شرح خطبه هجدهم نهج البلاغه در تاریخ بیستم فروردین 1404

شرح خطبه هجدهم نهج البلاغه در تاریخ بیستم فروردین 1404

برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه هجدهم نهج البلاغه در تاریخ بیستم فروردین 1404 وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 20/01/1404

شرح خطبه هجدهم نهج البلاغه

در جلسۀ قبلی در مورد این خطبه توضیح دادم و گفتم به نظر من این خطبه از یک انسان جامد الفکر صادر شده است نه حضرت علی(ع). دقت شود اینکه کارهای قاضیان در بسیاری از موارد غلط است حرف صحیحی است ولی اینکه این حرف‌ها از حضرت علی(ع) صادر شده باشد مورد قبول نیست. خداوند انسان‌ها را متفاوت آفریده و طبیعتا فهم‌های آنها نیز متفاوت است. کتاب خدا به گونه‌ای است که افراد، آن را متفاوت می‌فهمند. در فیزیک نیز همین‌گونه است و مثلا وقتی نور از منشور عبور می‌کند رنگهای متفاوتی پیدا می‌کند. قرآن هم مانند نور وقتی به ذهن افراد مختلف وارد می‌شود رنگش متفاوت می‌شود. همچنین در حدیثی منسوب به پیامبر(ص) داریم که راه‌های رسیدن به سوی خدا به عدد انفاس بشر است.(جامع الاسرار و منبع الابرار،ص95) البته برخی این جمله را منسوب به عارفان دانسته‌اند.

نتیجه: چون کتاب یکی است قرار نیست همه آن را یک گونه بفهمند.

نکتۀ دیگر اینکه در این خطبه به آیاتی از قرآن استناد شده است از جمله آیۀ 38 سوره انعام که می‌فرماید: مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ

در مورد این آیه مفصلا در سوره انعام توضیح دادم که مراد از «الکتاب» در اینجا کتاب تکوین است یعنی در عالم خارج همه چیز آفریده شده است. همان قاعدۀ امکان اشرف. بنابراین مراد از کتاب در آیه 38 انعام اصلا قرآن نیست.

آیۀ دیگری که در این خطبه به آن اشاره شده به این صورت آمده است: «فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَىْء.» در حالی که در قرآن این تعبیر نیست بلکه به این صورت است:

وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ ﴿النحل‏، 89﴾

پس با این قراین و دلایل و اشکالات به نظرم این خطبه از حضرت علی(ع) نیست چون حضرت، آیه را اشتباه نمی‌خواند. اگر گفتی احتمالا راویان آیه را اشتباه نقل کرده‌اند. می‌گویم در بقیۀ جملات این خطبه نیز همین احتمال راه پیدا می‌کند که یا سخن را درست نقل نکرده‌اند یا کلام دیگران باشد نه کلام حضرت علی(ع).

بله جملات آخر این خطبه می‌تواند از حضرت علی(ع) باشد چون جملات دقیق و صحیحی است.

منظور از لوح محفوظ: بنده قرار بود از این خطبه رد شوم ولی به ذهنم آمد مطالبی را بگویم که البته ممکن است بر شما قبولش سخت بیاید. با خود گفتم اگر در اینجا نگویم کی و کجا بگویم؟ تصمیم گرفتم بگویم چون بالاخره ما می‌میریم و اگر این مطالب را نگفته باشیم ضرر است. البته این مطالب را به عنوان حرفی یقینی تصور نکنید بلکه به عنوان یک احتمال، گوشۀ ذهنتان بگذارید. همین که این حرف‌ها عاملی برای به فکر انداختن شما باشد خوب است چون از همین بحث‌ها چه بسا ثمراتی حاصل شود که در مواردی نجات بخش باشد.

آیت الله منتظری در شرح این خطبه مطالبی گفته‌اند که مربوط به افکار دهۀ 60 ایشان و ماست که فکر می‌کردیم همه، غیر از ما شیعیان همه فاسق هستند و ما گل سر سبد عالَم هستیم ولی بعد از 40 سال متوجه شده‌ایم اتفاقا ما جامد الفکر بوده و جهان بهتر پیش رفته است. خلاصه اینکه ایشان در شرح این خطبه اشکالات را به اهل سنت گرفته‌اند و گفته‌اند راه ما صحیح و آنان از سنت و از دین منحرف شده‌اند و…

مرحوم آیت الله ایزدی امام جمعۀ فقید نجف آباد که حدود سال 1372 از دنیا رفت وقتی بحث لوح محفوظ و نظرات شیعه و سنی در این‌باره پیش می‌آمد می‌گفت لوح محفوظ همان متن قرآن است.

این حرف قشنگی است. اگر لوح محفوظ متن قرآن است بخشی از این متن را همه یک گونه می‌فهمند که جزو محکمات است ولی بخشی از این متن به گونه‌های مختلف فهمیده می‌شود مثل آیه وضوء که شیعه به گونه‌ای فهمیده و اهل سنت به گونۀ دیگری و متن آیه تحمل هر دو نظر را دارد.

حال چه بسا بتوان گفت آنچه خدا می‌خواهد و لوح محفوظ است، شستن دست و صورت است و اصلا نحوۀ شستن برایش مهم نبوده است. با این حرف مخطئه و مصوبه بودن زیر سؤال می‌روند چرا که اصلا در لوح محفوظ نحوۀ شستن مهم نبوده است. آنچه مهم بوده نظافت با قصد قربت بوده نه چیز دیگر. با این بیان اختلاف و دعوا و بحث مخطئه و مصوبه بودن کنار می‌رود.

اگر برای خدا نحوۀ شستن در وضوء هم مهم بود خودش به گونه‌ای می‌گفت که همه به یک صورت بفهمند مثل بحث توحید که به گونه‌ای گفته که همه آن را می‌فهمند.

پس در مورد نحوۀ شستن لزومی ندارد گروه‌های مختلف قرائنی برای تأیید صحت نظر خود و بطلان نظر طرف مقابل خود بیاورند و در این زمینه جدل و نزاع کنند. بله در امور دین مطالب رازآلود وجود دارد ولی این مورد از این قسم نیست چون قرینه‌ای برای رازآلود بودن آن وجود ندارد بر خلاف نماز که پیامبر(ص) فرموده است: صَلُّوا کما رأیتمونی اُصَلّی یعنی در مورد نحوۀ نماز باید به روش پیامبر(ص) نماز خواند که جنبۀ تعبد درش موج می‌زند، ولی چنین مطلبی در مورد وضوء وجود ندارد.

در بحث‌های دیگر نیز همین‌گونه است. مثلا آیات قرآن در بحث جبر و اختیار به گونه‌ای است که هر گروهی به گونه‌ای می‌فهمند. پس لزومی ندارد بر روی یک دیدگاه اصرار داشته باشیم. چه بسا خداوند چنین خواسته که دینش هم مثل جهانش رنگارنگ باشد. در جهان طبیعت یک درخت مثل خرما دراز است و بوته‌ای مثل توت فرنگی روی زمین است و یکی مثل پرتقال متوسط است و اصلا زیبایی جهان به همین است. زیبایی یک باغ به خاطر تنوعش است. پس نباید مثل این خطبه از همه توقع داشته باشیم یک رنگ یک شکل و یک اندازه بشوند و یا بفهمند.

دو فقیه یا دو قاضی که اتفاقا هر دو شیعه هستند در مسأله‌ای دو گونه می‌فهمند. یکی می‌فهمد که ولایت فقیه منحصر به غایبان و یتیمان و صغیران است و دیگری می‌فهمد که ولایت فقیه مطلق است و فقیه بر همه چیز ولایت دارد. سومی هم ممکن است بفهمد فقیه اصلا ولایت ندارد.  به هر حال متن در این‌باره مجمل است و به همین خاطر فهم‌های مختلفی از آن بدست می‌آید. پس در کنار متن باید عقل را نیز بکار برد و به همین خاطر هرکسی به گونه‌ای می‌فهمد و این اشکالی ندارد.

کاری که باید کرد هماهنگی این اختلافات است مثل باغبانی که درختان مختلف باغش را هماهنگ می‌کند و مثلا درختان بزرگ‌تر را اطراف باغ و درختان کوچک‌تر را وسط باغ می‌کارد تا درختان بزرگ‌تر حامی درختان کوچک‌تر باشند.

پس فکر نکنیم یک گروه، حق و بقیه باطل هستند.

در فتوا نیز مراجع مختلف فتاوای متعددی می‌دهند و نمی‌توان گفت همه به یک گونه نظر دهند. یادم هست اول انقلاب عاشق آیت الله خمینی بودیم و زمانی که فتوای مخالفی از آیت الله خوئی می‌شنیدیم عصبانی می‌شدیم که چرا ایشان نظری خلاف نظر آیت الله خمینی داده است.

حالا که عقلمان بیشتر شده تعجب می‌کنیم که چرا ما اینقدر جامد بودیم؟! به هر حال هر کدام از آن دو، فقیه بودند و هریک به گونه‌ای می‌فهمیدند.

یادم هست آیت الله صانعی در تلویزیون احکام فطریه را می‌گفت و وقتی نظری خلاف نظر آیت الله خمینی مطرح کرد من خیلی متعجب می‌شدم، چون افکار جامدی داشتم.

الآن نیز بسیجیان همین‌گونه هستند و جمود فکری دارند و فکر می‌کنند همه باید به یگ گونه و مثل رهبر بفهمند. آنان باید بدانند اینکه هزاران تفسیر و هزاران فقیه وجود دارد به دلیل فهم‌های مختلف از متن دین است.

به هر حال بنده می‌خواهم بگویم امور اختلافی قرار نبوده از بین برود و قرار است دین خدا متنوع باشد. بله اگر کار به نزاع کشیده شد باید عقلاء فکری کنند که نزاع پایان یابد.

 در بحث حکومت نیز همین قاعده باید پیاده شود. اگر چگونگی حکومت برای دین مهم بود آن را دقیقا مشخص می‌کرد تا بحث جانشینی و امامت حضرت علی(ع) مشخص باشد ولی همین که مجمل است یعنی خدا نخواسته همه این را یک‌گونه بفهمند. پس اینکه گروهی می‌گویند با خلافت ابی‌بکر حکومت منحرف شد و تا قیام قیامت این انحراف ادامه دارد و همه‌اش به گردن خلفای اول است اشتباه می‌باشد. آیا یک شخصی با انجام کاری تمام اهداف پیامبران را به هم ریخت و خدا هم کاری نکرد؟!!

 اینکه ما فکر کنیم یک انسان با ایجاد یک انحراف، کل دین را به هم ریخت و اکثر مسلمانان را تا ابد منحرف کرده اعتقاد صحیحی نیست. اگر واقعا این امر اینقدر مهم بود خود حضرت علی(ع) جنازۀ پیامبر(ص) را رها می‌کرد و برای بدست آوردن حکومت می‌دوید تا جلو انحراف را بگیرد. اینکه حضرت برای بدست آوردن حکومت ندوید و آن را از آب بینی بُز پایین‌تر دانست دلالت دارد که مهم نیست حکومت در دست چه کسی باشد. بله اگر به دست انسان‌های خوب باشد بهتر است اما اینکه فکر کنیم شورای سقیفه و سه خلیفۀ اول کاری کردند که خدا و پیامبر(ص) و ائمه از آنها رو دست خوردند و اهداف خدا باطل شد، این فکر اشتباه است.

امیدوارم با این بحث‌ها ذهن ما بازتر شود. و بفهمیم وقتی حضرت علی(ع) بجای اینکه به دنبال حکومت باشد اعلام کرد که: دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي؛ رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد.(خطبه 92 نهج البلاغه) دلالت می‌کند که حکومت در دین مهم نیست.

بنده گاهی فکر می‌کنم این هوای نفس خودمان است که آن را بجای حضرت علی(ع) می‌گذاریم یعنی خودمان عاشق پست و مقام هستیم ولی بجای اینکه از خودمان حرف بزنیم از حضرت علی(ع) مایه می‌گذاریم.

حال همین ما که حکومت می‌خواستیم وقتی حاکم شدیم دیگر حاضر نیستیم آن را رها کنیم تا جایی که بعضی گفته‌اند اگر همه یا نصف مردم برای حفظ حکومت ما کشته شوند ارزش دارد.

به این افراد باید گفت امام حسن مجتبی(ع) صلح کرد تا افراد کشته نشوند یعنی حکومتِ خودش را فدای جان مردم کرد. بنابراین ما نباید خواست هوای نفسمان را به اسم دین به خورد مردم دهیم و جمود فکری خودمان را به اسم دین به مردم ارائه دهیم. مثل اینکه دائما گفته می‌شد/ می‌شود که هر چه آیت الله خمینی می‌فهمد درست است و بقیۀ مراجع حق ندارند خلاف آن بفهمند.

آیا واقعا وقتی دیگران خلاف ما می‌فهمند باید بگوییم همه فاسق هستند؟ باید توجه داشت که دو نسل دو گونه می‌فهمند و این یک امر طبیعی است.

دقت کنید خود قاضیان که حکم‌های مختلف می‌دهند به خاطر فتاوای مختلف است. مثلا تا حدود ده سال پیش زن از زمینهای شوهرش ارث نمی‌برد ولی بعدا فتوا و قانون تغییر کرد.

حال وقتی دو قاضی طبق این دو فتوا دو گونه حکم دادند چه باید کرد؟ آیا طبق آنچه این خطبه می‌گوید یکی از آنها معصیت کرده است؟ خیر، هیچ معصیتی نیست بلکه فهم‌های مختلف در میان است.

سؤال: طبق حرف شما پس کسانی که قرآن را اینگونه می‌فهمند که باید مشرکان را بکشند و جنگ ابتدائی داریم آیا فهمشان قابل توجیه است؟

جواب: بله معذور و مأجورند تا وقتی که احتمال خطا بودن نظرشان در ذهنشان جوانه بزند و به اشتباه خود پی ببرند یا از وجود نظر دیگر با خبر شوند که باید به تحقیق بپردازند. همچنین این بحث مطرح است که در احکام ارث و جزائیات با توجه به اختلافاتی که هست چه باید بکنیم؟ مثلا یک قاضی گفته است باید ده شلاق زده شود و قاضی دیگر گفته باید بیست شلاق زده شود. مثال دیگر بحث مرتد است که کسی فتوا می‌دهد باید مرتد را کشت و دیگری نظر می‌دهد که اتفاقا باید به او جایزه داد چون اهل فکر و تحقیق بوده است.

بنده بارها گفته‌ام که در این موارد باید برائت جاری کرد چرا که تصرف در جان و مال دیگری دلیل یقینی می‌خواهد و اگر کوچکترین شکی بود نباید انجام شود. پس چه در شبهۀ حکمیه و چه موضوعیه و چه شبهۀ مفهومیه یا مصداقیه باید برائت جاری کرد. بنابراین از قانون باید برای ترساندن استفاده کرد نه مجازات کردن. اما در مباحثی مثل ارث به نظرم می‌رسد که باید به نوعی مصالحه صورت گیرد. البته طبیعتا این مسأله نیاز به فکر بیشتری دارد. چه بسا اصلا فقیه نباید در مواردی نظر دهد و امر را به عقلاء واگذار کند. الله اعلم.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات