سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه 22 نهج البلاغه در تاریخ هفتم خرداد 1404 وارد لینک زیر شوید:
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)
متن پیاده شدۀ این جلسه
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 07/03/1404
شرح خطبه 22 نهج البلاغه
حرف ما در خطبۀ 22 این بود که هیچ کلامی مثل قرآن نیست چون در قرآن عین کلماتِ صادر شده نوشته شده و جا به جایی صورت نگرفته است و اگر در موارد بسیار بسیار اندک کلمهای متفاوت باشد دقیقا نقل شده ولی در غیر قرآن نقلها زیاد و متفاوت است و مثلا در بحث جنگ جمل با اینکه یک اتفاق بوده ولی نقلها واقعا متفاوت است و در نهج البلاغه و همین خطبه 22 از سخنرانیهای متعدد حضرت گرفته شده است؛ زیرا در هریک از سخنرانیها مطلبی در این خطبه آمده است و تازه بین همانها نیز از لحاظ ضمیر تفاوت وجود دارد. پس وقتی بهترین عبارتهای غیر قرآنی اینگونه است تکلیف بقیۀ متون روشن میشود.
از همینجا میخواهم نتیجه بگیرم که بنا نهادن فقهی که میخواهند با آن جامعه، حکومت دین و آخرت مردم را ابلاغ و اداره کنند بر روایاتی که بهترینش همینهاست که برای شما خواندم و میخوانم کار صحیحی نیست.
کسی که با کتابهای روایی سر و کار دارد میفهمد که هرچقدر هم بخواهد آنها را درست کند آنگونه درست نمیشود که بتوان با اطمینان سخن گفت. پس اینکه آیت الله بروجردی میگفته روایات تقطیع شده و باید اصل آنها را پیدا کرد به نظر میرسد که حتی اگر اصلش هم پیدا شود اطمینان آور نیست. استادی داشتیم به نام آیت الله مددی که میگفت باید برای بدست آوردن اصل زراره روایات متعدد را به هم وصل کرد تا وقتی اصل بدست آمد تعارضات روایات حلّ شود. من میخواهم بگویم نمیشود فقه را بر این روایات بار کرد و هرچقدر زحمت بکشیم چون روایات، در بهترین حالتش فهم راوی اولی است نه حرف امام؛ چون راوی معمولا در محضر امام نمی نوشت یا به طور کامل نمی نوشت، پس نسبت به نقل الفاظ امام حتی برای راوی دوم هم اطمینان آور نیست، اگرچه نسبت به محتوا برای راوی دوم اطمینان آور باشد. تازه قبلا چاپ نبوده و چه بسا افراد شیادی کلماتی به روایات اضافه کردهاند یا شاید نویسنده از روی اشتباه کلمهای را نمینوشته است. به همین خاطر است که روایات الی ما شاء الله تعارض دارند و این تعارضات میتواند به همین خاطر باشد که کلمات در برخی نسخ افتادگی دارد.
بد نیست مثالی بزنم: جوانان بعضا میپرسند که چرا نماز صبح و مغرب و عشاء باید بلند و نماز ظهر و عصر باید آرام خوانده شود در حالی که قرآن میفرماید:
وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً ﴿الإسراء، 110﴾
و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.
اگر قرآن چنین گفته چرا فقهاء چیز دیگری گفتهاند؟ وقتی به روایات مراجعه شود متعارض است و علتهایی در آنها بیان شده که امروزه وجود ندارد مثلا میگوید نماز شب را بلند بخوان تا کسی به تو تنه نزند. پس معلوم است که این علت مربوط به زمانی بوده که در شب برق نبوده و امکان داشته کسی به انسان برخورد کند. همچنین کسی از امام میپرسد اگر شما میگویید نمازهای مربوط به روز باید آهسته خوانده شود مگر نماز صبح مربوط به روز نیست؟ امام جواب میدهد پیامبر(ص) وقتی نماز صبح را میخوانده هوا تاریک بوده است.
دلایل اینهاست و تا زمان علامه دو قول بوده است ولی فقیه ما امروزه چیز دیگری فتوا میدهد و میگوید اگر کسی عمدا نماز ظهر را بلند خواند نمازش صحیح نیست. یا اگر یک حرف از نمازهای صبح و مغرب و عشا را آهسته خواند نمازش باطل است.
واقعا این حرف از کجا زده شده است؟ نظیر این مسأله را میتوان در کل فقه مشاهده کرد و متأسفانه دین و فقه را بر روایاتی بنا نهادهاند که واقعا تحمل حمل این همه را ندارد که بتواند تا این اندازه در هر امری به صورت اطمینان بخش نظر دهد و مثلا اگر توان تحمل ده کیلو را داشته ما از آن خواستهایم صد کیلو بار تحمل کند و به این خاطر دین را از بین برده و جوانان را نسبت به دین بدبین کردهایم.
در مورد خطبه 22 که پیرامون جنگ جمل است باید روشن شود که محتوای جنگ جمل در میان شیعیان اختلافی ندارد ولی بیشتر عبارتهای بیان شده با یکدیگر متفاوت هستند. گاهی الفاظش کاملا متفاوت است و گاهی جملات عقب و جلو هستند در حالی که در قرآن چنین امری وجود ندارد یا فوق العاده کم و تنها از روی احتمال است. مثلا خود من در سوره مریم در داستان حضرت عیسی به ذهنم رسیده که عبارات به گونهای است که اگر جای این آیات عوض شود با داستان عیسی در آیات دیگر قرآن هماهنگتر است. یا در مورد آیات مربوط به اصحاب اعراف ریچارد بل گفته است عبارت وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ در آیه 46 سوره اعراف جایگاهش اینجا نیست بلکه عقبتر است و این آیه مربوط به حجاب بین خود جهنمیان است نه حجاب بین بهشتیان و جهنمیان. (چند نظریه برای فهم بهتر قرآن از ریچارد بل، ترجمۀ سعید عدالتنژاد، نشر نگاه معاصر، پاورقی ص227 و 228)
به هر حال فقه باید بر قرآن و سنت قطعیه بار شود و اگر چیزی در قرآن نیست بگوییم نمی دانیم تا مردم آزاد باشند بر اساس اصول عقلیه و عقلائیه عمل کنند، نه اینکه بر روایاتی مشکلدار اموری را بار کنیم و همه را به مشکل بیندازیم.
در این جلسه میخواهم خطبههای متعددی که ابن ابی الحدید در مورد جنگ جمل نقل کرده است را بیاورم تا میزان تفاوت و اشتراک آنها با آنچه در نهج البلاغه آمده را مقایسه کنیم. البته در اینجا به خلاصۀ ترجمۀ توضیحی این خطبهها اکتفا میکنم و البته قسمتهایی که با نهج البلاغه اشتراک دارد را با متن عربی و ترجمه میآورم.
در شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص305 آمده است:
این خطبه از خطبههای صفین نیست بلکه مربوط به جنگ جمل است و قسمت زیادی از آن را ابومخنف نقل کرده و گفته است:
شخصی به نام مسافر بن عفیف برای من گفته است که وقتی نمایندگان حضرت علی(ع) که نزد طلحه و زبیر و عایشه رفته بودند نزد حضرت برگشتند و خبر آوردند که بصریان قصد جنگ دارند حضرت بلند شد و حمد خدا را بجا آورد و بر پیامبرش صلوات فرستاد و گفت: من با این قوم صحبت کردم که از کارشان دست بردارند و آنها را از پیمان شکنی توبیخ کردم و تجاوز و ستم آنها را به آنها شناساندم ولی حیا نکردند. حال برای من نامه فرستادهاند که: اَنْ اَبْرُزَ لِلطِّعانِ، وَ اَنْ اَصْبِرَ لِلْجِلادِ یعنی به میدان جنگ آیم، و در نبرد با آنان صبر ورزم. (این عبارت ابن ابی الحدید با آنچه در خطبه 22 نهج البلاغه بود مشترک است) سپس اینگونه گفتهاند که نفس تو برایت آرزوهای باطل را گسترش داده است و تو را فریب داده است. هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ، لَقَدْ كُنْتُ وَ ما اُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلاَ اُرْهَبُ بِالضَّرْبِ یعنی مادر به عزایشان بنشیند تاکنون از نبرد ترسانده نشدهام، و از شمشیر به وحشت انداخته نشدهام. (این عبارت ابن ابی الحدید نیز با آنچه در خطبه 22 نهج البلاغه بود مشترک است) اینها قبلا ضربۀ شمشیر مرا دیدهاند. من ابوالحسن هستم، همان کسی که با مشرکین جنگیده و لشگر آنها را متفرق کرده است و با همان قلب با آنها میجنگم. وَ اِنِّى لَعَلى يَقين مِنْ رَبّى، وَ غَيْرِ شُبْهَة مِنْ اَمرِی یعنی من به پروردگارم یقین دارم، و شبههای در کارم نـدارم.(این قسمت نیز با آنها در نهج البلاغه آمده مشترک است. البته در کلمات، اختلافاتی هست مثل اینکه در شرح ابن ابی الحدید بجای مِنْ رَبّى، مِن اَمرِی آمده است.) ای مردم کسی که فرار کند از مرگ فرار نکرده است. کسی که کشته نشد بالاخره خواهد مرد. بهترین مرگ قتل است. قسم به کسی که جان علی در دست اوست هزار ضربۀ شمشیر راحتتر از یک بار مردن در رختخواب است. بر عثمان شورش کردند و او کشتند و سپس چیزهایی راجع به من گفتند که مربوط به من نیست. خدایا مهلتشان نده. زبیر قطع رحم کرد و بیعت مرا شکست و امروز هر چه میخواهی بر سر او بیاورد.(پایان)
پس کلمات مشترک در این خطبه در قیاس با نهج البلاغه کم بود و تازه برخی از کلمات نیز مثل هم نبود.
سپس ابن ابی الحدید در ص307 آورده است:
خطبۀ علی در مکه در اول امارتش(جالب است که این خطبه مربوط به مدینه است و اینجا به اشتباه مکه نوشته شده است)
کلام حضرت علی(ع) و عمال او در بحث جنگ جمل همهاش حول این معانی است که الفاظ این فصل، آن را در برمیگیرد از جمله این نقل است که ابوالحسن علی بن محمد از عبدالله بن جناده نقل کرده است که در روزهای اول حکومت علی(ع) از حجاز به سمت عراق راه افتادم. به مکه رفتم و عمره انجام دهم. سپس به مدینه و مسجد رسول الله(ص) رفتم. صدای «الصلاة جامعة» بلند شد. (موقعی این صدا بلند میشد که بخواهند مطلبی را برای همه بگویند). همه جمع شدند و علی(ع) نیز در حالی که شمشیرش به گردنش بسته بود آمد. (همه چشمانشان به حضرت خیره شد که چرا شمشیر بسته است). حضرت حمد و ثنای خدا را گفت و بر پیامبر(ص) صلوات فرستاد و سپس گفت: وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت ما اعلام کردیم که اهل بیت بر حکومت شایستهتر هستند و تصور میکردیم کسی در حق ما طمع نمیکند ولی ناگهان مشاهده کردیم که قوم ما سلطان ما را غصب کرده و امارت به دست غیر ما افتاد تا جایی که ضعیفان بر ما طمع کردند و ذلیلها بر ما عزت میفروختند. چشمهایی به حال ما گریه افتاد و سینههایی به خشیت افتاد و نفوسی جزع کردند. به خدا اگر ساکت شدیم برای این بود که دین باقی بماند. اگر ترس تفرقۀ بین مسلمانان و برگشت کفر نبود کار دیگری میکردیم. کسانی ولایت پیدا کردند که به مردم خیری نرساندند. سپس شما مرا به زور از خانه بیرون آوردید در حالی که من کار شما را درست نمیدانستم و نمیخواستم با من بیعت کنید. بسیاری از شما به حکومتهای اشتباه قبلی عادت کرده بودند و نمیتوانستید حکومت مرا تحمل کنید. اولین کسانی که بیعت کردند طلحه و زبیر بودند و شما آن را میدانید. آنها پیمان خود را شکستند و به همراه عایشه به بصره رفتند تا جمعیت شما را متفرق کنند و بین شما درگیری ایجاد کنند. خدایا خودت سزای آنها را بده و زندگی خوشی برای آنها باقی نگذار و لغزشهای آنها را نبخش و به اندازۀ اندکی هم به آنها مهلت نده. وَ اِنَّهُا لَيَطْلُبُانَ حَقّاً تَرَكُاهُ، وَ دَماً سَفَكُاهُ یعنی آنان از من حقی را میخواهند که خودشان آن را ترک کردهاند، و خونی را میجویند که خودشان ریختهاند. (این عبارت ابن ابی الحدید نیز با آنچه در خطبه 22 نهج البلاغه بود مشترک است با این تفاوت که در اینجا ضمایر به صورت مثنی آمده ولی در نهج البلاغه به صورت جمع آمده است به این صورت: وَ اِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ.) خدایا قول تو حق است که بر هرکسی ستم شود خدا او را یاری میکند.(پایان)
در این خطبه نیز تنها چند جملۀ اندک مشترک بود و تازه کلمات با هم تفاوتهایی داشت. احتمالا سید رضی همۀ خطبهها را دیده و از هرکدام جملات فصیح و بلیغ را جمع کرده و به هم چسبانده است. پس شاید اینگونه نبوده که خطبههای 22 و 10 و 137 را حضرت علی(ع) جدا جدا خوانده باشد.
و اما ابن ابی الحدید خطبۀ دیگری را نیز در ص308 از حضرت علی(ع) نقل کرده است:
وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت قریش بر ما تعدی کرد و حق ما را گرفت و من دیدم صبر کردن بهتر از تفرقۀ بین مسلمین و ریخته شدن خون آنهاست. به خصوص اینکه مردم تازه مسلمان شده بودند و کمترین ضعفی اسلام را از بین میبرد و آن را وارونه میکرد و کمترین اختلافی آن را بر عکس میکرد. کسانی به حکومت رسیدند که دقیقا حکومتداری نمیدانستند. طلحه و زبیر چه به این کارها. اما اکنون حتی یک سال یا یک ماه صبر نکردند تا ببینند من چکار میکنم و با من بر سری امری نزاع کردند که خداوند برای آنها قرار نداده بود و این کار آنها بعد از آن بود که با من در حال طوع و نه اکراه و اجبار بیعت کردند. يَرْتَضِعُونَ اُمّاً قَدْ فَطَمَتْ یعنی از پستان مادری که شیرش خشک شده شیر میخواهند وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ اُميتَتْ یعنی و بدعتی را زنده میکنند که یقینا مرده است. (این عبارت ابن ابی الحدید با آنچه در خطبه 22 نهج البلاغه بود مشترک است البته با تفاوت اندکی در کلمات.) در رابطۀ با خون عثمان من را متهم میکنند. فَمَا التَّبِعَةُ اِلاّ عِنْدَهُمْ یعنی عقوبت و تبعاتش جز بر آنان نیست. وَ اِنَّ اَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلى اَنْفُسِهِمْ یعنی و بزرگترین دلیلشان به ضرر خود آنهاست. وَاِنّى لَراض بِحُجَّةِ الله عَلَيْهِمْ، وَ عِلْمِهِ فيهِمْ یعنی حتما من به حجت خدا درباره اینان و آگاهی او به قصد آنان راضی هستم. (این عبارات ابن ابی الحدید نیز با آنچه در خطبه 22 نهج البلاغه بود مشترک است البته با تفاوت اندکی در کلمات و جا به جایی جایگاه جملات) اگر آنها دست از کارشان برداشتند کشته نمیشوند و جان خود را غنیمت گرفتهاند و فَاِنْ اَبَوْا اَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ، وَ كَفى بِهِ شافِياً مِنَ الْباطِلِ، وَ ناصِراً لِلْحَقِّ یعنی اگر [از حق] سر برتابند تیغ تیز حواله آنان میکنم، که درمان ایشان از باطل است، و یاری دهنده حق.(این قسمت نیز در خطبه 22 البته با تفاوتهایی آمده است)(پایان)
من با آوردن این خطبهها میخواهم بفهمیم اینجا که محتوا و الفاظ تقریبا یکی است ولی سید رضی برای بلاغتی که دنبالش بوده آن را تغییر داده است و راویان دیگر به دلایل دیگری ممکن است نظم دیگری در کلام بدهند. خود من وقتی درس میدهم و بعد خلاصۀ آن را در یک پاراگراف مینویسم طبق نظمی که گفتهام نمینویسیم، حال یا به این دلیل که نظم دقیقش یادم نیست و یا رعایت ترتیب در مباحث را مهم نمیدانم.
حال چطور میخواهیم بگوییم روایات عین الفاظ امام یا عین فهم راوی است.
و اما ابن ابی الحدید در ص309 خطبۀ دیگری به این صورت آورده است:
امام در مکانی نزدیک بصره در حالی که عمامۀ سیاهی بر سر داشت اینگونه فرمود: خداوند پیامبر(ص) را فرستاد و مردم را از ظلمات نجات داد و کینهها را از دلها زدود. پس از او ابوبکر حاکم شد و سپس او عمر را نصب کرد و سپس مردم عثمان را انتخاب کردند و پس از او شما به سمت من آمدید تا با من بیعت کنید. من گفتم نیازی به بیعت شما ندارم و وارد منزلم شدم. شما وارد منزل من شدید و مرا بیرون آوردید. من دست خود را بستم ولی شما آن را باز کردید. به گونهای بر من اجتماع کردید که فکر کردم اگر بیعت نکنم مرا میکشید. پس با من بیعت کردید در حالی که من از این کار شاد نبودم. خداوند میداند که من بعد از اینکه مطلبی را از پیامبر(ص) شنیدم خوش نداشتم بین مردم حکومت کنم. آن مطلب این بود که فرمود: هرکسی قسمتی از امور مسلمانان را بر عهده بگیرد در روز قیامت او را دست بسته نگه میدارد، اگر عادل بود نجات پیدا میکند و اگر ظالم بود سقوط میکند. به هر حال همۀ شما دور من جمع شدید و طلحه و زبیر نیز با من بیعت کردند در حالی که من حیله و خیانت را در چهرۀ آنها میدیدم. سپس از من برای عمره اجازه گرفتند و من میدانستم که آنها قصد عمره ندارند و دنبال توطئه هستند. آنها به سمت مکه رفتند و عایشه را سبک یافتند و او را نیز فریب دادند و همراه آنها پسران آزادشدگان -که در مکه از طرف پیامبر(ص) آزاد شده بودند و خطابِ اذهبوا انتم الطلقاء آنها را شامل شده بود- نیز بودند. (آنها کسانی بودند که معمولا از ترس مسلمان شده و به دنبال پست و مقام بودند). پس همگی به سوی بصره رفتند و مسلمانان آنجا را کشتند. این دو نفر برای ابوبکر و عمر تسلیم بودند ولی در زمان من بغی میکنند در حالی که میدانند من کمتر از ابوبکر و عمر نیستم. معاویه نیز از شام نامهای به آنها نوشته (که من از مردم شام برای شما بیعت گرفتهام. آنها فریب خوردند و نمیدانند که معاویه نقشهای کشیده تا خودش خلیفه شود. آنها توهم دارند که به حکومت میرسند و خود را خونخواه عثمان میدانند). وَ الله ما اَنْكَرُوا عَلَىَّ مُنْكَراً، وَلا جَعَلُوا بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً یعنی به خدا سوگند آنان ناشایستهای از من ندیدند، و بین من و خودشان انصاف ندادند.(این جملات در خطبه 22 و خطبه 137 نیز موجود است) و خون عثمان گردن آنهاست. ياخَيْبَةَ الدّاعى یعنی آه چه زیانی دعوت کننده را فراگرفته است. مَنْ دَعا؟ وَ اِلامَ اُجيبَ؟ یعنی دعوت کننده کیست؟ و به چه چیز اجابت شد؟(این جملات نیز در خطبه 22 البته با تفاوتهای اندکی آمده است) آنها بر ضلالت گنگ و بر جهالت کوری هستند یعنی در نادانی گیر افتادهاند. اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ یعنی هشدار که شیطان گروهش را برانگیخته، و طرفداران خود را از هر سو گرد آورده لِيَعُودَ الْجَوْرُ اِلى اَوْطانِهِ، وَ يَرْجِعَ الْباطِلُ اِلى نِصابِهِ یعنی تا انحراف به محلش برگردد و باطل به اصل و ریشهاش بازگردد. (این جملات نیز در خطبه 10 و 22 با اختلافاتی آمده است) سپس حضرت دستان خود را بلند کرد و آنها را نفرین نمود.(پایان)
و اما بد نیست خطبه 137 را نیز در اینجا بخوانیم. این خطبه نیز جملات مشترکی با خطبههای 10 و 22 دارد.
قسمتی از متن این خطبه که دارای مشترکاتی با خطبههای 10 و 22 است چنین میباشد:
وَ الله ما اَنْكَرُوا عَلَىَّ مُنْكَراً، وَ لا جَعَلُوا بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ نَصَفاً،
به خدا قسم نتوانستند گناهی را به من نسبت دهند، و بین من و خودشان انصاف ندادند،
وَ اِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ.
اینان حقّی را می خواهد که خود ترک کردند، و خونی را می طلبند که خود ریختند.
فَاِنْ كُنْتُ شَريكَهُمْ فيهِ فَاِنَّ لَهُمْ نَصيبَهُمْ مِنْهُ، وَ اِنْ كانُوا وَلُوهُ دُونى فَما الطَّلِبَةُ اِلاّ قِبَلَهُمْ،
اگر در ریختن آن خون همدستشان بودم آنان نیز نصیب داشتند، و اگر من در کار نبودم و کار دست خودشان بود پس باید از خودشان خونخواهی کنند،
وَ اِنَّ اَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلى اَنْفُسِهِمْ.
و نخستین عدل آنان در حکم این است که علیه خود حکم کنند.
وَ اِنَّ مَعى لَبَصيرَتى، ما لَبَسْتُ وَ لا لُبِسَ عَلَىَّ.
قطعاً مرا در کار خود بصیرت است، مسأله ای را بر کسی مشتبه نکرده و هیچ امری هم بر من مشتبه نیست.
وَ اِنَّها لَلْفِئَةُ الْباغِيَةُ فيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَةُ، وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ.
اینان همان قوم ستمکارند که در میانشان لجن و زهر عقرب و شبهه تاریک است.
وَ اِنَّ الاْمْرَ لَواضِحٌ، وَ قَدْ زاحَ الْباطِلُ عَنْ نِصابِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسانُهُ عَنْ شَغَبِهِ.
و قطعاً حق روشن است، و باطل از ریشه برطرف شده، و زبانش از تحریک بریده.
وَ ايْمُ الله لاُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ،
به خدا قسم برای آنان حوضی را پر خواهم کرد که آب آن را خودم خواهم کشید،
لا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِىٍّ، وَ لا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فى حَسْى.
آنان از آن حوض سیراب بیرون نشونـد، و جای دیگر هم آب نخواهند خـورد.
به هر حال مشاهده میکنید سید رضی جملات متعددی را از جاهای مختلف انتخاب کرده و کنار هم گذاشته است. این نهج البلاغه است. با این وصف، حالِ دیگر روایات که راوی فهم خودش را مینوشته تکلیفش مشخص است. پس من میخواهم بگویم نمیتوان فقه را بر پایۀ این روایات بنا کرد. البته حرف من این نیست که از فقه رها شویم ولی فقهی که با روایات و اقوال فقهایی که در زمانی غیر زمان ما بودهاند بنا شده قابل اعتماد نیست. ما باید فقه را از اول با راه و روشی جدید بنا کنیم. البته به نظر من احادیث شیعه به مراتب بهتر از احادیث اهل سنت است ولی با این حال نمیتوان فقه را بر احادیث شیعه نیز بنا نهاد.