هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
مباحثهاي پیرامون وحدت
(مباحثۀ اينجانب با یکی از اساتید دانشگاه پیرامون وحدت به پيوست پرسشهاي دانشجويي از آن استاد)
همه چیز از سخنرانی اینجانب در هفتۀ وحدت شروع شد. بنده به مناسبت ولادت پیامبر اکرم(ص) و هفتۀ وحدت پیرامون پیشنیازهای تحقق وحدت سخنرانی کردم و نظر خود را در مورد راهکارهای رسیدن به وحدت بیان کردم.
پس از اینکه این سخنرانی به صورت صوتی و متنی در کانال تلگرام قرار گرفت یکی از اساتید نقدی بر مطالب مطرح شده وارد کردند و همین نقد باب بحث و گفتگو ميان بنده و ایشان را باز کرد.
احمد عابدینی
11/8/1400
چكيده سخنرانی به مناسبت هفتۀ وحدت :
پیشنیازهای تحقق وحدت
ولادت با سعادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) و هفتۀ وحدت را به شما تبریک عرض میکنم. قصد دارم به این مناسبت به نکاتی راجع به وحدت بین مسلمین اشاره کنم.
بحث را اینگونه شروع کنم که متأسفانه امروزه شیعیان مورد اذیت قرار میگیرند. شیعیان توسط گروهی از اهل سنت اذیت میشوند و شیعه و اهل سنت نیز توسط ظالمین جهان اذیت میشوند. همۀ اینها از عدم وحدت مسلمین نشأت میگیرد.
مهمترین نفعی که ظالمان از تفرقه مسلمانان میبرند بردن نفت و گاز آنها نیست بلکه این است که نخبگان ما را به سمت خود کشاندهاند. مغزهای ما فرار میکنند و به کشورهای آنها میروند. نخبگان با خود میگویند: چرا در میان درگیریها و نزاعها بمانیم و با همین توجیه از کشور خارج میشوند و این بزرگترین نفع برای ظالمین است. نخبگان میگویند چرا بمانیم تا کشته شویم بلکه به جایی میرویم که جنگ نباشد. باید توجه کنیم که نخبگان چیزی بالاتر از نفت و گاز هستند. دقت کنید که ژاپن نفت و گاز ندارد ولی با مغز نخبگانش پیشرفت کرده است.
و اما گروه دیگری هم که به خارج میروند سرمایهدارانی هستند که سرمایه را از ایران بیرون برده و به کشورهای دیگر میبرند مثل بسیاری از ایرانیانی که مثلا در ترکیه و..زمین خریدهاند و كارخانه زدهاندو….
ضررهای وحدت نداشتن این چیزها است. پس باید به سمت وحدت برویم تا سرمایهها از بین نرود.
حال وقتی به این نتیجه رسیدیم که باید وحدت داشته باشیم باید بر روی این بحث متمرکز شویم که برای رسیدن به وحدت چه باید بکنیم؟
این بحثِ مهم و البته مشکلی است. وحدت راهکارهایی دارد که مشخص است ولی برخی حاضر به گفتن آن نیستند چون جرأت نمیکنند.
باید گفته شود که یکی از چیزهایی که پیشنیاز وحدت است و تا نباشد وحدت ایجاد نمیشود روحیۀ بلند و قلب بدون کینه است. دلی که در آن کینه باشد نمیتواند با دیگران متحد شود.
وحدت یعنی اگر با فلان گروه اختلافاتی داریم باید گذشت کنیم و این گذشتن روحیۀ بزرگ میخواهد و کسی که فردی کینهای است نمیتواند وحدت ایجاد کند.
هر کدام از ما که با خویشاوندانمان دعوا داریم و کنیهای هستیم اگر حرف از وحدت زدیم دروغ میگوییم. اولین مرحلۀ وحدت یعنی در دل خود نسبت به دیگران کینه نداشته باشیم.
انسانهایی که کینهتوز هستند چگونه حرف از وحدت میزنند؟
در کشور ما دائما میگویند میخواهیم با جهان اهل سنت وحدت داشته باشیم. این در حالی است که طبق برخی آمارها 16 میلیون پرونده در دادگستری وجود دارد. کشوری که حد اقل 20 میلیون از آدمهایش با هم دعوا دارند آیا چنین کشوری میتواند منادی وحدت باشد؟
همچنین آمار طلاق در کشور ما زیاد است. طلاق یعنی کینهتوزی. حال در این کشور میتوان حرف از وحدت زد؟ واقعا گذشت کردن در جامعۀ ما کم است و حتی این امر را در حوادث رانندگی به عیان مشاهده میکنیم.
پس پیشفرض برای وحدت این است که افراد، روحیۀ خود را بالا ببرند و کینهها را کنار بگذارند و حاضر به ایثار شوند یعنی به کسی که با آنها بدی کرده بگویند از تو میگذرم و علاوه بر این گذشت، کمکی نیز به تو میکنم. با این کار، طرف مقابل نیز ميخواهد بزرگواري كند و كمكم دوستي ايجاد ميشود وسر انجام به وحدت منجر میشود.
به این نکتۀ مهم توجه کنید که ترک مخاصمه با وحدت فرق دارد. در ترک مخاصمه دو طرف، تنها دعوا نمیکنند ولی در وحدت، ایثار وجود دارد یعنی علاوه بر کنار گذاشتن دعوا، کمکی نیز به طرف مقابل بشود و با این کار، وجدان طرف مقابل بیدار شده و او نیز کمکی به این طرف میکند و در نتيجه دوستي و پس از آن وحدت ایجاد میشود. پس وحدت پیدا کردن یعنی دوست شدن نه فقط دعوا نکردن.
حال آیا ما این گونه هستیم؟ اگر هستیم میتوانیم حرف از وحدت بزنیم ولی اگر گفتیم : (کلوخ انداز را پاسخ سنگ است) نمیتوانیم حرف از وحدت بزنیم.
شخصی سوال میکرد چگونه است که هر سال کنفرانس وحدت اسلامی میگذاریم ولی حتی در هفتۀ وحدت و در جلسۀ وحدت، نماز را نمیتوانند با هم بخوانند؟ بله دو رکعت نماز وحدت صوری میخوانند که این نماز اصلا جزو نمازهای يوميه نیست. به هر حال اینکه هیچیک حاضر نیستند نماز واجب را به یکدیگر اقتدا کنند یعنی هیچ کدام دیگری را قبول ندارند.
این کنفرانسها با این کیفیت فایدهای ندارد چون پیش زمینههایش فراهم نیست. شیعه باید ملت خود را از کینه خالی کند. اهل سنت نیز باید همین کار را انجام دهند تا وحدت واقعی ایجاد شود. البته این کار سخت است. وقتی این قدر کینه در وجود ماست نمیتوان به راحتی وحدت ایجاد کرد.
اگر آیت الله منتظری (قدس سره) هفتۀ وحدت را ایجاد کرد ولی عملیاتی نشد دلیلش این است که کینهها از بین نرفت. خود ايشان واقعا اهل کینه نبود و حتی شکنجهگران خود را بخشید. یادم هست در یکی از سفرهایم به قم جوانی با من همراه شد و با یکدیگر نزد ايشان رفتیم. آن جوان به ايشان گفت : من جزو کسانی بودم که به حسینیه حمله کردیم و با این حرف میخواست معذرتخواهی کند. فقیه عالیقدر یکدفعه وسط حرف آن جوان پرید و گفت این حرفها را رها کن و کتابی به او هدیه داد و حتی اجازه نداد او معذرتخواهی کند. این رفتار نشاندهندۀ این است که ایشان واقعا اهل کینه نبوده است.
بله، ایشان میتواند از وحدت سخن بگوید ولی کسانی که سرتاپا کینهاند نمیتوانند از وحدت سخن بگویند. فرد باید خودش اهل عمل باشد. فقط با ذهنیت نمیتوان کار کرد بلکه ذهنیتها باید به ثمر برسد.
آیت الله منتظری بود که بحث تفسیر نهج البلاغه میگفت و با حرفهایش ما را از کینه دور میکرد و میتوانستیم به وحدت برسم ولی الآن چند نفر مثل ایشان داریم؟
ما بجای درس اخلاق كينه زدا شعار دادیم و کینه زايي کردیم. بسياري از شعارهای ما كه مرگ به اين و آن است ایجاد کینه ميكند. در همین ایام هفتۀ وحدت این کلیپ را همگی مشاهده کردیم که جلسهای در آذربایجان برقرار شده بود و میخواستند در آن جلسه استاندار را معرفی کنند. در همان جلسه یک شخص نظامی سیلی محکمی به گوش نظامي ديگر كه بنا بود استاندار شود میزنَد و جلسه به هم میخورَد.
حال اینکه دلیل این دعوا چه بوده نمیدانیم. چیزی که من میخواهم بگویم این است که ما کاری کردهایم که افراد نمیتوانند کینۀ خود را کنترل کنند. بحث من بر سر این است که کینه نداشته باشیم ولی اینها کینههای خود را حتی نمیتوانند کنترل کنند تا جایی که در یک جلسه رسمی چنین اتفاقی میافتد.
اینها نشان از کینهتوزی است. ما در این شرائط هستیم. حال ما میخواهیم در جامعهای که پاسدار با پاسدار دعوا دارند به جایی برسانیم که شیعه با سنی اختلاف نداشته باشد یا مسلمان با مسیحی اختلاف نداشته باشد یا انسان با انسان اختلاف نداشته باشد؟
در جهان غرب بحث میکنند که چه شرائطی آماده کنیم تا خداباور و خداناباور با یکدیگر به صورت مسالمتآمیز گفتگو کنند ولی در اینجا دو پاسدار در یک جلسۀ رسمی با یکدیگر دعوا میکنند.
یادم هست جلسهای رفته بودم و شخصی مسیحی پشت سر من نماز خواند و سپس به من گفت اگر مکانی در اختیار من قرار دهید من یک مسجد و یک کلیسا و یک کنیسه کنار هم میسازم.
واقعا گروهی چقدر فکر بالایی دارند و ما کجاییم؟ ما اگر در مسجدی نشستهایم و یکدفعه یک سنی وارد شود دائما به او نگاه می کنیم تا ایرادی از او بگیریم ولی دیگران اختلاف در عقیده و عمل را برای خود حل کردهاند.
به هر حال میخواهم بگویم یکی از پیشزمینههای وحدت، روحیۀ بالا است.
و اما پیشزمینۀ بعدی انعطاف فقهی و کلامی و فلسفی است که البته این مورد مربوط به حوزههای علمیه و علماء است.
توضیح اینکه علماء باید این انعطاف را داشته باشند که وقتی در موارد اختلاف برانگيز ادله، نزدشان چندان محکم نیست از فتوا دادن خودداري كنند و با احتياط نمودن انعطاف به خرج دهند و از آن طرف خود مردم نیز اگر مرجع، احتیاط واجب كرده حاضر شوند به راحتی به مرجع دیگری كه فتوايش با وحدت نزديكتر است مراجعه کنند ولی متأسفانه بسیاری این انعطافها را به خرج نمیدهند.
نه شیعه و نه سنی این انعطافها را ندارند و به همین خاطر از وحدت دور هستیم. خوب است چند مثال در همین زمینه بزنم :
مثال اول : شیعه در سجده کردن بر روی مهر اصرار میورزد و از آن طرف اهل سنت در مسجد النبی بر روی مهر نماز خواندن را شرك میدانند در حالی که هر دو ميتوانند در این زمینه انعطاف به خرج دهند چرا که هیچ کدام از این دو نظر ادلۀ محکمی ندارد. خود من جديداً بررسي كردم و برايم معلوم شد كه سجده بر فرش و امثال آن جايز است و همچنين یادم هست در یکی از سفرهای عمره نزد امام جماعت مسجد النبی رفتم و با او سخن گفتم و این مسأله را به او گفتم كه ما شيعيان طبق فتواي مراجع تقليدمان بايد بر زمين و آنچه از آن ميرويد سجده كنيم و شما براي اينكه نماز ما صحيح باشد تا بتوانيم در نماز جماهت شركت كنيم مناسب است كه در قسمت روضة النبي برخي قسمتها را با فالي فرش نكنيد تا ما بر سنگ سجده كنيم و او حرف مرا قبول کرد که مناسب است براي حفظ اتحاد قسمتی از روضة النبی را با قالي فرش نکرد اما گفت عملاً چنين كاري مشكل است. به هر حال هم سنیها باید کوتاه بیایند و هم ما.
مثال دوم: خواندن سورههای سجدهدار در نماز است که فقهای شیعه میگویند موجب بطلان نماز میشود و اهل سنت میگویند ضربهای به صحت نماز نمیزند. این مسأله نیز از موانع اتحاد است. طبق بررسیهای من اولا خواندن سوره سجدهدار موجب بطلان نماز نمیشود. از آن طرف اهل سنت نیز باید انعطاف به خرج دهند و در مواقعی که شیعیان به حج میروند در نماز جماعت، سوره سجدهدار نخوانند. این گونه وحدت ایجاد میشود.
سوال : امروزه نه فقط دینگریزی بلکه دینستیزی ایجاد شده است. برای این امر چه فکری باید کرد؟ اگر کمی آزادی نسبی داده شود معلوم میشود پشت پردۀ جامعۀ ما چه خبر است. بسیاری از افراد از دین دور شدهاند. واقعا علت این امر چیست؟
جواب : در جایی مطلبی خواندم که شورای شهر تهران، سایتی باز کرده تا افراد، آرزوهای خود را بگویند تا شورای شهر برای محقق شدن بیشترین آرزو تلاش کند. شخصی آرزو کرده بود که ای کاش جمهوری اسلامی نباشد و آرزوی او 37 میلیون لایک خورده بود. من دقیقا نمیدانم این مطلب صحیح است یا نه ولی احتمال صحت همین مطلب کافی است تا مسئولین ما فکری بکنند. ما راه را اشتباه رفتهایم. زمانی بیش از 99 درصد عاشق جمهوری اسلامی بودند و الآن میدانیم که آمار برگشته است. پس بد عمل کردهایم. ما قول دادیم که عدالت و پیشرفت و کار و اخلاق و معنويت ایجاد میکنیم ولی اینها محقق نشد.
مشکل اصلی به نظر من این است که در جمهوري اسلامي از اول تا كنون افراد غیر متخصص مسئول شدهاند. اقتصاد و مدیریت و سیاست هر یک علم است و آخوندها چنین تخصصهایی نداشتند. ما فکر میکردیم اگر کفایه و مکاسب میدانیم میتوانیم حکومت کنیم. ما دچار جهل مرکب بوده و هستیم و این موجب عقبافتادگی ما بوده و هست. تا این مشکل حل نشود همین است. خبرنگاري اول انقلاب گفته بود : انقلاب ایران انقلاب جهل بر علیه ظلم بوده است و ما آن زمان از اين حرف برميآشفتيم و خود را و مسؤلان را عالم ميدانستيم ولي الآن به نظر میرسد که این حرف، صحیح است و تا جهلهای خود را از بین نبریم مشکلات حل نخواهد شد. باید يا متخصص بود يا کارها را به متخصص واگذار کرد. و تشخيص متخصص راهكارهاي خود را دارد و بايد هر كسي مطابق معيارهاي جهاني امتحان شود تا تخصصش معلوم شود.
در آخر امیدوارم این بحث مورد توجه قرار گیرد و موجب شود کینهها در جامعه کم شود و انعطافهای فقهی نیز به وجود آید و كارها به دست متخصصان قرار گيرد تا هر چه سریعتر به سمت پيشرفت و وحدت حرکت کنیم و عقب افتادگيهاي گذشته را جبران كنيم.
تاريخ2 /8 /1400 مطابق با 17 ربيع الأول 1443.
نقد استاد بر مطالب مطرح شده در سخنرانی
رؤیای وحدت
برادر سخت کوش، دلسوز و فرزانه جناب آقای عابدینی، در تاريخ 2 /8 /1400 از شما نیز چون دیگر دوستان به مناسبت هفته وحدت، یادداشتی دردمندانه منتشر شد. در همه سالهای دوستی، شما را با رؤیای وحدت یافتهام، رؤیای شما، رؤیای همه دلسوزانی بوده است که طعم تلخ اختلافات مذهبی را از زمان تشکیل دو دولت صفوی و عثمانی، و حتی قبل از آن، تاکنون چشیده یا شنیدهاند. رؤیای شما که «شیعه با سنی اختلاف نداشته باشد یا مسلمان با مسیحی اختلاف نداشته باشد یا انسان با انسان اختلاف نداشته باشد» قابل تقدیر است ولی اگر مسیر را کارشناسی نشده و اشتباه برویم نه تنها این مهم محقق نخواهد شد، ضررهای جبرانناپذیری را هم متحمل خواهیم شد.
پرسش اساسی این است که چرا این رؤیا محقق نشده و صدها بلکه هزاران سال است که همه در این آتش اختلاف و چنددستگی دینی و مذهبی میسوزند. به نظر میرسد، قبل از اینکه شعار وحدت دهیم و «بر روی این بحث متمرکز شویم که برای رسیدن به وحدت چه باید بکنیم؟» باید موضوع تفرقه را ریشهیابی و آسیبشناسی کرده و بر اساس این آسیبشناسی راهکار دهیم.
فرموده بودید «یکی از چیزهایی که پیشنیاز وحدت است و تا نباشد، وحدت ایجاد نمیشود روحیۀ بلند و قلب بدون کینه است. دلی که در آن کینه باشد نمیتواند با دیگران متحد شود.» ولی نفرمودهاید که چرا بین شیعه و سنی کینه به وجود آمده است و ریشه این کینه در کجاست تا موضوع را از ریشه حل کنیم؟
کینه شیعه و سنی ربط زیادی به کینه اخلاقی و پروندههای دادگستری و آمار طلاق ندارد. اختلاف شیعه و سنی، اختلاف ایدئولوژیک است. اختلاف ایدئولوژیک ادیان و مذاهب قابل گذشت نیست و با توصیه اخلاقی رفع نمیشود. با گفتن اینکه «شیعه باید ملت خود را از کینه خالی کند. اهل سنت نیز باید همین کار را انجام دهند تا وحدت واقعی ایجاد شود.» چنین اتفاق میمونی نخواهد افتاد چنانکه تاکنون هم رؤیای وحدت محقق نشده است.
پیشزمینۀ بعدی تحقق رؤیای وحدت را «انعطاف فقهی و کلامی و فلسفی» که «مربوط به حوزههای علمیه و علماء» است، دانستهاید. فرمودهاید که در فتوا به نفع هم فتوا داده و عمل کنند یعنی «هم سنیها باید کوتاه بیایند و هم ما». پرسش این است مگر میشود به عالِمی توصیه کرد که به گونهای دیگر بفهم و به کسی که ذهنیت ایدئولوژیک دارد توصیه نمود که کوتاه بیا و نظری ده که طرف مقابل خوشش بیاید و عملی کن که فِرَق را کنار هم گرد آورد؟ خود معترف شدهاید که «نه شیعه و نه سنی این انعطافها را ندارند و به همین خاطر از وحدت دور هستیم».
اما به نظر حقیر، وحدت به معنای داشتن روحیه همدلی و همدردی نسبت به یکدیگر، نه امر دستوری و نه امر توصیهای و نه موعظهای است. امری درونی است که به ذهنیت افراد نسبت به یکدیگر باز میگردد. به نظر میرسد که مشکل اصلی ما در نرفتن به سمت تحقق این رؤیا، به ذهنیت ایدئولوژیک پیروان مذاهب و ادیان برمیگردد. این روحیه باعث شده است که گروههای دینی و مذهبی حقیقت را آشکار بدانند و احتمال خطا در فهم خود را ندهند. آنان طرف مقابل خود را کسانی میبینند که با حقیقت روشن و آشکار مخالفت میورزند. به چنین افرادی نمیتوان دستور داد یا توصیه کرد که نسبت به کسی که با حق روشن مخالف است و به راه باطل محض میرود، رابطه عاطفی مثبت داشته باش و در خود کینه و نفرتی نسبت به او احساس نکن یا در مقابل باطل و ظلم مسلّمی که او به خود یا دیگران میکند، کوتاه بیا. به نظر او چنین فرد کافری که حقیقت را عالماً و عامداً میپوشاند و جلو حق و حقیقت ایستاده است، احترامی ندارد. دوست داشتن و عشق ورزیدن نسبت به چنین کسی حتی توجیه اخلاقی نیز ندارد. در این شرایط دستور دهنده و توصیه کننده به وحدت با چنین افرادی خود مستحق لعن و نفرین است که کمک به بقای کفر و ظلم میکند.
برای تحقق رؤیای وحدت باید هر کس در پی حقیقت باشد نه اینکه خود را حقیقت بپندارد. پیروان ادیان و مذاهب باید دست از جمود نسبت به برداشت خود از متون دینی بردارند و هر فهمی از دین را، چه در اصول و چه در فروع، اجتهادی تلقی کنند که در آن احتمال صواب و خطا وجود دارد و ابطالپذیر است. چگونه است که مراجع تقلید و پیروان آنها با یکدیگر اختلاف و جنگ ندارند و جواز لعن و قتل یکدیگر را صادر نمیکنند؟ چون این مجتهد یا متکلم میگوید آنها که با من مخالفند، توطئهگر، دروغگو و معاند حق آشکار نیستند و با حق صریح مخالفتی ندارند بلکه با اجتهاد من مخالف هستند. آنها با چیزی که من گمان میکنم حق است مخالفند نه با حقیقت انکارناپذیر. مجتهد و متکلم دیگر هم مخالف خود را، مخالف گمان خویش میبیند نه مخالف حق صریح و آشکار. در این صورت میتوان کنار هم نشست، گفتگو کرد و یکدیگر را دوست داشت. در این صورت کینه و دشمنی غیرمنطقی و حتی غیر اخلاقی است و رواداری مطلوب و اخلاقی است. نه این به نفع او دست از عقیده خود بر میدارد و کوتاه میآید نه او به نفع این. اجتهاد در اصول و در فروع همکاری را، برمیتابد بلکه لازم میداند. رقابت و دشمنی در اجتهاد جا ندارد بلکه امکان نزدیکی عاطفی و احساسی در آن زیاد است.
در این صورت من مولوی تصوری از خدا دارم، که نتیجه اجتهاد من است و دوست دیگرم ابنسینا و ملاصدرا تصور دیگری از خدا دارند که نتیجه اجتهاد آنها است و ابوالحسن اشعری متکلم، تصور سومی از خدا دارد. هیچکدام از ما در صدد مخالفت با حقیقت حق نبوده و نیستیم و کافر و معاند هم نیستیم چون:
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود
من مسلمان، تصوری از خدا دارم، که نتیجه اجتهاد من است و همنوع دیگرم یهودی یا مسیحیم، تصور دیگری از خدا دارد که نتیجه اجتهاد اوست. هیچکدام از ما در معرفت خود از خدا، در صدد مخالفت با حقیقت حق نیستیم. من مسلمان تصوری از پیامبری دارم که نتیجه اجتهاد من است و دوست دیگرم، یهودی یا مسیحی تصور دیگری از نبوت و پیامبری دارد و هیچکدام از ما در صدد مخالفت و ضدیت با نبوت نیستیم. من شیعه تصوری از ولایت دارم، که نتیجه اجتهاد من است و دوست سنی من تصور دیگری از ولایت دارد که نتیجه اجتهاد او است. هیچکدام از ما در صدد مخالفت با رسول خدا و ظلم به امت مسلمان نیستیم. من ملتزم به اجتهاد خویش در احکام فقهی هستم و شما ملتزم به اجتهاد خویش هستید. من نظریه اجتهادی شما را بررسی میکنم که ببینم شما از چه زوایهای به موضوع یا مشکل یا مسأله نگاه کردهای و شما نظریه اجتهادی من را بررسی میکنید که حقیقت چگونه بر من جلوه کرده است. به قول فروغی بسطامی:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
خلاصه اینکه به نظر میرسد رؤیای وحدت را باید با دست برداشتن از ذهنیت ایدئولوژیک و روی آوردن به ذهنیت اجتهادی در اصول و فروع دنبال کرد. این مهم تدریجی و زمانبر است ولی شدنی است.
1400/8/4
احمد عابدینی : با سلام بر شما و تشكر از عنايت به مطالب مطرح شده در سخنراني؛ منظور من از انعطاف این است که وقتی دلیلی بر وجوب چیزی نیست نباید اعلام وجوب کنیم. وقتی حکمی در شیعه با اهل سنت نمیسازد باید بررسی کنیم که آیا دلیل آن حکم محکم هست یا نیست و اگر محکم نیست فتوا ندهیم. اهل سنت نیز همین کار را باید بکنند.
این مربوط به مسائل فقهی است و اما در مورد مسائل اعتقادی شما درست میگویید که برای اجتهاد دیگران نیز احترام قائل شویم. یادم هست زمانی به آیت الله منتظری (قدس سره) این مطلب را گفتم که وقتی با وجود اینکه پیامبر(ص) 10 سال به صورت علنی در طول هر روز چند وعده نماز میخوانده ولی باز معلوم نشده که ایشان «مالک» خوانده یا «مَلِک» پس معلوم است در مسائل دیگر نیز نمیتوان قسم خورد و آیت الله منتظری این حرف بنده را تأیید کرد. پس اینکه به خاطر مسائلی تعصب میورزیم و جنگ راه میاندازیم صحیح نیست.
استاد: من میگویم مسائل فرعی مثل سجده و نماز فروعات مسأله است و مشکلی را حل نمیکند. من بحثم در مورد اجتهاد در اصول است نه اجتهاد در فروع و این مسأله معمولا مغفول واقع میشود. بنده میگویم شیعه باید بگوید اهل سنت در مورد ولایت، اجتهادشان این است و این اجتهاد محترم است و از این طریق دعواها را کنار بگذاریم نه اینکه بخواهیم با دست برداشتن ازعقاید خودمان به اهل سنت نزدیک شویم.
خود شما هم در واقع اجتهاد خودتان را میکنید و محترم است. ریشۀ اختلاف بین ادیان این است که هیچیک نمیپذیرند که طرف مقابل اجتهاد خود را دارد و باید به اجتهاد طرف مقابل احترام گذاشت.
پس ریشۀ قضیه را باید اصلاح کرد که اگر علمایی در مورد خدا یا خلفاء نظر اجتهادی خاصی دارند نمیتوان به آنها بیاحترامی کرد یا به آنها تهمت زد.
ولی اگر به اجتهاد در فروع پرداختیم مشکلی حل نمیشود. در سخنرانیها باید به اجتهاد در اصول اشاره کرد.
عابدینی : من مسألهای را که شما میگویید فهمیدم ولی با خود فکر میکنم که چکار باید بکنیم؟ مثلا در مسألۀ ولایت که ریشۀ اختلاف است من بررسی کردم که واژۀ (ولیّ) اصلا به معنایی نیست که شیعه یا سنی میگویند و فهمیدم که خلافت، امر مردمی بوده نه الهی. همین حرفها بود که موجب شد حجرهام را در مدرسه صدر گرفتند و حتی دوستان هم دفاعی نکردند. حال آیا شما که از احترام به اجتهادها سخن میگویید در این زمینه قدمی برمیدارید؟
بنده حتی مقالهای در باب تقیة نوشتم و در آن گفتم که تقیة همان قرائتهای مختلف از دین است و هنگامی که بین آنها هستیم میتوان نظر اهل سنت را حق دانست و به آن عمل کرد نه از باب ضرورت بلکه از باب اینکه نظر آنها قرائتی از دین و از فقه است و قابل قبول میباشد.
حال سوال من از شما که اجتهاد در اصول دین را مطرح میکنید که باید به آن احترام گذاشت این است که آیا عملا آن را قبول دارید؟ اگر من گفتم اصولم را اینگونه میفهمم آیا مرا تکفیر نمیکنند؟ یعنی خود شما آیا اجتهاد در اصول را قبول میکنید؟ اگر من اجتهاد کردم و به نتیجهای رسیدم که خلاف نظرشما و مشهور بود، تهمت سنیگری به من نمیزنند؟
استاد: من نمیگویم شما در اصول اجتهاد کنید بلکه میگویم به مردم باید یاد دهیم که اگر شخصی میگوید ولایت این معنا را دارد اجتهادش او را به اینجا رسانده است یعنی به مردم بفهمانیم که افراد، نظرات مختلف دارند. ما امروزه با ذهنیت عمومی که ذهنیتی ایدئولوژیک است رو به رو هستیم که میگوید طرف مقابل باطل است. حال شما هرچقدر به اینها بگویید همدیگر را دوست داشته باشید فایدهای ندارد چرا که دو طرف میگویند طرف مقابل پا روی حق میگذارد. حال اگر به مردم بگوییم شیعه به این نتیجه رسیده و اهل سنت نتیجۀ دیگری دارند میتوان کاری کرد که به اتحاد رسید و دیگر همدیگر را مذمت نمیکنند. در واقع اختلاف بین شیعه و سنی را مثل اختلاف مجتهدین خودمان جلوه دهیم. پس من نمیگویم طرفدار کسانی بشویم که معتقد به فلان نظریه هستند.
عابدینی : من فکر میکنم این طور که شما میگویید به وحدت نخواهیم رسید. شما میگویید باید به مردم یاد دهیم که شیعه و سنی هریک اجتهادش این است.
این حرف تنها به درد ترک مخاصمه میخورد نه اتحاد و نه وحدت. مشکل وقتی حل میشود که جهل به علم تبدیل شود یعنی سوء تفاهم به تفاهم تبدیل شود. پس به اجتهاد جدید نیاز است نه اینکه ما طرفدار یک اجتهاد باشیم و بگوییم طرف مقابل اجتهاد خودش را دارد و از ديد من خطاکار است، ولي به اجتهادش احترام بگذاريد.
ما باید سطح را بالا بیاوریم نه اینکه افراد در تاریکی باشند. راه حل نزاع این است که من از نظر خودم کوتاه بیایم و بگویم که چه بسا من اشتباه میکنم. همین که من احتمال خطا در خودم بدهم جای این احتمال باز میشود که طرف مقابل چه بسا درست میگوید.
پس اینکه بگوییم اجتهاد نکنیم راه حل نیست. راه حل این است که اجتهاد آنها را ببینیم و اجتهاد خودمان را نیز ببینیم و اجتهادی جدید کنیم. در واقع اگر دلیل آنها محکم نیست و دلیل ما نیز محکم نیست از هر دو دست برداریم و به نظر سومی برسیم.
به هر حال چون روایات مشکوک است و آیات نیز قرائنش موجود نیست پس هیچیک از دو طرف نمیتوانند یقین صد درصد بدست آورند که فهم ما درست است. حال اگر بتوان نظر سومی بیرون آورد آن را مطرح میکنیم تا افراد از این و آن جدا شوند و به شیء سوم بپیوندند و به هر حال هر سه، نظر خودشان را حق محض و مقابلشان را باطل محض ندانند بلکه هر کدام احتمال خطا بدهند.
تا وقتی حرف خودمان را صد درصد تصور کنیم جنگ و کینه هست. باید همانگونه که در دلیلهای دیگران مناقشه میکنیم در دلیلهای خود نیز مناقشه کنیم و آنها را صد درصد و بیعیب به حساب نیاوریم. در این صورت برای دلیلهای دیگران نیز ارزش قائل میشویم.
مولوی میگوید :
جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جانهای شیران خداست
تا حرف خودمان را صد درصد تصور کنیم جنگ و دعوا وجود خواهد داشت ولی اگر نور تاباندیم اصلاحاتی صورت میگیرد. باید از قالبها بیرون رفت و برای بیرون رفتن از قالبها باید اجتهاد جدید انجام داد.
بد نیست مثالی بزنم تا راهکار خود را به صورت عملی نشان داده باشم :
در رابطۀ با دعا کردن با لفظ اللهم بحق محمد ، اختلاف نظر وجود دارد. حال من میگویم وقتی سند صحیحی در اینباره نداریم و در دعاهای قرآنی هم اصلا چنین تعبیری نیست این گونه دعا کردن متزلزل میشود و بهتر است آن را نگوییم. حال این حرف بنده بهتر است یا اینکه بگوییم هرکسی خواست در دعاها اللهم بحق محمد بگوید و هرکس خواست جور دیگری بگوید و بگوییم هرکسی هرچه گفت اجتهاد اوست؟
من می گویم اگر بخواهیم اتحاد برقرار شود در عمل باید اجتهادمان را پویا کنیم و انعطاف داشته باشیم و اگر امری دلیل متقنی ندارد بر روی آن اصرار نکنیم.
مثال دیگر، نماز خواندن در 5 وقت است. اینکه ما دائما 3 وقت میخوانیم خلاف سنت رسول خدا است. من به مراجع در اینباره نامه نوشتم و گفتم اگر بشود در شهرهاي بزرگ و در شهرهاي مذهبي يكي از مساجد در ظهر نماز ظهر و عصر را بخوانند و در عصر نيز نماز ظهر و عصر را به پا كنند، ولی فایدهای نداشت. آیا واقعا وحدت از این طریق که من دنبال آن هستم حاصل میشود یا از طریقی که شما میگویید که عدهای اصرار بر روی 3 وقت دارند و بگوییم سه وقت اجتهاد اینها است و 5 وقت اجتهاد آنها؟ آیا اینگونه وحدت ایجاد میشود یا آنگونه که من گفتم که لااقل در هر شهری یک مسجد باشد که در 5 وقت نماز بخواند؟
استاد: ظاهرا در حال نزدیک شدن به هم هستیم ولی بهتر است موارد را تک تک با هم بحث کنیم. من میخواهم شما چند چیز را توضیح دهید؟ یکی اینکه تعریف شما از وحدت چیست؟ دیگر اینکه چکار کنیم که بین مسلمانان و غیر مسلمانان کینه از بین برود؟ و سوال سوم اینکه تعریف ما از مخطئه چیست؟
من نظرم این بود که برای به وجود آمدن وحدت باید موضع مخطئه را تقویت کنیم. اگر در این مسأله اشتراک نظر پیدا کنیم دیگر اختلافی با هم نداریم.
عابدینی : در مورد وحدت ابتدا باید بگویم آن طور که من میفهمم وحدت با اتحاد فرق دارد. مثلا وقتی میگویند اتحاد دو کره یعنی دو کره در اهدافی متحد شوند و برای رسیدن به اهداف مشترک تعهداتی با هم ببندند در حالی که هریک مستقل هستند. ولی وحدت به این معناست که دو گروه یکی شوند. پس وحدت، یکی شدن است.
راههایی که شما پیشنهاد میکنید بیشتر به ترک مخاصمه نزدیک است و حتی اتحاد هم نیست چه برسد به وحدت. طبق حرف شما چون احتمال میدهیم که طرف مقابل 10 درصد درست میگوید نتیجۀ حداکثری این حرف این است که یکدیگر را نمیکشیم یا به یکدیگر توهین نمیکنیم و الا هر گروه به عقاید خودشان پایبند هستند و جر و بحث نیز وجود خواهد داشت.
به نظر من این وحدت نیست. در وحدت، محور یک چیز است. این پاسخ به سوال اول شما.
و اما اینکه کینه را چگونه باید حل کنیم همان است که شما میگویید یعنی وقتی ما صد درصد خودمان را حق میدانیم باید این صد درصد، به 90 درصد تبدیل شود. باید به مردم یاد داد که معلوم نیست حتما ما صد درصد صحیح بگوییم. باید به مردم یاد داد خیلی از روایات پایش به جایی بند نیست و وقتی در سوره حمد که پیامبر(ص) هر روز قرائت میکرده مالک و مَلِک معلوم نیست چطور به روایات میتوان استناد کرد. و اما در قرآن نیز بسیاری از آیات چند احتمالی است و مثلا ما با کار کردن بر روی آیات امامت فهم دیگری داشتیم. پس نمیتوانیم بگوییم حرف ما از آیات امامت صد درصد است. اهل سنت نیز نباید خود را صد درصد حق بدانند. این راه کینهزدایی است. این مطلب هم پاسخ به سوال دوم شما بود.
و اما در مورد سوال سوم شما باید بگویم مخطئه بودن یعنی اینکه احتمال دهیم فهم ما عین آن چیزی نیست که خدا اراده کرده است و 10 درصد احتمال میدهیم قرائنی بوده که به ما نرسیده و در نتیجه حرف خدا را اشتباه فهمیدهایم. پس مخطئه بودن یعنی اینکه میگوییم اظهر و اقوی این است نه اینکه صد درصد این است. مخطئه بودن یعنی هرکسی احتمال خطا بودن فهم خودش را بدهد. پس کینهزدایی با مخطئه بودن حل میشود و باید برای مردم هم توضیح دهیم که ممکن است ما اشتباه کنیم.
و اما نکتۀ دیگر که خوب است در اینجا به آن اشاره کنم این است که من همین راهها را طی کردم ولی کسی مرا حمایت نکرد.
شما در نوشتۀ خودتان آوردهاید :
((خلاصه اینکه به نظر میرسد رؤیای وحدت را باید با دست برداشتن از ذهنیت ایدئولوژیک و روی آوردن به ذهنیت اجتهادی در اصول و فروع دنبال کرد. این مهم تدریجی و زمانبر است ولی شدنی است))
حرف بنده هم همین است. بنده هم میگویم باید ذهنیت اجتهادی داشته باشیم. ما در مواردی دیدهایم اهل سنت درست میگویند. به نظر میرسد شیعه برای اینکه مشخص کند شیعه است بر روی اعمالی اصرار کرده و کمکم در بین مردم شیعه این فکر به وجود آمده که آن اعمال جزو دین است. به عنوان مثال قبلا میخواستهاند شیعه مشخص باشد و به همین خاطر دائما در نمازها سوره توحید میخواندند و الآن عدهای فکر میکنند نماز بدون خواندن سوره توحید صحیح نیست. باید با بررسیهای جدید این مشکلات را حل کرد تا به وحدت نزدیک شویم.
استاد : راستش من چیزی نفهمیدم. در یک جمله تعریف وحدت را بنویسید. وقتی چه اتفاقی افتاد وحدت ایجاد شده است. یک جمله.
عابدینی : وقتی مثل مهاجران و انصار اولیه شدند یا وقتی مثل اوس و خزرج پس از حضور پیامبر(ص) در مدینه شدند وحدت حاصل شده است.
استاد : یعنی چطور شد؟ مبهم حرف زدن مشکل را حل نمیکند.
عابدینی : یعنی هر دو توانستند کینههای چهل ساله را کنار بگذارند و توانستند به جای کشتن یکدیگر از جان همدیگر محافظت بکنند و غذای مورد نیاز خود را با علاقه به دیگری بدهند.
استاد : یک پیامبر معصوم متصل به وحی باید باشد تا این اتفاق بیفتد.
عابدینی : باید اخلاق را گسترش داد. بله رهبرش باید بیش از همه انفتاح روحی داشته باشد و نباید مثل برخی رهبران، کینهای باشد.
استاد : هر دو گروه اینقدر سختی کشیده بودند که با پیامبر(ص) همه محو شده بودند. انگیزه هم زیاد بود. پس وحدت شما، تعلیق به محال است چون چنین رهبری دیگر نخواهد بود.
عابدینی : اتصال به وحی نمیخواهد بلکه روح بلند میخواهد. البته وقتی سختی کشیدند به سوی انفتاح میروند. بله، اگر وحدت امکان نداشت باید به سراغ اتحاد رفت. و اگر آن هم نشد، بايد به سراغ ترک مخاصمه رفت. ولی آرمان همیشه باید بسیار بالا و والا باشد. پس ما خواستار وحدت با اهل سنت و خواستار وحدت با ادیان ابراهیمی هستیم ولی اکنون ترک مخاصمه با کشورها را باید در سر لوحۀ کار خود قرار دهیم. اکنون باید از جنگهای خانمانسوز دست برداریم.
استاد : یعنی میفرمایید وحی و قرآن هیچ نقشی در اتحاد مسلمانان اولیه نداشت؟ سر هر موضوعی خدا نظر میداد نقش نداشت؟ ملک حسن دوم هم اگر روح بلند داشت این وحدت حاصل میشد؟
عابدینی : اینطور انگار میخواهید از من آتو بگیرید تا عوام عليه من تحريك شوند تا راه وحدت بسته شود و نتوانم حرف بزنم. بحث سر این بود که کینهها باید کم شود تا وحدت حاصل شود، اما نگفتم وحی یا پیامبر(ص) نقشی نداشته است. اوس و خزرج بجای اینکه دشمن هم باشند کینهها را کنار گذاشتند و به فکر هم بودند. و اما امروزه که پیامبری که متصل به وحی باشد نیست باز مشکلی نیست چرا که مطالب وحی شده به او موجود است و اگر اخلاق گسترش داشته باشد مشکل حل میشود و البته رهبری که میخواهد وحدت ایجاد کند باید انفتاح داشته باشد. به عبارت دیگر ما اکنون اتصال به وحی داریم و قرآن الآن موجود است. بله وجود پیامبر(ص) نیست ولی مواد وحی در دست ماست. پس مانعی از وحدت وجود ندارد.
اگر اوس و خزرج توانستند وحدت پیدا کنند ما نیز میتوانیم. عدم وجود پیامبر(ص) مانع نیست چرا که اگر کسی روح بلند داشته باشد میتواند وحدت ایجاد کند.
پس من نمیگویم وجود پیامبر(ص) نقشی نداشته است. بحث بر سر این است که باید کینهها را زدود و وحی و قرآن در کینه زدودن نقش زیادی داشته و دارد.
بله چون هیچ کس روح منفتح پیامبر(ص) را ندارد، پس مثل او نمیتواند وحدت ایجاد کند و در نتیجه ما وحدتی را که پیامبر(ص) آورد نمیتوانیم ايجاد كنيم ولی در حد خودمان باید تلاش کنیم و وحدتي بالاتر از ترك مخاصمه ميتوانيم ايجاد كنيم.
و اما خدا وقتی نظر داده است پس معلوم است که نقش دارد. ما باید امر و نهی خدا را گوش دهیم و این همان نقش خداست و من منکر آن نیستم.
استاد : ظاهرا متوجه منظور یکدیگر نمیشویم. من گفتم وحدت را در یک جمله معنا کنید تا بتوانیم به توافق برسیم. شما گفتید وقتی مثل مهاجر و انصار شدیم ما به این میگوییم وحدت. حالا میگویید نه مثل آنها بلکه کمی پایینتر.
من میگویم اگر آنها وحدت کردند چون اولا مشکلات زیادی داشتند و ثانیا پیامبری با اخلاق نیک و متصل به وحی داشتند ولی الآن آن شرائط نیست. اولا نه مثل آنها در جنگیم و نه پیامبر معصوم متصل به وحی وجود دارد. پس این چند پارامتر در وحدت زمان پیامبر(ص) بوده و ما نداریم.
شما گفتید اتصال به وحی نمیخواهیم بلکه روح بلند میخواهیم.
من می گویم بالاخره یکی از عوامل موثر در وحدت مردم اتصال به وحی بود یعنی دائما از طرف خدا نظر داده میشد. پس من نمیخواهم مچ شما را بگیرم بلکه منظورم این است که وقتی خدا نظر داده سراغ نظرات شخصی نمیرفتند بلکه همه حول وحی میچرخیدند.
به نظر من آن وحدتی که مد نظر شماست سه پارامتر داشته است که ما نداریم :
با توجه به این سه موضوع پس وحدت، پارامترهای اصلیاش را ندارد. پس بحث مچگیری نیست بلکه بحث بر سر این است که ما باید طبق شرائط جامعۀ خودمان حرف بزنیم.
اینکه گفتم شما وحدت را تعریف کنید تا اتفاق نظر پیدا کنیم برای این بود که شما در صحبتهایتان گفتید باید نور باشد تا وحدت ایجاد شود و اجتهاد خودتان را نور تلقی کردید. آیا اتحاد معنایش این است که شما حرفهای سنیها را بزنید؟ آیا اتحاد یعنی هم فتوا شدن با سنیها یا منظورتان چیز دیگری است.
شما گفتید اتحادی که من میگویم یعنی مثل اوس و خزرج شویم و وحدت یعنی این. به هر حال من دنبال این بودم که منظور شما از وحدت چیست؟
آیا منظورتان این است که افراد، هم دلی و همدردی داشته باشند و جنبههای عاطفی قوی شود یا منظورتان این است که همفکر و همفتوا و هماعتقاد شوند؟
شما با کدام تعریف میخواهید بحث را ادامه دهید. اگر این را توضیح دهید خیلی خوب است که آیا وحدت یعنی کینهها از بین رود یا به این معناست که همفکر شویم؟
اگر ما مخطئه بودیم نمیتوانیم بگوییم ما نوریم و نظرات دیگر تاریکی هستند. مخطئه یعنی احکامی که برای خودمان صادر میکنیم برای طرف مقابل هم صادر میکنیم.
عابدینی : وحدت از لحاظ لغوی روشن است یعنی یکی شدن و وقتی میگوییم وحدت با اهل سنت یعنی یکی شدن یعنی هویتهای فردی در هویتهای جمعی ذوب شود.
قبلا گفتم که وحدت با اتحاد فرق دارد. وحدت مرحلۀ بالاتری از اتحاد است. حال برای اینکه وحدت باشد یکی از پیشنیازهای آن کنار کذاشتن کینهها و دوم انعطاف پذیری است. کینه را کنار گذاشتن یعنی بالا رفتن و والا شدن. و وقتی بخواهیم بالا برویم و والا شویم باید علم بدست آورد. با علم است که کر وکور میفهمند کجای کارشان مشکل داشته است.
و اما بنده نگفته و نميگويم نمیگویم حرف من نور است. شاید هر کدام از ما تلقیای از دیگری داریم و همان را دنبال میکنیم. من اصلا نمیگویم حرف من نور است.
وقتی میگوییم مخطئه هستیم یعنی 90 درصد احتمال میدهیم حرفمان درست است و ده درصد احتمال میدهیم که باطل است. طرف مقابل نیز باید همینگونه باشد.
اگر تا اینجا آمدیم ترک مخاصمه میشود و همدیگر را نمیکشیم و به هم توهین نمیکنیم چرا که وقتی طرف مقابل را صد درصد باطل ندانیم همین عقیده، توهینها را از بین میبرد.
و اما مرحلۀ بعدی متحد شدن است یعنی فقه آنها را همدلانه بخوانیم نه اینکه بخواهیم به آنها اشکال کنیم. آنها نیز فقه و کلام ما را همدلانه بخوانند. مثل شیخ طوسی در خلاف که حرف فقهی شیعه و سنی را میآورد.
با این کار 90 درصد خودحقداني ما به 60 درصد میرسد. با این کار از ترک مخاصمه بالاتر میآییم و دلیلهای یکدیگر را نیز همدلانه بررسی میکنیم.
و اما مرحلۀ بعدی نورافشانی است به این معنا که به نتیجۀ مشترک برسیم.
مثلا ما شیعیان میگوییم واژۀ (ولیّ) به معنای سرپرست است و آنها میگویند به معنای دوست است. بنده وقتی کلمۀ ولیّ را بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که ولیّ يعني دوست تأثیرگذار يا سرپرستی که سرپرستی خود را دوستانه اعمال میکند بر خلاف قیّم که تنها سرپرستی دارد. حال وقتی میگوییم حضرت علی(ع) ولیّ است یعنی سرپرستي است كه سرپرستياش دوستانه است و آیۀ 55 سوره مائده (إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ….) یک نوع معرفی است نه نصب.
پس حضرت علی(ع) از طرف خدا و پیامبر(ص) معرفی شده به گونهای که از مادر مهربانتر است و اگر مردم چنین چیزی را فهمیدند چرا دیگری را انتخاب کنند؟
پس بنده میگویم اگر آنها اجتهاد دارند و ما نیز داریم اگر دو اجتهاد را مطالعه کنیم شاید به اجتهاد سومی برسیم که بتوان با آن هر دو گروه را راضی کند و البته معلوم نیست این اجتهاد سوم نور محض باشد بلکه این هم احتمال خطا دارد ولی وقتی به ادلۀ قبلیها با دید باز و همدلانه نگاه کرده است نسبت به آنها نورانیت بیشتری دارد.
ما باید دلایل دو گروه را ببینیم و چه بسا در مواردی فتاوای شیعه بدست آید و در جاهایی فتاوای سنی و چه بسا در مواردی نیز به فتوای جدیدی برسیم و چه بسا در آینده نیز شخصی در مقابل اجتهاد ما چیز دیگری بگوید و آن بهتر و راهگشاتر باشد.
بنده همدلانۀ فکری و عاطفی هر دو گروه را میگویم. باید کینه را کنار بگذاریم و مثلا ابوحنیفه را لعنت نکنیم و حتی فتوایش را نیز با دقت بخوانیم. در واقع باید همفکری عادلانه و همدلی عاطفانه داشته باشیم تا به اتحاد برسیم. بله الآن پیامبر(ص) در بین ما نیست پس آن وحدتی که پیامبر(ص) ایجاد کرد را ما نمیتوانیم ایجاد کنیم ولی حداقل میتوانیم ما کشورهای اسلامی مثل اتحادیۀ اروپا شویم. این که شدنی است. اینکه پیامبر(ص) در بین ما نیست یک خسارت است ولی از سوي ديگر مردم این زمان همانند مردم آن زمان متعصب نیستند و این یک امتیاز است و در این هنگام میگوییم درست است که رهبری به بزرگواری پیامبر(ص) نداریم و اتصال به وحی نیز کامل نیست ولی:
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از چه جویند از گلاب
اتصال به وحی نیست ولی (مَا یُوحَی) که هست. پیامبر(ص) نیست ولی سنت مهربانانهاش که هست.
البته باید توجه داشت که روایات، سنت نیست بلکه مراد از سنت آن چیزی است که یقین داریم پیامبر(ص) انجام داده است و ما یقین داریم که پیامبر(ص) مهربان و اهل گذشت بوده و همچنین صبور بوده است. اینها سنت است.
پس مثلا اگر امر دائر شد که شخصی را بکشیم یا نکشیم میتوانیم به سنت پیامبر(ص) مراجعه کنیم و نکشیم.
استاد : ظاهرا اجتهاد ما با هم خیلی اختلاف ندارد. من نظر خودم را در این یادداشت روشنتر کردهام. لطفا با هر موردش که مشکل دارید بفرمایید :
اعلام آتش بس
در یادداشت رویای وحدت عرض شد که متدینان بهتر است دست از نزاع و دشمنی با یکدیگر بردارند و برای رسیدن به وحدت، هر کس اجتهاد دیگری را به رسمیت بشناسد. گفتگو با دوستان باعث شد احساس شود که برای رفع برخی ابهامات این نظریه توضیح داده شود. شاید امروزه دین و دیانت به اندازه کافی با چالش و بحران روبرو شده است که ادیان و مذاهب به این نتیجه برسند که زمان پنجه به صورت یکدیگر کشیدن پایان پذیرفته و هنگام اعلام آتش بس است. باید اعلام کرد که هر چه علمای ما می گویند اجتهاد آنهاست و هر چه علمای مخالف ما می گویند نیز اجتهاد آنهاست. ما 1400 سال است نتوانستهایم یکدیگر را قانع کنیم حال، که قرائن و شواهد کمتر شده است، تا 1400 سال دیگر هم نخواهیم توانست. نه فلاسفه، محدثان و عرفای ما یکدیگر را در مورد عقاید و نه فقهای شیعه و سنی در احکام شرعی، نتوانستند فقهای طرف مقابل خود را قانع کنند. در مورد مسیحیت، یهودیت و مسلمانان هم موضوع به همین منوال است. 2000 سال است یهودیان نتوانستند مسیحیان و مسلمانان را قانع کنند و مسیحیان نتوانستند یهودیان و مسلمانان را قانع کنند و مسلمانان هم نتوانستند مسیحیان و یهودیان را قانع کنند، از این به بعد هم که شواهد و قرآئن کمتر شده است، نخواهند توانست. کشورهای متخاصم یکدیگر را، پس از مدتی کوتاه به رسمیت میشناسند و با یکدیگر زندگی مسالمتآمیز پیدا میکنند چرا ادیان و مذاهب چنین نمیکنند و اجتهاد یکدیگر را به رسمیت نمیشناسند و دست از تکفیر و اعلان بطلان نظریات اجتهادی طرف مقابل خود برنمیدارند. این ضرورت یک توصیه اخلاقی یا مصلحت اندیشانه نیست یک ضرورت علمی و معرفتی است.
مبانی اجتهاد مورد نظر نویسنده را میتوان در پنج اصل کلی تئوریزه کرد:
1-حقایق دینی روشن و شفاف نیست و علم قطعی به اکثر قریب به اتفاق آنها ممکن نیست. این امور مثل 4=2*2 نیست. باب علم شفاف بر بشر، چه در اعتقادات و چه در احکام شرعی مسدود است. به همین جهت بین فلاسفه، محدثان و عرفا در مورد خدا، عدالت، پیامبر، امامت و قیامت اختلاف نظر وجود دارد و فقها در احکام شرعی با یکدیگر اختلاف نظر دارند. در تفسیر قرآن و حدیث و متون مقدس نیز با یکدیگر اختلاف دارند. این موضوع در مورد ادیان هم نسبت به یکدیگر جاری و ساری است.
2-آنچه در اختیار ما برای نزدیکی به حقایق دینی است چیزی جز شواهد و قرآئن و ادله محدود نیست. زمانی که نتوانیم با حقایق دینی ارتباط مستقیم برقرار کنیم چارهای نیست جز اینکه بر اساس شواهد که فقط طریقی برای رسیدن به حقایق است در پی حقیقت باشیم و مطابق با شواهد دریافتی خود در مورد حقایق دینی و احکام دین اظهار نظر اجتهادی کنیم. پس راه رسیدن به حقایق دینی مسدود است ولی راه نزدیک شدن به آن باز است. به همین جهت اجتهاد و گمان فلاسفه، محدثان و عرفا در مورد خدا، عدالت، پیامبر، امامت و قیامت متفاوت است. اجتهاد و گمان فقها در احکام شرعی هم متفاوت است. گمان مفسران و محدثان نیز در تفسیر قرآن و حدیث و متون مقدس نیز متفاوت است. این موضوع در مورد ادیان نسبت به یکدیگر هم جاری است.
3-همه اظهار نظرهای اجتهادی، چه اجتهاد ما و چه نظر مخالف ما، محتمل الصدق و الکذب یعنی ابطالپذیر هستند. پس نظریه های اجتهادی یا مطابق با واقع (مصیب) یا مخالف واقع هستند (مخطیء) که در هر صورت مجتهد و پیروان او معذور هستند. معذور به این معناست که کسی حق تعرض به آنکه تمام توان خود را برای رسیدن به حقیقت کرده است ندارد چون او راه درست و لازم را طی کرده است. بنابراین اعمال قدرت، زور و خشونت و لعن و نفرین نسبت به او مجاز نیست: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها لَها ما كَسَبَت وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَت
4-مجتهد زمانی معذور است که شواهد، قراین و دلایل کافی، نظریه اجتهادی او را پشتیبانی کند و خود به این اطمینان برسد که عقیده صادقی از او فوت نشده یا عقیده کاذبی وارد ذهن او نشده است. مجتهد حق ندارد بدون شواهد، قراین و دلایل منطقی کافی نظریه اجتهادی دهد. باید مطمئن شود که امور غیر معرفتی از قبیل القائات دوران کودکی، شهرت، طمع، ترس، عشق، نفرت، منافع فردی، گروهی و تبلیغاتی مبنای نظریه معرفتی و اجتهادی او نگشته است.
5-هیچ نظریه اجتهادی نظریه نهایی و غیر قابل نقد نیست. همه حق دارند شواهد، قراین و دلایل اجتهادی دیگران را از نو ارزیابی کنند و نقاط قوت و ضعف آن را آزادانه اعلام کنند یا امور غیر معرفتی وارد شده در اجتهادی را آشکار سازند. گفتگوهای بین المذاهب و بین الادیان برای فهم درستتر از ادله و اجتهاد یکدیگر در موضعی برابر برای نقد و بررسی منصفانه نیز همگان را در نزدیک شدن به حقایق یاری خواهند رسانید.
8 آبان 1400
عابدینی : اجمالا مطالب شما درست است و باید پیگیری شود و در زمان ما اولین مرحله همین است ولی این وحدت نیست بلکه ترک مخاصمه است مثل کشورهایی که بعد از جنگ به آتشبس میرسند و این مرحله، آتش بس است ولی وحدت نیست. وحدت نیاز به چیزهای درونی دارد که کینهها حل شود و سپس حس مقامطلبی حل شود تا فردی که مقامطلب نیست رئیس شود یا اینکه کارها شورایی شود. چنین چیزی وحدت نام دارد ولی کارهایی که شما میگویید در این مرحله خیلی خوب است و باید پیگیری شود اگر چه نام وحدت نمیتوان بر آن گذاشت بلکه مقدمات وحدت است. به دو گروه در حال جنگ باید گفت هیچ کدام نمیتوانید دیگری را نابود کنید چون اگر قرار بود بتوانید، در زمانهای گذشته توانسته بودید. پس دست از جنگ بردارید چون نیروی خود را بیخودی از بین میبرید. در مرحلۀ بعدی باید به هر دو توجه داد که شاید طرف دیگر باطل محض نباشد و شما نیز حق صد درصد نباشید. در این صورت تصمیم به نابودی طرف دیگر، در وقت قدرتیابی تمام میشود. در مرحلۀ بعدی باید کینهها را مقداری زدود تا هر يك بتواند به دلیلهای طرف مقابل نیز توجه کند. در اینجا احتمالا به نظر میرسد که کمی از موضع خود پایین بیاید. در این حال باید ثمرات اتحاد را برای آنان گفت و کمکم آنان را به سوی اتحاد در اموری که هر دو متمایلند سوق داد. در مراحل بعدی باید بر کینهزدایی و علم افزایی ادامه داد و با نشان دادن پیشرفتهای متحدان، اتحاد را روز به روز محکم کرد. پس از آن با آیات قرآنی و رفتارهای پیامبر(ص) و بزرگواریهای او و ثمرات شیرین کارهای مهاجران و انصار زمینۀ وحدت را ایجاد کرد.
البته تعريف شما از مصوبه و مخطئه نيازمند اصلاح است.
استاد : متشکر ظاهرا به بند 4 و 5 توجه نفرمودید. بند 4 و 5 بحث از تعامل مثبت برابر است. تعامل آنکه مثلا میگوید ولایت به معنای سرپرستی است و آنکه میگوید به معنای دوستی است و آنکه میگوید ولایت سرپرستی دوستانه است. نظر همه اینها هم این است که نظر آنها نور است. هیچ یک هم دست از نور بودن نظر خود بر نمیدارد. حال چه کنیم بجنگیم یا باید به همه حق برابر نظر اجتهادی داد یا باید با قدرت، زور و خشونت وحدت ایجاد کرد؟ عرض شد وحدت ایجاد شدنی است نه ایجاد کردنی. تنها کاری که از ما میآید تبیین نظر اجتهادی خویش است و بس.
عابدینی : بله، اتفاقا بنده به این دو بند توجه کردم و اصلا اجتهاد صحیح همین است و غیر آن اجتهاد نیست و بلکه فتوای جاهلانه دادن است. حرفها درست است ولی بیش از ترک خصومت را نتيجه نميدهد و ما برای وحدت امت چیزهای دیگری میخواهیم. باید توجه کنیم که تا از کینهها نگذریم به اتحاد نمیرسیم و تا روح بالا پیدا نکنیم و از هوای نفس دور نشویم به وحدت نخواهیم رسید. پس چیزهایی که شما گفتید قبول است و لازم ولی برای وحدت کافی نیست.
به هر حال ممنون از شما که در این بحث شرکت کردید و بحثهای خام مرا به پختگی قابل قبولی رساندید. خدا به شما جزای نیکو عطا نماید.
پيوست
چون اين مباحثه در فضاي مجازي بود یکی از دانشجویان که با دقت این گفتگو را دنبال میکرد پرسشهایی از آن استاد بزرگوار در مورد دیدگاهی که در مباحثه مطرح کرده بودند پرسید و ایشان نیز با سعۀ صدر پاسخ دادند. در ادامه این پرسشها و پاسخها نیز آورده میشود تا به غنای بحث کمک کند.
دانشجو : سلام بر استاد بزرگوار. من مباحثۀ شما با آقای عابدینی را دنبال کردم و در مورد دیدگاه شما سوالی به ذهنم میآید و آن اینکه طبق دیدگاه شما باید به اجتهادهای مختلف احترام گذاشت. حال اگر اجتهاد یک شیعه به این نتیجه رسید که باید به خلفای اهل سنت لعنت بفرستد آیا طبق دیدگاه شما، اهل سنت باید به این اجتهاد احترام بگذارند؟ آیا واقعا اصلا میتوان چنین توقعی از اهل سنت داشت که به اجتهاد شیعیانی که به خلفاء، لعن و فحش میدهند احترام بگذارند؟ گاهی اوقات اجتهادها به گونهای است که احترام گذاشتن به یک اجتهاد با توجه به اجتهاد طرف مقابل اصلا ممکن نیست. در چنین مواردی طبق دیدگاه شما چه باید کرد؟
استاد : در عرصۀ فکر اگر کسی به این نتیجه رسید که باید به اهل سنت لعن بفرستد و یا آنها را بکشد یا به آنها تهمت بزند و طرف مقابل نیز نسبت به شیعه به همین اجتهاد رسیده باشد بالاخره این یک فکر است. حال چه باید کرد؟ شما اگر بخواهید به این فکر احترام نگذارید چکار میخواهید بکنید؟ آیا شما هم میخواهید به کسی که چنین اجتهادی دارد توهین کنید؟ به نظر من در مقابل چنین امری دو کار بیشتر نمیتوان انجام داد : یکی اینکه ثابت کنیم این اجتهاد شما اجتهاد صحیحی نیست و دلیلی برای لعن و نفرین و کشتن وجود ندارد و در واقع اجتهاد نادرست دیگری را نقد کنید. اما اگر طرف مقابل اجتهادش را به عمل کشاند و خواست ما را بکشد در چنین مواردی وظیفۀ ما احترام نیست بلکه دفاع است. پس اگر ما از فکر صحبت میکنیم باید احترام گذاشت ولی اگر بحث، عملیاتی شد دیگر احترام معنا ندارد و باید کار دیگری کرد مثلا یا باید طرف مقابل را بخشید یا اینکه با او مقابلۀ به مثل کرد.
دانشجو : در بحث شما با آقای عابدینی ایشان اصرار دارند که وحدت به معنای یکی شدن است یعنی به سمتی برویم که اجتهادها به اشتراک برسند. نمیدانم بالاخره شما نظر ایشان را قبول کردید یا نه ولی برداشت من این بود که شما بیشتر بر روی احترام به اجتهادهای مختلف اصرار دارید. پس شما احترام را مطرح میکردید و آقای عابدینی در عین قبول داشتن حرف شما بر یکی شدن نیز اصرار داشتند. حال میخواهم بدانم آیا شما بالاخره حرف آقای عابدینی را تأیید میکنید یا نه؟ با حرف شما ممکن است شخصی به خاطر اجتهادش بالاخره اسلحه بردارد تا ما را بکشد ولی طبق حرف آقای عابدینی جلو این کار نیز گرفته میشود و کار به اسلحه برداشتن نمیرسد. پس آیا بهتر نیست حرف آقای عابدینی را عملیاتی کنیم و به سمت اجتهادهایی برویم که یکی شویم و اشتراکاتی ایجاد بشود تا اصلا کار به جنگ نکشد؟ خلاصۀ سوالم این است که آیا شما بالاخره معنای وحدت از آقای عابدینی رو قبول دارید چون معنای ایشان این مشکل را حل میکند و کار به جنگ و دعوا نمیکشد ولی طبق حرف شما ممکن است اجتهادهای مختلف بالاخره به جنگ منجر شود.
استاد: این یک آرزوی نشد است. قرآن میفرماید :
وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ اَلنّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ يَزٰالُونَ مُخْتَلِفِينَ ﴿هود، 118﴾
اگر پروردگارت میخواست یقیناً تمام مردم را [از روی اجبار، در مسیر هدایت] امت واحدی قرار میداد، [ولی نخواست به همین سبب] همواره [در امر دین] در اختلاف اند.
دانشجو : بله واقعا مشکل است ولی با حرف شما نیز جنگ و دعوا بالاخره از بین نمیرود چرا که برخی اجتهادها به جنگ و دعوا و تهمت منجر میشود. نکتۀ دیگر اینکه آیهای که آوردید استثنائی هم دارد که در آیۀ بعدی بیان شده است و باید به آن نیز توجه داشت. این استثناء دلالت دارد عدهای که مورد رحمت پروردگار قرار گرفتهاند از اختلاف به دور هستند.
استاد : مگر قرار است جنگ و دعوا تمام شود؟
دانشجو : تکوینا نه ولی از لحاظ تشریعی ما موظفیم به سمتی حرکت کنیم که جنگ پایان یابد. پس تکوین و تشریع در اینجا متفاوت است و ما موظف به تشریع هستیم.
استاد : شما مگر با تشریع میتوانید تکوین را عوض کنید؟
دانشجو : نخیر همانطور که موسی در برخورد با خضر نتوانست تکوین را عوض کند ولی بالاخره ما در فضای تشریع زندگی میکنیم و موظف به قوانین تشریع هستیم و الا قوانین تکوین و خضرگونه برای خود باب مستقلی دارد.
استاد : هزاران سال است که بین ادیان، اختلاف بوده است. مگر چیزی عوض شده است؟ ولی وقتی یکدیگر را به رسمیت شناختند دعوا هم کم شد. اگر به هم احترام نگذارند و یکدیگر را باطل بدانند میجنگند.
دانشجو : این حرف شما درست است و حتما باید همدیگر را به رسمیت بشناسیم ولی بحث من در مواردی است که هریک از اطراف، حکم توهین و قتل طرف مقابل را طبق اجتهاد خود صادر کنند. پیشنهاد شما در اینباره چیست؟ شما فرمودید اگر به عمل رسید باید مقابله به مثل کرد ولی آیا بهتر نیست در این زمینه فکری کرد که اصلا برخی اجتهادها عملیاتی نشوند؟
استاد : فاعل، محترم است ولی فعلش قابل نقد و دفاع میباشد.
دانشجو : درست است ولی بهتر نیست قبل از عمل، جلو کار گرفته شود چون بالاخره فکر، به دنبالش عمل است. آیا بهتر نیست همین حرف آقای عابدینی را بزنیم که اجتهاد دو طرف به سمت اجتهاد سومی برود؟
استاد : بشود خوب است ولی نمیشود.
دانشجو : خوب همان روح بلند را لازم دارد که در بحثهای شما و آقای عابدینی مطرح شد. رسیدن به این مرحله واقعا سخت است ولی باید تلاش کرد.
استاد : تا به فاعل احترام نگذاریم امکان گفتگو در مورد فعل ممکن نیست.
دانشجو : وقتی فاعل طبق اجتهادش اصلا قصد کشتن مرا دارد چگونه میتوان به او احترام گذاشت و اصلا او چگونه احترام مرا پذیرا میشود؟ الا اینکه قبل از هر کاری سعی کنیم کاری کنیم که او دست از اجتهادش بردارد؟
استاد : وقتی قصد کشتن شما را دارد می خواهید بنشینید اجتهادش را عوض کنید؟ یعنی با اجتهاد میخواهید اجتهادش را عوض کنید؟
دانشجو : بله ولی اگر دست به کشتن زد که دیگر هیچ کاری نمیتوان کرد ولی قبل از اینکه کارش را عملیاتی کند لااقل شاید بشود او را به شک انداخت ولی موقع جنگ دیگر کار از کار گذشته است
استاد : چطور میخواهید اجتهادش را عوض کنید؟
دانشجو : با به شک انداختن او ولی این به شک انداختن قبل از فضای جنگ است. لااقل قبل از فضای جنگ میتوان به شک انداختن او را تصور کرد ولی وقتی وارد فضای جنگ شد دیگر ممکن نیست.
استاد : چگونه او را به شک میاندازید؟ آرزو بر جوانان عیب نیست ولی چگونه؟ میگویند سه روزه مشکل بورس را حل میکنیم ولی چگونه؟
دانشجو : همان راههایی که آقای عابدینی گفتند را تبلیغ میکنیم به خصوص تبلیغ انطافپذیری میکنیم تا گروههای مختلف خود را مخطئه بدانند. باید سعی کنیم مخطئه بودن را بیشتر تبلیغ کنیم. اگر گروههای مختلف قدری از لاک خود بیرون بیایند مخطئه میشوند مثل اینکه میگویند مراجع و علمای ما تا وقتی در قم هستند یک فتوا میدهند ولی وقتی سفری به اروپا داشتند فتوای خود را عوض میکنند. پس اگر گروههای مختلف را از لاک خود بیرون آوریم به شک میافتند. البته همین کار هم سخت است ولی قدمی مثبت است. این کار شدنی است. بله سه روزه نمیشود و باید عمری تلاش کرد ولی نهایتا شدنی است.
استاد : مخطئه یعنی اجتهاد و من گفتم مخطئه نه آقای عابدینی. آقای عابدینی میگفت تسلیم نظرات طرف مقابل شویم.
دانشجو : به نظر من ایشان نمیگفت در بست تسلیم شویم بلکه منظورشان این بود که قبول کنیم شاید اجتهاد طرف مقابل درست باشد و او هم نسبت به ما همین فکر را داشته باشد و اینگونه به یکدیگر نزدیک شویم تا به نقطۀ اشتراکی برسیم.
استاد : مثالی از طرف مخالف از ایشان ندیدم.
استاد : همه اظهار نظرهای اجتهادی، چه اجتهاد ما و چه نظر مخالف ما، محتمل الصدق و الکذب یعنی ابطالپذیر هستند. پس نظریههای اجتهادی یا مطابق با واقع (مصیب) یا مخالف واقع هستند (مخطیء) که در هر صورت مجتهد و پیروان او معذور هستند. معذور به این معناست که کسی حق تعرض به آنکه تمام توان خود را برای رسیدن به حقیقت کرده است ندارد چون او راه درست و لازم را طی کرده است. بنابراین اعمال قدرت، زور و خشونت و لعن و نفرین نسبت به او مجاز نیست: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها لَها ما كَسَبَت وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَت
دانشجو : اتفاقا آقای عابدینی از طرف مقابل نیز مثال میزد. ایشان مثلا میگفتند که در مسجد النبی باید فرشها را در برخی جاها جمع کنند تا شیعه نیز بتواند طبق نظر خود عمل کند یا میگفتند در مکه و مدینه نباید در مواقعی که شیعیان هستند سورههای سجدهدار بخوانند.
استاد : اینها اجتهاد ایشان بود نه اجتهاد طرف مقابل.
دانشجو : منظور اینکه در مواردی ایشان قبول داشتند که اهل سنت باید کوتاه بیایند.
دانشجو : در مجموع حاج آقا شما نظر آقای عابدینی رو قبول دارید ولی میگويید عملی نیست؟ آیا نظر شما را درست فهمیدم؟
استاد : اول بفرمایید چه تفاوتی بین دو نظر دیدید تا من بگویم عملی هست یا نیست؟ همچنین موضوع را تنها در حد شیعه و سنی مطرح نکنید بلکه آن را بالاتر بیاورید و از خداباور و خداناباور بگویید.
دانشجو : آقای عابدینی اصرار دارند که باید دو طرف به اجتهاد مشترک برسند البته در بالاترین مرحله ولی شما چنین اصراری ندارید.
استاد : بین خداباور و خداناباور چه؟
دانشجو : آنجا هم همینطور. باید طبق حرف شما ابتدا سعی کرد که دو طرف با هم نزاع نکنند و بلکه بفهمند هریک فهمی از قضیه دارند ولی برای بهتر شدن سعی کنند از تعصبات کم کنند و به نقطۀ اشتراکی برسند. مثلا اگر خداناباور ذات طبیعت را خدا میداند شخص خداباور نیز در این زمینه به او حق دهد که اشکالی ندارد تو خدا را اینگونه شناختهای. همین که منکر خدا نیستی خوب است. این گونه تا حدی اشتراک حاصل میشود.
استاد : من عرض کردم یکدیگر را به عنوان دو انسان صاحب فکر به رسمیت بشناسند نه کافر بدانند و واجب القتل.
دانشجو : بله دقیقا همینگونه است ولی این به قول آقای عابدینی مرحلۀ اول است. شما چرا بر روی مرحلۀ بالاتر اصرار ندارید؟ سوال من اینجاست؟
استاد : من کجا این حرف را زدم؟
دانشجو : همین که می فرمایید همدیگر را به عنوان صاحب فکر به رسمیت بشناسند یعنی اینکه با هم نزاع نکنند. من این طور از حرف شما برداشت می کنم
استاد : شما نوشتهاید (همین که منکر خدا نیستی خوب است) در حالی که او واقعا منکر خداست.
دانشجو : آن شخص، منکر خدایی است که من میگویم نه منکر علة العلل ولی علة العلل را ذات طبیعت میداند. خداباور در این زمینه میتواند با او کنار بیاید که حالا تو خدا را ذات طبیعت بدان. اشکالی ندارد.
استاد : نه خیر منکر علة العلل است.
استاد : عدم نزاع فرع رسمیت شناختن است.
دانشجو : اولا معمولا کسی علة العلل را منکر نیست. ثانیا اگر چنین کسی وجود داشته باشد چگونه میتوان با او متحد شد؟ طبق حرف شما تنها راه کار این است که بگوییم تو این گونه فهمیدی و فهمت محترم است ولی طبق نظر آقای عابدینی باید او را توجیه کرد که دست از بی عقلی بردار و لااقل قانون علیت را بپذیر.
استاد : او هم میگوید شما دست از بیعقلی بردار.
دانشجو : درست است ولی عقلاء عالم حداقل قانون علیت را باور دارند.
دانشجو : یعنی نمیتوان در این زمینه به اشتراک رسید؟
استاد : علیت در درون طبیعت را قبول دارند.
دانشجو : خوب همین کافی است که با هم اشتراکی پیدا کنیم.
استاد : حالا باید با این چه کرد؟ ادعای شما بیرون طبیعت است. اشتراک ندارید.
دانشجو : اشتراک در علة العلل داریم و همین کافی است.
استاد : او قبول ندارد.
دانشجو : اتفاقا حاج آقا من خودم که فکر میکنم بعید نمیدانم خدا همان درون طبیعت باشد. یعنی این مسأله امر بعیدی نیست.
استاد : بگذریم. شما ادلۀ خدا ناباوران را مطالعه کنید.
دانشجو : پس میتوان به اشتراک رسید. من در این حد پیش میآیم که شاید خدا ذات و درون طبیعت باشد. او هم قبول کند که پس موجودی به نام خالق وجود دارد.
استاد : خوب او قبول نمیکند. زور که نیست.
دانشجو : بله اگر نشد به همانجایی میرسیم که شما میگویید. یعنی حرف شما را واقعا کسی منکر نیست. بحث بر سر مراحل بالاتر است که آیا میتوان قدمی برداشت یا نه؟
استاد : من که گفتم میشود ولی اگر نشد احترام به اجتهاد طرف مقابل لازم است.
دانشجو : پس این طور با آقای عابدینی هم نظر میشوید.
دانشجو : البته حاج آقا شما گفتید یک آرزوی نشد است ولی الآن میگویید میشود.
استاد : عزیز من هزاران سال است همه دارند اجتهاد میکنند و اتحاد حاصل نشده است. من میگویم حالا که نمیشود همدیگر را به رسمیت بشناسیم.
دانشجو : یعنی شما میگویید اصلا اتحاد به معنایی که آقای عابدینی میگویند نشد است؟
استاد : اجتهاد ما که کار تازهای نیست. بوده است و خواهد بود. هر چه نزدیک شدیم که چه بهتر. نشد هم نشد دعوا با هم نکنیم.
دانشجو : بله. متوجه شدم.
استاد : خدا هم نمیتواند اتحاد ایجاد کند چه برسد به ما. ما فقط میتوانیم دعوا نکنیم.
دانشجو : البته بهتر است بگوییم نمیشود نه نمیتواند.
استاد : چون نمیشود نمیتواند. اراده خدا به محال تعلق نمیگیرد.
دانشجو : و البته شما منکر این نیستید که تلاش کنیم برای اینکه به اتحاد نزدیک شویم.
استاد : عرض کردم امام زمان هم که بیاید مسیحی، مسیحی و یهودی، یهودی است و آنها را هم به رسمیت میشناسد چنانچه پیامبر(ص) هم چنین کرد.
دانشجو : بله من در مجموع متوجه منظور شما شدم.
استاد : اگه اتحاد ممکن بود پیامبر(ص) با یهود و نصاری متحد میشد.
دانشجو : فکر میکنم تفاوت شما با آقای عابدینی همان تفاوت در تکوین و تشریع است. شما بیشتر به تکوین نظر دارید و چون عملا نمیشود به وحدت رسید بیانتان بیشتر به این سمت است و آقای عابدینی بیشتر به تشریع و وظیفه نظر دارند و میگویند باید سعی خودمان را بکنیم.
شاید جمع بین دو دیدگاه این باشد که ما وظیفه داریم تلاش برای وحدت بکنیم ولی از آن طرف قطع بدانیم که وحدت کلمه به صورت کامل رخ نخواهد داد. در نتیجه وقتی همواره اختلاف هست به همدیگر احترام بگذاریم و نزاع نکنیم. این نتیجهگیری من است.
استاد : با یک کمی تفاوت. من میگویم ما همیشه تلاش میکردیم که نظر خودمان را غالب کنیم. باید از این روش دست برداریم.
دانشجو : البته این فقط تلاش ما نبوده. هر گروهی همینگونه هستند و اتفاقا فکر میکنم هم شما و هم آقای عابدینی قبول داشته باشید که همۀ طرفها باید خود را مخطئه بدانند.
استاد : طرف مقابلمان را به رسمیت بشناسیم یعنی همانقدر حق بدانیم که خودمان را حق میدانیم و همانقدر باطل بدانیم که خودمان را باطل میدانیم.
دانشجو : بله اگر همه اینطور شوند به آن اشتراکی که گفته شد نزدیک میشویم.
دانشجو : البته این هم عملا نشد است چون معمولا هیچ گروهی این چنین نمیشود که بخواهد به همان اندازه که خود را باطل میداند طرف مقابل را هم به همان اندازه باطل بداند. مثلا شیعه اگر خیلی بالا بیاید 10 درصد، خود را باطل فرض میکند نه 50 درصد و اهل سنت هم همینطور.
استاد : پس طرف، اجتهاد را قبول ندارد. دروغ میگوید که من اجتهاد را قبول دارم. دروغ میگوید که من مخطئه هستم.
دانشجو : درست است ولی 50 درصد هم خیلی برای ابتدای کار زیاد است.
استاد : خودش را 90% مصوبه میداند.
دانشجو : بله خیلی بالا باشند این گونه است.
دانشجو : شاید باید کم کم به 50 درصد رسید. از 90 شروع کنیم و آرام آرام به 50 برسیم. این گونه به اشتراک خواهیم رسید.
استاد : شما با دقت یادداشت من را بخوانید. من همه را توضیح دادم.
استاد : آقای عابدینی میگوید ما نور افشانی میکنیم. نور افشانی یعنی 100%. باید بگویند ما احتمالات خود را عرضه میکنیم و احتمالات آنها را می شنویم.
دانشجو : خوب نور امر مشککی است و منظور ایشان هم نور صد درصد نیست. طبق مطالعهای که من از حرفهای ایشان داشتم ایشان گفتند حتی آن اجتهاد سوم ممکن است خطا باشد.
استاد : خطا یعنی تاریک. پس دیگر نور نیست.
دانشجو : بله شاید منظور ایشان همین بوده است. نور مطلق نیست ولی از قبل پر نورتر است اگرچه قدری هم ظلمت دارد.
استاد : استادی در دانشگاه داشتیم که حرف قشنگی میزد و میگفت ما کوریم. فقط یک عصا داریم. با عصا راه میرویم. به این میگویند اجتهاد. به این میگویند مخطئه. استفاده از اصطلاح نور و بعد توجیه تشکیک اصطلاح خوبی نیست.
دانشجو : البته به نظر من باید این حرف قدری اصلاح شود. بهتر است بجای کور از کمبینا استفاده کنیم یعنی ما کمبینا هستیم که هم باید عصا داشته باشیم و هم البته با دید ضعیف چیزهایی میبینیم.
استاد : ما در امور غیبی کور کوریم.
دانشجو : به نظر من نمیشود گفت کور کور هستیم و فقط عصا داریم. بالاخره محکمات دین و عقل خودش بینایی ضعیفی به ما میدهد.
استاد : در امور دینی کور کوریم.
دانشجو : پس محکمات دین چه می شود؟
استاد : محکمات دین تقلید است. اجتهاد نیست.
دانشجو : بله من هم همانها را میگویم. پس نباید گفت در امور دین کوریم.
استاد : کورکورانه قبول کردهایم.
دانشجو : در امور اجتهادی که همان متشهابهات است کوریم.
استاد : در محکمات هم کوریم.
استاد : عرض کردم کورکورانه قبول کردهایم.
دانشجو : بله. این حرف قابل تأمل است.
استاد : ایمان یعنی همین وگر نه میگفتند علم.
دانشجو : حالا چه باید کرد؟ من اصلا دیندار بمانم یا نه؟
استاد : راه علم و علمی به غیب، بسته است. انسداد باب علم در غیب را برای همین گفتم. ظاهرا به عرایض بنده توجه نداشتید.
دانشجو : منظورم این است که با حرف شما یک سوال برون دینی پیش میآید. اگر من از برون دین نگاه کنم این سوال پیش میآید که این چه دینی است که اصلا معلوم نیست چه میخواهد بگوید؟ اگر باب علم منسد است پس دین میخواهیم چه کنیم؟ سوال، برون دینی است نه درون دینی.
استاد : چرا، معلوم است چه میگوید. میخواهد شما ایمان بیاورید نه اینکه علم به دست آورید.
دانشجو : حال آیا این درخواست صحیح است؟ من چگونه میتوانم وقتی باب علم به غیب مسدود است به آن و دین ایمان آورم؟
استاد : همانطور که تا حالا ایمان آوردید و اینقدر محکم از آن دفاع میکنید.
دانشجو : خوب این هم که کورکورانه بوده است. پس شاید این کارمان هم اشتباه بوده است.
استاد : بله
دانشجو : پس دوباره سوال من پیش میآید که دیندار باشیم یا نه؟ آیا باید کورکورانه دیندار بود؟
استاد : انتخاب با خودتان است.
دانشجو : یعنی طبق حرف شما دو راه برای ما وجود دارد : یکی دینداری کورکورانه و دیگری بیرون رفتن از دین و راه عقل و علم را پیش گرفتن. درست است؟
استاد : خیر ، یا دینداری کورکورانه یا هیچ چون عقل، قدرت اظهار نظر در مورد غیب را ندارد.
دانشجو : خوب من دینداری کورکورانه را نمیخواهم. پس از دین بیرون رفته و در مورد غیب هم نظری نمیدهم و یک زندگی عاقلانه و عالمانه را پیش میگیرم. البته بسیاری از مردم این چنین شدهاند. من هم فکر میکنم شاید اشکالی نداشته باشد.
استاد : خداناباوران همین را میگویند.
دانشجو : قابل تأمل است.
استاد : کانت، تمام استدلالهای عقلانی در مورد خدا را رد کرد و گفت عقل به خدا راه ندارد خصوصا خدای ادیان که با هیچ چیز نمیتوان آن را اثبات کرد و هنوز هیچکس نتوانسته است خدای ادیان را ثابت کند. حتی فلاسفه خدای خودشان را ثابت میکردند نه خدای ادیان را.
دانشجو : از اینکه وقت گذشتید واقعا از شما ممنونم.
استاد : خواهش میکنم. خدا نگهدار.