لزوم توجه به نادانسته‌ها برای از بین بردن جهل مرکب

لزوم توجه به نادانسته‌ها برای از بین بردن جهل مرکب

لزوم توجه به نادانسته‌ها برای از بین بردن جهل مرکب

ما وقتي حرف جزمي مي‌زنيم دچار جهل مرکب هستیم یعنی بسياري از چيزها را نمی‌دانیم ولی نزد خودمان یقین داریم که می‌دانیم. اين قرآن است كه ما طلاب ادعا داریم، زياد با آن سر و كار داريم ولی با این حال به آن جاهليم و در عین حال يقين داريم كه به آن عالميم. جهل مرکب در امور سیاسی هم داریم ولی پررنگ‌تر از آن را در دین داریم. فکر می‌کنیم خدا دقیقا همین را می‌خواهد که ما از دین فهمیده‌ایم و هرکس خلاف ما فهمید جهنمی است.

هرکسی خود را حق محض می‌داند و دیگری را باطل محض تصور می‌کند و همگی می‌گوییم قرآن را قبول داریم.

من با مطرح کردن این بحث می‌خواهم این یقین را از خود و از شما و از دیگران بگیرم که یقین نداشته باشیم که صد درصد حق هستیم.

بنده از ابتدای تفسیر قرآن تا اینجا نمی‌توانم بگویم مجموع مطالب یک آیه را به صورت صد درصد فهمیده‌ام. حال واقعا چگونه افرادی یک عقیده را برای خود درست کرده‌اند و فکر می‌کنند صد درصد صحیح است؟

واقعا هر دلیلی شما بیاورید همین خدشه‌ها در آن وجود دارد. وهابی‌ها که شیعیان را مشرک می‌دانند می‌گویند از ادله یقین داریم که شیعه مشرک است. شیعه نیز می‌گوید مذهب حق همین است که ما می‌گوییم و طرف مقابل باطل محض است و اهل سنت جهنمی هستند. هیچ یک از این دو گروه اصلا تصور نمی‌کنند که ممكن است حتي يك درصد فهم طرف مقابل صحيح باشد و اصلا براي طرف مقابلش فهمي قائل نيست؛ در حالی كه او هم فهمی دارد ولي البته مثل ما نمی‌فهمد بلكه به گونه ديگر مي‌فهمد.

يكي از علمای شیعه خطاب به ساير علماي شيعه گفته بود شما كه اینقدر از امامت و ولایت می‌گویید یک آیه در قرآن بیاورید که صراحتا ايمان به امامت را نظير ايمان به رسولان و كتاب‌های آسمانی و غيب و … از مردم خواسته باشد. به جاي اينكه آيه‌اي بياورند او را طرد و لعن كردند. اين مصداق كامل جهل مركب و خود حق پنداري مفرط است كه نمي‌خواهد كوچكترين شكي به خود راه دهد و كوچكترين احتمال را بر نمي‌تابد.

وقتی جامعه اینگونه است و نمی‌توان سوال کرد جهل مرکب ادامه پیدا می‌کند. بنده سعی کرده‌ام در روش تفسیر این‌گونه تلقین کنم که ما جهل‌های زیادی داریم و یقین، بسیار کم است؛ تا شايد اينگونه جهل مركب را از خود و از شاگردانم دفع كنم.

یادم هست در قم، شخصی بر روی یک مُهر نمازی که كمي سیاه شده بود، نماز می‌خواند. شخص دیگری به او می‌گفت به نص صریح قرآن نمازت باطل است. این در حالی است که در قرآن اصلا در مورد سجده با پیشانی و محل سجده و جنس چیزی که سجده بر آن صحیح است، صحبتی نشده است.

متأسفانه آن فرد یقیناً جهل مركبي دارد که نماز طرف مقابل باطل است. نظیر این مطلب همه‌جا هست.

عده‌ای به خلفاء که جزو مهاجرین و انصار هستند توهین می‌کنند و وقتی من به آنها می‌گویم با توجه به آيۀ (السابقون الاولون من الهاجرين و الانصار…)  احتمال بده که اشتباه می‌فهمی حتی یک درصد احتمال اشتباه خود را نمی‌دهد. آن وهابی نیز صد درصد شيعه را باطل مي‌داند و می‌گوید باید شیعه کشته شود. اینها در هر دو طرف جهل مرکب است.

حال اگر کسی سوال کند که چکار کنیم جهل مرکب از بین برود جواب من این است که باید در هر دو طرف قدری شک ايجاد کنیم و صد درصدها را به 99 درصد تبدیل کنیم و در سخن و عقيده خودمان مخطّئه شويم يعني چند درصد احتمال خطا بدهیم. وقتی این‌گونه شد و آنان نيز اينگونه شدند به تعادل می‌رسیم و می‌توانیم بدون توهین و اهانت با یکدیگر گفتگو کنیم.

ولی هم اکنون ما در جهالت محض هستیم و عقل را آکبند نگه داشته‌ایم و خطوط قرمزی برای خود درست کرده‌ایم و دربارۀ آنها اصلا حاضر به فکر کردن نیستیم.

برخي پیوسته بر این طبل می‌کوبند که فقط اهل ولایت به بهشت می‌روند و بقیه جهنمی هستند. این روش را مقایسه کنید با روش قرآن در سوره سبأ که خداوند می‌فرماید:

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّٰهُ وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ﴿سبإ، 24﴾

«بگو: چه کسی از آسمان‌ها و زمین به شما روزی می‌دهد؟ بگو: خدا. و بی‌تردید ما یا شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم.»

با اينكه آيه بر وجود خدا دليل روشن و واضحي اقامه مي‌كند و رازق را حدّ وسط برهان قرار مي‌دهد با اين حال با روي گشاده با مشركان برخورد مي‌كند و مي‌گويد: بياييد با هم بحث كنيم تا ببينيم حق با کدام گروه است؟

با مقایسۀ این آیه با روش شیعه و سنی، در می‌یابیم که ما عقل خود را از کار انداخته‌ایم و روش ما اصلا درست نیست. ما می‌گوییم تو جهنمی هستی و طرف مقابل هم ما را جهنمی معرفی می‌کند.

حالتی درست کرده‌ایم که نباید مذاکره کرد و نباید حرف مخالف را گوش داد.

به هر حال می‌خواهم بگویم جهل مرکب این‌گونه از بین می‌رود که قدری نادانسته‌هاي خود را بدانيم و به جهالت‌هایمان اعتنا کنیم و احتمال خطا دهیم.

قرآن می‌فرماید:

وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلىٰ شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتٰابَ كَذٰلِكَ قٰالَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴿البقرة، 113﴾

«و یهودیان گفتند: نصرانی‌ها بر آیین و روش درستی نیستند و نصرانی‌ها گفتند: یهودیان بر آیین و روش درستی نیستند، در حالی که همۀ آنان کتاب [آسمانی] را می‌خوانند [که هر دو آیین بر حق بوده است]. کسانی که نادانند، سخنی مانند سخن آنان گفتند؛ پس خدا روز قیامت در میان آنان دربارۀ آنچه با هم اختلاف می‌کردند، داوری می‌کند.»

می‌توان بجای یهود و نصاری در این آیه شیعه و سنی را قرار دهیم که با وجود اینکه هر دو، کتاب آسمانی واحد دارند همدیگر را باطل محض معرفی می‌کنند.

همچنین قرآن می‌فرماید:

وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ﴿البقرة، 135﴾

«و گفتند: یهودی یا نصرانی باشید تا هدایت یابید. بگو: بلکه از آیین ابراهیم یکتاپرست و حق‌گرا [پیروی می‌کنیم] و او هرگز از مشرکان نبود.»

هریک از شیعه و سنی نیز می‌گویند تنها باید مثل ما باشید تا هدایت، شامل حالتان شود.

باز قرآن در آیۀ دیگری می‌فرماید:

وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تِلْكَ أَمٰانِيُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ﴿البقرة، 111﴾

«و گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی‌شود مگر آنکه یهودی یا نصرانی باشد، این دروغ‌ها و اباطیل آنان است؛ بگو: اگر راست‌گویید دلیل و برهان خود را بیاورید.»

مگر هریک از شیعه و سنی نمی‌گویند تنها گروه ما بهشتی است و دیگران به جهنم می‌روند؟

و اما جالب است که وقتی یهودیان می‌گفتند تنها ما به بهشت می‌رویم این سوال پیش می‌آمد که با این حرف یعنی حضرت ابراهیم جهنمی بوده است چرا که ایشان یهودی نبوده است؟ یهودیان در پاسخ به این سوال می‌گفتند ابراهیم یهودی بوده است و خدا در جواب آنها گفته است:

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ﴿آل‏عمران‏، 65﴾

«ای اهل کتاب! چرا دربارۀ ابراهیم مجادله و ستیز می‌کنید [شما قوم یهود، او را یهودی می‌دانید، و شما گروه نصاری، او را نصرانی می‌شمارید] در حالی که تورات و انجیل بعد از او نازل شد؛ آیا نمی‌اندیشید؟!»

 مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴿آل‏عمران‏، 67﴾

«ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه یکتاپرست و حق گرایی تسلیم بود، و از مشرکان نبود.»

در جامعۀ ما نیز شبیه این حرف‌ها زده می‌شود. مثلا می‌گویند هرکس ولایت حضرت علی(ع) را نداشته باشد جهنمی است. حال وقتی سوال می‌کنیم پس یعنی شهیدان جنگ بدر و اُحُد جهنمی بوده‌اند در جواب می‌گویند ولایت علی(ع) قبل از مرگ بر آنها عرضه شده است!!

واقعا با این حرف‌های اشتباه نمی‌دانم چه باید کرد؟ فکرها جامد هستند و جمود فکری موجب قطع می‌شود و این قطع موجب می‌شود که درگیری و جنگ پیش آید.

پس راه از بین بردن جهل مرکب این است که شک ايجاد بکنیم. وقتی می‌بینیم در تفسیر یک آیه نتوانسته‌ایم به پرسش‌ها پاسخ دهيم بد نیست كه در يقينيات خود کمی شک کنیم؛ زيرا فرض اين است كه عقايد ما از قرآن آمده است و قرآن نيز اينقدر پرسش بي‌پاسخ دارد. وقتی شک کردیم نتیجه‌اش این می‌شود که به مطالعه رو آوریم و طرف مقابل را واجب القتل و واجب اللعن ندانیم. با این روش هم جنگ‌ها پایان می‌پذیرد و هم جهل‌ها. ولی متأسفانه گروهی مثل مداحان و روضه‌خوان‌های بی‌سواد هستند که چنان دیوار محکمی برای عقاید خود و مردم درست کرده‌اند که موجب شده‌اند اهل تحقیق از حرف زدن بترسند.

بد نیست مثالی بزنم: بنده مقاله‌ای با نام (آداب دعا) نوشته‌ام و گفته‌ام هر وقت خواستیم دعا کنیم مستحب است قبلش صلوات بفرستیم و در دعاهای قرآنی هیچ پیامبری خدا را به پیامبر دیگر قسم نداده است. در نهج البلاغه نیز چنین چیزی نداریم؛ با اينكه دعاي باران در نهج البلاغه هست. پس از آداب دعا این نیست که از تعبیر (اللهم بحق محمد يا بحق علی یا بحق….) استفاده شود اگر چه بنده بکار بردن این تعبیر در دعا را باطل نمی‌دانم.

و اما یکی از دوستان صمیمی بنده می‌گفت من تحقیق کردم و مشاهده کردم که در روایات از تعبیر اللهم بحق محمد و بحق علي و بحق…. استفاده شده است. من به او گفتم همین که چنین تعبیراتی در قرآن نیست آیا جای شک و شبهه ندارد که چه بسا روایات، ساختگی باشند ولی او می‌گفت من یقین دارم که گفتن «اللهم بحق محمد و …» درست است.

مشاهده می‌کنید که عده‌ای از علما به حرف خود یقین دارند و در حرف خود احتمال خطا نمي‌دهند و این اشتباه است. باید بتوانیم در هر چیزی که فکر می‌کردیم یقینی است شک كنيم و احتمال حتی یک درصد شک داخل کنیم. با این روش می‌توان جهل مرکب را از بین برد.

در امور طبیعی و علوم روز کمی این روش، اِعمال شده ولی در امور دینی هنوز خیلی فاصله داریم. امیدوارم با این صحبت‌ها بتوان این فرهنگ را عمومی کرد که افراد با قطعیت نظر ندهند.

برای وضوح بیشتر مطلب در امور دینی به این نکته اشاره کنم که سوره انعام در بین سوره‌ها ممتاز است و امتیازش به این است که یک‌باره نازل شده است. پس در این سوره بر خلاف سوره‌های دیگر نسخۀ بدل یعنی اختلاف قرائت وجود ندارد يا بسيار كم وجود دارد. از آن طرف ما این اعتقاد را داریم که الفاظ قرآن عین آن چیزی است که خدا بر پیامبر(ص) نازل کرده است نه اینکه پیامبر(ص) فهم خودش از کلام خدا را با عبارت خود ساخته گفته باشد.

روایات معمولا نقل به معناست ولی قرآن نقل به لفظ است و عین کلام الهی است. تفاوت قرآن و روایات از همین‌جا معلوم می‌شود. روایات به این بلا دچار هستند که راویان، فهم خود از کلام معصوم را گفته‌اند.

و الفاظ قرآن که عین کلام خداست، مجمل هستند و انگار خدا نیز تعمدا به گونه‌ای کلام را گفته است که عبارتش چند معنایی باشد. در تفسیر آیه 7 سوره بقره توضیح داده‌ام که اگر واژۀ (عَلَی) در وسط این آیه نبود معنای عبارت معلوم بود ولی این واژه موجب شده است که این آیه دارای چند معنا شود.

پس انگار که خود خدا می‌خواهد عبارتش کمی مجمل باشد و در کنار مسلمات، مباحثی مشکوک نیز وجود داشته باشد.

پس اینکه ما فکر کنیم آنچه از قرآن يا از روايات فهميده‌ايم و به آن اعتقاد داریم یقینا صحیح و مطابق با لوح محفوظ است اشتباه است. ما شيعيان در فقه، مخَطّئه هستیم یعنی فقهاء وقتی فتوا می‌دهند احتمال خطا در فهم خود را منتفی نمی‌دانند. حال من می‌خواهم بگویم مخطئه بودن باید از فقه فراتر رود و حتی به اعتقادات برسد. به عنوان مثال در بحث شیعه و سنی باید به این نقطه برسیم كه وقتی شیعه‌اي می‌گوید خلیفۀ اول و دوم بد و ملعون هستند احتمال بدهد كه با توجه به اینکه قرآن از مهاجرین تعریف کرده و آنان هم مهاجر بوده‌اند، شاید لعن کردن اشتباه باشد. می‌توان بجای لعن به اين و آن بر محمد و آل او صلوات فرستاد چرا که صلوات قطعا درست است و کار لعن را نیز می‌کند؛ زيرا بدها و مغرض‌ها مي‌خواستند نام پيامبر(ص) و آل او نباشد و با صلوات نام پيامبر(ص) و آل او بالا مي‌رود؛ ولی در لعن خلفا احتمال خطا وجود دارد.

و اما برخی می‌گویند کسانی که جنگ جمل را به راه انداختند شایستۀ لعن هستند. بنده در جواب آنها می‌گویم خود حضرت علی(ع) که در فضای جنگ بود با آنها چه کرد؟ ایشان که در فضای جنگ جمل و كارهاي عايشه بوده حتما بهتر از ما که در فضای آن جنگ نیستیم می‌دانسته که چه باید بکند. در خطبۀ 156 نهج البلاغه آمده است:

وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ، وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ، وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ؛ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.

ترجمه: بر فلان زن، انديشه زنان غلبه يافت و كينه در سينۀ او جوشيدن گرفت، همچون بوته آهنگران كه در آن فلز گدازند. اگر فرا خوانده شده بود كه آنچه با من كرد با ديگرى كند، هرگز نمى‌پذيرفت. به هر حال، حرمتى كه در نخست داشت همچنان بر جاى است و حساب او با خداست.

 من هم دقیقا مثل همین خطبه را می‌گویم یعنی بجای لعن، به عایشه بر محمد و آل او صلوات بفرستیم و حساب آنها را به خدا واگذار کنیم.

در جنگ صفین نیز همین‌گونه است. حضرت علی(ع) از اول بعثت پيامبر(ص) تا فتح مكه حدود بيست سال بدي‌ها و اذیت‌های معاویه را دیده است و کاملا او را می‌شناسد. در جنگ صفین نیز کاملا به بدی‌ها و مکرهای او آشنا است ولی با این حال وقتی می‌بیند اصحابش به معاویه و شاميان فحش می‌دهند آنها را از این کار منع می‌کند. در خطبۀ 206 آمده است:

إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ .

ترجمه: حتماً پسند من نيست كه شما دشنام دهنده باشيد، ولى اگر در گفتارتان كردار آنان را وصف كرده بوديد و حالشان را بيان نموده بوديد به گفتار صواب نزديك‏تر و در مرتبه عذر رساتر بود. بهتر بود به جاى دشنام گفته بوديد: خداوندا، خون ما و خونشان را از ريخته شدن حفظ فرما، و بين‏ ما و آنان را اصلاح كن، و از گمراهي‌شان  نجاتشان بخش تا آن كه جاهل به حق است آن را بشناسد، و آن كه شيفته گمراهى و دشمني است از آن باز ايستد.

باید همین خطبه را عمل کرد. باید با همين كلمات شمشیرها را کُل و كُند کرد به این صورت که احتمال خطا دهیم. جالب است که حضرت علی(ع) با وجود این همه جنایاتی که طرف مقابل مرتکب شده باز حرف از اصلاح می‌زند، ولی ما اگر طرف مقابل قتل يا تروري كرد فورا می‌گوییم دیگر جای اصلاح نیست و تنها بايد به انتقام فكر كرد.

پس بیاییم سنت حضرت علی(ع) را انتشار دهیم. ایشان در جنگ صفین و جمل در مقابل دشمن راه اصلاح‌گری را پیش گرفت. همین روش از قرآن نیز بدست می‌آید. در آیاتی از سوره سبأ آمده است:

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّٰهُ وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ﴿سبإ، 24﴾

«[به مشرکان] بگو: چه کسی از آسمان‌ها و زمین به شما روزی می‌دهد؟ بگو: خدا. و بی تردید ما یا شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم.»

قُلْ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا وَ لاٰ نُسْئَلُ عَمّٰا تَعْمَلُونَ﴿سبإ، 25﴾

«بگو: شما از گناه ما بازخواست نخواهید شد، و ما هم از آنچه شما انجام می‌دهید، بازخواست نخواهیم شد.»

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنٰا رَبُّنٰا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّٰاحُ الْعَلِيمُ﴿سبإ، 26﴾

«بگو: پروردگارمان میان ما و شما را [روز قیامت] جمع می‌کند، سپس میان ما و شما به حق داوری خواهد کرد، و او داور دانایی است.»

این روش قرآن است که با مخالفان و مشرکان این چنین سخن می‌گوید.

البته من نمی‌خواهم بگویم اهل سنت و خلفاء را حق بپنداریم. اصلا منظورم این نیست. من می‌خواهم روشمان صحیح باشد.

بد نیست در همین‌جا مثال دیگری از نحوۀ برخورد معصومان در مقابل خطاکاران بزنم:

هنگامى که پیامبر(ص) آماده فتح مکّه مى‌شد و مقدّمات آن را در مدینه فراهم مى ساخت اصرار داشت تا اخبار به مکّه منتقل نشود، در این میان یکى از مسلمانان به نام حاطب بن ابى بلتعه که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود گرفتار یک وسوسه شیطانى شد که ممکن است مشرکان مکّه مزاحم خانوادۀ بى‌سرپرست او در مکّه شوند، و او مى‌خواست خدمتى به آنان کند تا آنان نسبت به خانوادۀ او مزاحمت ننمایند! زنى به نام ساره که از مكه براي كمك‌خواهي به مدينه آمده بود و از مدینه قصد برگشت به مکه را داشت، دید و گفت: «من نامه‌اى مى‌نویسم، آن را به اهل مکّه برسان»، و ده دینار ـ و به گفته بعضى ده درهم ـ، نیز به او داد و در نامه چنین نوشته بود: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قصد دارد به سوى شما آید، آماده دفاع باشيد.»

پیامبر(ص) از این جاسوسى زشت آگاه شد ـ گفته مى‌شود که جبرئیل امین این ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد ـ بلافاصله به على(ع) و عمّار و زبیر و طلحه و مقداد و ابومرثه دستور داد که سوار بر مرکب شوند، و به سوى مکّه حرکت کنند و فرمود در یکى از منزلگاه‌ها به زنى مى‌رسید که حامل نامه‌اى از حاطب به مشرکین مکّه است (نامه را از او بگیرید.)

آنها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا(ص) فرموده بود به او رسیدند. آن زن سوگند یاد کرد که هیچ نامه‌اى نزد او نیست! اثاث سفر او را به دقّت تفتیش کردند و چیزى نیافتند. همگى تصمیم به بازگشت گرفتند جز على(ص) که فرمود: «پیامبر دروغ نمى‌گوید، و ما هم اهل دروغ نیستیم»، شمشیر را کشید و فرمود: «نامه را بیرون بیاور و الاّ گردنت را مى‌زنم!» ساره ترسید و نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را به خدمت پیامبر(ص) آوردند و حضرت به سراغ حاطب فرستاد، و فرمود: «مى‌دانى این نامه از کیست؟» عرض کرد: «بلى» فرمود: «چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنى؟!» عذرى را که در بالا گفتیم مطرح کرد، پیامبر(ص) عذرش را پذیرفت، ولى عمر برخاست و گفت: «اى رسول خدا اجازه بده گردن این منافق (جاسوس) را بزنم!» پیامبر(ص)فرمود: «او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد. (غالب مفسّران این داستان را در ذیل آیات ابتدایى سوره ممتحنه با تفاوت‌هایى آورده‌اند.)

مشاهده می‌کنید که پیامبر(ص) با یک جاسوس چگونه برخورد کرده است و حتی حاطب به عنوان سفیر نیز به مناطقی فرستاده شد و در تاریخ نیز بدنام و ملعون نیست.

با این حرف‌ها می‌خواهم بگویم زود تصمیم به لعن و بدگویی از بدکاران نگیریم. احتمال دهیم این لعن و سبّ‌های امروزی اشتباه باشد و مثلا یا به وحدت ضربه می‌زند یا واقعا چه بسا خدا به کسانی که ما آنها را لعن می‌کنیم عنایتی داشته که نمی‌خواهد بدنام باشند یا می‌خواسته ما را کنترل کند تا ببیند چقدر اهل صبر هستیم. هر کدام که باشد بهتر است بجای لعن و سب، صلوات بر محمد و آلش بفرستیم و ذکر بگوییم.

من می‌خواهم به این نتیجه برسم که از جانب خودمان ده درصد احتمال خطا دهیم و به بیان علمی، خود را در عقائد نيز مخطئه بدانیم. همانطور که فقهاء در تعابیر خود از واژه‌های اقوی، اصحّ و احوط استفاده می‌کنند ما نیز همین‌گونه باشیم و احتیاط کنیم و زود به قطع نرسیم.

و اما یکی از دوستان بنده به من اشکال ‌گرفته که چرا عابدینی خودش جزم اندیشی دارد. او در مورد قصاص با من مناظره‌اي دوستانه حدود شش سال پيش داشته است و مي‌گويد: چرا قاطعانه می‌گویی قصاص مسلمان و غیر مسلمان و قصاص زن و مرد مساوی است با اینکه روایاتی در این زمینه موجود است؟

در جواب باید بگویم که مبنای من و شما دوست عزيز مختلف است. شما خیلی زود به قطع می‌رسید ولی من با روایاتی که شما قطع پیدا کرده‌اید اصلا به فتوا نرسیده‌ام. به عنوان مثال روایاتی که به تفاوت قصاص زن و مرد و تفاوت قصاص مسلمان و غیر مسلمان اشاره دارد روایاتی است که برای شما قطع آورده ولی من با توجه به ذهیتی که دارم نسبت به این روایات قطع پیدا نکردم چون روایت‌ها اولا نقل به معناست؛ ثانیا باید به نقش کینه‌هایی که مسلمانان نسبت به اهل کتاب داشته‌اند در معنای این روایات توجه داشته باشیم. همچنین اینکه در گذشته مردسالاری بوده است نیز در معنای این روایات دخالت دارد. علاوه بر این، نان‌آور بودن مردان نیز باید در معنای این روایات مورد توجه قرار گیرد. من روایات را باطل نمی‌دانم ولی با توجه به این نکات برایم قطع حاصل نمی‌شود كه اينها بتوانند آيه را تقييد كنند يا تخصيص بزنند و تخصيص يا تقييد كتاب الله با خبر واحد – با اين همه اشكالات- را قبول ندارم. بنابراین من آیۀ قرآن که قصاص را براي مطلق انسان‌ها متساوی می‌داند قبول می‌کنم و آن را اصل قرار می‌دهم.

و اما باز توجه شود كه قصاص مربوط به قتل عمد است و عمد از ديد بنده تعریف خاصی دارد كه بعيد است به اين زودي شامل فردي بشود؛ زيرا بايد تساوي حالت قاتل با حالت اولياي مقتول كه مي‌خواهند قصاص كنند حتما لحاظ شود. يعني همينطور كه اولياي مقتول بدون عصبانيت و در شرايط عادي و بدون فشار تصميم بر قصاص مي‌گيرند، قاتل نيز هنگام قتل مقتول بايد همين گونه بوده باشد، يعني در حالت عادي و بدون فشارهاي عصبي و به قصد كشتنِ قبلي با وسيله‌اي كه از ديد قاتل حتما كشنده است اقدام كرده باشد و واقعا بخواهد مقتول را بكشد و عملا هم قتل واقع شده باشد؛ زيرا بنده می‌گویم در بحث قصاص اصل برائت و اصل احتیاط هر دو اقتضای نکشتن قاتل را دارند و تا ما يقين به جواز قصاص نداشته باشيم و كوچكترين شكي موجود باشد حق حكم نمودن به قصاص وجود ندارد. تازه پس از همۀ اينها قرآن ترغيب به عفو نموده است. پس به نظر بنده قصاص بسيار حداقلي است و قاضي به راحتي نمي‌تواند حكم به قصاص دهد و تازه پس از حكم او تصميم با اولياي مقتول است.

البته بنده نمی‌گویم این حرفم مطابق لوح محفوظ است، بلكه مي‌گويم: فهمم از آيات و روايات این است. اگر بنده جلوي فهم ديگري را گرفته بودم و ديگران را كه نظري خلاف نظر بنده دارند تكفيریا تفسيق کرده بودم يا بر راه باطل دانسته بودم جا داشت كه گفته شود از جزم‌انديشي خود دست بردار؛ ولي وقتي مي‌گويم طبق فهم بنده حكم قصاص اين چنين است و براي سخن خود نيز دلايلي دارم خواستۀ دوستمان در دست برداشتن از نظرم که بر آن دلیل دارم و دیگری هنوز نتنونانسته مرا قانع کند، منطقي به نظر نمي‌رسد.

به هر حال باید راه گفتگو در تمامي زمينه‌ها را باز کرد تا رشد به معناي واقعي حاصل شود.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات