خدا آدم و حوا را دید، نسل آنها را نیز دید. وقتی که قوم نوح را دید در آن زمان نیز خطاب «یا بنیآدم» بوده است. پس این خطاب به کل آدم و نسلش گفته شده است و در نتیجه «یا بنیآدم» چهارم مربوط به همان انسانهای قبلی است. پس در اینجا کسی نگوید رسولانی بعد از رسول اکرم میآیند چون یقین داریم که چنین چیزی وجود ندارد. پس از آیات ابتدائی سوره اعراف تا اینجا بدست میآید که خداوند از قبل همۀ افراد را در نظر داشته و همه را مخاطب قرار داده است و خطابهایی که به آنها کرده را در قرآن جمع نموده نه اینکه فقط افراد زمان ما را در نظر داشته باشد.
اشاره به نظرات مفسران در حلّ مشکل آیه پیرامون مسألۀ خاتمیت
دقت شود که در مورد آیات مورد بحث و شبهۀ وارد شده برخی مفسران مطلبی ندارند و رد شدهاند مثل المیزان ولی معمولا مفسران این بحث را مطرح کردهاند مثل تفسیر فخر رازی، تفسیر نمونه، تفسیر تسنیم، تفسیر التحریر و التنویر. بنابراین بیشتر مفسران قبول دارند که در اینجا مشکلی هست و باید به گونهای مشکل را حل کنند چون اگر حل نشود بحث خاتمیت با مشکل رو به رو میشود.
اینکه مفسران اصرار دارند این بحث را مطرح کنند شاید به این خاطر است که بهائیان اعتقاد دارند پیامبری بعد از حضرت محمد(ص) نیز آمده است. آنها ممکن است همین آیه را دلیلی بر اعتقاد خود بدانند. پس اصرار بر روی جواب این اشکال برای حل این مشکل است. از آن طرف اگر ما به آیۀ خاتم النبیین در سوره احزاب استناد کنیم بهائیان خاتَم را با خاتِم متفاوت میدانند. به هر حال بحث در اینجا حساس است.
در تفسیر فخر رازی، ج14، ص73 آمده است:
«در آیه، رسل گفته شد با اینکه خطاب به رسول اکرم است که خاتم انبیاء است چون کلام را بر آنچه سنت خدا در امتهای گذشته اقتضاء داشته جاری کرده است.»(تفسیر فخر رازی)
در تفسیر نمونه، ج6، ص161 آمده است:
«پاسخ به يك سفسطه ديگر
همانطور كه در آيات گذشته گفتيم جمعى از دين سازان قرون اخير براى صاف كردن جاده ادعاهاى خود پارهاى از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعى هستند كه دليل بر نفى خاتميت است ، در حالى كه ارتباطى با آن ندارد.
يكى از آنها آيه فوق است ، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند مى گويند: اين آيه با توجه به جمله «ياتينكم» كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگرى مبعوث شوند.
ولى اگر كمى به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مى گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انسانى و تمامى فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مى شود، زيرا شك نيست كه براى مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادى آمدند كه نام عدۀ قابل ملاحظه اى از آنها در قرآن آمده و نام عدۀ ديگرى نيز در كتب تواريخ ثبت است .
منتها اين عده از دين سازان براى اغفال مردم ، آيات گذشته را به دست فراموشى مى سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مى گيرند و از آن نتيجه گيرى مى كنند كه امكان رسولان ديگرى در كار است .
اينگونه سفسطه ها سابقه بسيار دارد مخصوصا در ميان اينها كه آيه يا جمله اى از يك آيه را از بقيه جدا مى كنند و قبل و بعد آنرا ناديده مى گيرند و بر مفهومى كه تمايل دارند تطبيق مى دهند هر چند ضد مفهوم واقعى آن باشد.«(پایان عبارت تفسیرنمونه)
در تفسیر تسنیم، ج28، ص504 به بعد آمده است:
«مخاطب آیه
مضمون خطاب یا بنی آدم مانند سه خطاب گذشته به پیامبر خاتم(ص) اختصاص ندارد بلکه مطلبی است که همۀ انبیاء به امتهایشان میفرمودند. پس این توهم نا بجاست که کسی با استناد به جملۀ يٰا بَنِي آدَمَ إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ بگوید نبی مکرم اسلام پیامبر خاتم نیست زیرا از جملۀ مذکور بر میآید که پیامبران دیگری نیز در راهند چون در پاسخ گفته میشود که خدای سبحان این مطلب را به زبان پیامبران گذشته نیز به امتها القا کرده و حضرت ختمی نبوت آن را نقل نموده است نه آنکه آن حضرت مأمور شده باشد که جامعۀ بشری را از آمدن پیامبران دیگر خبر دهد بلکه این معنا مطلب جامعی است که خدا در آغاز آفرینش حکم فرزندان آدم را تا فرجام خلقت بیان کرده است. نظیر نکات اخلاقی و عملی که در سوره اعلی آمده است… خدا به هیچ پیامبری نفرمود به قوم خودت بگو ای قوم پیامبرانی از نوع شما برای هدایت شما آمدند زیرا هیچ امتی دارای پیامبران به صورت جمع نبودهاند بلکه مضمون آیۀ کنونی خطاب جهانی خدا به تمام جوامع بشری از آغاز تا فرجام است به گونهای که مجموع انبیاء برای مجموع امتها نه مجموع آنها یا چند نفر از ایشان برای یک امت. بنابراین توهم نفی خاتمیت پیامبر اعظم اصلا مجالی ندارد.»(تفسیر تسنیم)
این حرف آخر آیت الله جوادی به قاعدهای اشاره دارد که من آن قاعده را در کتاب مجمع البحرین که یک کتاب لغت قرآن و روایات است دیدم. در این کتاب در جلد ششم فوائدی ذکر کرده است از جمله فائدۀ هفتم اینکه اگر جمع در مقابل جمع واقع شد این جمع باید تبدیل به افراد شود و هر فردی از یک طرف مقابل فرد متناسبش در طرف مقابل واقع شود. مثلا اگر قرآن گفته است: «فاغسلوا وجوهکم» در این جمله دو جمع وجود دارد یکی «فاغسلوا» و دیگری «وجوه» و در نتیجه به این معناست که هر کسی صورت خودش را بشوید. حال جملۀ آیت الله جوادی به همین قاعده اشاره دارد.
و اما در تفسیر التحریر و التنویر ابتدائا مشکل خوب مطرح شده و سپس مفصل جواب داده است.
ایشان در چند مورد در ذیل یا بنیآدم گفته است که خطاب در این عبارت به همۀ مردم است و همانطور که خطاب در آیه 3 سوره اعراف به همۀ انسانهاست خطاب یا بنیآدم نیز به همۀ انسانهاست. همچنین از خطابات «اهبطوا» استفاده میشود که از همان اول، توجه خدا به همۀ افراد بنیآدم بوده است.
سپس گفته است:
صیغۀ جمع در رسل و یَقُصُّونَ اقتضاء دارد که رسولان متعددی بیایند و این مطلب بعد از بعثت رسول خاتم منتفی است چرا که ایشان پیامبری است که همه را به سوی قیامت میرساند و در واقع پیامبر آخر است. پس این مطلب تأکید دارد که خطاب «یا بنیآدم» مخصوص انسانهای حاضر در زمان نزول قرآن نباشد و خطابات «یا بنیآدمِ» چهارگانه حکایت قولی است که خدا آن را برای تمام بنیآدم از ابتدا فرستاده است.
ابن عطیه گفته است: انگار که این خطابی است برای تمامی امتها چه قدیم و چه جدید و این مطلب حکم خدا در عالَم بوده از آن زمانی که عالم ایجاد شده است.
ابن عطیه خواسته بگوید خداوند این خطاب را در زمان هر پیامبری به مردم ابلاغ کرده است از آدم تا هرجا که جلو بیاید. پس هیچ پیامبری نبوده مگر اینکه این مطلب را به امتش گفته است و آنها را امر کردهاند که شاهدان به غائبان برسانند تا اینکه در قرآن بر پیامبر اسلام(ص) نازل شد. پس امت پیامبر خاتم فهمیدند که مشمول خطاب «یا بنیآدم» هستند. حال وقتی معلوم شد که «یا بنیآدم» در آیۀ مورد بحث تمام انسانها را شامل میشود یا بنیآدمهای قبلی نیز شامل حال همۀ انسانها میشود.
اما اگر کسی گفت خطاب «یا بنیآدم» به مشرکان زمان پیامبر(ص) اشاره دارد جملۀ شرطیه اقتضای استقبال دارد و در نتیجه معنای آیه این میشود که اگر رسولان قبلی را از دست دادید از این زمان به بعد رسولانی میآیند و مواظب باشید آنها از شما فوت نشوند. در این صورت یأتینکم به معنای یَدعُوَنَّکُم معنا میشود. از آن طرف این معنا موجب میشود که رسل را به معنای رسول بگیریم و بگوییم از باب تعطیم جمع آمده است مثل اینکه برای قوم نوح از تعبیر تکذیب رسولان صحبت شده است.
و اما این آیات متصل به آیات ابتدایی سوره است که از هلاکت امتها صحبت میکرد و میخواهد امت آخر را از نقشهها و فتنههای شیطان بر حذر دارد و راههای رشد را به آنها نشان دهد.(انتهای عبارت التحریر و التنویر)
جمع بندی نهایی
در آیه سوم سوره اعراف چنین آمد که باید از قرآن تبعیت کرد و نباید از غیر خدا پیروی کرد. سپس در آیات بعدی از گرفتاری افراد به خاطر عدم تبعیت از خدا صحبت شد. بعد از آن برای تفصیل این بحث داستان آدم و حوا بیان گردید و در کنارش گفته شد که شیطان انسان را فریب داد ولی انسان توبه کرد. خداوند در ضمن این داستان به ما یاد داد که این شیطان همانطور که آدم را فریب داد شما را نیز میفریبد و با تعابیری خطر شیطان را بیان کرد، انگار که شیطان دست بالا را دارد. با این صحبتها این شبهه پیش میآید که پس ما انسانها چه باید بکنیم. ما در مقابل شیطان خلع سلاح شدهایم و خدا انسان را در دهان گرگ رها کرده است.
آیات مورد بحث جواب این اشکال است که ای بنیآدم در مقابل شیطان که قدرتی دارد پیامبرانی نیز فرستاده شده است و تو ای انسان مختار هستی و میتوانی حرف پیامبران الهی را بپذیری و یا حرف شیطان را قبول کنی. پس کسی نگوید خدا به ما ظلم کرده است. خداوند به انسان فطرت داده که از خوبی و زیبایی و حرف حق خوشش میآید. حال اگر انسان خودش فطرتش را از بین ببرد آرام آرام کار بد برایش عادی میشود. همچنین خدا طبیعتی به ما داده است و مثلا کاری کرده که از غذای بد خوشمان نیاید ولی ممکن است انسان بر خلاف این طبیعت اهل سیگار و غذای بد شود و به غذای بد عادت کند. علاوه بر این به ما عقل داده است. در کنار این چیزها پیامبران را نیز فرستاده است. تازه چیزهای دیگری نیز خداوند داده است مثل ملائکه. حال در مقابل به شیطان چه چیزی داده است؟
برخی میگویند شیطان اصلا وجود خارجی ندارد و هر چه هست هوای نفس است که اگر چنین باشد در مقابل هوای نفس چیزهای زیادی هست که میتواند جلو هوای نفس را بگیرند. و اما اگر شیطانی هم باشد که ما را تحریک کند در مقابل شیاطین خداوند این همه چیز قرار داده است. پس طبیعت و عقل و وجدان و فرستادگان خدا وجود دارند و اگر راه کج رفتیم خدا را مقصر ندانیم.
جالب است که در عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي تأکید در واژۀ «آیاتی» بر روی ضمیر متکلم وحده یعنی «مَن» است. در سوره بقره نیز «هدایت از جانب من» وجود داشت. پس خود خدا به میدان آمده است. از آن طرف وقتی از کفر و تکذیب صحبت شد تأکید بر روی «نا» شده است. پس در جنبۀ هدایت و راهنمایی، خدا خودش مطرح است. بنابراین کسی نگوید خدا ما را رها کرده است. خیر، خدا هدایت خاص آورده است و امکانات دیگری نیز در وجود ما قرار داده است.
جمع بندی تفسیر التحریر و التنویر
در تفسیر التحریر و التنویر این جمع بندی به این صورت بیان شده است:
آیه 35 و 36 معنایش متصل به آیات ابتدایی سوره است. خداوند بر روی ترساندن مردم از کید شیطان تأکید کرده و کیدهای او و راههای رشد را نیز به آنسان نشان داده است و این راهها آنها را یاری میکند تا از کید شیطان دوری کنند به این صورت که رسولان، آنها را دعوت کردهاند که متقی و مصلح شوید همانطور که در آیات قبلی نیز همین تحذیر وجود داشت که از کید شیطان دوری کنید. چه بسا از این روش انسانها بتوانند از چنگالهای فتنۀ شیطان دوری کنند و این را نیز بیان کرد که خداوند انسان را برای دوری از شیطان یاری میکند پس خدا به انسان سفارش کرد که انبیاء را تصدیق و پیروی کرده تا نجات پیدا کنند.(پایان عبارت التحریر و التنویر)
پس خدا به انسان هوای نفس داده ولی راه کنترل آن را نیز به انسان داده است.
نکتۀ «منکم» در عبارت يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ
وقتی گفته «منکم» یعنی پیامبران مثل شما انسانند و هوای نفس دارند و مشکلات معیشتی شما را نیز دارند. پس رسولان از طبقۀ جدای از مردم نبودند. وقتی رسول به مردم میگوید تقوا داشته باشید مردم نمیتوانند بگویند که این خودش نَفَسَش از جای گرم بلند میشود. خود پیامبر اسلام(ص) از برخی جهات ضعیفترین مردم بود. او یتیم به دنیا آمد و در کودکی مادرش را نیز از دست داد و سرپرستیاش به ابوطالب رسید که خودش عیالوار و از نظر مالی فقیر بود. جالب است که معمولا چنین بچههایی عقدهای میشوند ولی این بچه سعی میکند یاور بیچارگان باشد. پس پیامبر(ص) از بین خود مردم بود. همۀ پیامبران اینگونه بودند. حضرت موسی نیز وقتی به دنیا آمد مادرش از ترس فرعون او را به رودخانه انداخت. در طول زمان نیز سختیهای فراوانی کشید مثلا وقتی از مصر فرار کرد با حالت گرسنگی به مدین رسید و سپس حدود ده سال چوپانی کرده است.
سه معنا برای یَقُصُّونَ
یَقُصُّونَ در تفسیر التحریر و التنویر به سه گونه معنا شده است:
الف) به معنای یتلون است یعنی آیات را برای مردم بیان میکنند. طبق این معنا قصه کردن آیات، بیشتر به معنای آیات خواندنی است مثل تورات و قرآن.
ب) به معنای یُتبِعُونَ است یعنی آیات را پشت سر هم میآورند. در این صورت آیات عام است و هم متن را شامل میشود و هم معجزات را.
ج) به معنای یظهرون است یعنی آیات خدا را برای شما آشکار میکنند. در این صورت مراد از آیات معمولا معجزات است.
همۀ این معانی میتواند صحیح باشد و در نتیجه برای بشر نقطۀ مبهمی باقی نمیماند و هر شخصی هر گونه شکی داشته باشد بر طرف خواهد شد.
علت تأکید خدا بر روی «مَن» در بُعد هدایت و تأکید بر روی «ما» در بُعد تکذیب
همانطور که قبلا بیان شد در عبارت يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي تأکید بر روی یای متکلم وحده به معنای «من» است. در سوره بقره و طه نیز همینگونه است و عبارت «یأتینکم منی هدی» بر روی «من» تأکید دارد و تازه «مِنّی» مقدم بر هدی شده است که نوعی تأکید بیشتر را میرساند؛ هدایتی تنها از ناحیۀ من. و اما در هر سه مورد وقتی بحث کفر و تکذیب مطرح شده از متکلم مع الغیر«نا» به معنای «ما» استفاده کرده است؛ آیات ما را تکذیب کردند یا میکنند. این تفاوت سؤال برانگیز است و البته من ندیدم مفسران در این زمینه سخن گفته باشند. شاید این تفاوت به خاطر عنایت خاص خدا بر بشر باشد و میخواهد بگوید شما با وجود قدرت شیطان تحت حمایت شخص من که خدا هستم هستید. پس کسی فکر نکند انسان وسط توطئههای شیطان تنها رها شده است. خیر، یک طرف خداست که همۀ قدرتها را دارد. البته اینکه در مقابل از «نا» استفاده شده را دقیقا جوابی برایش ندارم.
مراد از اصحاب النار و فهم جدیدی از آن
و اما برای فهم اصحاب النار راحتترین کار و سکۀ بازار و نرخ شاهعباسی این است که بگوییم مربوط به قیامت است و آیه نوعی تهدید است و تکذیبگران را از آتش جهنم میترساند.
اگر اینگونه معنا کردیم خودمان را از اشکالات سنتیها رهاندهایم ولی جوانان اشکال میکنند که از کجا معلوم جهنم راست باشد و چرا ما نقد لذت دنیا را رها کنیم و دنبال نسیه برویم.
در جواب این سؤال معمولا گفته شده که اگر قیامتی نبود آن کس که صالح بوده ضرر نکرده است ولی اگر قیامت بود بدکاران حتما ضرر کردهاند.
این جواب به هر حال ناقص است چون قیامت در این جواب تنها به عنوان یک احتمال مطرح شده است. به نظرم میتوان جواب دیگری داد و گفت عبارت أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ مختص قیامت نیست و تنها اشاره به عذاب آخرتی ندارد. دایره عذاب بزرگتر است و چه بسا اشاره به عذاب وجدان داشته باشد. کسانی که اهل کفر و تکذیب هستند، پا بر روی وجدان خود گذاشتهاند و در نتیجه در همین دنیا به عذاب وجدان گرفتارند و تا وقتی که کفر و تکذیب دارند به این عذاب دچارند و در این صورت هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ نیز معنای صحیحی مییابد. جاودانی در عذاب قرار دادی نمیشود بلکه خود روحیۀ بد، عذاب بدکار است.
بد نیست برای وضوح مطلب مثالی بزنم. شخص حسود همینطور که حسادت میورزد در آتش است چرا که در مقابل حال خوش دیگران ناخوش میشود. حال، تکذیبکنندگانِ حرف حق در واقع بینات را تکذیب میکند یعنی مثلا در وسط روز روشن، روز را تکذیب کرده و میگوید شب است. چنین شخصی خودش میداند و تمام سلولهای وجودش فریاد میزنند که تو اشتباه میگویی و همین عذاب است.
پس فکر نکنیم تکذیبکنندگان آیات الهی در دنیا خوش هستند و در قیامت عذاب میشوند. آنها از همین الآن در جهنم هستند. مثلا وقتی ابوجهل اسلام را تکذیب میکند خودش در آتش درونش میسوزد و پرتوی از آن به امثال بلال میرسد که مورد شکنجه واقع میشود.
آیت الله جوادی آملی مثالی میزد و میگفت چاه فاضلاب بو میدهد و کسانی که از کنار آن عبور میکنند اذیت میشوند ولی خود چاه بیشترین اذیت را میکشد.
پس جنایتکار خودش مرکز آتش است و کمی از آتشش به بلال میرسد و ما آن را میبینیم ولی اینکه درون خودش آتش است را نمیمیبینیم، ولی در اعمالش ظاهر میشود.
از آن طرف خوبان با کارهای صالح از درون شاد هستند و شادیهای خود را به دیگران نیز میرسانند.
سؤال: با این حرف اگر جنایتکار عذاب وجدان میکشد نباید جنایت کند چون در حال عذاب کشیدن است.
جواب: این افراد با وجود اینکه عذاب میکشند ولی به هر حال از جنایتشان نفعی برای خود تصور میکنند مثل فرد سیگاری که با وجود احساس ضرر ولی نفعی برای خود تصور میکند. فرد سیگاری در ابتدا با مشکلاتی رو به رو میشود ولی چون میخواهد بزرگی خود را ثابت کند آنقدر سیگار میکشد که به سیگار عادت میکند.
به هر حال بنده اینگونه فکر میکنم که در کنار عذاب آخرت عذاب دنیا نیز هست. در واقع کسی که خوب است در دنیا نیز آرامش دارد که در عبارت «لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» بیان شد و کسی که بد است در دنیا نیز معذب است و در عبارت «اولئک اصحاب النار» بیان شده است.