سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
ضرورت جداسازی شرع از عرف
خداوند در آیه 48 سوره انعام دو وظیفه برای رسولان مشخص کرده است ولی از کارهای دیگر منع نکرده و مثلا نگفته که کشاورزی و دامداری و ازدواج نکنید. هر کار خوبی که عرفی باشد و عقل منعی از آن نداشته باشد شرع نیز منعی ندارد. پس وظیفۀ رسالی رسول بشارت و انذار است و وظیفۀ عرفی یا شخصی یا عربی رسول چیز دیگری است. حتی چیزهای دیگری نیز هست که وظیفۀ رسول نیست ولی او طبق سلیقهاش دوست دارد انجام دهد مثل اینکه دوست دارد خرما بخورد یا دوست دارد خانهای برای خود داشته باشد یا فلان غذا را دوست دارد.
پس لازم نیست تمامی کارهای رسول را شرعی معرفی کنیم چرا که شرع در خیلی از موارد نظر ندارد. اینکه ما گمان کنیم هر کاری که پیامبر یا امام کرد، به دستور شرع یا خواست شرع است، صحیح نیست، چرا که ممکن است چیزی عرفی باشد. باید به این مسأله توجه داشته باشیم که هر کاری که پیامبر یا امام کرد مستحب نیست چرا که برخی چیزها سلیقهای است. اگر پیامبر عرب است و مثلا دیشداشه پوشیده است نمیتوان گفت دیشداشه مستحب است.
این حرفها را ساده نگیرید چرا که ثمرۀ عملی زیادی بر آن مترتب است. در کتاب وسائل الشیعة در باب اطعمة و اشربة گفته است فلان امام فلان میوه را خورد و سپس نتیجه گرفته که خوردن آن میوه مستحب است. یا گفته است پیامبر(ص) به پهلوی راست خوابیده است و از آن استحباب خوابیدن به پهلوی راست را استفاده كرده است ولی به نظر ميرسد چنین استفادههایی صحیح نیست. این چیزها هیچ ربطی به دین ندارد. اگر پیامبر(ص) گلابی دوست دارد دلیل بر این نمیشود که دین گلابی خوردن را مستحب میداند.
بله چیزهایی که پیامبر(ص) به نام دین گفته و تأکید کرده که اگر انجام دادید عذاب دارد آن چيزها حرام است و اگر چیزهایی را به نام دین گفته بايد انجام دهيد و اگر انجام ندهيد جهنم دارد آن چيزها واجب است. و اگر به چيزي از جايگاه ديني امر كرده ولی تأکید نکرده مستحب است و اگر در امري ديني مثلا نشستن جلسه استراحت در نماز سكوت كرده است مباح است. ولی برخی کارها اصلا مربوط به دین نیست مثل خوابیدن و نشستن و عربی حرف زدن و لباس پوشيدن و…
آنچه که از پیامبر(ص) انتظار است رساندن پیام خداست. بقیۀ کارها جایز است و اصلا در دایرۀ استحباب و وجوب و حرام و مکروه و مباح نمیآید. امور شرعی در دایرۀ تكاليف پنجگانه میآید و امور عرفی در گرو منافع و زيانها و مصالح و مفاسد خودش است. امور حکومتی در گرو عرف زمان خودش است.
پس وقتی از کلمۀ مستحب و حرام و واجب و مكروه و مباح استفاده میکنیم در امور شرعی است و در مسائل عرفی از واژههای مصلحت و فواید و زيانها استفاده میشود.
به عنوان مثال در قرآن چهار چیز خوراكي به عنوان شرع حرام دانسته شده است مثل خون و گوشت خوک و مردار و گوشتی که براي غير خدا ذبح شده است. حال در مورد چیزهای دیگر مانند گوشت وحوش و درندگان باید دید به مذاق ما سازگار است یا نه؟ ما كه از گوشت الاغ تنفر داريم مسلّما از گوشت وحوش و درندگان تنفر داريم.
این بحث باب وسیعی دارد و میتوانید در این زمینه خوب فکرتان را جولان دهید.
طبعهای بشر متفاوت است. مزاجهای افراد نیز متفاوت است و این مسائل ربطی به شرع و دین ندارد.
سوال: آیا میتوان گفت فعل معصوم دلالت بر اباحه دارد الا اینکه قرینهای بر وجوب یا استحباب باشد؟
جواب: فعل معصوم در امور شرعی دلالت بر مباح بودن دارد ولی اموری که اصلا محدودۀ شرع نیست بلکه در محدودۀ عرف است اصلا بحث مباح و مکروه و حرام در آن وارد نیست.
باید به شما بگویم که ذهنیتی برای ما درست کردهاند که من در صدد خراب کردن آن ذهنیت هستم. برای ما گفته بودند هر کاری که انجام میدهیم شامل حرام و واجب و مکروه و مباح و مستحب میشود. من میخواهم بگویم این عناوین در مورد امور شرعی است نه هر امری. شرع در تمامی امور ما نظر نداده است. اینکه گفته میشود شرع و دین از ابتدا تا انتهای زندگی ما نظر دارد دلیل محکمی ندارد.
گاهی اوقات با برخی شوخی میکنم که اگر شما میگویید دين در همه جا نظر داده است اين كه ميگوييد با پای چپ وارد توالت شویم چه دلیلی دارید؟
در این زمینه باید گفته شود که هیچ دلیلی ندارند چون اصلا در زمان پیامبر(ص) و ائمه توالتی نبوده است.
پس روایتی نداریم که با پای چپ وارد توالت شوید و این حرف را با قیاس بدست آوردهاند که اگر در روایت آمده که با پای راست وارد مسجد شوید پس قیاس کردهاند که توالت با پای چپ باشد.
باید گفته شود که دین در تمام زوایای زندگی ما نظر نداده چون زوایای زندگی امروزی اصلا در زمان گذشته وجود نداشته است.
پس لزومی ندارد دین را به همۀ عرصهها بکشانیم. دین آمده تا به ما بگوید موحد باشید. حلال خور باشید. نماز بخوانید. دستورات دین این چیزهاست.
جدیدا دو کتاب از من چاپ شده است: یکی کتاب (معیارهای ثابت و متغیر در دین) و دیگری (مبانی در ترازوی نقد). اینها مقدمه است برای کتابی دیگر به نام (جداسازی عرف از شرع)
باید معیارهای جداسازی عرف از شرع را مشخص کرد مثل زبان یا لباس یا نحوۀ ساختن خانه که اینها اموری عرفی هستند. البته عرفی بودن اینها واضح است ولی برخی چیزها ابهام دارد که باید بیشتر در مورد آن بحث کرد مثلا قیام در هنگام خطبه نماز جمعه كه عرفي است يا شرعي؟ یا سفر براي نماز و روزه عرفی است یا شرعی؟ نماز شرعي است ولي آیا ایستاده خواندن نماز شرعی است یا اینکه اصل در نماز همان ارتباط با خداست. یادم هست در سفر اروپا به مکانی رفتیم که میخواستیم نماز بخوانیم ولی آنقدر صندلی بود که نمیتوانستیم با یکدیگر نماز بخوانیم. در آنجا این سوال برای من ایجاد شد که آیا واقعا اشکالی دارد بر روی صندلی نماز بخوانیم؟ سوال این است که آیا ایستاده خواندن نماز واقعا شرعی است یا نه؟
پس در آن مواردی که روشن نیست باید بیشتر کار کرد. حال اگر در جایی نزاع شد که فلان مسأله عرفی است یا شرعی باید بحث کنیم که اصل بر عرفی بودن است یا شرعی بودن؟ و فعلا در این زمینه نظری ندارم.
به این نکته نیز توجه شود که اگر پیامبر(ص) احکامی را امضاء کرده است دلیل بر شرعی بودن آن نمیشود. اگر عرف آن زمان کارهایی میکرده که پیامبر(ص) آن را تجویز کرده به این معنا نیست که آنها شرعی هستند. امضاء کردن حکمی دلیل بر شرعی بودنش نیست بلکه دلیل بر این است که آنچه عرف در آن زمان انجام میداده مخالف شرع نيست یا مخالف عدالت و مصلحت نیست و البته همین مطلب نیز به این معنا نیست که تا صبح قیامت باید چنین کنیم. اگر پیامبر(ص) صد شتر بودن ديه را تأييد کرده با توجه به عرف آن زمان و آن مكان بوده و الا نمیتوان گفت ديه انسان تا صبح قیامت و در هر مکانی باید با شتر سنجیده شود.
همچنین حکومت داشتن حضرت داود و سلیمان موجب نمیشود که بگوییم حکومت، امری الهی است. من نمیگویم حکومت کردن برای انبیاء حرام است تا شما بگوييد جضرت داود و سليمان حكومت داشتند بلکه میگویم حکومت وظيفه پيامبران نيست. حكومت امری عرفی است و وقتی مردم، حضرت داود را شخصی قوی دیدند به او حکومت دادند ولی الهی بودن حکومت داود و سلیمان علیهماالسلام نيازمند دليل است.
و اما اجرای حدود که در اسلام آمده است الهی بودن حکومت را نمیرساند چرا که تنها به اجرای حدود امر کرده است و این دلالت بر الهی بودن مجری آن نمیکند.
به هر حال چیزهایی غیر از بشارت و انذار که به پیامبران بستهاند یا دروغ است یا اینکه از جنبۀ دیگر پیامبران است و کاری به جنبۀ رسالت آنها ندارد مثلا همۀ رسولان انسان بودهاند و درنتیجه غذا میخوردند و میخوابیدند و در بازار راه میرفتند. این یک جنبه از زندگی آنها است که غیر از جنبۀ رسالی است.
پیامبر ما با توجه به آب و هوای حجاز لباس خاصی میپوشیده ولی اگر پیامبری در منطقۀ سردسیر بوده لباس پشمینه میپوشیده است، پس نوع لباس پوشیدن پیامبران جزو رسالت آنان نیست بلکه به مقتضای مکان و زمان بوده است. خوراک هم همینطور است. کسی که در حجاز است و زیاد عرق میکند باید غذایی مثل نمک را زیاد بخورد و شخص دیگری که در جای دیگری است لزومی ندارد نمک بخورد. حال اگر در روایات، نمک خوردن آمده است به اقتضای مکان و محیط خودش است. در محیط عربیِ داغ، نمک خوردن خوب است ولی در محیط ما مضر هم هست.
در سفرهای حج به ما سفارش کردند که نمک بخورید ولی در ایران چنین سفارشی نیست. این بدان معناست که خیلی از چنین دستوراتی به اقتضای مکان بوده است و کاری به دین ندارد.
حال آیا میتوانیم بگوییم نمک خوردن جزو طب اسلامی است؟ خیر. باید این امور را از هم جدا کرد. لباس و خوراک و عربی حرف زدن به خاطر محیط بوده و محدود به محدودۀ خاصی است ولی چیزهایی که اقتضای رسالت است باید تا ابد ادامه پیدا کند.
مثلا کسی که مسلمان شد به او نمیگویند باید عربی حرف بزنی. بله قرآن و نماز به زبان عربی است ولی لزومی ندارد ما مسلمانان هميشه عربی صحبت کنیم. پس زبان جزو دین نیست.
البته برخی چیزها مشخص است که جزو دین نیست ولی برخی چیزها پیچیده است و دقیقا روشن نیست. حال ممکن است کسی سوال کند تفکیک عرف و دین برای متخصصان دینی هم مشکل و بحث انگیز است. برای دیگران به شدت سلیقهای میشود و کار را برای مردم عادی با مشکل روبهرو میکند.
درجواب این سوال باید بگویم اولا مردم عادی در بحث ما سهمی ندارند چون این بحثها مربوط به تودۀ مردم نیست بلکه امری تخصصی و در دایرۀ متخصصان و بلکه بحثی فوق تخصص است.
یادم هست آیت الله موسوی اردبیلی در زمانی که اولین مقالۀ ثابت و متغیر را چاپ کردم به من گفت فکر نکن این حرفها را کسی نمیداند بلکه مصلحت نمیدانند مطرح کنند. آیت الله موسوی اردبیلی حتی برای شاگردانش نیز چنین مباحثی را نمیگفت. پس این بحث مربوط به متخصصان در درجات بالای علمی است.
البته باید توجه داشت اینکه آنها صلاح نمیدانستند چنین مباحثی را مطرح کنند به خاطر این بود که در آن زمان، زمینۀ این بحثها چندان آماده نبود؛ ولی الآن جهان با تغییر و تحولات زیادی روبهرو شده و اگر این مباحث را مطرح نکنیم و برای ثابت و متغیر معیار مشخص نکنیم و عرف و شرع را از یکدیگر جدا نکنیم افراد از دین بیرون میروند چرا که میگویند دینِ مربوط به 1400 سال پیش را امروزه نمیتوان اجرا کرد.
پس ما میخواهیم باب این بحث را باز کنیم و معیارهایی را مطرح کنیم که چه بسا همه دقیق یا صحیح نباشد ولی حداقل این است که میتواند فکر را به جولان وادارد.
متأسفانه عدهای قصد دارند اموری که در 1400 سال پیش در حجاز بوده را موبهمو اجرا کنند و سلفی شوند و همه چیز را به 1400 سال پیش برگردانند تا به قول خودشان دینداری معنا پیدا کند ولی باید توجه داشت که ما چه بخواهیم و نخواهیم جهان پیش رفته و دست ما نیست که بخواهیم صنعت و تکنولوژی را از بین ببریم. علاوه بر این، دین از ابتدای کار با علم موافق بوده و به آن تشويق كرده است. پس نمیتوان نسبت به این پیشرفتها بیتفاوت بود و آن را بد قلمداد کرد.
از پیامبر(ص) نقل شده که به چین بروید و علم یاد بگیرید و معلوم است که در چین علم دین نبوده است. پس باید به دنبال علم رفت و به مقتضاي آن با معيارهاي مشخص حكم موضوعات جديد را فهميد.
دین ما با دستور (اِقرء) شروع شده و بعد از این دستور، بحث زیستشناسی مطرح شده و از خلقت انسان از علق سخن گفته است. پس یاد گرفتن و علم آموزی جزو اصلی دین است. حال در زمانی که جهان پیشرفت کرده نمیتوان گفت هر قانونی که پیامبر(ص) در زمان عدم پیشرفت اجراء میکرده است را حاکم کنیم.
پیامبر(ص) آن دسته از قوانین عرفی آن زمان را تأیید کرده که در آن زمان عادلانه بوده است، ولی آیا امروزه آن قوانين عادلانه است؟
باید بررسی کرد قوانینی که پیامبر(ص) در آن محیط آورده چه بسا مربوط به همان زمان و همان مکان بوده است.
بله چیزهایی را که از جانب خدا آورده و خدای خالق و رازق و رب العالمین دستور داده این دستورات باید انجام شود چرا که او رب العالمین است و به همه چیز مسلط است ولی چیزهایی که پیامبر(ص) به عنوان یک عرب یا یک قریشی و حجازی انجام داده یا انجام نداده است لازم نیست موبهمو عمل شود.
پیامبر(ص) قبل از اینکه پیامبر شود انسانی حجازی و مکی بوده و بعدا رسول شده است. حال وقتی رسول شد مشخصات قبلی ایشان از بین نرفته است. پس زمانی که پیامبر(ص)، رسول شد باز به مقتضای عربی و حجازی و قریشی بودن خود دستوراتی دارد و حتی با توجه به انسانی که کسب تجربه کرده نیز دستوراتی دارد ولی راجع به هیچیک از این دستورات نمیتوان گفت دستوراتی دینی و ابدی هستند.
آیت الله منتظری به طور مكرر در درسهاي خود ميفرمود: حكومت جزء بافت اسلام است يا عرف و شرع مثل تار و پود قالی به هم پکانده شدهاند. به نظر بنده این حرف درستی است ولی یکی از آنها باید در طول زمان ثابت بماند که دین است و یکی در طول زمان متغیر است و آن عرف است.
همچنین دین و حکومت به هم بافته شدهاند ولی حکومت متغیر است و لزومی ندارد هر حکومتی در هر زمان و مکانی مثل حکومت زمان پیامبر(ص) باشد. آیا ما باید مثل زمان پیامبر(ص) باشیم و همۀ قدرتها را به یک نفر بدهیم و اصلا اگر فرض بکنیم که بخواهیم چنین کنیم آیا مثل پیامبر(ص) پیدا میشود؟
وقتی مثل پیامبر(ص) وجود ندارد باید راه عقلاء را طی کرد و تفکیک قوا انجام داد تا قوای مختلف یکدیگر را کنترل کنند و چنین کاری هیچ منافاتی با دین ندارد.
این میشود مقتضای علم جدید و این یعنی جداسازی عرف و شرع و جداسازی حکومت و شرع.
به هر حال وقتی آیۀ مورد بحث را مجزا نگاه کنیم متوجه میشویم بسیاری از چیزهایی که به پیامبر(ص) نسبت میدهند یا غلط و جعل است و یا به مقتضای عرفی و عربی بودن پیامبر(ص) است و این چیزهای عرفی و عربی ممکن است تغییر کند و تنها آن چیزهایی که به مقتضای دین است باقی میماند و تازه همانها که مقتضای دین است نیز ممکن است در طول زمان موضوع يا شرايط موضوعش تغيير كند. پیوسته باید علم و حکمتی که بهروز است و متکامل شده را تعلیم و تعلم کرد نه اینکه در علم و حکمت زمانهای قبلی توقف کنیم.
دین و حکومت و همچنین دین و عرف به هم پکانده شدهاند که باید از یکدیگر جدا شوند تا بفهمیم چه جاهایی باید فقیه تغییر کند و چه جاهایی متخصص فن باید تغییر کند.
با توجه به این بحث، بر فرض که ثابت شود طب سنتی و طبّ النبی وجود دارد و پیامبر(ص) مطالبی در اینباره گفته است باز مربوط به عرف زمان پیامبر(ص) است و برای طبع عرب آن زمان بوده نه برای عرب این زمان و نه برای ایرانیها.
البته این احتمال زیاد است که بگوییم پیامبر(ص) اصلا چیزی در مورد طبّ نگفته و اینها چیزهایی است که به پیامبر(ص) دروغ بستهاند. حدیث مشهوری از قول پیامبر(ص) هست که میگوید: هرکس بر من دروغ ببندد باید جایگاه خود را در آتش آماده کند. آیت الله شبیری زنجانی میفرمودند: این روایت میفهماند که حتما بر پیامبر(ص) دروغ بسته شده است. اگر این روایت صحیح باشد از آن میفهمیم حتما به پیامبر(ص) دروغهایی میبستند و اگر خود این روایت دروغ باشد باز میفهمیم که به پیامبر(ص) همین دروغ را بستهاند.
همین الآن هم به پیامبر(ص) دروغ میبندند. یادمان نرود که بنی امیه و بنی عباس به نام دین حاکم شدند و حدیث ساختند. گروهی نیز برای منافع خود حدیث جعل کردند و حتی گروهی از روی جهالت حدیث ساختند. حال شاید این طب النبی از همین موارد باشد.
و اما بر فرض که طب النبی صحیح باشد باز این سوال مطرح است که آیا این مسائل طبی را پیامبر(ص) به عنوان رسالت گفته است یا به عنوان فردی متخصص از افراد عرب؟ یا به عنوان تجربه شخصی که افراد از گیاهان و غیره دارند؟ اگر به عنوان فردی از افراد عرب باشد مقید به آن زمان و مکان است نه مربوط به هر زمان و مکانی.
و اما اگر معلوم نشد که از بُعد رسالت است یا نه اصل این است که عمومیت ندارد بلکه مخصوص زمان و مکان خودش است.
البته توجه داشته باشید که این گفتهها به عنوان نظر قطعی نیست بلکه به عنوان بحثهایی است که خام خام است. قصد ما این است که باب آن را باز کنیم تا بحث شود و علم یک گام به جلو حرکت کند.
به هر حال باید این را قبول کرد که پیامبر(ص) یک شخصیت رسالی دارد و یک شخصیت عربی و قریشی و آنچه که مربوط به دین است از شخصیت رسالی پیامبر(ص) نشأت میگیرد و نمیتوان اوامر و دستوراتی که از شخصیت عربی پیامبر(ص) نشأت گرفته است را جزو دین معرفی کرد.
با توجه به این مطلب این سوال مطرح است که آیا پیامبر(ص) که میداند شخصیتی کاریزما دارد و از تکتک اعمال و رفتارش به نام دین استفاده میکنند آیا خودش نباید بیاید و اعلام کند که کارهای مرا تفکیک کنید؟ آیا پیامبر(ص) خودش تفکیکی که شما کردید را کرده است که بگوید من فلان کار را از باب رسالی انجام ندادهام؟
در جواب باید بگویم که در زمان پیامبر(ص) خود ایشان به این مطلب اشاره کرده بوده و خود مردم هم چنین چیزی را میدانستند ولی کمکم به خصوص در شیعه تقدسزایی شده است. در مقالۀ (بررسی منشأ حکومت ولایی با توجه به حکومت پیامبر) از این نمونهها آوردهام؛ مثلا در جنگ خندق که پیامبر(ص) میخواست با قبیلۀ بنيغطفان قراردادی بنویسد در این زمینه با سران اوس و خزرج مشورت کرد و آنها گفتند آیا این را خدا دستور داده یا اینکه نظر شخصی خودت است و پیامبر(ص) فرمود: خدا چیزی نگفته است و اتفاقا سران اوس و خزرج با این کار پیامبر(ص) موافق نبودند و به همین خاطر آن قرارداد امضاء نشد. همچنین در جنگ بدر وقتی پیامبر(ص) مکانی را برای فرود آمدن لشگر معرفی کرد شخصی گفت آیا این وحی الهی است و وقتی پیامبر(ص) فرمود وحی نیست او دلیل آورد که اگر جای دیگری فرود بیاییم بهتر است و پیامبر(ص) نظر او را قبول کرد. در جاهای دیگر نیز مسلمین در مقابل نظر پیامبر(ص) که آن را وحی الهی نمیدانستند نظر میدادند.
کمکم عدهای آیۀ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ(حشر-7) و آیات وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿۳﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ﴿۴﴾ در سوره نجم را مطلق گرفتند و فکر کردند حتی اگر پیامبر(ص) به همسرش اظهار محبت میکند آن هم وحی است!!
اصلا در زمان پیامبر(ص) امور عادی بوده و پیامبر(ص) شخصیت کاریزمایی مثل تصور امروز ما نداشته است.
و اما برخی گفتهاند تعبیر اَطِیعُونِ در سورۀ شعراء و تعابیر اَطِیعُوا الرَّسُول که بارها در قرآن آمده است دلالت بر اطاعت مطلق از پیامبران دارد و شامل همۀ دستورات از جمله مسائل شخصی و عرفی و حکومتی و سیاسی و … نیز میشود. پس چرا شما میگویید اطاعت از پیامبران مطلق نیست و شامل همۀ امور نمیشود؟ این گروه میگویند: در اصول فقه یاد گرفتهایم که قول و فعل و تقریر معصوم حجت است و در هر جایی باید مورد اطاعت قرار گیرد.
در جواب باید بگویم فعل معصوم حجت است و در محدودۀ شرع دلالت بر اباحه میکند؛ مثلا اگر معصوم گلابی خورد دلالت میکند که خوردن گلابی حرام و مکروه نیست ولی از آن استحباب بدست نمیآید.
حال برخی گفتهاند اگر معصوم فعلی را تکرار کرد از آن استحباب بدست میآید مثلا اگر پیامبر(ص) هر روز نمک میخورد دلالت بر استحباب این کار دارد.
به نظر بنده این حرف نیز صحیح نیست چرا که مثلا در محیط حجاز باید زیاد نمک خورد تا جبران نمکهایی که همراه عرق بدن خارج میشود بشود پس اگر پیامبر(ص) هر روز نمک میخورد دلالت بر استحباب نمیکند و تنها جواز را میرساند.
تازه در مسائل عرفی جواز را هم نمیرساند چون مسائل عرفی وابسته به مصالح است. پس ممکن است امری، مباح شرعی باشد ولی مصلحت عرفی نباشد.
به عنوان مثال حضرت موسی زمانی که از کوه طور برگشت و گوساله پرستی بنی اسرائیل را دید ریش برادرش را گرفت و الواح تورات را به زمین انداخت. حال اگر موسی چنین کرده آیا این کارها جایز و یا مستحب است؟!
روشن است که نمیتوان چنین کارهایی را مباح دانست چون دعوا کردن در پیش چشم مردم اصلا مصلحت ندارد. در قرآن تنها داستان را حکایت کرده ولی جواز یا استحباب را نمیرساند که بگوییم کارهای موسی مصلحت داشته است. پس نمیتوان گفت هر فعلی از معصوم صادر شد جواز یا استحباب را میرساند.
پس حداکثر انجام یک فعل توسط معصوم جواز را میرساند و نه بیشتر.
و اما در مورد تقریر معصوم میگویند اگر در مقابل معصوم کاری انجام شد و او نهی نکرد میفهمیم که آن کار جایز است.
این حرف نیز قابل اشکال است چرا که ممکن است نهی نکردن معصوم از یک کاری به خاطر مصلحت بوده باشد. مثلا عدهای کارهایی میکنند تا انسان را به حرف درآورند تا سوء استفاده کنند. در چنین مواردی سکوت میکنیم ولی این سکوت ما دلالت بر صحت فعل طرف مقابل ندارد.
اصلا اگر در هر مجلسی رفتیم و هر چیز بدی دیدیم باید نهی کنیم؟ خود ما خیلی کارهایی میبینیم که قبول نداریم ولی نمیتوانیم صحبت کنیم.
پس هر جایی انسان ساکت شد علامت رضایت نیست و بلکه اتفاقا امروزه بر عکس شده است و در بسیاری از موارد سکوت دلالت بر عدم رضایت است و مثلا میگویند همین که سکوت کردم یعنی قبول ندارم. امروزه رأی ندادن و ترغیب نکردن دلالت بر نارضایتی میکند. پس حجیت تقریر معصوم با مشکل روبهرو است اگر چه بسیاری از علماء چنین حجیتی را مفروض گرفتهاند.
باید دقت داشت که این چیزها عقلایی است و روایتی نداریم که بخواهیم از طریق آن در اینباره نظر دهیم. پس وقتی عقل را وسط بکشیم متوجه میشویم که حجیت تقریر، مطلق نیست.
و اما در مورد قول معصوم باید این سوال را جواب داد که اگر معصوم حرفی زد آیا در هر موردی حجت است؟ آیا حجیت قول معصوم مربوط به هر زمانی است؟
بد نیست مثالی بزنم. پیامبر(ص) دستور داد که ریشهای خود را رنگ کنید. حضرت علی(ع) در زمان حکومتش ریشهای خود را رنگ نکرد و وقتی به او ایراد گرفتند ایشان گفت این دستور پیامبر(ص) مربوط به زمان خودش بود.
در حکمت 17 نهج البلاغه آمده است: « وَ سُئِلَ (ع) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (ص) غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ فَقَالَ (ع) إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَار» از امام (علیه السلام ) پرسیدند که رسول خدا (ص) فرمود: موها را رنگ کنید ، و خود را شبیه یهود نسازید، [چرا فرمان نمیبری؟] فرمود پیامبر (ص) این سخن را در روزگارى فرمود که پیروان اسلام اندک بودند، امّا امروز که اسلام گسترش یافته، و مستقر شده، هر کس آنچه را دوست دارد انجام دهد.
مثال دیگر، زکات است. پیامبر(ص) از 9 چیز زکات میگرفت ولی حضرت علی(ع) از اسب نیز زکات گرفت.
میبینیم حضرت علی(ع) که بهترین و فهیمترین یار پیامبر(ص) است در مواردی خلاف قول و فعل پیامبر(ص) عمل میکند.
مورد دیگر اینکه پیامبر(ص) مدینه را مرکز حکومت خود قرار داد و سه خلیفۀ اول مثل پیامبر(ص) مدینه را مرکز حکومت اسلام قرار دادند ولی حضرت علی(ع) کوفه را مرکز حکومت اسلامی کرد. حال آیا این کار حضرت علی(ع) اشکال دارد؟
مثال دیگر این است که در زمان جنگ خیبر، پیامبر(ص) از کشتن الاغ نهی کرد. حال عدهای گفتهاند خوردن گوشت الاغ حرام است ولی عدهای گفتهاند نهی پیامبر(ص) موقتی بوده و مربوط به زمان خودش بوده است چرا که اگر الاغها کشته میشد در باربری با مشکل روبهرو میشدند. پس نهی پیامبر(ص) از کشتن الاغ موقتی بوده است.
با این حرفها میفهمیم حجیت فعل و قول و تقریر معصوم واقعا با قید و بندهایی همراه است. من از کسانی که در شیعه هستند و اخباری و جامد الفکر شدهاند و حتی از سنیهای سلفی نیز جمود بیشتری پیدا کردهاند میخواهم این مثالهایی که آوردم را جواب دهند.
البته در کتاب (معیارهای ثابت و متغیر در دین) مثالهای زیادتری در این زمینه آوردهام و از دوستان تقاضا دارم حتما به این کتاب مراجعه کنند.
من میخواهم به مسألهای اشاره کنم که از آن نیز بدست میآید که خداوند خواسته با صدای بلند اعلام کند که اوامر پیامبر(ص) مقید است و مطلق نیست.
در قرآن از حضرت علی(ع) اسمی نیامده است. از اصحاب دیگر پیامبر(ص) مثل ابوذر و سلمان نیز اسمی نیامده است. تنها اسم یک نفر یعنی (زید) در قرآن آمده است. از دشنان پیامبر(ص) نیز تنها از یک نفر اسم آورده شده است یعنی ابولهب.
و اما زید غلامی بوده که خریده شده و بعدا به پیامبر(ص) داده شده و وقتی پدر و مادرش خواستند او را ببرند او نرفت و پیامبر(ص) او را پسر خود اعلام کرد؛ زید بن محمد. بعدا در سوره احزاب آیات 4و 5 آمد که فرزند خوانده نباید فرزند حساب شود و در نتیجه زید، دوباره به زید بن حادثه تغییر نام داد.
پیامبر(ص) دختر عمۀ خود را به ازدواج زید در آورد و بعد از مدتی زید خواست، زینب را طلاق دهد. حال پیامبر(ص) که اینقدر به زید در طول زندگی لطف کرده بود به او گفت این کار را نکن و زن خود را طلاق نده. در آیه 37 سوره احزاب خداوند خدمات پیامبر(ص) به زید را بیان کرده و با وجود این خدمات زید زنش را طلاق داد و جالب است که هیچکس تا الآن از زید بدگویی نکرده که چرا امر پیامبر(ص) را اطاعت نکرده است؟ جالب است که در آیه 36 سوره احزاب آمده است:
وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِيناً ﴿الأحزاب، 36﴾
«و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد؛ و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقیناً به صورتی آشکار گمراه شده است.»
با وجود این آیه که قبل از آیۀ مربوط به زید آمده است هیچکس زید را به خاطر عدم انجام دستور خدا معصیتکار و گمراه ندانسته است.
همۀ مفسرین در قسمت آخر آیه 37 سوره احزاب گفتهاند که ازدواج با زن پسر خوانده بعد از طلاق جایز است ولی به این نکته توجه نکردهاند که چرا زید امر پیامبر(ص) را تخلف کرد؟
مگر در آیه 36 نیامد که نباید امر خدا و رسول را تخلف کرد؟
این نشان دهندۀ آن است که اطاعت نکردن امر رسول الله(ص) در داستان زید تخلف نبوده است چون یک امر شخصی بوده است؛ و پیامبر(ص) در امور شخصی افراد نمیتواند دخالت کند. به نظر میرسد اسم زید آمد تا این آیه مثل یک نور افکن قوی روشن باشد و قرینهای قطعی به شمار آید.
پس معلوم میشود هر آنچه اَطِیعُوا الرَّسُول در قرآن آمده است مربوط به رسالت است نه مربوط به امور شخصی. پس اوامر رسول در امور شخصی افراد واجب الاطاعة نیست؛ زیرا کسی زید را گنهکار معرفی نکرده است. بنابراین آیۀ 36 مربوط به امور رسالی و حداکثر حکومتی است و کسی نباید از آیات، اطلاق بگیرد.
پس کسانی که به ما اشکال میکنند که اَطِیعُوا الرَّسُول مطلق است بنده جواب میدهم که آیۀ 37 سوره احزاب قرینهای است که اَطِیعُوا الرَّسُول مطلق نیست. علاوه بر این در تعبیر اَطِیعُوا الرَّسُول آوردن وصف، مشعر بر علیت است و از واژۀ رسول میفهمیم اطاعت، مربوط به رسالت است. پس حتی اگر آیات سوره احزاب نبود باز میفهمیدیم اطاعت از رسول مقید است ولی با آوردن آیات سوره احزاب، این مسأله تأکید شده است.
جالب است که بسیاری، آیه 37 سوره احزاب را اشتباه معنا کردهاند و گفتهاند مربوط به عاشق شدن پیامبر(ص) نسبت به زینب بوده است و با این اشتباه، آیه را از مفهوم اصلیاش که گفتیم منحرف کردهاند. البته با این کار آیه را به همۀ نقاط جهان رساندهاند و از این طریق نکتۀ بیان شده نیز ناخودآگاه به همه رسانده شده است. متأسفانه چیزهایی که در دین مهم بوده فهمیده نشده و دخالت حکومتها در امور خصوصی مردم با نام دین را تجویز کردهاند و با نام دین مطالب اشتباهی به ذهن مردم رفته است.
بیان دیگر: در اصول، اوامر را به ارشادی و مولوی تقسیم میکنند. همچنین در بزرگترین آیۀ قرآن یعنی آیه 282 سوره بقره اوامری با تأکید آمده است که انجامش واجب نیست؛ زیرا که اوامر ارشادی است و اگر کسی انجام نداد گنهکار نمیشود و این مسائل را همه قبول دارند. اکنون میگویم وقتی اوامری از خدا واجب العمل نباشد به طریق اولی اوامری از پیامبر(ص) نیز واجب الإطاعه نیست؛ پس اَطِیعُوا الرَّسُول مطلق نیست.
با مجموع این صحبتها کسی نگوید عابدینی مبانی علمی و اصولی را نمیداند. بنده با مبانی آشنا هستم ولی بسیاری از آنها را قبول ندارم.