سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
رو به رو شدن با نظام فکری دینی جدید با مولوی ندانستن اوامر الهی
طرح موضوع مولوی ندانستن اوامر الهی
بنده این طرح را برای اهل علم بیان کردهام که از این به بعد اوامر الهی را مولوی ندانیم. نظام صدر اسلام نظام بردهداری بوده است و به همین خاطر افراد فکر ميكنند كه باید اوامر خدا مثل اوامر ارباب زورگو معنا شود در حالی که خدا مربی و مرشد و معلم است و ما دانشآموز و متعلم و تحت تعلیم و تربیت هستیم. پس نباید خودمان را برده تصور کنیم و بگوییم اوامر موجود در کتاب و سنت، مثل امر مولی به برده است که بدون چون و چرا باید اجرا شود. خیر، وقتی ما متعلم باشیم و خدا معلم طبیعتا میتوان از او سؤال کرد و حتی اشکال مطرح کرد و گاهی امر او را با توجه به داشتهها و نیازها و جوّ موجود متفاوت از لفظی که گفته است فهمید. مثلا اگر فرد گرسنهای در حین سخنرانی تقاضای نان کرد و مربی گفت «زبان او را قطع کنید.» از این سخن دادن نان به او استفاده میشود که واقعا هیچ ربطی به الفاظ مربی ندارد و اگر متربی غیر این را فهمید هنوز در مراحل اول است ولی در نظام مولا و عبد قطع کنندۀ واقعی زبان مأجور است.
نتیجۀ این حرف این است که چون خدا مربی و معلم است پس اصل در اوامر مولوی بودن نیست یا راحتتر بگویم امر مولوی نداریم مگر شذ و ندر. و در نتیجه بر مبنای اصولیون که میگویند خدا مولی و ما عبد هستیم و احکام طبق این سیستم تنظیم شده و اصل در اوامر، مولوی بودن است خدشۀ اساسی وارد میشود.
نتایج این طرح و ضرورت برخورد علمی با آن
و اما اینکه این مبنا به کجا میانجامد و چه تبعاتی دارد باید فکر کنیم و با مشورت و گفتگوهای عالمانه نتایجش را بررسی کنیم که در مقابل تبعات منفی آن چه باید کرد ولی اینکه بگوییم چون همه چیز به هم میخورد نباید این حرف را زد اشتباه است. مثل اینکه فلان دانشمند غربی گفته بوده اگر بخواهم بگویم راه را اشتباه رفتهام جواب تاولهای پاهایم را چه بدهم؟ باید گفته شود اگر راه اشتباه باشد با ادامۀ آن تاولهای پا بیشتر میشود و هر موقع جلو اشتباه گرفته شود نفع دارد.
بالاخره تا کنون فکر میکردند که خدا مولی است و ما عبد هستیم. مولی امر میکند و باید متعبدانه گوش داد. حال اگر دین را اینگونه نفهمیم و بگوییم بین خدا و بنده عشق و تعلیم و ربوبیت در میان است، در این صورت نگاه به اوامر الهی به هم میخورد. البته روشن است که با این حرف نمیگویم اوامر الهی هیچیک واجب نیست بلکه ممکن است واجب باشد و ممکن است غیر واجب باشد که هر کدام قرینۀ خود را میخواهد.
دقت شود که در حوزه اصلا بحث عشق بین بنده و خدا مطرح نیست بلکه بحث مولی و عبد مطرح است. به هر حال عشق اقتضایی دارد و عبودیت اقتضای دیگر. بالاخره اگر مولویت از بین برود و چیز دیگری بجای آن بیاید باید دید اوامر الهی چه اقتضائاتی پیدا میکند.
مطرح کردن مولوی نبودن اوامر حتی در تعبدیات
و اما وقتی میگویم اوامر حتی دستوراتی مثل نماز و حج میتواند مولوی نباشد به این معناست که اینها نیز دارای فایدههایی است که اگر چه ممکن است آن فایده را الآن درک نکنیم ولی وقتی درک کردیم میگوییم خوب شد آن را انجام دادیم تا الان به نتایجش رسیدیم؛ مثل اینکه پدری به فرزندانش گفت در این باغ گنجی است و آنان به تصور سکههای طلا همۀ باغ را زیر و رو کردند و چیزی نیافتند و پس از آن در زمین شخمزده شده گندم کاشتند و معلوم شد که ثمرۀ عالی همان گنج بوده است. پس شاید آنان امر پدر را مولوی یا ارشاد به گنج سکه گرفتند ولی ارشاد به گندم خوب بود. بله آنان آن را مولوی یا ارشاد به یافتن سکه میدانستند و بعدا معلوم شد که ارشاد به چیز دیگر است. گاهی هم فکر میکنیم که امری مولوی است ولی پس از انجام ارشادی بودنش روشن میشود. همچنین حج را همه اوامرش را مولوی میدانیم ولی به مرور زمان روشن شده که ارشاد به اجتماع برای شناخت خدا، شناخت یکدیگر، همیاری و همکاری، نشان دادن قدرت مسلمانان به منافقان داخلی و دشمن خارجی، حس قدرتمندی و وحدت و… است که به مرور زمان معلوم میشود و همه متوجه میشوند و به همین دلیل است که راهپیمایی اربعین راه میاندازند.
پس مولوی نبودن به این معنا نیست که حکمت یا علت حکم را همین الآن بفهمیم و از آن طرف مولوی بودن به این معنا نیست که حکمی بدون حکمت است.
ضرورت بررسی دیدگاه مطرح شده
به هر حال نظریۀ بنده نپخته است و قصدم از مطرح کردن آن این است که پخته شود نه اینکه مورد حمله قرار گیرم. نه اینکه لزوما صحیح دانسته شود. اسم کانال من بازاندیشی دینی است و من سعی میکنم دوباره بیندیشم. ما وظیفه داریم به عنوان یک انسان فکر کنیم. در این فکر کردن ممکن است به نتایجی برسیم که نو است و ممکن است حتی در مواردی به نتیجهای کهنهتر از آنچه هست برسیم.
ارتباط تعبد با مولویت
مولوی بودن با تعبدی بودن یکی نیست. بله اوامر تعبدی بیشتر مولوی هستند ولی این دو مستلزم هم نیستند و ممکن است حکمی مولوی باشد ولی تعبدی نباشد.
معنای محکم و متشابه بودن آیات قرآن و وظیفۀ ما نسبت به آنها
در مورد آیات محکم و متشابه باید گفته شود که آیات محکم تعداد مشخصی ندارند که مثلا بگویم صد آیه محکم و بقیه متشابه هستند بلکه آیهای که محکم است ممکن است از لحاظ دیگر متشابه باشد. بله به قول آیت الله جوادی آملی تعبیری مثل لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ(شوری-11) جزو احکم المحکمات است.
کاری که ما باید بکنیم این است که متشابهات را به محکمات برگردانیم و بگوییم فلان مطلبی که از آیات متشابه فهمیدهایم با ادلۀ فلسفی و منطقی و … سازگار است، پس این هم از محکمات است. بهعبارت دیگر باید محکمات را زیاد کرد نه متشابهات را.
چرایی ارشادی بودن امر «اطیعوا الله»
در اصول فقه میگویند اوامر مولوی است و تنها امر «اطیعوا الله» ارشادی است، چون در این مورد اگر بخواهند این امر را نیز مولوی بدانند درست نیست، زیرا وقتی خدا را نشناختهایم چگونه مولای ناشناخته و شاید غیرموجود امر به اطاعت صادر میکند. پس امر «اطیعوا الله» از سوی خدای ناشناخته معنا ندارد و وقتی که او را شناختیم همان شناخت بر وجوب اطاعت از او دلالت میکند. پس امر «اطیعوا الله» در قرآن ارشاد به حکم عقل است.
متعلق امر ارشادی
و اما برخی فکر میکنند امر ارشادی منحصر در ارشاد به حکم عقل است و متعلق ارشاد همیشه حرف عقل است در حالی که متعلق ارشاد میتواند عرف باشد نه عقل مثل «اوفوا بالعقود» که ارشادی است ولی ارشاد به حکم عرف است. به قول حضرت علی(ع) در نامه به مالک اشتر مشرکان به عهد و پیمانها وفا میکنند؛ زیرا نتایج عمل نکردن به وفای عهد را فهمیدهاند. بنابراین بنده میگویم «اطیعوا الرسول» ارشاد به حکم عرف است و مقصود خدا تأکید بر عمل به قراردادهایی است که مردم با پیامبر(ص) بستند.
بهم ریختن سیستم فکری حوزه
با این توضیحات مشخص شد که وقتی گفته شده یک امر ارشادی داریم و بقیۀ اوامر، مولوی هستند و در قرآن یک محکم و بقیۀ آیات متشابه هستند همانگونه که با قراینی متشابهات را به محکمات برمیگردانیم باید با قرائن و دلایلی اوامر مولوی را به ارشادی برگردانیم. یعنی وقتی سیستم فعلی به هم ریخت، باید سیستم جدید طراحی کرد. میخواهم بگویم «اطیعوا الله» ارشادی است و بقیۀ اوامر باید به همین برگردد یعنی وقتی عقل میفهمد و عرف نیز چیزهایی را میفهمد باید اوامر الهی را با اینها سازگار کنیم و بگوییم هر چه خدا میگوید ما را به امور عقلی یا عرفی یا حفظ محیط زیست ارشاد میکند یا اغراض دیگری دارد که باید کاوش کرد و یافت و مطرح کرد.
میزان باعثیت آیات و روایات
اینکه از قول آیت الله وحید نقل میکنند که «روایت باعثیت دارد» در جامعۀ امروزی واقعا درست نیست. امروزه چنین حرفی اصلا قابلیت تصدیق ندارد به این خاطر که آنقدر روایات ساختگی و مخالف علم خوانده شده که توان باعثیت را از قرآن و از روایات گرفته است. بله حتی باعثیت آیات قرآن نیز در حال از بین رفتن است. وقتی امام جمعهای طبق آیهای میگوید مذاکره با آمریکا بد است و یک ماه بعد طبق آیۀ دیگری میگوید مذاکره با آمریکا دستور قرآن است اینگونه قرآن باعثیت خود را از دست میدهد.
حال چه باید کرد؟ آیا دست روی دست بگذاریم تا جوانان بیدین شوند یا مطالب دینی با دلایل عقلی و عقلائی توضیح داده شود؟
و آن دست از مطالب که نیاز جامعه بود و عقلایی هم بود قانونمند شود. پس دین لزوما برای قانونگذاری نیامده است.
رفع مشکل برخی آیات با غیر مولوی دانستن اوامر
اگر با این بحث پیش رویم و اوامر را غیر مولوی بگیریم چیز قشنگی بدست میآید و حتی آیاتی که تا به حال نمیتوانستیم به درستی معنا کنیم خیلی خوب معنا میشود. به این آیه توجه کنید:
لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهٰا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً كَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ﴿البقرة، 286﴾
ترجمه: «خدا هیچ کس را جز به اندازه وسعش تکلیف نمیکند. هر کس عمل شایستهای انجام داده، به سود اوست، و هر کس مرتکب کار زشتی شده، به زیان اوست. [مؤمنان گویند:] پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا مرتکب اشتباه شدیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا! إصر را برعهده ما مگذار، چنان که بر عهده کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی. پروردگارا! و آنچه را به آن تاب و توان نداریم بر ما تحمیل مکن؛ و از ما درگذر؛ و ما را بیامرز؛ و بر ما رحم کن؛ تو سرپرست مایی؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز فرما.»
در این آیه ابتدائا گفته شده که خدا کسی را بیشتر از وسعش تکلیف نمیکند ولی در عین حال در دعای مؤمنان آمده که إصر یا بارهای سنگینی بر دوش مردم زمانهای قبلی بوده است آنها را بر دوش ما میفکن؛ مثل اینکه برخی گفتهاند در امتهای قبلی اگر چیزی نجس میشد آن را میبریدند. حال آیا واقعا همین است یا اینکه آیه باید به گونۀ دیگری معنا شود؟
به ذهن من میآید تکالیفی که مردم قدیم انجام میدادند واقعا مولوی بود یعنی چون مولا گفته بود باید انجامم میدادند و دارای دلیل عقلائی نبود بلکه تعبد محض بود مثلا در مورد قربانی آمده است: قربان تأکله النار(آلعمران-183) یعنی قربانی از بین میرفت ولی وقتی قرار است اِصری بر ما نباشد یعنی قربانی را بکشیم و بخوریم یا به فقیر بدهیم. پس اِصری که بر آنها حمل میشده این بود که کارهای آنها خردپذیر نبوده است ولی امرهایی که به ما شده خردپذیر است.
عدم ثبوت جوامع و ضرورت تغییر قانون
از طرف دیگر ما دین اسلام را آخرین دین میدانیم و با توجه به تغییر جامعه، قوانین آن نیز باید متغیر باشد و بنابراین قوانین را باید عقلاء وضع کنند، آنگاه در کشورهای دیندار عقلای دیندار قوانین را با توجه به دین وضع میکنند. دین در زمانهایی قانونهایی داشته ولی در زمان ما نمیتوانیم همان قوانین اجرا کنیم و مثلا بگوییم «من قتل قتیلا فله سلبه= کسی که دیگری رادر میدان جنگ بکشد وسایل جنگی و غیر جنگیش مال کشندۀ اوست» یا بگوییم «من احیا ارضا میتة فهی له= کسی که زمین مواتی را آباد کرد مالک آن میشود»
عرف و عقل امروز این را نمیپذیرد و بجایش باید عقلاء قانونهای عادلانه و مناسب با امروز وضع کنند.
امضائی بودن قوانین اجتماعی دین
معمولا میگویند قوانین اجتماعی و جزائی اسلام، تأسیسی نبوده بلکه امضائی بوده است یعنی اموری عقلائی بوده و وقتی پیامبر(ص) آمده آنها را همانگونه یا با تصحیحاتی ادامه داده است. در واقع دین قوانینی برای جامعه نداشته است و همان قوانین، معاملات و مجازاتهایی که بود را برایشان اجرا کرد و هر جا غیر عادلانه بود با تغییراتی آن را عادلانه کرد و برایشان اجرا کرد. حال که زمان مدرن شده نمیشود آن قوانین عرف عربها را اجرا کرد. در این زمان یا باید بگوییم این دستورات از اسلام نبوده است بلکه دستورات عرفیی بوده که آن زمان جریان داشته و دین متعرض آنها نشده است، یعنی قوانینِ عرف و مردمی بوده که مسلمان شدهاند و پیامبر همان ها را بر آنان جریان داده است یا بگوییم اسلام هم قوانینی داشته ولی ارشاد به حکم عقل و عرف آن زمان بوده است، تا بتوانیم جامعه را عادلانه اداره کنیم و جلو فسادها را بگیریم. اگر قرار است معاملات، عادلانه باشند باید امروزه ببینیم چگونه که باشد عادلانه است.
نفی اومر مولوی یا قوانین سابق غصه ندارد
اگر با این روش اصلا امر مولوی نداشته باشیم نباید غصه بخوریم. مثل طلبهای در نجف که وقتی آب لولهکشی آمده بود گریه میکرد که احکام آب قلیل از بین رفت. حال آیا ما باید گریه کنیم که قانون احیاء موات یا اوامر مولوی از بین رفت؟
البته اگر امر مولوی کنار رفت قانون تعطیل نمیشود، در دین و غیر دین قانون عبارت از اموری است که در محل تصویب قوانین تصویب میشود و سپس ابلاغ و اجرا میشود. در زمان پیامبر محل تحلیل و تصویب، ذهن محمد مکی مدنی عربی بود که از عرف و قوانین آن با خبر بود و وجودش عین عدالت بود و در موارد مورد نیاز مشورت هم میکرد و قوانینی را اعلام میکرد.
پس از بین رفتن امر مولوی دلالت بر از بین رفتن قانون در جامعه نمیکند، مگر در نظام ارباب و رعیتی که کدخدا امرش مولوی و قانون بود و با مرگ او یا برکناری یا نابودی او قانون نابود میشد.
توجه به اهداف قوانین دین
اگر قرآن میگوید باید زانی را صد ضربه شلاق زد زدن شلاق موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد و برای این است که افراد را بترساند ولی اگر از طریق دیگری بتوان این ترس را ایجاد کرد چه داعی هست که صد ضربه شلاق را اجرا کنیم؟ حتی ممکن است کسی بخواهد دین را به چالش بکشد و اتفاقا علنی زنا کند تا صد ضربه شلاق بخورد تا از این طریق، خشونت در اسلام تثبیت شود. آیا ما باید فریب بخوریم و به او صد ضربه شلاق بزنیم؟ یادتان هست که آخوندی در خطبهای گفته بود اگر زنان اجزاء بدنشان را نمایان کنند عذاب نازل میشود و در کشوری زنان، پستان لرزان به راه انداخته بودند تا ببینند عذاب نازل میشود یا نه؟
حال آیا ما باید حرفهایی از روی نفهمی بزنیم و مردم را تحریک کنیم که چنین گناهانی انجام دهند یا از طریق قانونهای عقلائی مردم را از گناه دور کنیم؟
بله برخی چیزها خودش موضوعیت ندارد. شلاق زدن زنا کار برای این بوده که زنا نشود و اگر راه دیگری برای این کار پیدا شد که بهتر و مؤثرتر و کمزیانتر بود باید همان را انجام داد.
در مورد قطع دست دزد نیز همینگونه است. اگر دست دزد را قطع کردیم اولا خودش تا آخر عمر آبرویش پیش مردم میرود و ثانیا وقتی زن و بچه داشته باشد اثرات این قطع دست به آنها نیز میرسد. این در حالی است که قرآن فرموده است:
أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ﴿النجم، 38﴾
ترجمه: « هیچ سنگین باری بار گناه دیگری را بر نمیدارد»
ضرورت دوری از تصلب و دویدن به دنبال علم
پس باید در این مسائل تجدید نظر شود. من به سوی شما دست یاری میطلبم که این مطالب را مطالعه کنید و اشکال بگیرید. احتمال دهید که شاید این حرف مثل حرف گالیله باشد که قرار است ثمرات مهمی از آن بیرون بیاید. مثل کسانی نباشیم که متصلب هستند و جلو نظرات جدید را میگیرند. عدهای هستند که با تکنولوژی و هر نظر جدیدی مخالفند و میخواهند ما را به زندگی صدر اسلام برگردانند. طبیعتا با این گروه نمیتوان کنار آمد الا اینکه ما هم مثل آنها شویم و با ادرار شتر صورت خود را بشوییم و تازه اگر چنین کنیم ممکن است بگویند شما این کار را میکنید ولی درونتان این نیست کما اینکه یکی از ولاییهای تندرو به من میگفت: من بیش از تو ولایت دارم و وقتی به او گفتم از کجا میدانی گفت من میدانم چنین است.
خلاصۀ حرفهای من این است که وقتی گفتیم اوامر مولوی نیست باید در اصول فقه تجدید نظر کنیم و اینکه این تجدید نظر به کجا منجر میشود نمیدانم کما اینکه وقتی مشخص شد زمین محور عالم نیست این نظریه به خیلی چیزها منجر شده که از دست همه در رفته است. حال وقتی چنین شده آیا باید بر خلاف واقع بگوییم زمین مسطح است؟ خیر، پس باید چهار نعل به دنبال علم بدویم و هم در مورد علمِ ساینس و هم علم دین نظرات جدید مطرح کنیم.
مثالهایی از معاملات امروزی که در گذشته حرام میدانستند
نباید در گذشته بمانیم. قبلا میگفتند معاملات کالی به کالی یا نسیه به نسیه باطل است و مادامی که شروط زیادی در آن محقق نشود چنین معاملهای باطل است ولی امروزه همه چیز بر اساس همین معاملات است. مثلا کسی که میخواهد کارخانۀ قند ایجاد کند اولا باید با کسانی صحبت کند که چغندر بکارند و سپس با کسانی صحبت کند که قرار است از او قند بخرند و خلاصه قبل از ساختن کارخانه قراردادها را با گروههای مختلف میبندد ولی همه چیز مجهول است هم از نظر وزن و هم از نظر قیمت، فقط اصل کاشت و برداشت چغندر و فروش به کارخانه و همچنین اصل خریدن قند از کارخانه مشخص است.
در مورد نفت نیز همینگونه است به این صورت که با کشوری قرار داد میبندند که سال آینده روزی یک میلیون بشکه نفت به او بفروشند و قیمت آن به روز حساب میشود و چه نفت و چه پول به صورت نسیه در قرارداد نوشته میشود.
بیمه نیز همینگونه است و ابتدا فقهاء میگفتند حرام است ولی الآن میگویند واجب و ضروری است.
پس باید عاقلانه عمل کرد. باید کلا با توجه به مولوی نبودن اوامر، اصول فقه را تغییر دهیم و از اول تنظیم کنیم.
ضرورت تبدیل اوامر مولوی به ارشادی برای حفظ دین
در زمان قدیم چون سیستم مولی و عبد در میان بود اوامر را مولوی میدیدند و امر مولا باعثیت داشت، ولی الآن که نظام بردهداری از بین رفته باید به سمت ارشاد رفت به این صورت که دلایل ارشادی پیدا کنیم و اوامر مولوی را ارشادی کنیم تا اسم و رسم دین باقی بماند و الا اگر محکم بر روی اوامر مولوی بمانیم کل دین از بین خواهد رفت.
آیا ما باید کاری کنیم که دین از بین برود؟ مگر به سیاسیونی مثل صدام و بشار اسد و قدافی اشکال نمیگیریم که آنها متصلب ماندند تا حکومتشان از بین رفت؟ حال آیا ما نیز باید در دین متصلب بمانیم تا دین از بین برود یا متصلب نمانیم و دین را به روز کنیم تا دین بماند؟
به هر حال اینها چیزهایی است که برای نجات دینی که در حال از بین رفتن است به ذهن من میآید.
باید تحول فکری پیدا کنیم و الا دین و خودمان رفتنی هستیم و در این صورت مقصرش خودمان هستیم. خدا به ما عقل و تکلیف داده، پس باید افکارمان را از نظام مولی و عبد بیرون آوریم.
اصرار نورزیدن نسبت به برخی قوانین
چرا اصرار داشته باشیم اگر زنایی شد صد ضربه شلاق بزنیم؟ باید به گونهای برخورد کنیم که زنا رخ ندهد و افراد از زنا کردن بترسند. وقتی میبینیم جهان راه دیگری غیر از شلاق زدن را پیش گرفته و موفق بوده باید همان را اجرا کنیم.
اگر در جایی مهریه و ارث مثل اسلام نبود آیا بگوییم آنها جهنمی هستند یا بگوییم نظام مهریه و ارث در جهان عرب بوده که چون مرد سالاری حاکم بوده این حکمها داده شده و اسلام هم با آنها مخالفت نکرده است ولی اگر نظام مرد سالاری سقوط کرد و زن و مرد بخواهند مساوی باشند چه داعیهای داریم که بر همان احکام نظام مردسالاری اصرار کنیم و بخواهیم همانها را اجرا کنیم؟
اگر به خاطر نظام مرد سالاری طلاق به دست مرد بود در صورتی که این نظام از بین رفت آن حکم نیز طبیعتا منتفی خواهد شد.
بنده مقالهای در انتهای کتاب «از زندهرود تا نیاگارا» آوردهام و گفتهام نظام اسلامی بهتر است ولی اگر کسی بگوید من این بهتر بودن را نمیخواهم و دوست دارم مهریه و نفقه نگیرم و زور شوهرم را هم تحمل نکنم و او آقای بالای سر من نباشد، آیا این اشکال دارد؟
آیا این حرفها مردم را بی دین میکند؟
در آخر توجه به این نکته ضروری است که برخی میگویند عابدینی با این حرفها مردم را بی دین کرده است. به نظر من از این حرفها نگران نشوید که عدهای بیدین شوند. شما بر عکسش را ببیند که به خاطر جمود فکری حوزه، بسیاری از دانشمندان و جوانان از دین بیرون رفتهاند. فقط خانمی را نبینید که چادری بوده و به خاطر حرفهای عابدینی چادرش را برداشته است. شما دانشمندانی را ببینید که به خاطر افکار پوسیدۀ حوزه از دین دور شدهاند.
در عید فطر صحبتی کردم که این همه در مورد اهمیت زکات فطره میگویند ولی مقدارش را فقط 75 هزار تومان یعنی کمتر از یک دلار یعنی یکپنجم پول توجیبی یک بچه میدانند ولی بنده آن را به روز کردم و گفتم احتیاط این است که یک شصتم حقوق ماهیانه داده شود و این حرف موجب شد بر علیه من سخنرانی کنند که چرا عابدینی گفته است مقدار زکات فطره بیشتر است؟ آیا یک انسان روشنفکر و یک میلیاردر به این حرفهای حوزه نمیخندد؟
پس من اتفاقا از مطرح نکردن این حرفها میترسم چون اگر نگوییم افراد فکر میکنند دین همان است که حوزۀ علمیه میگوید. بنابراین بنده باید امثال این دیدگاههای نو را مطرح کنم تا افراد بدانند فکر دیگری هم هست که میشود آیات قرآن را خواند و نظرات به روزی از آن بیرون کشید.
امیدوارم این نوشته بتواند تلنگری جدی به فکر چند صد سالۀ حوزههای علمیه وارد کند و از همۀ خوانندگان تقاضا دارم نقدها و نقطهنظرات خود در این باره را برای بنده ارسال نمایند.
با تشکر – احمد عابدینی