تفسیر آیات 46 تا 49 سوره اعراف

تفسیر آیات 46 تا 49 سوره اعراف

تفسیر آیات 46 تا 49 سوره اعراف

متن آیات به همراه ترجمه:

وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ  ﴿الأعراف‏، 46﴾

و میان آن دو [گروه بهشتیان و دوزخیان] حائلی است، و بر اعراف، مردانی [با مقام و منزلت]‌اند که هر کدام را به نشانه‌هایشان می‌شناسند، و به بهشتیانی که وارد بهشت نشده‌اند، ولی ورود به آن را امید دارند، آواز می‌دهند که درود بر شما.

وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ النّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ  ﴿الأعراف‏، 47﴾

و وقتی بهشتیان [ناخواسته] چشمانشان به سوی دوزخیان گردانده شود، گویند: پروردگارا! ما را با گروه ستمکاران قرار مده.

وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمٰاهُمْ قٰالُوا مٰا أَغْنىٰ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ  ﴿الأعراف‏، 48﴾

و اهل اعراف مردانی [دوزخی] را که از نشانه‌هایشان می‌شناسند، آواز می‌دهند [و به عنوان سرزنش] می‌گویند: [امکانات مادی و] جمعیت [انسانی] شما و تکبّری که می‌ورزیدید، گرفتاریی از شما دفع نکرد.

أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ يَنٰالُهُمُ اللّٰهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ  ﴿الأعراف‏، 49﴾

[سپس با توجه دادن دوزخیان به سوی مستضعفان اهل ایمان می‌گویند:] آیا اینان کسانی نیستند که در دنیا سوگند یاد می‌کردید که خدا آنان را به رحمتی نمی‌رساند؟ [پس به مؤمنان مستضعف می‌گویند:] به بهشت درآیید که نه بیمی بر شماست و نه اندوهگین می‌شوید.

طیف‌های مختلف اصحاب الجنة و اصحاب النار

به نظر می‌رسد هر یک از اصحاب الجنة و اصحاب النار طیف وسیعی هستند که برخی از آنها بهشت رفته‌اند و برخی در آینده خواهند رفت. همچنین برخی در درجات عالیه هستند و برخی در درجات پایین هستند و حتی ممکن است گروهی از آنها در آینده بهشتی شوند یعنی به بهشتیان ملحق شوند. پس باید به درجات مختلف بهشتیان توجه داشت.

آیا جملۀ «وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ» با جملۀ «وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ» ارتباط دارد؟

معمولا مفسران تعبیر وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ را با هم مرتبط دانسته‌اند، یعنی گفته‌اند الف و لام در کلمۀ «الاعراف» عوض از مضاف‌الیه است و در واقع «اعراف الحجاب» بوده است و با توجه به آیۀ 13 سوره حدید که می‌گوید بین بهشتیان و جهنمیان دیواری قرار دارد نتیجه گرفته‌اند که مردانی بر روی آن دیوار هستند که بین بهشت و جهنم قرار دارد.

 حرف من این است که جملۀ وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ ارتباطی با جملۀ وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ ندارد و این دو کاملا جدا هستند. عبارت وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ با آیۀ قبلی مرتبط است و می‌خواهد بگوید اگرچه بهشتیان و جهنمیان با هم سخن می‌گویند ولی بینشان حجابی قرار دارد.

 اعراف ربطی به حجاب ندارد و خودش به معنای بلنداست و عبارت وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یعنی مردانی بر بلندا هستند. طبق این نظر در قیامت قسمت‌هایی هست که بسیار بالا و مُشْرف است که بر آن رجالی قرار دارند. پس نگوییم مردانی بر بلندای آن حجاب نشسته‌اند بلکه بگوییم مردانی بر بلندایی نشسته‌اند که آن بلندا طبق توضیحاتی که خواهم گفت بیشتر به اشراف مکانتی اشاره دارد نه اشراف مکانی.

تصورات مختلف در مورد حجاب بین بهشتیان و جهنمیان

آیا حجاب بین بهشتیان و جهنمیان مانعی جسمی است که یکدیگر را نمی‌بینند یا اینکه حجابی است که همدیگر را می‌بینند ولی نمی‌توانند چیزی رد و بدل کنند یا چیز دیگری است مثل اینکه فقط صدای همدیگر را می‌شنوند یا …. یا اینکه اصلا حجاب معنوی است مثل اینکه وقتی یک عالم و جاهل کنار هم نشسته باشند بین آنها حجاب جهل قرار دارد یا وقتی مؤمن و کافر کنار هم قرار گرفته‌اند بین آنها حجاب کفر قرار دارد. به هر حال حجاب بین بهشتیان و جهنمیان ممکن است هریک از مواردی که گفتیم باشد. حتی ممکن است بهشتیان و جهنمیان کنار هم باشند و بتوانند با هم حرف بزنند ولی عذاب جهنمی به بهشتی نرسد و لذت بهشتی به جهنمی نرسد.

ما دقیقا نمی‌دانیم حجاب چیست ولی همینگونه که گفتم می‌توانیم با داشته‌های خود تصوراتی بدست آوریم. پس بر همۀ موارد گفته شده لفظ حجاب صدق می‌کند و دنیای بهشتیان و جهنمیان با وجود حجاب، دو دنیای متفاوت است همانطور که بین جنین در شکم مادر با دنیای کنونی ما یک پرده فاصله است ولی دو طرف پرده هریک قانون خاص خود را دارد.

انواع حجاب و اشاره به حجاب بین بهشتیان و جهنمیان

حجاب گاهی جسمی و مانع دیدن است و خود این چند گونه است: گاهی حجاب بر روی ما ایجاد می‌شود و مثلا به ما چشم‌بند زده می‌شود. گاهی حجاب بر روی طرف مقابل زده می‌شود مثل کسی که لباسی بپوشد و خود را از ما بپوشاند و گاهی اوقات حجاب، چیزی است که ارتباط بین ما و طرف مقابل را از بین می‌برد مثل اینکه دو نفر در دو مکان باشند. پس حجاب غیر از پوشش است. پوشش مربوط به قسم دوم است که طرف، خودش بر روی خود حجابی قرار دهد. پس احکام پوشش غیر از احکام حجاب است مثلا اگر گفته شده که زن برای نماز باید پوشش داشته باشد اگر زنی برهنه در اتاقی نماز بخواند که کسی او را نبیند می‌گویند پوشش ندارد اگرچه حجاب دارد. پس بین حجاب و پوشش فرق است.

اینها همه مربوط به حجاب جسمانی بود که سه گونه تصور شد. حال موانع و حجاب غیر مادی نیز داریم مثل اینکه بین ما و کسی که زبان دیگری دارند مانع و حجاب هست که نمی‌توانیم حرف همدیگر را بفهمیم. باز یکی دیگر از موانع غیر مادی حجاب بین علم و جهل است. مثلا ما آخوندها نسبت به علم مدیریت جهل داشتیم و این حجابی بین ما و علم مدیریت بود.

لطیفه: در لطیفه‌ای گفته شده که در ایران نخبه‌ها وارد پزشکی و مهندسی می‌شوند و کسانی که یک درجه پایین‌ترند مدیر می‌شوند و بر نخبه‌ها حکومت می‌کنند. بعد از آن، کسانی که ضعیف‌ترند دنبال اقتصاد می‌روند و بر مدیران و نخبه‌ها حاکم می‌شوند. کسانی که فهمشان پایین‌تر است نظامی می‌شود و بر همۀ گروه‌های قبلی حاکم می‌شوند. و اما کسانی که فهمشان از همه پایین‌تر است و هیچ جایی راه پیدا نمی‌کنند آخوند می‌شوند و بر تمام گروه‌های قبلی مسلط می‌شوند.

البته این لطیفه است و کلی نیست ولی کمی از آن واقعیت است. به هر حال می‌خواهم بگویم بین برخی از آخوندها و علم مدیریت، حجاب وجود دارد و با اینکه بسیاری از آنها تخصص و علم مدیریت ندارند ولی در هر چیزی نظر می‌دهند و نمی‌فهمند که مانعی جلو چشمشان به نام جهل وجود دارد.

حال بین بهشتیان و جهنمیان موانعی وجود دارد که قرآن آن را حجاب نامیده است. این حجاب ممکن است اشاره به موانع جسمی داشته باشد مثل اینکه دیواری بین آنها باشد و افراد معمولا همین‌گونه تصور می‌کنند یعنی تصوری از دیوار مادی دارند. خود من در اول اشتغالم در پژوهش تفسیر راهنما دائما دیواری جسمی تصور می‌کردم و هرچقدر جناب حاج آقای ایازی می‌گفت اینگونه نیست ولی من قبول نمی‌کردم. بله باید کم‌کم تصور کنیم که بین بهشت و جهنم می‌تواند موانع دیگری نیز وجود داشته باشد.

بررسی واژۀ حجاب در قرآن

جالب است که لفظ حجاب در قرآن اصلا در مورد پوشش زنان نیامده است بلکه در موارد دیگر آمده مثل آیه 46 سوره اعراف که محل بحث است و آیات دیگری که در ادامه آورده می‌شود:

وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً  ﴿الإسراء، 45﴾

و هنگامی که قرآن بخوانی، میان تو و آنان که به آخرت ایمان ندارند، پرده‌ای نامرئی قرار می‌دهیم.

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا  ﴿مريم‏، 17﴾

و جدا از آنان پرده‌ای [برای خود] قرار داد. و ما روح خود را به سوی او فرستادیم، پس برای او [به صورت] بشری معتدل نمودار شد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ …. ﴿الأحزاب‏، 53﴾

ای مسلمانان! … و زمانی که از آنان متاعی خواستید از پشت پرده از آنان بخواهید، که این برای قلب شما و قلب‌های آنان پاکیزه‌تر است….

فَقٰالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ  ﴿ص‏، 32﴾

پس گفت: من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم اختیار کردم تا [خورشید] پشت پرده افق پنهان شد.

وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ وَ فِي آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ  ﴿فصلت‏، 5﴾

و گفتند: دل‌های ما از [درک] حقایقی که ما را به آن می‌خوانی در پوشش‌های سختی است، و در گوش‌های ما سنگینی است، و میان ما و تو پرده‌ای وجود دارد، بنابراین تو کار خود را انجام بده و ما هم کار خود را انجام می‌دهیم.

وَ مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مٰا يَشٰاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ  ﴿الشورى‏، 51﴾

هیچ بشری را نسزد که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب غیب یا رسولی [چون فرشته] می‌فرستد؛ پس فرشته به اذن او آنچه را بخواهد وحی می‌کند؛ یقیناً او بلند مرتبه و حکیم است.

كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ  ﴿المطففين‏، 15﴾

این چنین نیست که آنان می‌پندارند، بلکه اینان در آن روز از پروردگارشان محجوب‌اند.

وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ

تسلط مادی یا علمی اصحاب اعراف

از (علی) شروع کنیم: دقت شود که قبلا تعابیر این آیات به صورت مادی معنا می‌شده چون سر و کار ما با مادیات بود. به عنوان مثال معمولا وقتی می‌خواستند بگویند کسی بر اوضاع مسلط است تصور می‌کردند که او در جایی بالا نشسته و همه را زیر نظر دارد. ولی امروزه به برکت ماهواره ممکن است کسی در زیر زمینی نشسته باشد ولی بر همه چیز مسلط باشد چون به ماهواره و اینترنت وصل است. پس مسلط بودن مساوی با بالا بودن جسمی نیست. حال اگر مفسران قبلی آیات مورد بحث را اینگونه تفسیر کرده‌اند که آن مردان، از لحاظ جسمی در بالا قرار دارند فکر نکنیم حتما صحیح است. بله ممکن است بالای جسمی باشد ولی ممکن است جسمی نباشد و اشاره به تسلط علمی داشته باشد.

احتمال تسلط اصحاب اعراف بر کُد روحی افراد

دقت شود که امروزه دانشمندانی هستند که هر فردی را با کُد ژنتیکی می‌شناسند. مثلا در حوادثی مثل انفجار وقتی یک سلول از فردی پیدا شود متوجه می‌شوند که این سلول مربوط به چه کسی است.

حال بعید نیست اصحاب اعراف نیز کُدهای وجودی یا روحی یا معنوی افراد را در اختیار داشته باشند و با آنها بتوانند درجۀ افراد را بشناسند که هر فردی چگونه انسانی بوده است؟ خوب بوده یا بد؟ درجۀ خوبی یا بدی‌اش چقدر بوده است؟ خوراکش چقدر بوده است؟ خوابش چقدر بوده است؟ پس همانطور که در دنیا مثلا ده میلیارد سر انگشت متفاوت وجود دارد و هریک کد خاص خود را دارد در آخرت نیز بعید نیست چنین باشد. تازه قرآن تنها به سر انگشت اشاره نکرده بلکه در آیه 22 سوره روم به اختلاف زبان و رنگ انسان‌ها نیز اشاره کرده است. به طور کلی می‌توان گفت اصحاب اعراف بر انواع و اقسام کدهای روحی افراد مسلط هستند.

بالای مکانتی و شناخت از طریق کُد روحی

وقتی مشخص شد که ممکن است اصحاب اعراف از طریق کُد روحی، افراد را بشناسند پس لازم نیست این شناسائی را از مکان بالای جسمی انجام دهند بلکه وقتی کد افراد را داشته باشند او را می‌شناسند و در واقع يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ به این معناست که: يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِکُدِهِ یعنی هریک از افراد را با کد روحی او می‌شناسد. پس اصحاب اعراف در رتبۀ علمی بالایی هستند و کد افراد را می‌شناسند. حال اگر در روایات، اعراف به معنای تپه‌ها معنا شده از باب تشبیه معقول به محسوس است و ممکن است بالای مکانتی منظور باشد. پس آنچه مهم است شناخت است نه اینکه اصحاب اعراف در چه مکانی قرار دارند. همچنین مراد از کد، کد ایمانی و درونی است نه کد ژنتیکی و ظاهر جسمی آنها.

ثابت بودن کُد ژنتیکی و متغیر بودن کد معنوی هر انسان

دقت شود که کد ژنتیکی انسان ثابت است و تغییری نمی‌کند اما کد معنوی و روحی ما هر لحظه احتمال تغییر دارد و اصحاب اعراف می‌دانند که ما از کجا به کجا رسیده‌ایم.

ثبت و ضبط شدن تمام کُدهای کارهای خوب و بد

با توضیحاتی که داده شد متوجه می‌شویم هر کار خوب یا بدی که انجام دهیم حتما ثبت و ضبط می‌شود و کدی برای آن قرار داده می‌شود. پس فکر نکنیم فلان ظلم را کردیم و تمام شد و کسی نفهمید. ممکن است کسی بهشتی باشد ولی حتی کد مربوط به ظلمش در فلان زمان، نزد اصحاب اعراف مشخص است. در اول سوره گفتیم که این سوره برای ترساندن است و هشداری است تا بدانیم کوچکترین کار ما کُد می‌خورد و باید مواظب باشیم با چه کدی از دنیا می‌رویم. تا در دنیا هستیم می‌توانیم کد خود را ارتقاء یا تنزل دهیم ولی وقتی از دنیا رفتیم دیگر امکان تغییر کد را نداریم.

علت استفاده از تعبیر کد در توضیح آیات

اینکه از تعبیر کد استفاده کردم برای این است که امروزه خوب قابل تصور است. مثلا وقتی به فروشگاهی می‌رویم اجناس مختلف کد خاص خود را دارند و همه مشاهده کرده‌ایم که به راحتی از طریق این کدها خرید و فروش انجام می‌شود. حال وقتی در مادیات چنین کدی وجود دارد و کد سر انگشتانمان را نیز دیده‌ایم بعید ندانیم که کد بالاتری نیز وجود داشته باشد که کارهای خوب و بد ما را ثبت و ضبط می‌کند.

بحث اعراف تنها یک بار در قرآن مطرح شده است

در این مجموعه از آیات دو بار واژۀ «اعراف» در آیات 46 و 48 بکار رفته و در هیچ آیۀ دیگری از قرآن این واژه نیامده است و به همین خاطر نمی‌توان از آیات دیگر برای معنای آن کمک گرفت مثل بحث خلافت آدم بر روی زمین که آن نیز تنها در آیه 30 سورۀ بقره آمده و در نتیجه نمی‌توان از جای دیگر برای فهم آن کمک گرفت بر خلاف بحث سجدۀ ملائکه بر آدم که در چندین آیه از قرآن آمده است.

بررسی لغت «اعراف»

واژۀ «اعراف» طبق آنچه در مفردات راغب آمده ممکن است از «عَرَفَ» به معنای شناخت گرفته شده باشد. ممکن است از «عَرف» به معنای بوی خوش باشد. ممکن هم هست از «عُرف» به معنای تاج گرفته شده باشد که در بالا قرار دارد مثلا عُرف الدیک یعنی تاج خروس یا عُرف الفَرَس یعنی یال اسب.

می‌توان گفت اعراف با این امور ارتباط دارد یعنی بگوییم اعراف کلمه‌ای عربی است که همۀ این معانی از آن قابل استخراج باشد. پس اصحاب اعراف کسانی هستند که در بالا قرار دارند و در آنجا بهشتیان و جهنمیان را می‌شناسند و بر آنها اشراف اطلاعاتی دارند و در همانجا بوی خوش استشمام می‌شود. البته ضرورتا بوی خوش را همیشه نباید بوی جسمی تصور کرد مثلا وقتی یعقوب می‌گفت بوی یوسف را استشمام می‌کنم منظورش بوی جسمی نیست همانطور بالا بودن نیز ضرورتا بالای جسمی نیست.

البته این احتمال نیز هست که کسی بگوید اعراف لغت عربی نیست و در کتاب واژه‌های دخیله در قرآن از آرتور جفری آمده که این لغت عربی نیست و از لغت حبشی گرفته شده است و اصلا در اشعار عرب، این لغت نیامده است. این لغت اگر از غیر عربی گرفته شده باشد به معنای برج دیدبانی است.

بله، می‌توان مجموع این معانی را با یکدیگر جمع کرد و منافاتی با هم ندارند.

در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص119 آمده است: اعراف جمع عُرف است مثل قُفل و غُسل و گفتیم آن چیزی است که بالا و شناخته شده است و مراد، مقامات عالی و روحانی است که بر بهشت و جهنم احاطه دارد و این مقامات مخصوص اولیای مقربان و سابقان است.(پایان)

طبق این نظریه همانطور که در سوره واقعه از سه گروه مقربان و اصحاب یمین و اصحاب شمال سخن گفته شده در اینجا نیز به این سه گروه اشاره شده است. اعرافیان، بهشتیان و جهنمیان.

به هر حال اعراف جایگاهی است که هم والاست و هم عالی است و هم در آن معرفت و شناخت است و هم خوش جا و دارای بوی خوش است.

و اما مفردات راغب در مورد اعراف گفته است که این اعراف دیواری بین بهشت و جهنم است و از لحاظ مصداقی همان حجاب است و بقیه نیز به تبع او همین را گفته‌اند ولی بنده توضیح دادم که اعراف را جدا معنا کنیم و بگوییم همانگونه که حجاب ضرورتا مادی نیست اعراف نیز ضرورتا مادی نمی‌باشد.

نظر تفسیر تسنیم در مورد یکی دانستن حجاب و اعراف و نقدی بر آن

 تفسیر المیزان و تسنیم اعراف و حجاب را مرتبط گرفته‌اند و به نظر می‌رسد آن را جزو یقینیات دانسته‌اند. در تفسیر تسنیم، ج28، ص594 چنین آمده است:

در قیامت میان بهشت و دوزخ یا میان بهشتیان و دوزخیان حجابی به نام اعراف است که مانع رسیدن و ورود است نه مانع مکالمه و مشاهدۀ بهشتیان و دوزخیان. بر فراز و بلندای این حجاب مردان الهی و کنگره‌نشینانی غیر محجوبند که بر هر دو سوی حجاب اشراف دارند و همگان را با نشانه‌های ویژۀ خود می‌نشینند. این کنگره‌نشینان از جنس جن یا فرشته نیستند بلکه انسان‌های بزرگ و الهی هستند.(پایان)

البته ایشان در ادامه گفته است که این تعابیر تشبیه معقول به محسوس است ولی به هر حال دقیقا حجاب و اعراف را با هم ترکیب کرده است ولی بنده توضیح دادم که بین بهشت و جهنم حجاب هست ولی اینکه بهشت و جهنم دو مکان جدا باشند درست نیست. طبق آیات قرآن بهشت همه جا را گرفته است ولی جهنم اینگونه نیست بلکه کوچک است. در سوره فجر آمده است:

وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ ﴿الفجر، 23﴾

در آن روز دوزخ را بیاورند.

از این عبارت بدست می‌آید که جهنم آنقدر کوچک است که آورده می‌شود و دلالت بر این دارد که جهنم جایی نیست بلکه آن را می‌آورند. اگر هم مکان است مثل کانتینر است که آن را می‌آورند. پس حجاب بین بهشت و جهنم را نباید مثل دیوار بین دو خانه تصور کرد بلکه حجابی است متفاوت. بد نیست مثالی بزنم:

در زمان جنگ شاید حدود سال 1361 بود که ما را به سر پل ذهاب بردند و در آنجا جبهه‌ای بود که زیر پای دشمن بودیم و دشمن روی کوه آن طرف بود و ما روی کوه این طرف بودیم. صبح که نگاه کردیم دیدیم پایین کوه رودخانه است. من و دوستم تصمیم گرفتیم برای آوردن آب پایین برویم تا رزمندگان برای خوردن و طهارت و وضوء آب داشته باشند. دو عدد 20 لیتری در دست داشتیم و با اینکه قاطر بود ولی نمی‌توانست آن 20 لیتری‌ها را بیاورد و خودمان مجبور شدیم آنها را به دست و به پشت گرفته و بالا بیاوریم. دشمن هم که ما را دیده بود توپ و خمپاره می‌زد و ما با خوابیدن و بلند شدن سعی داشتیم از خوردن ترکش به خودمان جلوگیری کنیم. بالاخره به بالا رسیدیم و 20 لیتری‌ها را رساندیم ولی کمی از آب‌های آنها باقی بود. من که شرائط سخت آب آوردن را تجربه کرده بودم به رزمندگان گفتم بجای وضوء تیمم کنید و حتی برای طهارت، خودتان را خشک کنید و این آب‌ها را فقط برای اینکه از تشنگی نمیرید استفاده کنید چون در اینجا بدست آوردن آب خیلی سخت است. در این داستان بین ما و آب حجاب بود و آن حجاب همان فاصلۀ طولانی بین ما و آب و همچنین گلوله‌های دشمنی بود. پس حجاب را همیشه یک امر جسمانی تصور نکنیم. حجاب یعنی مانع و مانع بین بهشتیان و جهنمیان مانعی است که جسمی نیست و قرار نیست کسی روی آن بنشیند.

وجه استفاده از عنوان «رِجٰالٌ» در تعبیر وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ

در مورد عبارت وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ این سؤال مطرح است که چرا از واژۀ «رجال» که به معنای مردان است استفاده شده است؟ چرا از زن‌ها صحبتی به میان نیامده است؟

آقای عبدالعلی بازرگان در مورد آیاتی که در آن واژۀ «رجال» آمده تحقیقی کرده‌اند و گفته‌اند هرجا در قرآن از رجال صحبت شده که در کنارش نساء را هم گفته است در چنین مواردی رجال به معنای مردان در مقابل زنان است مثل اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ ﴿النساء، 34﴾ ولی مواردی که به رجال اشاره شده و در کنارش به زنان اشاره نکرده مراد از رجال، شخصیت‌ها است نه جنس مردان در مقابل جنس زنان مثل رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ ….﴿النور، 37﴾ یا مثل آیات 27 سوره حج و 23 سوره احزاب.

طبق این صحبت در مواردی که رجال بدون نساء آمده رجال به معنای شخصیت‌هاست اگر چه در زمان پیامبر(ص) مصداقش بیشتر مردان بوده‌اند.

البته در برخی موارد به رجال اشاره شده و به نساء اشاره نشده و آن مربوط به وحی است مثل این آیه:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ ﴿النحل‏، 43﴾

و پیش از تو جز مردانی که به آنان وحی می‌کردیم، نفرستادیم.

این آیه مربوط به رسالت است و ما دقیقا نمی‌دانیم چرا رسالت به زنان داده نشده است. به هر حال نظریه آقای بازرگان جالب است ولی با توجه به این دستۀ آخر از آیات نظر دقیق نیاز به بررسی‌های بیشتری دارد.

در مجموع می‌توان گفت اینکه قرآن می‌فرماید بر اعراف، رجالی قرار دارند مصداقش می‌تواند زنانی مثل حضرت زهرا(س)، مریم، خدیجه، آسیه، هاجر و امثال آنها نیز باشد. باید توجه داشت که برخی چیزها مذکر و مؤنث ندارد مثل علم. یک قاعدۀ علمی نزد زنان و مردان یکسان است. حال وقتی می‌گوییم اصحاب اعراف اشراف علمی دارند این مطلب مرد و زن ندارد. باید توجه داشت که برای فهم یک لغت مثل رجال نباید فقط به کتب لغت مراجعه کرد بلکه باید موارد استعمالش را نیز در قرآن مورد توجه قرار داد و همانطور که از آقای عبدالعلی بازرگان گفتیم رجال در این آیات چون مقابل نساء نیست پس به معنای جنس مذکر نمی‌باشد.

مضاف الیه كُلاًّ در عبارت يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ

در عبارت يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ مضاف الیهِ كُلاًّ حذف شده تا در مورد آن احتمالات مختلف وجود داشته باشد. ممکن است مراد، همۀ افراد بهشتیان به صورت فرد به فرد باشد. ممکن است مراد، همۀ بهشتیان و جهنمیان به صورت فرد به فرد باشد. ممکن هم هست مراد این باشد که اصحاب اعراف اجمالا از طریق علامت‌ها می‌فهمند که چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است اگرچه دقیقا نتوانند تک تک را تشخیص دهند. به هر حال در این زمینه اجمال وجود دارد تا هرکسی طبق فهم خود بفهمد. اگر کسی فرد دقیقی است که با کدها سر و کار دارد احتمال سوم را می‌گیرد و دیگری ممکن است احتمال دیگری را قبول کند.

نگارنده با توجه به آیۀ 48 و ستار بودن خدا به نظرم می‌رسد که اعرافیان بهشتیان را با کدها و تمامی ویژگی‌های مثبت می‌شناسند و از جهنمیان تنها سران جهنمی را از علامت‌های ظاهری که در دنیا بروز می‌دادند و برای همه قابل فهم بود می‌شناسند.

 

بررسی لغت «سیما»

گاهی معنای «سیما» در عبارت يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ را همان چهرۀ ظاهری می‌دانند و می‌گویند اصحاب اعراف، افراد را از صورت ظاهری آنها می‌شناسند، شاید به دلیل اینکه علامت‌های تفاوت افراد در صورت آنها ظاهر است ولی باید به اصل لغت سیما برگردیم تا بتوانیم معنای دقیق آن را تشخیص دهیم.

اگر «سیما» عربی باشد ممکن است از وَسَم یَسِمُ سِمَةً باشد که به معنای علامت‌گذاری خارجی قراردادی است مثلا کسانی که گوسفند داشتند و بر روی آنها علامت خاصی می‌گذاشتند که از گوسفندهای دیگران مشخص باشند. اسم یا نام‌گذاری افراد از همین ریشه است.

ممکن است از سَمَوَ و سُمُوّ باشد که به معنای بالاست و سماء نیز از آن آمده و به بالای معنوی نیز اطلاق می‌شود. به عنوان مثال وقتی گفته می‌شود فلان مطلب، سامی است یعنی بالا است یا وقتی می‌گویند امر به معروف و نهی از منکر اسمی الفرائض است یعنی از والاترین فرائض است.

اشتقاق از این دو ریشه دارای اشکال است چون «سیما» حرف وسطش عله است و این دو کلمه حرف اول و آخرشان عله است و باید برای ساخته شدن سیما در آن‌ها جابجایی اتفاق بیفتد که اگرچه در حروف عله این جابجایی زیاد است، ولی خلاف اصل است. بنابراین اگر سیما عربی باشد باید از سَوَمَ به معنای در مَعْرَض قرار دادن باشد و آنگاه بگوییم منظور علاماتی است که در معرض دید مشتری قرار داده می‌شود تا آن رابپسندد.

پس اگر سیما از وَسَمَ گرفته شده باشد به علامت‌های وضعی گفته می‌شود، اگر از سَمَوَ باشد به علامت‌های ذاتی گفته می‌شود، اگر از سَوَمَ باشد لازمۀ معنا ملاحظه شده است. ممکن است سیما در آیۀ 46 از ریشۀ سَمَو و در آیۀ 48 از مادۀ سَوْم باشد؛ زیرا طبق احتمال سوم اصحاب اعراف، افراد را از نشانه‌هایی که خود افراد در معرض قرار داده‌اند می‌شناسند. مثل اینکه کسی که معتاد است از ژولیدگیش شناخته می‌شود و اما برخی گفته‌اند واژۀ «سیما» غیر عربی است. ( ر.ک واژه‌های دخیله در قرآن،ص268).

به نظر می‌رسد قرآن کلمه‌ای بکار برده که احتمالات مختلف از آن بدست آید یعنی هم آن سه معنایی که گفتیم مدّ نظر است و هم اینکه ممکن است غیر عربی باشد تا غیرمسلمانان نیز آن را بفهمند.

پس اصحاب اعراف با نشانه‌های مختلف، افراد را می‌شناسند، بهشتیان را با علامات معنوی، چه علاماتی که خود افراد برای خود ایجاد کرده‌اند و چه علاماتی که از دیگران ارث برده‌اند و چه آنها که با انجام خیرات برایشان ایجاد شده است  چه آنها که دیگری از روی قصد نیک بر روی آنها نشانه گذاشته است. پس اصحاب اعراف کل پروندۀ بهشتیان را می‌دانند. پس بر فرض بهشتی بودنمان آنان می‌دانند که جزو کدام دسته از بهشتیان هستیم، معرفتمان چقدر است و … خلاصه اصحاب اعراف با کُدهای کاملی که روی افراد بهشتی هست همه را کامل می‌شناسند.

دیدگاه آیت الله سید محمد حسین فضل الله در مورد اصحاب اعراف و نقد آن

آیت الله سید محمد حسین فضل الله در تفسیر من وحی القرآن ج7 ص 112 و ص 111در مورد این آیات گفته است که بهتر است از بحث اعراف و مؤذن رد بشویم و زیاد در مورد آن بحث نکنیم که اصحاب اعراف یا مؤذن چه کسانی هستند ولی به نظر می‌رسد که این بحث مهم است چون موجب می‌شود ما خود را پرورش دهیم تا جزو اعراف شویم. اعراف شدن درجۀ بسیار بالایی است و افرادی که می‌خواهند به این درجه برسند باید سعی کنند اصحاب اعراف را بشناسند. همچنین بحث مؤذن در آیه 44 نیز مهم است و الا می‌توانست به جای فأذن مؤذن فعل فَاُذِّنَ به صورت فعل مجهول بیاید. مؤذن همان کسی است که در دنیا بر علیه ظالمان مبارزه می‌کرد و با توجه به اینکه آخرت نمودی از همین دنیاست این مؤذن در قیامت نیز اعلام می‌کند که لعنت خدا بر ظالمان است. اگر در روایات، حضرت علی(ع) به عنوان مؤذن معرفی شده برای این است که ایشان در طول عمرش با ظالمان مبارزه می‌کرد. از کودکی که هنوز به سنّ بلوغ جنسی نرسیده بود مسلمان شد و از آن زمان تا آخر عمر شریفش به نفع پیامبر(ص) و علیه ظالمان موضع می‌گرفت و این کارش تا هنگام شهادت و ضربه خوردنش به دست ابن ملجم ادامه داشت. پس کل زندگی ایشان اعلام لعن و جدایی از ظالمان بود و در نتیجه در قیامت نیز  مؤذن لعنت بر ظالمان خواهد بود. بنابراین بحث مؤذن نیز مثل بحث اعراف مهم است و ما را دعوت می‌کند که اگر می‌خواهیم در آخرت مؤذن باشیم باید در دنیا نیز علیه ظالمان باشیم چرا که هرچه در دنیا باشیم در آنجا می‌یابیم. در مجموع می‌خواهم بگویم دقت در بحث مؤذن و اعراف ما را به این سوق می‌دهد که سعی کنیم مصداق مؤذن و اعراف باشیم. اگر در دنیا مؤذن نماز باشیم در آخرت نیز مؤذن کلمات توحیدی خواهیم بود. اگر در دنیا ظلم‌ستیز و مؤذن بر علیه ظالمان باشیم در آخرت نیز همین‌گونه خواهیم بود. در سوره زلزال آمده است که هرکاری کنیم خود آن را در روز قیامت می‌بینیم. پس اگر در دنیا اعراف و مؤذن بودیم در قیامت نیز همین‌گونه هستیم.

توضیح سلام اصحاب اعراف به بهشتیان

عبارت وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ به این معناست که اصحاب اعراف، بهشتیان را صدا زده و به آنها سلام می‌کنند. البته با توجه به عبارت لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ می‌فهمیم این سلام مخصوص همۀ اصحاب جنت نیست بلکه مخصوص بهشتیانی است که هنوز وارد بهشت نشده‌اند اگرچه طمع ورود به بهشت را دارند. با این تفسیر می‌توان گفت که عبارت لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ صفت أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ است و بین موصوف و صفت، عبارت أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ فاصله شده است.

پس اصحاب اعراف به همۀ بهشتیان سلام نکرده‌اند. آن بهشتیانی که در بهشت هستند و اوضاع خوبی دارند ربطی به این آیات ندارند. اصحاب اعراف به کسانی سلام کرده‌اند که اگرچه بهشتی هستند ولی به خاطر برخی نواقص هنوز وارد بهشت نشده‌اند. شاید این گروه همان کسانی باشند که خدا را برای رفتن به بهشت عبادت می‌کنند که همان عبادت تجار است یا خدا را برای ترس از جهنم عبادت می‌کنند که همان عبادت بردگان است و بنابراین احتمالا اصحاب اعراف کسانی هستند که خدا را نه برای طمع به بهشت یا ترس از جهنم بلکه برای شکر خدا او را عبادت می‌کنند. (ر. ک نهج‌البلاغه کلمات قصار 237)

دو قرینه بر اینکه آیه 47 مربوط به بهشتیان است نه اصحاب اعراف

در مورد اینکه ضمیر «هُم» و گویندۀ «ربنا لا..» در عبارت وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ النّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ در آیه 47 به چه کسانی اشاره دارد برخی گفته‌اند مراد، اصحاب اعراف هستند و برخی گفته‌اند منظور بهشتیانی است که هنوز وارد بهشت نشده‌اند. به نظرم دیدگاه دوم بهتر است. شاهدش اینکه این جمله مصداق این دنیایی نیز دارد به این صورت که وقتی انسان‌های خوب در دنیا چشمشان به اختلاس‌گران، آدم‌کشان، دزدان و… می‌افتد دعا می‌کنند که خدایا ما را جزو این ظالمان قرار نده. انسان‌هایی با تقوای معمولی چنین دعا می‌کنند ولی اصحاب اعراف از این بالاتر هستند که بخواهند چنین دعایی بکنند. پس این جمله مربوط به اصحاب جنت است نه اصحاب اعراف. به هر حال عشق به دنیا و عشق به زن و فرزند ممکن است انسان‌های با تقوای معمولی را فریب دهد و به همین خاطر دعا می‌کنند که خدایا ما را جزو ظالمان قرار نده.

قرینۀ دیگر بر تأیید مطلبی که گفتیم عبارت وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ در آیه 48 است. اگر ضمیرهای غایب در «ابصارهم» و قالوا در آیه 47 به اصحاب اعراف برمی‌گشت در آیه 48 نباید اصحاب اعراف به عنوان فاعل تکرار می‌شد و بجای عبارت «وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ» تنها باید عبارت «وَ نٰادَوا» می‌آمد چون نیازی به ذکر فاعل نبود و معلوم بود که ضمیر به اصحاب اعراف برمی‌گردد ولی وقتی در آیه 48 عبارت وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ آمده دلالت دارد که آیه 47 مربوط به افرادی غیر از اصحاب اعراف است.

وجه ماضی آمدن سه ندا در آیات 44 و 48 و 50 سوره اعراف

آیات 44 و 48 و 50 سوره اعراف هر سه «نادی» دارند. ندای اولی مربوط به اصحاب جنت است که اصحاب نار را صدا می‌زنند و به نظر می‌سد که اصحاب جنت در هر درجه‌ای که باشند اصحاب نار هم‌زمان و هم‌تیپ و هم‌زبان و هم‌سطح خود را صدا می‌زنند. مثلا پیامبران، مخالفان خودشان را ندا می‌دهند و متوسطان نیز مخالفان خود را و کسانی که در پایین‌ترین درجۀ بهشت هستند نیز مخالفان هم‌سطح خود را ندا می‌دهند. آیه 48 مربوط به ندای اصحاب اعراف است که جهنمیان شناخته شده را ندا می‌دهند و به آنها می‌گویند مال و فرزندان شما به درد شما نخورد. ندای سوم مربوط به اصحاب آتش است که بهشتیانی را که در دنیا زیردست یا بردۀ آنان بودند را صدا می‌زنند و از آنها درخواست آب و رزق می‌کنند.

همۀ این نداها به صورت فعل ماضی آمده است و باید بررسی کنیم که چگونه باید معنا شود. ممکن است گفته شود علت ماضی آمدن این است که این حوادث مربوط به قیامت است و عرب از مستقبل محقق الوقوع تعبیر به ماضی می‌کند. طبق این مبنا فعل «نادی» به معنای «سیُنادِی» است یعنی در آینده ندا می‌دهند.

ممکن است گفته شود که همین الآن قیامت موجود است و بهشت و جهنم وجود دارند ولی بین ما و آخرت پرده‌ای قرار دارد مثل پردۀ بین جنین و عالم دنیا. حال ممکن است گفته شود پیامبر(ص) از جمله کسانی است که این پرده از پیش روی او کنار رفته و بهشت و جهنم را دیده است. پیامبر(ص) یا در معراج یا از طریق وحی یا شهود یا رؤیای صادق رسولانه نداهای آنان را شنیده و وقتی به حالت عادی برگشته آنها را برای ما بیان کرده است. البته این نظر با نظر دکتر سروش تفاوت‌هایی دارد از جمله اینکه ایشان همۀ آیات قرآن را اینگونه می‌داند ولی بنده آیات مربوط به قیامت را مشمول چنین احتمالی می‌دانم. همچنین دکتر سروش الفاظ را از پیامبر(ص) می‌داند ولی بنده الفاظ را ساخته و پرداختۀ خدا می‌دانم.

به هر حال این نظر دکتر سروش را می‌توان در مورد آیات مربوط به قیامت صحیح دانست و گفت پیامبر(ص) واقعا آن نداها را شنیده و صحنه‌های آن را دیده و به همین خاطر افعال به صورت ماضی آمده است. این دیدگاه را نباید بعید دانست. معمولا در منابر طبق برخی از احادیث گفته می‌شود که پیامبر(ص) در بهشت مشاهده کرد که ملائکه مشغول درست کردن قصر یا کاشتن درخت هستند. از آنها پرسید چه می‌کنید؟ آنها جواب دادند برای مؤمنانی که ذکر می‌گویند قصر می‌سازیم و درخت می‌کاریم و… همین داستان شاهدی بر تأیید نظریه دکتر سروش است.

پس فکر نکنیم قیامت اکنون موجود نیست. واقعا الان قیامت موجود است ولی ما به آن دسترسی نداریم.

سلام اصحاب اعراف و مسألۀ شفاعت

مراد از سلام اصحاب اعراف به بهشتیان تنها سلام لفظی نیست بلکه یک حقیقت است که اظهارش عامل ایجاد سلامتی برای بهشتیانی است که هنوز وارد بهشت نشده‌اند و در واقع در آنجا حالتی روحانی پیدا می‌کنند که برای ما قابل ادراک نیست. با توجه به اینکه اصحاب اعراف با سلام کردن به بهشتیان موجب سلامتی آنها می‌شوند می‌توان گفت آنها در قیامت می‌توانند کارهایی انجام دهند مثل اینکه به بهشتیان نفعی برسانند و به عبارتی، شفیع بهشتیانی شوند که هنوز به بهشت نرفته‌اند؛ زیرا کارها و عقائدشان آنقدر خوب نبوده که با آنها خودشان بدون شفاعت به بهشت بروند. پس سلام اصحاب اعراف به این گروه از بهشتیان نوعی یاری و دستگیری از آنان است.

با این توضیحات می‌فهمیم باید بهشتی باشیم تا مشمول شفاعت شویم یعنی باید راه و روشمان را از جهنمیان و ظالمان جدا کرده باشیم. از تعبیر لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ می‌فهمیم این گروه در عین اینکه کارهایی کرده‌اند که طمع رفتن به بهشت را دارند ولی بالاخره به خاطر نقایصی هنوز وارد بهشت نشده‌اند و به همین خاطر است که سلام اصحاب اعراف برای آنها مفید است. علاوه بر این طبق آیه 47 وقتی چشم این گروه به ظالمان می‌افتد دعا می‌کنند که جزو آنها نشوند و معلوم است که اینها در دنیا نیز همین‌گونه بوده‌اند و از ظالمان دوری می‌کردند نه مثل کسانی که خود را به ظالمان وصل می‌کنند تا به منافع مادی برسند. دقت شود همانطور که سلام اصحاب اعراف واقعی و حقیقی بود دعای اصحاب الجنة که می‌گویند: رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ نیز واقعی است یعنی واقعا از ظلم و ظالمان متنفرند.

پس این گروه، جزو اعراف و بالا نشینان نیستند و جزو بهشتیان درجۀ اول هم نیستند و جزو ظالمان هم نیستند و دوستدار ظلم و ظالم هم نبوده و نیستند. این گروه با سلام اصحاب اعراف مورد شفاعت قرار می‌گیرند. پس اعرافیان بر بهشتیانی که با ظلم سر آشتی نداشتند و  ظلم گریز بودند سلام می‌فرستند.

معمولا از امام صادق(ع) روایتی نقل می‌کنند که ایشان در هنگام وفات، خویشاوندان خود را جمع کرد و فرمود شفاعت ما به کسانی که نماز را سبک شمارند نمی‌رسد. از این حدیث معلوم می‌شود که محدودۀ شفاعت کوتاه است. باید نمازها را خواند و نماز را بزرگ شمرد و به همین منوال باید روزه را گرفت و آن را بزرگ شمرد باید حج را انجام داد و آن را بزرگ شمرد باید از بدی‌ها پرهیز نمود و به طور خلاصه باید بهشتی شد و سپس مورد شفاعت قرار گرفت. یعنی کسی که نماز را سبک بشمارد بهشتی نیست تا شفاعت شود. پس اول باید بهشتی شویم تا پس از آن شفاعت نصیبمان شود.

پس با توجه به این آیات سوره اعراف معنای شفاعت مشخص شد و روشن شد که شفاعت به معنای پارتی‌بازی نیست و اگر برخی مداحان یا آخوندهای بی‌سواد می‌گویند فلان ظالم تنها به خاطر اینکه از موکب امام حسین(ع) چای خورد مورد شفاعت قرار گرفت، اصلا صحیح نیست.

متعلق واژۀ «جمع»

واژۀ «جمع» در عبارت مٰا أَغْنىٰ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ به صورت مصدر آورده شده ولی متعلقش آورده نشد که می‌تواند اموال یا فرزندان یا طرفداران یا همه با هم باشد.

ندای شفاعتی و ندای توبیخی اصحاب اعراف

ندای اصحاب اعراف در آیه 46 ندای شفاعتی است و ندای آنها در آیه 48 به جهنمیان ندای توبیخی است و با این ندا مال‌اندوزان و مستکبران را توبیخ می‌کنند که مال و فرزندان و تکبرتان برای شما فایده‌ای نداشت. این نقطۀ مقابل شفاعت است.

توبیخ دیگری از اصحاب اعراف به مستکبران و سوزاندن دل آنها

اصحاب اعراف در آیه 49 توبیخ دیگری به جهنمیان می‌کنند. توضیح اینکه مال‌اندوزان و مستکبران که خودشان هرگونه اختلاس و دزدی می‌کنند وقتی به مستضعفانی می‌رسند که چه بسا از روی اجبار دو پرتقال دزدیده‌اند به آنها توهین کرده و می‌گویند اینها به خاطر کارهایشان به بهشت نمی‌روند. اینجاست که اصحاب اعراف پیش چشم آنان به همین مستضعفان می‌گویند: وارد بهشت شوید و همین تحقیر و عذابی برای جهنمیان مستکبر است.

همچنین ممکن است مستکبران فکر کنند یا اینگونه القا کنند که چون دارای مال و موقعیت هستند خدا آنها را دوست دارد و مستضعفان را دوست ندارد چون به آنان مال نداده است. اصحاب اعراف در روز قیامت همین فکر یا سخن غلط را به رخ آنان می‌کشانند که شما فکر می‌کردید خدا رحمت خود را به این مستضعفان نمی‌رساند ولی فکرتان اشتباه بود. سپس با جملۀ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ و وارد کردن مستضعفان به بهشت دل مستکبران را می‌سوزاند. پس مستکبران هم با جملاتی توبیخ شدند و هم با ورود اصحاب الجنة به بهشت دلشان می‌سوزد.

از این صحبت‌ها فهمیدیم اصحاب اعراف این درجه را دارند که بتوانند اصحاب جنت را وارد بهشت کنند و به همین خاطر به آنها ادْخُلُوا الْجَنَّةَ می‌گویند. پس اعرافیان در روز قیامت اختیاراتی دارند.

نفی خوف و حزن بهشتیان پس از ورود به بهشت

تعبیر لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ در انتهای آیه 49 دلالت دارد که این بهشتیان پس از ورود به بهشت خوفی ندارند که شاید دوباره از بهشت بیرون شوند یا درون بهشت آبرویشان برده شود. پس کسانی که در دنیا خوف از ظالم شدن داشتند و محزون بودند که چرا پست و مقام‌ها بدست ظالمان است در روز قیامت خوف و حزنی ندارند. از آن طرف مستکبران در روز قیامت تحقیر شده و مملو از خوف و حزن هستند.

دقتی دوباره در معنای «رجال» در این مجموعه از آیات

در آیه 48 از رجالی صحبت شده که منفی هستند. در آیه 46 نیز از رجالی سخن گفته شد که نامشان اصحاب اعراف بود و مثبت بودند. از همینجا می‌فهمیم که در کلمۀ رجال مثبت بودن نخوابیده است. رجال جمع رَجُل است که با رِجل از یک ریشه هستند و به کسانی گفته می‌شود که روی پای خودشان هستند. دقت شود که برخی افراد وابسته و تبعۀ دیگران هستند مثل نوکران، خدمتکاران و شاعران که کارپردازان و متملقان شاهان هستند، ولی عده‌ای هستند که برای خود تصمیم می‌گیرند و روی پای خود می‌ایستند، حال چه خوب و چه بد. بنابراین استقلال داشتن در معنای رجال نهفته است. (ر. ک التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ج4 ص76 ذیل واژۀ رجل).

بد نیست برای فهم بهتر مطلب مثالی بزنم. زمان قبل از رضا خان یعنی اواخر دورۀ قاجار کشور به هم ریخته بود و هر لری می‌گفت ما خودمان شاه هستیم و حتی پس از آمدن رضا شاه خان‌های بختیاری می‌گفتند ما خودمان شاه هستیم. این همان معنای رجال است ولی کسانی که همیشه پیرو هستند به آنها رجال نمی‌گویند. پس اصحاب اعراف با همۀ جهنمیان صحبت نمی‌کنند بلکه با بزرگان جهنمی که برای خود استقلال داشتند صحبت می‌کنند.

دقتی دوباره در واژۀ «سیما» در این مجموعه از آیات

در رابطۀ با اینکه «سیما» از چه ریشه‌ای گرفته شده ذیل آیه 46 بحث شد. جالب است که این واژه از هر ریشه‌ای که باشد ایرادی دارد که البته قابل رفع است. حتی اگر سیما از سَوَمَ گرفته شده باشد باید لازمۀ معنایش را بگیریم نه خودش را و بگوییم لازمۀ معنایش چیزهایی است که در آن بروز می‌دهند.

حال، مطلب جدیدی که می‌خواهم بگویم این است که ممکن است سیما در هر آیه‌ای از یکی از این ریشه‌ها گرفته شده باشد مثلا در آیه‌ای از سَوَمَ باشد و در آیۀ دیگر از وَسَمَ باشد.

به هر حال چنین چیزی در قرآن ممکن است. در آیات 46 و 48 واژۀ سیما آمده است و بعید نیست دو گونه معنا داشته باشد. می‌توان گفت سیما در آیه 46 از سَمَوَ گرفته شده باشد یعنی اصحاب اعراف با کدها و علامت‌ها و.. درجات بالای بهشتیان را می‌شناسند. در آیه 48 ممکن است سیما از وَسَمَ گرفته شده باشد و به علامت‌های قراردادی اشاره داشته باشد. پس سیما در آیه 48 از سَمَوَ نیست که درجۀ بالا را نشان دهد و از سَوَمَ هم نیست که در معرض دید باشد؛ بلکه علامتی از آنان است که اگرچه قراردادی نیست ولی ظاهر و روشن است.

در سوره الرحمن آمده است:

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ الْأَقْدٰامِ  ﴿الرحمن‏، 41﴾

گناهکاران به نشانه‌هایشان شناخته می‌شوند، پس آنان را به موهای پیش سر و به پاهایشان می‌گیرند [و به آتش می‌اندازند.]

سیما در این آیه نیز از وَسَمَ است که دلالت بر علامت‌های جهنمیان دارد.

پس در این مجموعه از آیات، اصحاب اعراف دو گروه را می‌شناسند ولی یک گروه را دقیق از برتری‌ها و کدهای پروندۀ آنها و دیگری را از قیافه و تیپ و سر و صورت می‌شناسند. با این توضیحات متوجه شدیم که دو کلمه در آیات نزدیک به هم دو گونه معنا شد.

فراهم نبودن امکانات، عامل ایجاد مستضعفان

هٰؤُلاٰءِ در عبارت أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ يَنٰالُهُمُ اَللّٰهُ بِرَحْمَةٍ در آیه 49 اشاره به مسلمانانی دارد که در دنیا از لحاظ اجتماعی سطح پایینی داشتند و مستکبران آنها را تحقیر کرده و می‌گفتند: «همین که اینها در دنیا چهرۀ خوبی ندارند یا وضع مالی خوبی ندارند دلالت دارد که خدا به آنها رحمتی نداده است و اگر آخرتی باشد در آخرت هم به آنان رحمتی نمی‌رساند.» این در حالی است که چه بسا همین افراد از لحاظ فکر و حافظه بسیار بالاتر از مستکبران هستند ولی چون امکانات برای این گروه فراهم نبوده موجب شده که آنها از لحاظ اجتماعی سطح پایینی داشته باشند مثل اینکه تا 60 سال قبل زنان تحقیر می‌شدند و در صحنه‌های اجتماعی نبودند ولی امروزه که زنان به صحنه آمده‌اند آنها نیز پا به پای مردم پیش می‌روند. پس معلوم شده تحقیرهای قبلی که زنان را ناقص العقل می‌دانستند به خاطر این بود که زنان را از امکانات محروم کرده بودند. حال می‌توان گفت همین افرادی که امروزه از لحاظ اجتماعی سطح پایینی دارند دلیلش عدم امکانات است. پس حرف مستکبران که راجع به این گروه می‌گفتند: لاٰ يَنٰالُهُمُ اللّٰهُ بِرَحْمَةٍ کاملا اشتباه است و اگر مستعضفانی هستند دلیلش این است که مستکبران حق آنها را خورده‌اند.

وجه استفاده از «أَقْسَمْتُمْ» بجای «کُنتُم تُقسِمُونَ» در آیه 49

و اما به نظر می‌رسد مستکبران این حرف را بارها بیان می‌کردند. پس بجای أَقْسَمْتُمْ باید «کُنتُم تُقسِمُونَ» باشد چرا که آنها بارها قسم می‌خوردند که خدا به اینها رحمت نمی‌فرستد. ابوجهل و ابولهب پیوسته این دسته از مسلمانان را تحقیر می‌کردند. فعل أَقْسَمْتُمْ فعل ماضی است و از آن یک بار گفتن فهمیده می‌شود ولی وقتی عالَم خارج را ملاک قرار دهیم می‌بینیم که این جمله زیاد تکرار می‌شده است. امروزه می‌بینیم برج‌سازان که پول مردم را دزدیده‌اند پیوسته آدم‌های مستضعف را تحقیر می‌کنند. باید بررسی کنیم که چرا عبارت به صورت ماضی آمده که استمرار را نمی‌رساند؟

ممکن است بگوییم دقیقا جواب این سؤال را نمی‌دانیم ولی می‌توان احتمالاتی داد از جمله اینکه با وجودی که آنها بارها چنین چیزی را می‌گفتند ولی خداوند تنها یک بار آن را به رخ آنها می‌کشد. پس خداوند از هزاران بار، تنها یک بارش را به رخ آنها می‌کشد و عذابشان روز قیامت بر این سخنشان همان پادش به مستضعفان است. این خودش عامل رنج و عذاب مستکبران می‌شود و نوعی عذاب برای آنهاست.

نکره آمدن واژۀ «رَحْمَةٍ»

در عبارت لاٰ يَنٰالُهُمُ اَللّٰهُ بِرَحْمَةٍ، واژۀ رحمت به صورت نکره آمده که دلالت دارد مستکبران قائل بودند کوچکترین رحمتی به این افراد نمی‌رسد.

مثالی برای تحقیر افراد: یادم هست شخصی می‌خواست آقای هاشمی رفسنجانی را تحقیر کند. او ‌گفت خدا به ایشان ریش هم نداده در حالی که به همه ریش داده است.

 متأسفانه از این حرف‌ها زیاد است و چه بسا خود ما نیز چنین حرف‌هایی در طول شبانه‌روز می‌زنیم و خود این موجب ایجاد گرفتاری برای ما می‌شود. حال اگر افرادی که ما آنها را تحقیر می‌کنیم در روز قیامت به بهشت رفتند خود این دل ما را می‌سوزاند.

مصداق‌ مؤذن و اصحاب اعراف

 در مجموع می‌فهمیم در قیامت، افراد والا و بالایی هستند که حق دخالت دارند مثل اینکه ظالمان را لعن کنند یا به افرادی سلامتی دهند یا به افرادی امر کنند که به بهشت روید. وقتی سراغ روایات می‌آییم مؤیداتی می‌بینیم که حضرت علی(ع) قسیم النار و الجنة معرفی شده است.

 در زمان خود ایشان این معرفی خیلی راهگشا بوده است چرا که مثلا در جنگ جمل در مقابل حضرت علی(ع) بزرگانی همچون طلحه و زبیر و عایشه بودند، این روایات اشاره دارد که باید در سپاه حضرت علی(ع) باشید تا نجات پیدا کنید. پس حضرت علی(ع) یکی از مصادیق اصحاب اعراف است نه اینکه اصحاب اعراف منحصر در ایشان باشد. به هر حال پیامبر(ص) با بیان‌های مختلف سعی کرده بود حق را از باطل مشخص کند مثل همین روایات یا اینکه پیامبر(ص) فرمود: عمار را فئۀ باغیه می‌کشد و زمانی که توسط سپاه معاویه کشته شد دلالت داشت که علی(ع) بر حقّ است یا فرمود : الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا.

مطالب روایاتی که ذیل آیات آمده از خود آیات قابل فهم است و روایات بیشتر، برای ما مصداق مشخص می‌کند.

پس از همین راه می‌توان روایات را تصفیه کرد. مثلا روایاتی هست که می‌گوید اعرافیان انسان‌هایی هستند که نه بهشتی‌اند و نه جهنمی. این روایات یا اشتباه‌فهمی راوی است یا دروغ است. از آیات می‌فهمیم که اصحاب اعراف انسان‌های خیلی بالا هستند نه انسان‌هایی که بین بهشت و جهنمند.

پس آیات قرآن باید منبعی برای جداسازی روایات صحیح از غیر صحیح باشد و آیات مورد بحث می‌تواند دقیقا این کار را انجام دهند. وقتی آیات را با دقت بررسی کردیم و مطالبی فهمیدیم، روایاتی را که با فهممان از آیات نمی‌سازد، کنار می‌گذاریم نه اینکه با آن روایات، تازه آیه را مجمل کنیم.

اشاره‌ای به مشکلات جاری در کشور و ضرورت حل آن

از چند ماه قبل که تفسیر سوره اعراف را شروع کردیم برخی دوستان عجله داشتند که به تفسیر این آیات یعنی اصحاب اعراف برسیم ولی الآن که رسیده‌ایم مشکلاتی مثل قطع برق پیش آمده است که با قطع برق نتوانستیم درس را کامل کنیم و در نتیجه فایل‌های صوتی ناقص ضبط شده و برخی دوستان گفته بودند مباحث را دوباره تکرار کنم. اینکه من گفتم سورۀ فتح را بخوانید تا مذاکرات به نتیجه برسد برای همین است تا ان شاء الله این مشکلات حل شود.

برخی می‌گویند می‌خواهیم کشور را به قله برسانیم. این اشتباه است. زیرا در قله نه آب است ونه گاز و نه برق. تنها باداست و طوفان و سرما. قله جای ماندن و زندگی نیست. رسیدن به قله برای کسانی خوب است که اهل ریاضت باشند ولی تودۀ مردم در دامنه باشند کافی است.

در ذیل تعبیر وَ شٰاوِرْهُمْ فِي اَلْأَمْرِ ﴿آل‏عمران‏، 159﴾ توضیح داده‌ام که خداوند به پیامبرش گفته با خطاکاران جنگ احد مشورت کن نه با امثال حضرت علی(ع). وقتی پیامبر(ص) با حضرت علی(ع) که در اوج است مشورت کند هر دو پیش خواهند رفت و مردم عقب می‌افتند. پس باید با تودۀ مردم مشورت کرد تا بدانیم آنها تا کجا می‌خواهند بیایند. قرار نیست همۀ مردم اصحاب اعراف باشند. آنها زندگی و نان و آب می‌خواهند و دوست دارند بهشت نیز بروند. حال اگر عده‌ای می‌خواهند به قله برسند خودشان بر خود سخت بگیرند و چله نشینی کنند ولی اینکه کاری کنند که حتی برق که نیاز ابتدایی زندگی امروز است نباشد و نتوان یک درس اینترنتی گفت این صحیح نیست. وقتی اینگونه باشد نباید ناراحت شویم که چرا رئیس جمهور فلان کشور در سخنرانی‌اش در بهمان کشور از عقب‌ماندگی‌های ما صحبت کرده است.

به اصطلاح عوام چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. بد نیست به مناسبت لطیفه‌ای بگویم: مشهدی‌ها به مَنم می‌گویند مایُم. یک مشهدی که می‌خواست به تهران برود دوستانش به او گفته بودند اگر به تهران رفتی و درب خانه‌ای را زدی از لفظ مایُم استفاده نکن بلکه بگو مَنم. او جواب داده بود حتی اگر بگویم مَنم صاحب خانه وقتی بیرون می‌آید می‌فهمد که مایُم.

حال، ما بر فرض بگوییم کشور در گل و بلبل است ولی خودمان می‌دانیم که این همه مشکل داریم. پس باید به جای جنگ با این و آن امکانات را برای مردم فراهم کرد که نه ته دره باشند و نه در اوج قله. زندگی معمولی را نباید از مردم دریغ کرد. مسئولان هرچه می‌خواهند خودسازی کنند یا به خاطر حس برتری خواهی به قله بروند، ولی از مردم توقع رفتن به قله نداشته باشند.

و اما حال که بحث به اینجا رسید به این نکته نیز اشاره کنم که شش ماه پیش دادگاه ویژۀ تهران بودم و به من وعده دادند که سه ماه دیگر حجرۀ شما را باز می‌کنیم. از آن زمان شش ماه گذشته است و هنوز خبری نیست. شاید دلیلش این باشد که واقعا نتوانسته‌اند کاری کنند.، چون مسؤلان ما شغلشان آتش‌نشانی شده است. از بد ناترازی هست هر روز آتشی روشن می‌شود. در اصفهان وقتی اسید پاشی اتفاق افتاد ولی معلوم نشد چه کسانی پشت آن هستند. رودخانه خشک شده و کسی جواب‌گو نیست و مقصران پشت پرده مشخص نیستند. در اصفهان پیامک‌ها حجاب برای زنان آمده و معلوم نیست چه کسانی پشت آن هستند. حجرۀ من بسته شد ولی پشت پردۀ آن و گروه‌های پشت آن مشخص نشد به گونه‌ای که برخی گفته بودند کار کردن در اصفهان مثل راه رفتن روی میدان مین است ولی من می‌گویم اصلا در اصفهان، راه‌ها بسته است تا جایی که دین فطری جای خود را به دین تعصبی داده که همه از آن فراری هستند.

بسیاری از طرفداران حکومت عصبانی هستند که فلان رئیس جمهور به عرب‌ها گفته شما بیابان‌ها را آباد کردید ولی در ایران جنگل‌ها بیابان شده است. خوب واقعا همین‌گونه شده است. مردم کشور ما به حج می‌روند و می‌بینند که امکانات در آنجا خوب است و میلیون‌ها نفر را در عرفات با نظم و انضباط جمع می‌کنند ولی ما توان چنین کاری نداریم. از باب نمونه آنقدر در آموزش و پرورش افرادی غیر متخصص مدیر شده‌اند که اخیرا گفته‌اند بچه‌ها ساعت 6 صبح به مدرسه بیایند ولی فکرش را نمی‌کنند که آیا این کار اصولی است یا نه؟ به هر حال امیدوارم مسئولان کشور سر عقل بیایند تا مردم از حداقل امکانات محروم نباشند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات